انسان چگونه میتواند اخلاقی زندگی کند؟
برای من اخلاق هم به عنوان یک محقق جامعهشناسی و هم بهعنوان فردی که به اصطلاح بخش قابلتوجهی از زندگیاش را گذرانده و تجربههایی در زندگی شخص خودش دارد، موضوع همیشه موردتاملی بود. یعنی از دو خاستگاه این موضوع به ذهن من رسیده است:
یکی در دل زندگی که مسائل و پرسشهایی برمیانگیخت، یعنی مسائلی ایجاد میشد و این مسائل که مربوط به زندگی خودم بود، به پرسشی برای من تبدیل میشد و درباره آن تفکر میکردم. راه دیگری هم که این مسئله برای من مطرح میشد، از بحثهای جامعهشناسی بود. درگیریهای فکریای که روی مسائل اجتماعی داشتم و اینکه انسان در بسترهای مختلف اجتماعی و به خصوص با آن پدیدههای اجتماعیای که غیرانسانی هستند، چگونه اخلاقی زندگی کند و چطور میتواند بر اساس آن چیزی که اخلاق و معلمان اخلاق ارائه میکندد (بر اساس آن اصول)، زندگی کند؟
این موضوع همیشه برای من جای پرسش و تامل داشت. در واقع به چیزی رسیدم که احساس میکند باید درباره آن صحبت کنم. احساس من این است که معلمان اخلاق ما در این بستر اجتماعی که در پنج دهه اخیر در آن زندگی کردهایم و قبل از آن هم ظاهرا همیشه همین گونه بوده است، نوعا اصولی را مطرح میکردند و همچنان طرح میکندد که به نظر میآید در جهان واقعی آن اصول نه تنها قابل اجرا نیست، بلکه بسیاری اوقات به نظر میرسد ضدانسانی است و از خود بیگانهکننده است. یعنی آن اصول اخلاقی که در واقع در فرهنگ آرمانی ما همیشه تمجید میشوند و به آنها اهمیت داده میشود، در جهان زیست ما اساسا قابل اجرا نیست و نه تنها قابل اجرا نیست، بلکه ضدانسانی است.
علاوه بر این، کنشگر میکوشد بر اساس آن اصول اخلاقی، خود را تقویت کند و عمل و زندگی خود را پیش برد؛ اما در عمل شکست میخورد و این شکست باعث میشود که او نمره منفی به خود بدهد و خودش را به پرسش بکشاند و در حقیقت یک مکانیسم روانی در سرزش کردن خودش، برای او شکل بگیرد.
این همان چیزی است که من اسم آن را اخلاق انتزاعی میگذارم. اخلاق انتزاعی در واقع یک سری اصول را از ما میخواهد که که ما این اصول را اجرا کنیم؛ ولی در مقام عمل بنابر دلایل گوناگون، این اصول قابلیت اجرا ندارد و متاسفانه معلمان اخلاق توجهی به این ندارند که این اصول در دنیای واقعی و در درون زمینههای اجتماعی مختلف اساسا قابلیت اجرا ندارند.
این اخلاق انتزاعی ربطی به جهان واقعی انسانها ندارد و اتفاقا به نظر میرسد فرهنگ آرمانی، یعنی فرهنگی که انسانها در مقام گفتوگو و سخن آن را قبول دارند و روی آن تاکید میکنند، مرتبط با همین اخلاق انتزاعی است.
توجه داشته باشید که نقد من متوجه چه چیزی است. من تاکید میکنم که نقد من متوجه آن اخلاقی است که در تربیت ما آدمهای این جامعه به کار گرفته شده و ارائه شده و نه لزوما اخلاقی که در کتابها و نظریهها ارائه شده است. هرچند که من فکر میکنم اشکالی در آن جا هست که در ارائه و اجرا این گونه از آب درآمده است.
…