آیا علوم اعصاب درباره ماهیت اخلاق دروغ میگوید؟
این آزمایش فکری را در نظر بگیرید. فرض کنید در اردوگاه پناهندگان، مسئولیتِ سازمان کمک به تغذیه کودکان را بر عهده دارید. منابع محدودی در اختیار دارید که فقط دو راه برایتان باقی میگذارد. راه اول این است که به همه بچههای گرسنه غذا دهید، ولی نه به میزان کافی. در این صورت، بچهها خیلی زود از گرسنگی خواهند مُرد. راه دوم این است که به برخی از بچهها، و به میزان کافی غذا بدهید. در این صورت، این بچهها زنده میمانند، ولی بقیه بچهها همه میمیرند.1
این دوراهی، انتخابی اخلاقی است میان برابری و کارایی.
وقتی با چنین دوراهی اخلاقیای روبرو باشید، مخصوصاً اگر سرتان زیر دستگاه تصویربرداری افامآرآی2 باشد، چه میکنید؟ برخی عصبشناسان این مسئله را با بررسی همبستگی مغز و عدالت توزیعی مطالعه کردند. آنها میگویند یک ناحیه از مغز (اینسولا3) نابرابری را کدگذاری میکند و ناحیه دیگر مغز (پوتامن4) کارایی را.
پژوهشگران رشته نورواخلاق معتقدند که ارزشهای اخلاقیِ مطلق بر مغز ما حک شدهاند.
آنچه گفتیم نمونهای از نظریات رشته جدید علمی، نورواخلاق5 است. پژوهشگران این رشته معتقدند که ارزشهای اخلاقیِ مطلق بر مغز ما حک شدهاند. اما چطور کار به اینجا رسید؟
تا آنجا که سنتهای شفاهی و منابع مکتوبِ در دسترس به ما میگویند، احکام اخلاقی در قالب کلام خدا، حکمت فیلسوفان یا فرمان پادشاهان بیان میشد. به ده فرمانِ کتاب مقدس، آموزههای کنفوسیوس6 یا آشوکا7 و قوانین حمورابی8 فکر کنید. احکام، اصول رفتاری و مجازات خاطیان بر سنگنوشتهها حک میشد و مورد احترام متون باستانی بود. این اصول را عالمان و متألهان به عنوان ستونهای جامعه تفسیر و بازتفسیر میکردند.
آن زمانها گذشته، ولی از زمان داروین و به طور خاص از نیمه قرن گذشته، علوم تکاملی زیستی، ژنتیک و علوم اعصاب، خود را یگانه داوران اخلاق میدانند. انتشار کتاب زیستجامعهشناسی9 (۱۹۷۵) نوشته ادوارد ویلسون10، لحظهای کلیدی در این عرصه بود.
ویلسون، استاد درگذشته زیستشناسی دانشگاه هاروارد، زیستجامعهشناسی را چنین تعریف کرد: مطالعه نظاممند همه رفتارهای اجتماعی. زیستجامعهشناسی، شاخهای از زیستشناسی تکاملی است که همه جوامع انسانی را در بر میگیرد. این کتاب تبیینی زیستشناسانه (ژنتیکی و تکاملی) از نمودهای فرهنگی انسانها، مانند دین، اخلاق، قبیلهگرایی، جنگ، نسلکشی، همکاری، رقابت، همنوایی11 و بسیاری چیزهای دیگر، ارائه میدهد.
ویلسون معتقد بود که زیستجامعهشناسی مبنایی برای اخلاقیاتی تمام و عیار، و مبتنی بر تکامل مهیا میکند. این کتاب به وضوح استدلال میکرد که نژادپرستی، جنسیتزدگی و وجود طبقات اجتماعی در حیات انسانها اموری اجتنابناپذیرند. این ادعا جنجال بزرگی را آغاز کرد که از دانشگاه به کنشگریهای سیاسی (اعم از چپ افراطی و راستِ نئونازی) سرایت کرد و مورد سوءاستفاده قرار گرفت.
در دهه ۱۹۹۰، زیستجامعهشناسی با نام روانشناسی تکاملی (رت)12 دوباره مطرح شد. این بار ادعا چنین بود که طبیعت کلی انسانها از خاستگاه انسان خردمند13 در دوره پِلیستوسن14، از نظر ژنتیکی ثابت بوده و زمان کافی برای تکامل و تغییر وجود نداشته است. بنابراین، ما انسانهای مدرن هم هنوز ذهنهای عصر حجری داریم و اخلاق عصر حجری باقیمانده هم با فهرست قبلی ویلسون تفاوت آنچنانی ندارد.
روانشناسی تکاملی تلاش میکرد تا پدرسالاری، خویشاوندسالاری، ترجیح مردان برای رابطه جنسی با زنان جوانتر، ترجیح زنان برای رابطه جنسی با مردان مسنتر و ثروتمندتر، تجاوز جنسی و کشته شدن فرزندخواندهها به دست ناپدریها را تبیین و تعلیل کند. طرفداران روانشناسی تکاملی، قاطعانه میگویند تبیین چیزی به معنای توجیه آن نیست و این تکامل است که ما را واداشته تا اینگونه رفتار کنیم. یکی از روانشناسان تکاملی برجسته میگفت وقتی مادر طبیعت جنسیتزده بوده، نباید پسرانش را سرزنش کنید.
فعالیت مغز، علتِ قضاوتهای اخلاقی نیست.
در اینجا پارادوکس جالبی وجود دارد. همه روانشناسان تکاملی برجسته ادعا میکنند که توانایی تفکیک بین واقعیت و ارزش را دارند. واقعیت را این میدانند که ارزشها درون ژنها قرار دارند.
در طرف مقابل، منتقدان میگویند نگاه روانشناسان تکاملی به طبیعت انسان، صرفاً سبک زندگی و ارزشهای خانوادههای طبقه متوسط کالیفورنیا در دهه ۱۹۵۰ (که به اخلاق عصر حجر15 معروف شد) را به عصر پلیستوسن نسبت میدهد. بر این اساس، با چند جمجه و تکه استخوان و دستساختههای بشر که در دسترس است، چیز آنچنان زیادی درباره زندگی اجتماعی نیاکانمان در عصر پلیستوسن دستگیرمان نمیشود.
مبنای روانشناسی تکاملی توضیح سیستمهای زنده بر اساس ژن خودخواه است. طبق این دیدگاه، انسانها صرفاً ابزارهایی برای تکثیر ژنها هستند. به این علت که برخی ژنهایمان با خواهرها و برادرهایمان مشترک است، در قبال خویشاوندانمان دیگردوستانه رفتار میکنیم. بنابراین، باید آماده باشیم تا جانمان را برای دو تا از خواهر و برادرهایمان یا هشت تا از عموزادههایمان فدا کنیم. چنین است که اخلاق با خانواده شروع میشود.
روانشناسی تکاملی برای تبیین این واقعیت که انسانها غالباً به غریبهها هم کمک میکنند، مفهوم «دیگردوستی متقابل»16 را ابداع کرد. بر این اساس، شما به فرد در حال غرق شدن کمک میکنید، چون باور دارید که اگر شما هم در حال غرق شدن بودید، دیگران نجاتتان میدادند (که البته فکر احمقانهای است!). استدلال قویتر این است که انسانها، حتی از دوره پلیستوسن، حیواناتی اجتماعی بودند و هستند. آنها در گروههای شکار دستهجمعی زندگی میکردند که فراتر از خویشاوندی ژنتیکی صرف بود. بقای گروه به همکاری و مثلاً پرورش نوزادان بستگی داشت. همکاری را میتوان اولین گام اساسی برای توافق بر چارچوب رفتارهای اخلاقی دانست.
دو دهه بعد و با بررسی توالی ژنوم انسان مشخص شد که ژنهای خیلی کمی در آن وجود دارد (تقریباً به اندازه یک کرم لولهای17). همچنین با ظهور اپیژنتیک18، رویکرد خامِ روانشناسی تکاملی مانند زیستشناسی و ژنتیک تکاملی به تاریخ پیوست، گرچه این رویکردها همچنان در فرهنگ عامه مقاومت میکنند. در مقابل، پذیرفته شد که طبیعت انسان، فارغ از اینکه از دوره پلیستوسن تغییرناپذیر مانده باشد، از طریق فرایند کنترلناپذیر همتکامل ژن-فرهنگ19 تغییر میکند. بر این اساس، تغییر فرهنگی (مثل تغییر در کشاورزی و تکنولوژی) بر تغییر ژنتیکی اثر میگذارد، و همینطور تغییر ژنتیکی اَشکال فرهنگی جدیدی را امکانپذیر میکنند.
به نظر میرسد که همه جوامع انسانی به اصول اخلاقی نیاز دارند. اما برخلاف ادعای اخلاق تکاملی، زیستشناسی انسان این اصول را به صورت تغییرناپذیر تعیین نمیکند، بلکه فرهنگ است که به این اصول شکل میدهد. کلمات آغازین اعلامیه استقلال ایالات متحده، یکی از تاثیرگذاترین بیانیههای اخلاقی است:
«ما این حقایق را بدیهی میدانیم که تمام انسانها برابر آفریده شدهاند، آفریدگارشان حقوق سلبناشدنی معینی به آنها اعطا کرده است که حق زندگی، آزادی و جستوجوی خوشبختی از جمله آنهاست».
با اینکه اصول اخلاقی بخشی از میراث زیستشناختی ما حیوانات اجتماعی و گروهی است، اما واقعیت این است که از نظر فرهنگی، نسبی است. آنها از زیستشناسی مستقل هستند و شاید به همین دلیل است که در قضاوتهای اخلاقی روزمره، اهمیت کمتری برای زیستشناسی قائلیم.
اما نویسندگان این سند مانند ما آن را نمیخواندند و نمیفهمیدند. وقتی میگفتند «انسانها»، منظورشان «زنان و مردان» نبود. وقتی میگفتند «تمام انسانها»، مردان سیاهپوست را در بر نمیگرفت، چه برسد به زنان سیاهپوست. اعمال اخلاقی پذیرفتهشده در اروپای غربی امروزی، مانند همجنسگرایی و سقط جنین، نه از اخلاقیات نیاکان ویکتوریایی ما ریشه گرفته و نه از اخلاقیات موجود در بسیاری از بخشهای دیگر جهان. امروزه تجاوز زناشویی20 را از نظر اخلاقی و حقوقی جایز نمیدانیم. و همانطور که از کشمکشهای مداوم بر سر این هنجارهای اخلاقی معلوم است، تغییرناپذیر نیستند. نیازی به توضیح بیشتر نیست. با اینکه اصول اخلاقی بخشی از میراث زیستشناختی ما حیوانات اجتماعی و گروهی است، اما واقعیت این است که از نظر فرهنگی، نسبی است. آنها از زیستشناسی مستقل هستند و شاید به همین دلیل است که در قضاوتهای اخلاقی روزمره، اهمیت کمتری برای زیستشناسی قائلیم.
نورواخلاق چطور؟ به عنوان یک عصبشناس، به نظرم روشن است که افعال، رفتارها، افکار و نیات ما، فرایندهای مغزی را درگیر میکند. البته میتوانیم با تکنیکهای مناسب، این فرایندها را وقتی در حال انجامند، به اصطلاح مشاهده کنیم. تصاویر مغزیِ رنگ کاذب21 دستگاه افامآرآی شگفتانگیز و در عین حال گمراهکننده هستند. در واقع، اینکه بگوییم این تصاویر مغزی، مکانی در مغز را نشان میدهند، باعث میشود که در فهم ماهیتِ پویای فرایندهای مغزی دچار سوء تفاهم بشویم، انگار که چیز ثابتی وجود دارد. مثال کارایی و برابریِ یادشده، مصداقی از این سوءتفاهم است.
نکته این است که اگر ارتباطی هم وجود داشته باشد، در بهترین حالت نوعی همبستگی است، نه علیت. فعالیت مغز، علتِ قضاوتهای اخلاقی نیست. در پایان میگویم ربط و نسبت این مسائل نظری (که در گذشته مورد علاقه فیلسوفان اخلاق بوده و امروزه هم عصبشناسان به آنها علاقه نشان میدهند)، با زندگی واقعی، میتواند به پرسش گرفته شود. در زندگی واقعی، قضاوتهای اخلاقی درون سردرگمی عادی زندگی روزمره رخ میدهد و نه در وضعیت غیراجتماعی و غیرتاریخیِ آزمایشگاههای تصویربرداری.
پی نوشت
- استیون رز، نویسنده یادداشت، استاد بازنشسته زیستشناسی و زیستشناسی اعصاب دانشگاه آزاد انگلستان و دانشگاه گِرِشام است. او یکی از منتقدان جبرگراییِ زیستشناختی است.
- fMRI نوعی روش تصویربرداری امآرآی
- insula
- putamen
- Neuroethics شاخه علمی میانرشتهای است که از منظری اخلاقی به مسائل پدیدآمده از مطالعات مغز و اعصاب میپردازد.
- Confucius حکیم، شاعر و سیاستمدار چینی که در ۵ قرن پیش از میلاد میزیست.
- Ashoka امپراتور هندی که در قرن ۳ پیش از میلاد میزیست و نفش مهمی در گسترش بودیسم داشت.
- Hammurabi ششمین پادشاه بابل که در قرن ۱۸ قبل از میلاد میزیست.
- Sociobiology
- E. O. Wilson
- conformity
- evolutionary psychology (EP)
- Homo sapiens
- Pleistocene دورهای زمینشناختی که از ۲ و نیم میلیون سال تا حدود ۱۲ هزار سال پیش را در بر میگیرد.
- Flintstone اشاره دارد به پویانمایی آمریکایی به همین نام که در دهه ۱۹۶۰ خیلی معروف بود.
- reciprocal altruism
- Nematode
- Epigenetics مطالعه اختلافات سلولی و فیزیولوژیکی به کمک عوامل خارجی یا محیطی و نه به وسیله تغییر در توالی DNA
- gene-culture coevolution
- Rape in marriage
- false colour روشی در نمایش تصویر است که در آن یک شیء را با رنگهایی متفاوت از رنگ اصلیاش نمایش میدهد. این روش تلاشی است برای دیدن آنچه به طور معمول نمیتوانیم ببینیم.