آیا شکار بازگشتی به طبیعت است؟
در جهان امروزی که بیشتر اطلاعاتِ ما حتی دربارهی طبیعت از اینترنت و تصاویر دیجیتال بهدستمیآید، بهنظرمیرسد به صورتِ روزافزون بیشتر و بیشتر از طبیعتِ واقعی دور میشویم. بسیاری از متفکران مشکلاتِ تمدن را برخاسته از همین دوری انسان از طبیعت میدانند و به همین دلیل بر انجام فعالیتهایی همچون شکار که انسان را دوباره به خودِ واقعیاش و طبیعت ربط میدهند، تأکید میکنند. اما آیا واقعاً شکار نوعی بازگشت به طبیعت به معنای واقعی کلمه است؟ راجر جی. اچ. کینگ در این مقاله با بهرهگیری از دیدگاههای فیلسوفان و متفکران زیادی، هم نظرات موافق و هم نظرات مخالف این دیدگاه را بررسی میکند. او بر این باور است که گرچه ما برای شکار به دلِ طبیعت میرویم، همچون حیوانات برای تهیهی غذای خود تلاش میکنیم و با این کار غرایز و نیروی توجه خود را پرورش میدهیم و تقویت میکنیم، اما شکار خود نوعی مداخلهی انسانی در طبیعت بهشمارمیرود و فردی که آخر هفتهها به بیرون شهر میرود و شکار میکند، در حقیقت به طبیعت بازنگشته است. برای درکِ واقعی طبیعت باید با آن پیوند مستحکمی برقرار کنیم، نه اینکه صرفاً به عنوان فراغتی از کارها و وظایفمان در جامعهی متمدن به آن بنگریم. چنین فراغتهایی مشکلات تمدن و ناشی از دوری از طبیعت را حل نمیکنند و وقتی دوباره به شهر برگردیم و وظایفمان را ازسربگیریم، بدون آنکه تغییری در چشمانداز و دیدگاهمان بهوجودآمده باشد، فرقی با استراحتهای کوتاهی ندارند که صرفاً خستگی جسمانیمان را برطرف میکنند.
چیزی در ایدهی «بازگشت به طبیعت» وجود دارد که باعثِ تشدید آن در عصرِ بحرانهای زیستمحیطی و تشویش سیاسی میشود. شاید مشکلات انسان ریشه در این واقعیت داشته باشند که او خودش را از طبیعت جدا و با اصلِ طبیعیاش قطع رابطه کرده است و دیگر به واقعیات و قیود طبیعیاش پایبند نیست. اینکه عدهای بخواهند نزدیکتر به طبیعت یا هماهنگتر با چرخههای آن زندگی کنند، غیرعادی نیست. در این مقاله، تلاش میکنم نشان دهم که شکار عملیست که میتواند ما را به طبیعت بازگرداند. برای این منظور، باید معنای «بازگشت به طبیعت» را بفهمیم، و ببینیم آیا شکار تنها یا بهترین راه برای دستیابی به این هدف است؟ در حالی که این امکان را رد نمیکنم که بعضی از اشکال شکار میتوانند با موفقیت شکارچی را به شیوهی زندگی نزدیکتر به طبیعت سوق دهند، باید بگویم که شکار، راهحلِ تمام مشکلاتی نیست که باعث شدهاند تا مردم به شیوههای زندگی طبیعیتر روی آورند. برای این کار، باید معنای بیگانگی از طبیعت و آنچه را که از بازگشت به طبیعت به دست میآید، مورد ملاحظه قرار دهیم.
چیزی در ایدهی «بازگشت به طبیعت» وجود دارد که باعثِ تشدید آن در عصرِ بحرانهای زیستمحیطی و تشویش سیاسی میشود. شاید مشکلات انسان ریشه در این واقعیت داشته باشند که او خودش را از طبیعت جدا و با اصلِ طبیعیاش قطع رابطه کرده است و دیگر به واقعیات و قیود طبیعیاش پایبند نیست
و البته که شکار انواع بسیاری دارد، و از اصولِ اخلاقیاش به شکلهای متفاوتی دفاع کردهاند. تمام شکارچیان به دنبال یافتنِ راهی برای بازگشت به طبیعت یا توجیههای عمیق فلسفی از معنای شکارشان نیستند. برای برخی از شکارچیان، شکاربانی((شکاربانی نهادیست دولتی که مسئول اجرای قوانین منع یا محدودیت شکار در طبیعت یا در مناطق حفاظتشده است. در ایران این نهاد «سازمان حفاظت محیط زیست» نام دارد.)) یا فشار اقتصادی، دربارهی مسائل حائز اهمیت توضیحاتی کافی ارائه میدهند. اما در اینجا من دربارهی آن دسته از شکارچیانی صحبت خواهم کرد که به دنبال علتی عمیقتر برای شکار و معنایش هستند. آیا شکار ما را به طبیعت برمیگرداند؟ این چه معنایی میتواند داشته باشد؟
استعارهی بازگشت به طبیعت، صرفاً یک آرایهی ادبی نیست که نویسندگانِ حوزهی شکار به منظور تجدیدنظر شکارچیان در سبک زندگیشان آن را به کار ببرند. استعارهها همانطور که لاکوف((Lakoff)) و جانسون((Johnson)) بحث کردهاند، ساختاری مفهومی دارند که ما بر اساسِ آنها زندگی میکنیم.((George Lakoff and Mark Johnson, Metaphors We Live By (Chicago: University of Chicago Press, 1980).)) استعارهها بر پرسشهایی که میپرسیم، نتیجهگیریهایمان و اقداماتی که انجام میدهیم، تأثیر میگذارند. گفتنِ این که شکار، شکارچی را به طبیعت بازمیگرداند، نسبت به استدلالهای مربوط به مدیریتِ جمعیتِ اضافهی آهوها و یا مزایای اقتصادیای که شکارچیان برای جوامعِ روستایی ایجاد میکنند، به دفاعِ عمیقتری از ورزشِ شکار اشاره دارد. چنین استعارهای، ساختارِ پرسشی که باید بپرسیم را نیز شکل میدهد.
برای بازگشت به طبیعت، طبعاً باید پیش از اینکه شکار کنیم، در شرایطی زندگی کنیم که جدا از طبیعت است. چطور باید چنین فضایی را توصیف کنیم؟ مزایای بازگشت به طبیعت و مشکلات موجود در وضعیتِ دوری از آن چیست که مایل به فرار از آن هستیم؟ آیا اصلاً بازگشت به طبیعت ممکن است؟ با خود چه چیزی را به طبیعت برمیگردانیم و آیا طبیعت از بازگشت ما استقبال خواهد کرد؟ سبکِ زندگی نزدیکتر به طبیعت به چه صورت، و در مقایسه با زندگی کنونیمان، چگونه است؟
با طرحِ چنین پرسشهایی میتوانیم این ادعا را که شکار بازگشتی به طبیعت است بررسی و ارزش چنین بازگشتی را ارزیابی کنیم. چنین پرسشهایی امکان مقایسه میان شکار و سایر راههای بازگشت به طبیعت را نیز ایجاد میکند. برای مثال، آیا سبک زندگی زراعتی میتواند روشی برای بازگشت به طبیعت تلقی شود؟ نویسندگان حوزهی شکار، تمایل به کاهشِ امکان این مسئله دارند که کشاورزی میتواند کسی را به طبیعت برگرداند. همانطور که خوزه ارتگا یی گاست((José Ortega y Gasset)) در کتاب کلاسیکش، تأملاتی در بابِ شکار((José Ortega y Gasset, Meditations on Hunting, trans. Howard B. Wescott (New York: Charles Scribner’s Sons, 1972), p. 140.)) مینویسد، فقط شکارچی خارج از شهر فعالیت میکند، درحالی که گردشگران و کشاورزان صرفاً میتوانند در حومهی شهرها اقامت داشته باشند.
اگر شکار ما را به طبیعت بازگرداند، به کدام طبیعت برمیگرداندمان؟ برخی بر این باورند که طبیعت چیزیست که به طور کامل خارج از فرهنگ انسانی، و عاری از مصنوعات و اهداف انسانی باشد. طبیعت چیزی نیست که ساخته شده و دستهای انسان در آن مداخله یا تغییری ایجاد کرده باشد.((Eric Katz, The Big Lie: Restoration of Nature, in Nature as Subject: Human Obligation and Natural Community, pp. 93-108)) اما هرچقدر هم که تلاش کنیم، نمیتوانیم به چنین طبیعتی برگردیم. بدونِ نفیِ ماهیتِ طبیعت دستنخورده، نمیتوان آن را بازسازی کرد یا دوباره به آن بازگشت.. حتی بازگشتِ شکارچی به طبیعت هم نوعی مداخلهی انسانی بهشمارمیرود. بنابراین، بازگشتِ شکارچیان به طبیعت، همان معنای موردنظر ما از بازگشت به طبیعت را نمیدهد.
…