آیا رباتها میتوانند احساس داشته باشند؟
آیا به سیری یا الکسا1 میگویید «دستت درد نکنه»؟ من دوستانی دارم که این کار را میکنند. کارشان کمی سادهدلانه است، چون میدانند که این صداها فقط سیستمهایی الکترونیکی هستند که برای شبیهسازی تعاملات انسانی ساخته شده است. اما اگر فیلم او2 را ببینید، شاید با خودتان بگویید ممکن است که یک سیستم عاملِ خیلی پیچیدهتر بتواند کاملاً یک شخص باشد: حتی شخصی که بتوانید عاشقش شوید.
داستان کوتاه جدید یان مکایوان («دوسل …» در شمارۀ هجدهم جولای نیویورک ریویو آو بوکس)3 قصهای منطقی و باورپذیر دربارۀ ماجرایی عشقی بین انسان و ربات را روایت میکند. و البته شمار زیادی فیلم داریم که جهانهایی را به تصویر میکشند که در آنها دستکم وسوسه میشویم به رباتها بهمثابۀ انسان فکر کنیم، از جنگ ستارگان گرفته تا اکس مشینا، و سریالهایی مثل وستورلد.
اما حتی اگر بپذیریم که آیپال من از عملیاتهای فکریای که اجرا میکند به نوعی آگاهی دارد، باز هم این سؤال بسیار مهمتر وجود دارد که آیا تجربههای حسی و عاطفیای که انسانها دارند را نیز از سر میگذراند؟ اینجا دوباره باید بین کارکرد داشتن و آگاهی تمایز بگذاریم.
بیایید به جای فکر کردن به سناریوهای سینمایی به موردی فکر کنیم که اینقدر نمایشی نیست و واقعاً ممکن است به همین زودیها اتفاق بیفتد. از شرکت اپل یک آیپال4 (چیزی که تبلیغاتش میگوید، «هر کس به یک پال [همصحبت] نیاز دارد) میخرم و آن را به خانهام میآورم: رباتی شبیه به انسان، که طراحی شده تا همصحبت آدمهای تنها شود. این ربات چهرهای مطلوب و پذیرا دارد، راحت و بدون تکانهای مکانیکی حرکت میکند، خیلی سلیس دربارۀ موضوعات معمولی حرف میزند، حس شوخطبعی خارقالعادهای دارد، و پیشنهادهای آگاهانه و همدلانهای دربارۀ شغل و زندگی شخصی من میدهد.
تا مدتی ممکن است فکر کنم که صرفاً نسخۀ پیشرفتهای از سیری دارم، اما پس از تماس طولانی با آن -و شاید ارتقای نرمافزار یادگیری خودکار آن- ممکن است آیپال بتواند خاطراتی را از زمانهایی که با هم گذراندهایم بازگو کند، از شادی و غمِ چیزهایی که برایمان رخ داده بگوید، و گاهی نیز صادقانه راجع به اهمیت رابطهمان حرف بزند. فراموش نمیکنم که دارم با یک ربات حرف میزنم -یک ماشین، نه یک انسان- اما به این فکر فرومیروم که این ربات نگران و دلمشغول من است، و من یادم میماند که نگران و دلمشغول چه کسی هستم: یک دوست، نه فقط یک همصحبت. حال اگر ما واقعاً دوست هستیم، چرا دوست من، گرچه یک ماشین است، نتواند یک شخص باشد؟
اما اینجا باید مراقب باشیم. آیپال یک کامپیوتر است. آیا کامپیوترها واقعاً میتوانند فکر کنند؟ خب، آنها را طراحی میکنند تا عملیاتهایی را اجرا کنند که انسانها با فکرکردن اجرا میکنند. آنها دادهها را استادانه پردازش میکنند، طی یک گفتگو آن اطلاعات را در نقاط مناسب ارائه میکنند، و از آنها برای گرفتن نتایج معقول بهره میبرند. اما فکرکردن در این معنا یک عملیات سطح بالا به حساب میآید. پرسشِ دیگر این است که آیا محاسبات آیپالها با آگاهی سوبژکتیو از آنچه انجام میدهند همراه هست یا نه. شاید آنها هم مثل ماشینحسابها بدون این که واقعاً از محاسباتی که انجام میدهند یا از معنای آن محاسبات آگاه باشند خروجی را تولید میکنند.
اما حتی اگر بپذیریم که آیپال من از عملیاتهای فکریای که اجرا میکند به نوعی آگاهی دارد، باز هم این سؤال بسیار مهمتر وجود دارد که آیا تجربههای حسی و عاطفیای که انسانها دارند را نیز از سر میگذراند؟ اینجا دوباره باید بین کارکرد داشتن و آگاهی تمایز بگذاریم. شاید بتوانیم بگوییم یک چشم الکترونیک که هنگام نزدیک شدن یک فرد در را باز میکند آن شخص را «میبیند». اما تصور نمیکنیم که در این حالت دیدن به معنای واقعی کلمه یعنی به صورت یک آگاهی درونی و سوبژکتیو اتفاق میافتد. آن «چشم» صرفاً عملیاتِ واکنشیای را انجام میدهد که ما، به طریقی کاملاً متفاوت، با تواناییمان در آگاهی بصری انجام میدهیم.
…