آیا دوره قهرمانان اخلاقی به سر رسیده است؟
باراک اوباما، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا، در صبحانه دعای ملی1 داستان گروهی از آمریکاییها را گفت که در خلال جنگ جهانی دوم توسط نازیها اسیر شده بودند. رئیسِ نازیِ اردوگاه زندانیان دستور داد تا سربازان یهودی جلو بیایند. سرگروهبان آمریکایی، رادی ادمندز2 به تمام افرادش دستور داد تا جلو بروند. آن نازی تفنگ را به سمت سرِ سرگروهبان نشانه رفت و گفت «همه اینها نمیتوانند یهودی باشند». سرگروهبان جواب داد «همه ما یهودی هستیم». نازیها به جای اینکه همه آنها را اعدام کنند، عقب نشستند.
آن قهرمانی و دلاوریِ اخلاقی در شرایط غیرعادی اتفاق افتاد. اما حتی امروزه هم قهرمانان اخلاقیای داریم که جانفشانیهایی مشابهِ آن سربازان میکنند، گرچه کمتر از آنها قدر میبینند.
کتاب جدیدِ لریسا مکفارکوئار3، غرق شدن غریبهها4، درمورد چنین آدمهایی است. او درمورد نیکوکارانِ سادهدل و رادیکال نوشته است. در کتابش در مورد فردی نوشت که در هند محلی را برای قرنطینه جذامیان تاسیس کرد. یک زن و شوهر که خودشان دو بچه داشتند و بیست بچه بیخانمان را به فرزندخواندگی پذیرفتند. زنی که خطر تجاوز را به جان خرید تا به عنوان یک پرستار در مناطق جنگزده نیکاراگوئه خدمترسانی کند. یک زن و شوهر که حاضر شدند با دوازده هزار دلار زندگی کنند و باقی درآمد سالانهشان، یعنی پنجاه هزار دلار را به خیریه کمک کنند.
اصلیترین محرکهای چنین آدمهایی، اغلب نوعی خشم اخلاقی و احساس نیاز به خدمت خالصانه به جهان است. آنها از راحتطلبی بیزارند و زندگی همراه با سختی، زهد و فداکاری را ترجیح میدهند. میخواهند تمام تلاششان را بکنند که تا جای ممکن از درد و رنجها بکاهند. مانند آن فردی که از ازدواج چشمپوشی کرد تا به فقرا خدمت کند.
مکفارکوئار مینویسد این نیکوکارانِ رادیکال همیشه خود را در زمانه جنگ میبینند. آنها اعتقاد دارند همیشه کسانی در جایی از جهان هستند که به اندازه قربانیان جنگها رنج میکشند و به کمک فوری نیاز دارند. این نیکوکاران، خودشان را مانند سربازانی میدانند که باید به وظیفهشان عمل کنند.
برخی از این نیکوکاران رادیکال را باید آن چیزی نامید که سوزان وُلف5، قدیسان عاقل6 میخواند. اینها وظیفه خود را کاستنِ همه رنجهای جهان میدانند، و برایشان درد و رنج آدمهای آنور دنیا با همسایهشان فرقی ندارد.
اینجا یک سوال فلسفی پیش میآید: اگر بتوانید بین نجات جان مادرتان که دارد غرق میشود و دو غریبه در حال غرق شدن انتخاب کنید، چه کسی را باید نجات دهید؟ طبق منطقِ فایدهگرایانه، آن قدیس عاقل دو غریبه را نجات میدهد، چراکه نجات جان دو نفر بهتر از نجات جان یک نفر است. دیگر دوستیِ او، بیطرفانه، همهشمول و بر اساس ازخودگذشتگی است. مکفارکوئار در مورد مردی نوشت که میگفت «شر در این دنیا چیزی نیست جز خلقت کسانی که بین خودشان و دیگری فرق میگذارند».
وُلف بقیه این نیکوکاران را قدیسان عاشق7 مینامد. آنها خوبی دیگران را با خوبی پاسخ میدهند و با درد و رنج دیگران، درد میکشند. کسانی هستند که از جذامیان نگهداری میکنند یا با افرادی که قصد خودکشی دارند، ساعتها صحبت میکنند. خدماتِ آنها به شکلی افراطی شخصی، مستقیم و گاهی ناخوشایند است.
مشاهده چنین ازخودگذشتگیهای رادیکالی ما را به مواجهه با زندگی خودمان وادار میکند. آیا همه ما باید مانند این افراد قهرمان اخلاقی باشیم؟ وقتی این همه درد و رنج در جهان میبینیم، باید همه چیز را رها کنیم و خودمان را وقف کمک به دیگران کنیم؟ آیا واقعاً آن قهوه چهار دلاری را میخواهیم، وقتی همین پول اندک میتواند به بسیاری کمک کند؟
آیا همه ما باید مانند این افراد قهرمان اخلاقی باشیم؟ وقتی این همه درد و رنج در جهان میبینیم، باید همه چیز را رها کنیم و خودمان را وقف کمک به دیگران کنیم؟
برخی علیه این قهرمانیِ اخلاقیِ بیغلوغش استدلال کردند. این منتقدان معتقدند که افراط در کاستن از درد و رنج، همچنان نوعی افراط و تعصب است. این نوع رفتارها روابط دوطرفه افراد را دشوار میکند، زیرا یک طرف همیشه میبخشد ولی هیچگاه دریافت نمیکند. حتی میتواند به یک نوع زهدِ سفت و سخت بینجامد که به فرد درد و رنج غیرضروری تحمیل میکند.
عشقِ شخصی و صمیمی، ذاتاً قویترین نوع عشق است. اما وقتی به همه عشق میورزید و در عشقتان بین آشنا و غریبه فرق نمیگذارید، قدرت و حرارت را از عشق میگیرید. با این کار در واقع از عشق اجتناب میکنید و از مخاطرات آن مصون میمانید.
جورج اوروِل8، در مقالهای درباره گاندی گفت انسانیت همین زندگیِ ناقص و ناکامل است، نه یک نوع تقدسِ ناب و بیغلوغش. همین دورهمیها، تنبلیها و پذیرفتن ناکامل بودن زندگی است. انسانیت تمامعیار چیزی جز همین تعهدها و لذتهای درهموبرهم نیست. پس نباید فکر کرد که انسانیت یعنی داشتنِ رسالتی واحد که باید بر بقیه شئون انسانی سایه بیفکند.
ولف در مقاله قدیسان اخلاقی (۱۹۸۲) گفت اینگونه نیست که میل به خوبیهای متعالی صرفاً یکی از امیال ما باشد. این میل بر بقیه امیال تاثیر میگذارد و سایه میافکند. به عقیده او، جهانی که همه میخواهند قدیس اخلاقی باشند، «احتمالاً از جهانی که آدمها تکثرِ آرمانها را درموردِ ارزشهای شخصی و کمالگرایانه پذیرفتند، جایِ بهتری نیست».
همانگونه که اندرو کوپر9 بنیانگذارِ شرکت سرمایهگذاریِ لیپفراگ10 میگوید گاهی خرید یک اثاثیه زیبا از یک کارخانه غنایی و حمایت از کارگران آن، کار درستتری است.
البته نمیخواهم با مردود اعلام کردنِ رادیکالیسم اخلاقی، خیال خودمان را راحت کنیم. رادیکالیسم اخلاقی، رویکردی باسابقه و انکارناپذیر است. اکثر ما نه آنقدر راحتطلبیم و نه آنقدر دیگردوست. با این همه، شاید پس از جهشی واقعی و شجاعانه در جهت رادیکالیسم اخلاقی، احساس رضایتِ باطن کنیم.
پی نوشت
- National Prayer Breakfast ضیافتی سالیانه است که معمولاً در نخستین پنجشنبه ماه فوریه در واشنگتن برگزار میشود و مقامهای ارشدی مانند رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا در آن سخنرانی میکنند. (ویکیپدیا)
- Roddie Edmonds
- Larissa MacFarquhar نویسنده آمریکاییِ هفتهنامه نیویورکر
- Strangers Drowning
- Susan Wolf متولد ۱۹۵۲، فیلسوف اخلاق و کنشِ آمریکایی است که در دانشگاههای جانز هاپکینز، مریلند، هاروارد و… تدریس کرده است.
- rational saints
- loving saints
- George Orwell
- Andrew Kuper
- LeapFrog Investments