آیا حق با تبعیضگران است؟ | نگاهی اخلاقی به مسئله تبعیض
مفهوم تبعیض1 در بحثهای عمومی و اجتماعی تقریباً شبیه مفهوم تروریسم است. همان گونه که جنگجویانِ بدنام را بهعنوان تروریست محکوم میکنند، سیاستهای بدنامی که بین مردم فرق میگذارند هم بهعنوان «تبعیض» محکوم میشوند. چنین محکوم کردنهایی قدرت بلاغی و تأثیرگذاری بالایی دارند. اما متأسفانه هیچکدام از این دو مفهوم تحلیل و بررسی نشدند. من در این مقاله میخواهم مفهوم تبعیض را تحلیل و بررسی کنم: تبعیض چه هست و چه نیست؟
مشکل تبعیض این نیست که بر اساس اینکه آدمها عضو کدام گروه هستند، میانشان فرق بگذاریم، و در این بین برخی ضرر و برخی سود کنند. وقتی مجرمان را به زندان میاندازیم، علیهشان تبعیض روا نداشتیم. غیراخلاقی بودن تبعیض زمانی است که بین گروههای مختلف آدمها فرق بگذاریم و برخی آدمها را بهدلیل عضویت در گروهی خاص، به صورت غیرمنصفانه از برخی فرصتها محروم کنیم (مشکل تبعیض همین فرق گذاشتنهای نامنصفانه است). این همان چیزی است که تبعیض مینامیم.
محروم کردن عامدانه آدمهای معمولی از فرصتها، صرفاً بهخاطر عضویت در یک گروه خاص، واضحترین شکل تبعیض است. (البته علیه آدمها تبعیضهای غیرعامدانه هم روا داشته میشود، اما میتوان گفت در اصل، ناشی از تبعیضهای عامدانه علیه اعضای آن گروه است.) چنین تبعیضهایی است که ما را درباره چگونگی رفتار با آدمها به فکر فرو میبرد.
احترام واقعی به آدمها یعنی اینکه بپذیریم آنها افرادی هستند که باید برابر و به یک چشم نگریسته شوند، نه اینکه آنها را بر اساس دیگر افرادی که از قضای روزگار با آنها ذیل یک گروه قرار گرفتند، قضاوت کنیم. پس به نظر میرسد محروم کردن یک نفر از فرصتها با چنین توجیهی (بر اساس تعلق به یک گروه) قطعاً نادرست است.
ما گاهی بدون اینکه کار نادرستی به نظر برسد، عامدانه و تنها بر اساس عضویت آدمهای معمولی در گروهی خاص، آنها را از برخی فرصتها محروم میکنیم. مثلاً خلبانان باید در سن خاصی بازنشسته شوند. باید دستکم هجدهساله باشید تا بتوانید رأی بدهید. برای ازدواج کردن، نوشیدن الکل، پیوستن به ارتش یا بستن قرارداد هم محدودیتهای مشابهی وجود دارد. نرخ بیمه هم نه بر اساس ویژگیهای فردی، بلکه بر اساس تعلق شما به گروههای مختلف در جامعه تعیین میشود.
البته موارد یادشده، گروههایی نیستند که اغلب بهعنوان قربانیانِ تبعیض معرفی میشوند. اما نکته مهم این است که گاهی دلایل خوبی داریم تا آدمها را صرفاً بر اساس گروهی که در آن عضویت دارند، دستهبندی و محدود کنیم. اما سؤال این است که چه زمانی عضویت در یک گروه دلیل خوبی برای تحمیل یک محدودیت است و چه زمانی نیست؟
بچههای دهساله را در نظر بگیرید. اینگونه نیست که همه بچههای دهساله به بلوغ، قوه داوری و تجربه کافی برای رانندگی یا رأی دادن نرسیده باشند، اما هیچکدام از آنها نمیتوانند رانندگی کنند یا رأی بدهند. واقعاً ممکن است بتوانند این کارها را انجام دهند. اما از آنجا که امتحان کردن همه دهسالهها دشوار است، منطقی به نظر میرسد که حقوق آنها را صرفاً بهخاطر سنشان محدود کنیم.
پس در این مثال، بین عضویت در گروهی خاص و چراییِ تحمیل یک محدودیت، ربط و نسبتِ منطقی وجود دارد. ولی اگر عضویت فردی در یک گروه خاص با چرایی محرومیت او از یک فرصت بیربط باشد، آنگاه این محروم کردن غیرمنطقی است. مثلاً اگر یک شرکت اتوبوسرانی افراد سیاهپوست را بهدلیل سیاهپوست بودن استخدام نکند، این کار بههیچوجه منطقی نیست، زیرا رنگِ پوست به راندنِ اتوبوس ربطی ندارد. جنسیت، نژاد، دین، گرایش جنسی و ملیت هم مانند رنگِ پوست، به راندنِ اتوبوس ربطی ندارد.
عمیقتر شویم
محروم کردن ناموجه و بیربطِ اعضای یک گروه از فرصتها، چیستی تبعیض و چرایی نادرست بودن آن را توضیح میدهد. اما این توضیح از تبعیض، همچنان ناکافی است، زیرا پاسخ نمیدهد که کدام دلایل بیربط به حساب میآیند. میتوان گفت که همه افراد، حتی تبعیضگران هم معتقدند که تبعیض تنها زمانی رواست که دلایل ما بیربط نباشند. اختلاف بر سر چیستی دلیل مرتبط و بیربط است. مثلاً در یک جامعه نژادپرست، رنگِ پوست بههیچوجه دلیلی بیربط نیست. پس مفهوم «دلیل بیربط» همچنان خیلی انتزاعی است. بر این اساس، اصلاً معلوم نیست که دقیقاً مشکل اخلاقی تبعیض چیست.
شاید گمان کنیم که تبعیض، افراد را بهخاطر خصوصیات تغییرناپذیرشان از فرصتها محروم میکند (ویژگیهایی که افراد نمیتوانند تغییر دهند) و به همین جهت نادرست است. اما واقعاً چنین نیست، زیرا میتوان بر اساس ویژگیهای تغییرپذیر هم علیه افراد تبعیض روا داشت. حتی اگر افراد میتوانستند گرایش جنسیشان را مثلاً با خوردن یک قرص تغییر دهند، باز هم تبعیض علیه همجنسگرایان نادرست بود.
افزون بر آن، اگر تبعیضِ بر اساس ویژگیهای تغییرناپذیر را نادرست بدانیم، انگار پذیرفتیم که خودِ این ویژگیها بهنحوی مشکل دارند. گویا حرف ما این است که اگر میتوانستند بهتر بود این ویژگیها را تغییر دهند، اما از آنجا که نمیتوانند، درست نیست آنها را بهخاطر محدودیتهایشان از فرصتها محروم کنیم. مسلم است که تبعیض علیه یک زن به این خاطر که نمیتواند جنسیت خود را تغییر دهد، کار نادرستی است (کاری به عمل جراحی تغییرِ جنسیت نداریم). حرفم این است که توانایی یا عدم توانایی او تأثیری در نادرست بودن این تبعیض ندارد.
شاید تبعیض به این دلیل نادرست است که یکی از مصادیق روشن نقض عدالت است. عدالت اقتضا میکند که در موارد مشابه، بهیکسان رفتار کنیم و از آنجا که همه انسانها در انسانیت مشترکند، پس باید با همه انسانها بهیکسان رفتار کنیم. گرچه صورتبندیِ «باید در موارد مشابه، بهیکسان رفتار کنیم» انکارناپذیر است، اما دقیقاً مثلِ مفهوم «دلیل بیربط» در بحث تبعیض، مبهم است، زیرا در اینجا این پرسش مطرح میشود که چه چیزی «تفاوت مرتبط» به حساب میآید. تبعیضگران هم میپذیرند که باید در موارد مشابه، بهیکسان رفتار کنیم، اما ویژگیهایی مانند رنگِ پوست و جنسیت را تفاوتهایی میدانند که برای برخورد متفاوت و غیرمشابه با افراد کافی است.
هیچکس نمیگوید به صرف باور به مرتبط بودن یک تفاوت، آن تفاوت را مرتبط نمیکند. حتی خودِ تبعیضگران هم به این نکته اذعان دارند. اصلاً عاقلانه نیست که سیاهپوستان را بهخاطر رنگِ پوستشان از فرصتها محروم کنیم، یا با زنان بهخاطر زن بودن بدتر از مردان رفتار کنیم.
حتی خودِ تبعیضگران هم قبول دارند که چنین رفتارهای تبعیضآمیزی با توجیهاتی مانند رنگ پوست یا جنسیت، همان قدر غیرعاقلانه است که بر اساس تعداد حروف اسمِ افراد علیهشان تبعیض روا داریم. با این همه، تبعیضگران حرفشان چیز دیگری است: آنها خصائصِ مورد بحث را نشانه ویژگیهای دیگری مانند بیکفایتی، غیرقابلاعتماد بودن یا فرومایگی اخلاقی میدانند (که میتوان با این ویژگیها مخالفت کرد). به همین دلیل، تبعیضگران فکر نمیکنند که با محروم کردن نسبی افراد از فرصتها، بهخاطر عضویت در گروهی خاص، کار نادرستی میکنند. در واقع، آنها فکر میکنند با افراد چنانکه شایسته است، رفتار میکنند. آنها معتقدند افراد به واسطه عضویت در یک گروه، واجد ویژگیهای منفی ناشی از عضویت در آن گروه میشوند.
ما معمولاً از عقلانیتی که موجب چنین تبعیض عامدانهای میشود، غافلیم و بهجای آن، به روانکاوی تبعیضگران روی آوردهایم. به همین خاطر، اغلب اصطلاحاتی روانکاوانه مانند «همجنسگراهراسی»، «پیشداوری»، «سوگیری»، «تعصب»، «خودخواهی» و «نفرت» به ذهنمان میآید. اما استفاده از چنین اصطلاحاتی، مغالطه حمله به شخص2 است و به درک ما از تبعیضگر یا تبعیض کمکی نمیکند، چراکه تبعیضگران انکار میکنند که کارشان نادرست است.
نها فکر میکنند رفتارشان موجه است، و عینِ همان کاری را میکنند که ما هنگام ممنوعیت بچههای دهساله از رانندگی یا رأی دادن میکنیم. آنها تفاوتی بین کارهایشان و کارهایی مانند ممنوعیت عضویت در ارتش برای افراد زیر سی سال، یا در ساعات پایانی شب در یک محله ناامن به مشروبفروشی نرفتن، نمیبینند. ما معتقدیم که در موارد یادشده، دلایل خوبی داریم تا افراد را صرفاً بهخاطر عضویت در یک گروه خاص از جامعه، از برخی فرصتها محروم کنیم. شاید تأسف بخوریم که عملاً ممکن نیست تا صلاحیتِ همه دهسالهها را برای رانندگی، ازدواج، رأی دادن یا قرارداد بستن، امتحان کنیم. اما دقیقاً همان طور که ما خود را در ممنوعیت رانندگی برای دهسالهها موجه میدانیم، تبعیضگران هم فکر میکنند در برخودشان با زنان، سیاهپوستان، همجنسگرایان، یهودیان و… موجهاند، چراکه عضویت در یکی از گروههای یادشده به معنای واجد بودنِ برخی خصوصیات و عیبهای غیرقابلاغماض است. البته ممکن است به تعداد محدودی استنثا هم قائل شوند.
دستیابی به کلیشههای صحیح
تبعیضگران صرفا به خاطر عضویت افراد در یک گروه بر آنان محدودیت تحمیل میکنند. حال اگر کسی بخواهد این رفتارها را برای خودش یا دیگران توجیه کند، باید به واقعیتها و دلایلی متوسل شود که اگر درست و منطقی باشند چنین رفتارهایی را توجیه میکنند. اگر اینطور نبود، تبعیضگران حتی نمیتوانستند رفتارهای خودشان را بفهمند، زیرا در صورتی میتوانند عامدانه علیه دیگران تبعیض روا دارند که خودشان بدانند چرا چنین میکنند. اما از آنجا که تبعیضگران درباره دلایل یا قضاوتهای اخلاقی و… خود در اشتباهند، غیرعامدانه به افراد ضرر میزنند و بنابراین، کارشان ناموجه است. آن افراد سزاوار بدرفتاری تبعیضگران نیستند. به همین خاطر است که میگوییم تبعیض نادرست است.
کلیشهها، تعمیمهایی کمابیش صحیح هستند. در واقع، تفاوت میان ممنوعیت دهسالهها از رانندگی و تبعیضهای غیراخلاقی، در تفاوت میان کلیشههای صحیح و غلط درباره گروههای مهم جامعه است. اگر واقعاً سیاهپوستان موجب سرایت بیماریهای خطرناک در استخرها میشوند، این دلیل خوبی برای تبعیض علیه آنهاست. اگر واقعاً بسیاری از همجنسگرایان از کودکان سوءاستفاده جنسی میکنند، دلیل خوبی برای ممنوعیت معلم شدن آنها است. اگر واقعاً اکثر مهاجران، متجاوز و موادفروش باشند، دلیل خوبی داریم تا مانع ورود آنها به کشور شویم. و اگر واقعاً زنان قوه تصمیمگیری و قضاوتِ درست ندارند، ممانعت آنها از مثلاً رانندگی موجه است.
در مقام نظر چنین به نظر میرسد که کلیشههای غلطِ پذیرفتهشده یا داوریهای اشتباه، با تأکید بر واقعیتها و استدلال کردن بهآسانی تصحیح میشوند. اما چنین نیست، زیرا تبعیضگران هم خودشان را انسانهای عاقلی میدانند. آنها بهخاطر اتخاذ دیدگاههای اشتباه علیه کسانی که مورد تبعیض قرار میدهند (با وجود دلایل خوب علیه دیدگاههایشان)، اکنون در معرض نوع دومی از انتقاد اخلاقی قرار میگیرند. چگونگی پذیرفتن و شکل دادنِ به باورها هم مسئلهای اخلاقی است، زیرا باورهای ما بر دیگران تأثیر میگذارد، و افزون بر آن، باور پیدا کردن به چیزی علیرغم وجود شواهد و استدلالهای خوب علیه آن، با کرامت ما انسانهای عاقل و حسابگر تعارض دارد.
آیا خیلی مته به خشخاش تبعیض نگذاشتم؟ شاید تبعیض صرفاً یک تنفر یا دوست نداشتنِ بیپایهواساس نسبت به افراد یک گروه اجتماعی خاص باشد. اما اگر بهخاطر ترس یا شرم از چیزی متنفر و منزجرم، حتماً باید باورهایی متناسب با این احساساتم داشته باشم. باید ببینم شایسته است که چنین احساساتی را نسبت به این چیزها ابراز کنم. اگر ترسیدهام، حتماً باور دارم که آنچه مرا ترسانده میتواند به من آسیب برساند. پس وقتی بهراحتی از تبعیضگران خواسته میشود تا نفرت، ترس یا… خودشان را کنار بگذارند، طبیعی است که چنین توصیهای را مصادره به مطلوب بدانند و بپرسند: چرا باید این احساسات برحقمان را کنار بگذاریم؟
تبعیضگران فکر نمیکنند که با محروم کردن نسبی افراد از فرصتها، بهخاطر عضویت در گروهی خاص، کار نادرستی میکنند. در واقع، آنها فکر میکنند با افراد چنانکه شایسته است، رفتار میکنند.
نه. مسئله اصلی این است که آیا اطمینان و ضمانتی برای محدودیتهایی که تبعیضگران بر اساس عضویت در یک گروه به افراد تحمیل میکنند، وجود دارد؟ پاسخ این پرسش به اعتبار باورهایشان درباره گروههای مورد تبعیض بستگی دارد.
اما اگر این محدودیتها بر اساس واقعیتهای آماریِ اثباتپذیر باشد، چه؟ کارفرمایان افراد غیرسیگاری را ترجیح میدهند، زیرا اغلب کمتر از سیگاریها مریض میشوند؛ معتادان مواد مخدرِ کمدرآمد بیشتر مستعد دلهدزد شدن هستند؛ یک کلهپوستی3 مستعد خشونتورزی بیشتری است؛ کسی که پرچم شورش4 را پشت وانت خود نصب کرده احتمال بیشتری دارد که نژادپرست باشد؛ کسانی که خودرو تویوتا پریوس5 میرانند احتمال بیشتری دارد که از نظر سیاسی لیبرال باشند.
وقتی از منظر کلیشههایی که ریشه در واقعیت دارند به افراد یک گروه نگاه میکنیم، اصلاً معلوم نیست همه اعضا تکتکِ خصائصِ آن گروه را دارند یا نه. اکثر زنان قدرت بالاتنهشان آنقدر نیست که آتشنشان شوند. اما برخیشان هم این قدرت و توانایی را دارند. اکثر دهسالهها نمیتوانند بهخوبی رانندگی کنند. اما برخیشان هم میتوانند. اگر فردی را بهخاطر هنجارهای یک گروه که آمار هم صحت آن را تایید میکند از فرصتها محروم کنیم، ولی آن فرد استثنا باشد (برخلاف دیگر اعضای گروه)، رفتار ما با آن فرد غیرمنصفانه بوده است. تحمیل محدودیت به آن فرد درست نبوده، گرچه دیگر اعضای گروه او سزاوار آن محدودیتها بودند.
آنچه گفتیم با تحمیل محدودیت بر افراد بهخاطر باورهای نادرست یا داوریهای غلط درباره گروهشان متفاوت است. به نظر من تحمیل محرومیت و محدودیت بر کسی که استثنای یک کلیشه (که در واقعیتها ریشه دارد) است، تبعیض نیست. البته میتوان گفت بیانصافی است و باید حتیالامکان به مسئله بیانصافی پرداخت. اما هر بیانصافیای، تبعیض به حساب نمیآید. تبعیض نوع خاصی از بیانصافی است که محدودیتها را بر اساس کلیشههای غلطی که پایه و اساسی در واقعیت ندارند، تحمیل میکند.
میتوانیم از چرایی صحیح بودن برخی کلیشهها بپرسیم. اگر تبعیضها به تولید کلیشههایی که ریشه در واقعیت دارند (مثلاً تبعیض علیه مهاجران منجر به افزایش فقر و آمار جنایت میشود و مهاجران را فقیر و مجرم معرفی میکند) میانجامد، به نظر منصفانه نیست که چنین کلیشههایی را مبنایی برای محرومیتهای بیشتر افراد بر اساس عضویت در گروههایشان قرار دهیم.
میتوان گفت تبعیض، همان تحمیل محدودیتها بر اساس کلیشههای غلط است. این تعریف از تبعیض میتواند دیدگاههای ناقص (یا دستکم بسیار نامحتمل) و بدون دلیل و منطق درباره برخی گروهها را هم دربرگیرد. اغلبِ اشکالات دینی به همجنسگرایی، ازدواج با همجنس، جایگاه زنان در مقایسه با مردان و… از همین قبیل هستند. برخلاف تبعیضگران مذهبی، اکثر تبعیضگرانی که به کلیشههای غلط اسناد میکنند، دستکم در مقام نظر، نسبت به دادههای تجربی پذیرا هستند. تبعیضگران مذهبی در رفتارهایشان به شواهد و دلایل تجربی اعتنایی ندارند. اما فرقی نمیکند. همه تبعیضگران وظیفه دارند از منطقی بودن فرصتهایی که افراد را از آن محروم میکنند، اطمینان حاصل کنند.
شاید فکر کنید آرمان اخلاقی این است که آدمها بر اساس شخصیتها و تواناییهای مخصوص خودشان (و نه بر اساس عضویتشان در گروهها) داوری شوند. اما شاید از نظر روانشناختی، غیرواقعگرایانه و حتی اغلب غیرعملی باشد. بنابراین، ما در جامعه و در مقام عمل با کلیشههایی زندگی میکنیم که درجات مختلفی از صحت را دارند. افزون بر آن، از آنجا که عضویت در گروههای مختلف، پیشفرض هر درکی از هویت اجتماعی افراد است و تصور افراد بدون نوعی از هویت اجتماعی بیمعناست، چشمپوشی از عضویت افراد در گروهها نهتنها آرمانی غیرواقعگرایانه و غیرعملی، بلکه یک داستانسرایی تمامعیار است. ما در وضع طبیعی6 و بهعنوان افرادی انتزاعی و منفک از گروههای اجتماعی زندگی نمیکنیم. پس بهجای چشمپوشی از این واقعیتها، باید بپذیریم که مسئله اخلاقی این است که عضویت در گروههای مختلف چگونه میتواند به شکل مشروعی بر مواجهه ما با افراد تأثیر بگذارد.
پی نوشت
- discrimination
- ad hominem
- skin-head اعضای خردهفرهنگی هستند که در دهه ۱۹۶۰ در لندن شکل گرفت. آنها سرهای خود را میتراشیدند و پوشش مخصوص به خودشان را داشتند.
- rebel flag پرچمِ ارتش ایالات مؤتلفه آمریکا (ایالات جنونی) که در جنگ داخلی آمریکا (۱۸۶۱-۱۸۶۵) علیه ارتش اتحادیه (ایالات شمالی) میجنگیدند.
- Priuses
- اصطلاحی است در فلسفه سیاسی که به وضعیتِ فرضی آدمیان پیش از تشکیل جامعه اشاره دارد. در این وضعیت فرضی، آدمیان بهاقتضای طبیعت خود رفتار میکنند و هیچ عامل بیرونی از قبیل دولت یا اخلاق آنها را محدود نمیکند.