چگونه روانشناسی به کمک اخلاق میآید؟
جغرافیای روانشناسی اخلاق
بهتر است ابتدا ذهنیتی نسبت به خود علم روانشناسی و علم اخلاق داشته باشیم تا ببینیم این ارتباط را چگونه باید تصور کرد. آقای ملکیان در کتاب «فلسفه اخلاق در قرن بیستم» دانش اخلاق را در چهار دسته قرار میدهند. دسته اول مربوط به بحثهایی درباره اخلاق تحلیلی یا فرااخلاق است. دسته دوم اخلاق دستوری یا هنجاری است. دسته سوم اخلاق توصیفی، و دسته چهارم علم النفس اخلاقی یا به تعبیر بهتر همان روانشناسی اخلاق است. طبیعتاً علم روانشناسی در دسته دوم به کمک علم اخلاق میآید.
علم روانشناسی را هم بر اساس ساحتهای وجودی انسان به سه دسته کلی تقسیم کردهاند؛ ساحت فیزیولوژیک، ساحت روانی و ساحت رفتاری. میتوان ساحت روانی را هم به سه دسته کلی شناختی، عاطفی و انگیزشی تقسیم کرد و ساحت رفتاری را هم به دو دسته کلی گفتاری و کرداری تقسیم کرد. به تناسب همین دستهبندی ساحتهای وجودی انسان، رویکردهای مختلف در روانشناسی پدید میآید. رویکرد زیستی در روانشناسی به ساحت فیزیولوژیک وجود انسان میپردازد. ساحت روانی سه دسته کلی شناختی، عاطفی و انگیزشی دارد. رویکرد شناختی به بعد شناختی میپردازد و رویکردهای روانتحلیلگری یا روانکاوی به ساحت عاطفی و انگیزشی میپردازد. رویکرد رفتارگرایی هم به بعد رفتاری میپردازد. با این دستهبندی ساحتهای وجودی انسان، پنج رویکرد معروف در روانشناسی پدید میآید؛ یعنی رویکرد زیستی، رویکرد شناختی، رویکرد روانتحلیلگری یا به تعبیر کلیتر روانپویشی، رویکرد انسانگرایی و رویکرد رفتارگرایی.
اگر بخواهیم با نگاه روانشناختی مباحث اخلاقی را مطرح کنیم باید بگردیم مباحثی که در دل روانشناسی شخصیت، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی رشد و انگیزش و هیجان مطرح شده است و به گونهای با مباحث اخلاقی مرتبط هست را جستجو، دریافت و استخراج کنیم. چون هنوز یک فیلد پژوهشی که اختصاصا به مباحث اخلاقی بپردازد وجود ندارد.
در کنار این رویکردها یک سری فیلدهای پژوهشی در علم روانشناسی داریم. انجمن روانشناسی آمریکا با نام APA 56 فیلد پژوهشی معرفی کرده است. براساس آماری که در سال ۲۰۰۲ یا ۲۰۰۳ APA منتشر کرد، روانشناسی رشد، روانشناسی اجتماعی و روانشناسی شخصیت بیشترین پژوهش را داشتهاند. به نظر من چهار گرایش در علم روانشناسی وجود دارد که بیشترین ارتباط را با مباحث اخلاقی دارد: روانشناسی شخصیت، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی رشد و روانشناسی انگیزش و هیجان. اگر کسی بخواهد مطالعاتی در اخلاق با رویکرد روانشناسی داشته باشد، به عنوان مقدمه نیاز است نسبت به این چهار گرایش اطلاعات کلی داشته باشد. دو گرایش اصلی که بیشترین مباحث اخلاقی در آن باید مطرح شود، گرایش روانشناسی اخلاق و روانشناسی مثبتنگر است. بدنه علم روانشناسی در سال ۱۸۷۹ از فلسفه جدا شد اما هنوز گرایشهایی از روانشناسی وجود دارد که بیشتر رویکرد فلسفی دارد و هنوز وارد جریان اصلی روانشناسی نشده است. یکی از اینها روانشناسی اخلاق است. در تقسیم ۵۶گانه APA جایی به مباحث روانشناسی اخلاق تخصیص داده نشده است. اما در بخش ۳۲ که روانشناسی انساننگر است، روانشناسی مثبتنگر مطرح میشود. بنابراین اگر بخواهیم با نگاه روانشناختی مباحث اخلاقی را مطرح کنیم باید بگردیم مباحثی که در دل روانشناسی شخصیت، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی رشد و انگیزش و هیجان مطرح شده است و به گونهای با مباحث اخلاقی مرتبط هست را جستجو، دریافت و استخراج کنیم. چون هنوز یک فیلد پژوهشی که اختصاصا به مباحث اخلاقی بپردازد وجود ندارد.
با این توضیحات اگر بخواهیم به سوال اصلی این جلسه پاسخ بدهیم، یعنی اینکه روانشناسی چه کمکی میتواند به علم اخلاق بکند، به اعتقاد من علم روانشناسی میتواند چهار سنخ کمک به علم اخلاق و اخلاق ورزی داشته باشد.
پرسش: لطفا این چهار بخش روانشناسی را در یک یا دو جمله توضیح دهید؟ یعنی شخصیت، اجتماعی، رشد، انگیزش و هیجان.
پاسخ: به اعتقاد من شخصیت قلب علم روانشناسی است، یعنی اگر روانشناسی بخواهد روانشناسی کاملی از انسان داشته باشد و به گونهای نگاه جامعی از انسان ارائه بدهد حتما باید نظریه شخصیت داشته باشد. یکی از موفقیتهای فروید به خاطر این بوده که از شخصیت انسان یک نظام جامع ارائه میدهد و در مرحله بعد با استفاده از نظریه شخصیتش توانسته انسان را آسیبشناسی و در مرحله بعد آن را درمان کند. یک درمانگر مؤثر کسی است که هم انسان را به لحاظ شخصیت شناسایی کرده باشد، به تعبیری یک انسانشناسی قوی داشته باشد تا در مرحله بعد بتواند این انسان را آسیبشناسی کند و در مرحله سوم بتواند او را درمان کند. حدود ۱۴ نظریه معروف و اصلی در شخصیت وجود دارد که از دیدگاههای روانپویشی و روانکاوی فروید شروع میشود تا به رویکردهای شناختی، رفتاری و رویکرد صفات و رویکردهای انسانگرا میپردازد. شخصیت بنیادیترین و پنهانترین لایههای وجودی انسان است که در دوران کودکی شکل میگیرد. شخصیت آن لایههای بنیادین و صفات ثابت است که موجب میشود ما یک سری الگوهای پایدار در عمل پیدا کنیم. شخصت اشاره به آن الگوهای پایدار دارد. الگوهای پایداری که خودش را در شناخت، هیجانات، انگیزهها و رفتار نشان خواهد داد. بر اساس این تعریف این ۱۵، ۱۶ رویکرد این بخش از وجود ما را تحلیل میکنند.
روانشناسی اجتماعی سعی میکند عوامل محیطی که در شکلگیری شخصیت ما دخیل هستند را مورد بحث قرار بدهد. در دهههای ۵۰، ۶۰ یا ۷۰ میلادی همیشه شخصیت در کنار روانشناسی اجتماعی مطرح میشد. بر طبق یک نگاه، شخصیت به عوامل درونی وجود انسان میپردازد و روانشناسی اجتماعی به عوامل بیرونی. این دو دست به دست هم میدهند تا سرنوشت و الگوهای پایدار زندگی ما را رقم بزنند. پس روانشناسی اجتماعی به گونهای آن نوع شناخت، نگرش و سبکهای ارتباطی که با دیگران داریم را برای ما تحلیل میکند و موضوع اصلی خودش قرار میدهد. روانشناسی رشد به این میپردازد که این عوامل دورنی و عوامل بیرونی طبیعتا در یک مسیر تحول شکل میگیرند. روانشناسی رشد سعی میکند این عامل تحول را در نحوه تأثیرگذاری این عوامل درونی که در شخصیت و عوامل بیرونی که در روانشناسی اجتماعی بحث میشود را مورد تحلیل قرار بدهد. روانشناسی رشد به کمک این دو گرایش یعنی روانشناسی شخصیت و روانشناسی اجتماعی میآید تا عامل تحول را در نحوه شکلگیری و تاثیرگذاری عوامل درونی و بیرونی مورد بحث قرار بدهد.
…