فضیلتهای سبز؛ رویکرد فضیلتگرایانه به اخلاق زیستمحیط
افراد با نظریههای اخلاقی مختلفی به مسائل زیستمحیطی میپردازند. کسانی که اخلاق فضیلت را جدی میگیرند نگاهشان چه تفاوتی با سایرین، مثلاً فایدهگرایان، دارند؟
اتفاقاً اولین تفاوتشان در مقابل فایدهگرایان آشکار میشود. از همین جا بحث را آغاز می کنم. همانطورکه میدانید، فایدهگرایی، از اینجا شروع می کند که اگر قرار باشد معیاری برای درستی یا نادرستی اعمال بهدست بدهیم این معیار پیامد آن عمل خواهد بود. درنتیجه با این معیار دربارۀ محیطزیست و ضرورت توجه به آن، بهخصوص حقوق نسل/نسلهای آینده در قبال محیطزیست، و تکلیف ما در قبال نسلهای آینده بحث میکند و این مسئله مطرح می شود که بههرحال آنچه ما در اختیار داریم فقط متعلق به ما نیست و ما حق استفادۀ انحصاری از آن نداریم و دیگران هم باید از آن برخوردار شوند. اینجاست که پرسشی مطرح میشود؛ یعنی حالتی فرضی. تصور کنید ۳۰ سال دیگر کل کرۀ زمین در اثر مواجهه و تصادف با سیارهای سرگردان از بین میرود و هیچ انسان آیندهای در کار نباشد. به این حالت فرضی، «معضل انسان آخر» میگویند. طبق این فرض، ماییم و خودمان. در این صورت چه دلیلی دارد که ما این همه مراقب محیطزیست باشیم؟ تمام استدلال هایی که از منظر فایدهگرایی میشود مبتنی بر توجه به آینده است، ولی اگر آیندهای نباشد چه؟ این اشکالی است که به نظریۀ فایدهگرایی در محیطزیست وارد میشود و من پاسخ قانعکنندهای به آن ندیدهام. فقط عدهای میگویند چنین اتفاقی نمیافتد و این فرض بیهودهای است.
اما نگاه فضیلتمدار در اینجا تفاوتش آشکار میشود. فضیلتگرایان میگویند ما کاری نداریم که نسل آیندهای در کار هست یا نه؛ یعنی کاری به پیامد فعل نداریم، بلکه معتقدیم عملx عمل درستی است و عملy عمل نادرستی است. کسی که از منظر فضیلتگرایی به محیطزیست میپردازد و در این زمینه تأمل نظری و اقدام عملی میکند اصلاً برایش مهم نیست که پیامد این عمل چیست، بلکه میگوید خود این عمل برای من ارزشمند است. در ادامه این نکته را بیشتر توضیح خواهم داد.
مراقبت از محیطزیست، توجه به حیوانات، و شفقت ورزیدن به پدیدههایی که در طبیعت وجود دارند بخشی از فضیلت انسانی ما بهشمارمیآید، فارغ از اینکه پیامدی دارد یا ندارد. لذا ما نیازی نداریم که حتماً بنشینیم و محاسبۀ دقیقی انجام دهیم و باتوجهبه پیامد فعل بگوییم حالا که نسلهای آینده نیازمند جنگلها هستند و این سوختها تجدیدپذیر نیست، بنابراین ما مکلفایم برای نسلهای آینده این منابع را حفظ کنیم. شخص فضیلتمدار اصلاً اینگونه نگاه نمی کند. میگوید این عمل بهخودیخود درست است و فلان عمل بهخودیخود نادرست است.
مراقبت از محیطزیست، توجه به حیوانات، و شفقت ورزیدن به پدیدههایی که در طبیعت وجود دارند بخشی از فضیلت انسانی ما بهشمارمیآید، فارغ از اینکه پیامدی دارد یا ندارد.
با یک مثال میتوان تفاوت این دو نگاه را بهتر آشکار کرد. این مثالی است که یکی از پیشقراولان اخلاق زیستمحیطی فضلیتمدار مطرح می کند. توماس ای. هیل۱ مقالۀ بسیار معروفی دارد با عنوان «آرمانهای کمال انسانی و حفاظت از محیطزیست طبیعی»۲٫ وی میگوید تصور کنید جوانی به دروغ به مادربزرگش نزدیک میشود و به او ابراز علاقه میکند؛ مادربزرگی که هیچکس دیگری را در این عالم ندارد و ثروتمند است. جوان خودش را به او علاقه مند نشان می دهد و او را تروخشک میکند. خلاصه آنقدر به او نزدیک میشود که مادربزرگ تمام ثروتش را به نام او میکند. هنگامی که مادربزرگ فوت میکند و او را دفن میکنند، جوان سر خاکش میآید و وقتی مراسم تمام میشود و مشخص میشود که همه دارایی مادربزرگ را به ارث برده و میخواهد از قبرستان برگردد تُفی بر روی قبر مادربزرگ میاندازد و میرود. این عمل هیچ آسیبی به مادربزرگ وارد نمی کند. هیچکس متضرر نمیشود. هیچ پیامد خاصی ندارد، اما نشانگر نوعی منش و ویژگی در این جوان است که ما آن را پست و رذل می دانیم. دیدگاه فضیلتمدار، فارغ از اینکه این عمل کسی را بیازارد یا نیازارد، پیامد و فایدهای داشته باشد یا نداشته باشد، نوعی نگاه را دنبال می کند که براساس آن بعضی از اعمال خوباند و بعضی از اعمال بدند؛ بعضی از اعمال فضیلت و کمالاند و بعضی از اعمال نقص و رذیلتاند.
بهنظر میرسد متافیزیکی که شخص فایدهگرا یا فضیلتگرا در پَسِ نگاهش دارد در مواجههاش با طبیعت تأثیر میگذارد. فرض کنید شخص تکلیفگرا یا فضیلتگرا به این نکته بسیار معتقد باشد که این طبیعت شعور و قوانینی طبیعی دارد و رعایتنکردن این قوانین طبیعی میتواند به پیامدهای بسیار بدی منجر شود. طبیعتاً شخص فایدهگرا یا فضیلتگرایی که چنین متافیزیک سنگینی پشت نگاهش باشد ممکن است خیلی بیشتر از فایدهگرایی که چنین متافیزیکی ندارد به پیامدهای افعال توجه کند. بهعبارتدیگر، گاهی فضلیتگرایان یا تکلیفگرایان با توجه به متافیزیکی که دارند پیامدهای بسیار عمیقتری را لحاظ میکنند و فایدهگرایان پیامدهای بسیارسطحیتری را.
گاهی فضلیتگرایان یا تکلیفگرایان با توجه به متافیزیکی که دارند پیامدهای بسیار عمیقتری را لحاظ میکنند و فایدهگرایان پیامدهای بسیارسطحیتری را
درست است. ولی من در اینجا نمیخواهم وارد بحث پیامدگرایی و متافیزیک این دیدگاهها شوم. چون بههرحال، هر مکتب اخلاقی برای خودش پیشفرضها، مبانی، متافیزیک و آموزههای بنیادینی دارد که نمیتواند از آنها فارغ شود. در فضیلتگرایی هم همینطور است. ما میتوانیم ریشه های فضیلتگرایی را در سنتهای دینی بیابیم که کل عالم را باشعور، حَیَوان، زنده، در حرکت و… میبیند؛ و میتوانیم نگاه ارسطویی یا غایتگرایانه به کل طبیعت داشته باشیم که طبیعت را ارگانیسمی کمالیابنده میبیند؛ میتوانیم از نظریههای جدید استفاده کنیم؛ مثلاً نظریۀ گایا که کل عالم یا حداقل کرۀ زمین را یک سوپرارگانیسم میداند. ما یک تلقی اولیه از ارگانیسم داریم. یعنی موجودی که دو دست و دو پا دارد یا حداکثر چهار دست و پاست و نهایتاً به حشرات میرسد. ولی طبق نظریه گایا، که خودشان مدعیاند نظریهای علمی است ولی عدهای از مخالفان میگویند شبهعلمی و فلسفی است، واقعاً خود کرۀ زمین یک سوپرارگانیسم بزرگ است. چون هر تعریفی که ما دربارۀ ارگانیسم داشته باشیم دربارۀ کرۀ زمین هم وجود دارد؛ از جمله حفاظت از خود. کرۀ زمین دقیقاً همین کار را میکند. همین سیلها و زلزلههایی که رخ میدهد اقداماتی است برای حفاظت از خود در برابر خطر بیشتر، و ترمیم خویش. در طبیعت هم ترمیم خویش وجود دارد. لذا این گایاست؛ خواه غایتگرایانه نگاه کنیم و خواه از نظریههای جدید همچون گایا استفاده کنیم و خواه نظریههای سنتی ادیانی را قبول داشته باشیم میتوانیم در تمام این رویکردها ریشههای اخلاق فضیلت و نگاه فضیلتگرایانه به طبیعت را بیابیم.
بهنظر شما، قوتها و ضعفهای رویکرد فضیلتگرایانه چیست؟
اشکالاتی که معمولاً بر فضیلتگرایی وارد میکنند اینجا هم وارد میشود. اولین اشکالی که معمولاً به فضیلتگرایی میگیرند این است که، برخلاف پیامدگرایی، نظریهای نخبهگرایانه است. میگویند فضیلتگرایی نظریهای مخصوص افراد نخبه، باکمال و اشرافی است؛ یعنی کسانی که فرهنگدیده و از لحاظ نظری انسانهای پختهای باشند میتوانند به اخلاق فضیلت روی بیاورند، ولی این اخلاق مناسب انسانهای عادی نیست. حال آنکه اخلاق پیامدگرا با دادن معیار روشنی برای درستی یا نادرستی عمل، و با دادن سنجه به دست انسانها آنها را یاری میکند تا بهتر عمل کنند. دومین اشکال این است که در اخلاق فضیلتگرا اصولاً قاعده رفتاری به دست داده نمیشود، بلکه همه چیز به فاعل ارجاع داده میشودو گفته میشود این کنشگر است که تشخیص میدهد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. این هم، بهخصوص برای انسانهای عادی، مایۀ سردرگمی میشود.
در پاسخ به این نقضها،که خود من چندان با آنها موافق نیستم، باید گفت، اولاً، فضیلتگرایی نظریهای اخلاقی برای همگان است نه لزوماً انسانهای نخبه. همه انسانها میتوانند فضیلتگرا باشند و باید باشند، هرچند بافضلیتبودن مراتبی دارد. در پیامدگرایی هم همینطور است. آیا همه انسانها میتوانند مانند جان استوارت میل باشند؟ ردههای تحلیل و سطوح انتزاع انسانها خیلی با هم تفاوت دارد. دربارۀ قاعدۀ رفتاری هم باید گفت اتفاقاً اشکال از آن طرف مطرح است. یعنی خود اخلاق پیامدگرا در بهدست دادن قاعدهای که بتواند تمام معضلات و دشواریها را پوشش دهد ناتوان است؛ و بهفرض هم که بتواند چنین قاعدهای به دست دهد خود این قاعده میتواند بسیاری از سادهترین اصول اولیه حقوق بشری را نادیده بگیرد. لذا اشکالاتی جدی به اردوگاه رقیب وارد است. نکتۀ دوم اینکه، اتفاقاً در اخلاق فضیلت هم قاعدۀ رفتاری بهدست داده میشود. چنین نیست که فضلیتگرایان قاعدۀ رفتاری بهدست ندهند. فضلیتگرایان در اینکه ما بخواهیم اخلاق را به قواعد رفتاری فرو بکاهیم مقاومت میکنند و تن به این مسئله نمیدهند که بگوییم اخلاق یعنی قواعد رفتاری صرف. اخلاق فربهتر از قواعد رفتاری است ولی ما میتوانیم در نتیجه فضیلتهای اخلاقی قواعد رفتاری هم داشته باشیم. فرض کنید ما میگوییم صداقت یکی از فضایل است. از دل این فضلیت یک هنجار و قاعدۀ اخلاقی بیرون میکشیم و میگوییم: «دروغ نگو». این میشود همان قاعده رفتاری. یا توجه به طبیعت و شفقت ورزیدن به طبیعت فضلیت است. میگوییم: «به طبیعت احترام بگذار»، «مراقب طبیعت باش»، «از طبیعت نگهداری کن»، «از محیطزیست مراقبت کن». پس این قواعد رفتاری ازآن فضایل استنتاج میشود. از قوتهای بسیار مهم اخلاق فضیلت این است که بهنظر میرسد با کمترین متافیزیک و با بیشترین شهود میتواند انسانها را برانگیزد که به طبیعت توجه کنند.
افزونبراینها، یکی از جنبههای مهمی که در اخلاق فضیلت وجود دارد جنبۀ زیباییشناختی است. غالباً انسانها زیبایی و زشتی را درک میکنند و این شهود را دارند. یعنی شما خیلی راحت میتوانید به کسی که محیطزیست را آلوده میکند بگویید این کار، محیط را زشت میکند. باز هم مثالی از توماس هیل میزنم. وی میگوید فرض کنید در جنگلی ویلایی ساخته شده و صاحب آن برای اینکه چشمانداز خوبی داشته باشد و بتواند دوردست را ببیند درختان مرتفعی را که در نزدیک ویلای او و مانع دیدش هستند، قطع میکند. با دیدن این تصویر که میبینید در دل جنگلی که همه جا را درختان پوشانده خانهای بیرون زده و اطراف آن لخت و کچل شده اولین چیزی که به ذهنتان میرسد این است که میگویید:«چقدر زشت است!». نمیگویید این کار چه پیامدی برای محیطزیست دارد، بلکه میگویید این چقدر زشت است. اولین مواجهه ما با مسائل اخلاقی و زیستمحیطی با همان سنجههای «زیبایی» و «زشتی» است. شما وقتی به کنار دریا میروید و این همه آلودگی را در آنجا میبینید اولین چیزی که به ذهنتان میرسد زشتی این فضا و لاابالیگری انسانهاست. میگویید: «چقدر زشت!» اینکه این آلودگیها چه آثار و پیامدهای اکولوژیکی دارد نکتهای است که شاید اصلاً به آن واقف نباشید یا توجه نداشته باشید. لذا درک و شهود زیباییشناسانه میتواند نقطۀ عزیمت خوبی برای شهود اخلاقی باشد. همچنین، با آموزههای دینی ما بسیار سازگارتر است. این نکتۀ بسیار مهمی است. نهتنها در آموزههای دینی اسلام، بلکه در تمام سنتهای دینی بهنظر میرسد نگاه مسلط همین نگاه فضیلتگرایانه بوده است. یعنی مؤمنان، متدینان و پیروان میآموختند که به طبیعت احترام بگذارند و نگاهشان نگاهی توأم با شعور به طبیعت باشد. یعنی طبیعت را شعورمند و ذیشعور بدانند.
اولین مواجهه ما با مسائل اخلاقی و زیستمحیطی با سنجههای «زیبایی» و «زشتی» است
فارغ از نکات نظری،آیا از جهت آموزی یا فرهنگی مزیت خاصی برای این رویکرد قائلاید؟
بله. بهنظر من، متون اخلاقی و دینیمان غالباً از همین منظر نگاه میکنند. داستانها و آموزههای اخلاقی ما بیشتر در قالب اخلاق فضیلت فهمیدنی است تا اخلاق تکلیفگرا یا پیامدگرا. مثلاً عارفی از راهی میگذرد. سگی از روبهرو میآید. پیروان شیخ میکوشند سگ را از سر راه دور کنند. شیخ بانگ میزند و میگوید: «لاتطردوه! ان الطریق بیننا و بینه»؛ «او را طرد نکنید! این راه میان ما و او مشترک است و برای هر دویمان است». این نگاه که من و سگ هر دو حق داریم از این راه و گذر استفاده کنیم ناظر به پیامد یا تکلیف نیست. سخنی عادی است و میگوید مسیر برای هر دوی ماست. یا اینکه شاعر میگوید: «میازار موری که دانهکش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است»، یعنی بههرحال مورچه هم برای خودش موجودی است جاندار. چرا باید آزارش بدهیم؟ مگر آزار داریم که آزار بدهیم؟ در اینجا اصلاً بحث تکلیف یا پیامد مطرح نیست، بلکه گفته میشود شما باید به این موجود احترام بگذارید. بهنظرم در سنتهای دینی ما و در ادبیات اسلامی خیلی بر این جنبه تأکید شده است. لذا از لحاظ آموزشی خیلی راحتتر میتوان آن را در جامعه رواج داد تا اینکه بخواهیم سراغ تحلیل پیامدهای عمل برای نسلهای آینده برویم؛ بهخصوص در جامعهای که غالب انسانها میگویند: «فردا چه کسی زنده است و چه کسی مرده؟». یعنی اگر به کسی که نگاهش نگاه لحظهای است بگوییم اگر شما فلان عمل را امروز انجام دهی ۵۰ سال دیگر فلان خواهد شد، میگوید: «پنجاه سال؟! اصلاً پنجاه سال دیگر کرۀ زمین هست یا نه؟». بهنظر من نمیتوان با آموزههای پیامدگرایانه بهسراغ چنین مخاطبی رفت.
داستانها و آموزههای اخلاقی ما بیشتر در قالب اخلاق فضیلت فهمیدنی است تا اخلاق تکلیفگرا یا پیامدگرا
ولی بهنظر میرسد پیامدگرایی در برخی موقعیتها، بهتر بتواند مسائل را تبیین کند. مثلاً در مباحث فقهی داریم که اگر فقط آبی برای وضوگرفتن دارید و حیوان یا درخت تشنهای در کنار شما باشد که با آن آب، تشنگیاش رفع شود باید آب را به حیوان یا درخت بدهید و خودتان تیمم کنید. در این مسئله، فقیه نیز، بههنگام وضع قاعده، به پیامد فعل توجه کرده است. درواقع، در چنین موقعیتی شاید پیامدی که استفاده از این آب دارد بیشتر خودش را نشان دهد تا فضلیتی که فاعل داشته باشد.
اتفاقاً خود این مثال مؤید اخلاق فضیلت است. یعنی فقیه نمیگوید آب را به حیوان یا درخت بده که در نتیجه آن حیوان تلف نشود، بلکه میگوید درست است که باید وضو بگیری ولی وقتی حیوانی تشنه است به او آب بده. یعنی، حیوان ارزشمند است. فقیه اینگونه فکر نمیکند که اگر آب را به حیوان یا درخت ندهی چه پیامدی برای محیطزیست دارد. حیوان و گیاه بهخودیخود ارزشمندند. درست است که شما مکلفاید وضو بگیرید و آب برای وضو است، ولی وقتی حیوانی تشنه است آب را به او بدهید. این مسئله را میتوان در قالب تکلیف هم بیان کرد ولی بهنظرم در پَسِ آن هم احترام به گونههای جانوری وجود دارد، نه توجه به پیامد. البته این نکته را بارها گفتهام که هیچ نظام اخلاقیای نیست که به پیامد بیتوجه باشد. حتی کانت هم به پیامد توجه دارد. فقط نکته این است که چه چیز فعلی را اخلاقی میسازد یا نمیسازد. اگر قرار باشد معیاری در میان باشد آن معیار چیست؟ پیامد است؟ یا عمل به تکلیف؟ یا عمل براساس فضیلت؟ اگر اینگونه نگاه کنید اتفاقاً این نگاه، فضیلتمدار است. یعنی شخص میگوید من انسانی متدین هستم و باید امتثال امر مولا کنم و وضو بگیرم؛ ولی فقیه میگوید چون پای یک حیوان یا گیاه در میان است امتثال امر مولا به این است که به حیوان یا گیاه آب بدهی. این مسئله را هم به نظر من میتوان با نگاه فضلیتگرایانه فهمید.
ما معمولاً درکی از جایگاه خودمان در طبیعت نداریم
شما قبلاً از فضیلتهای سبز سخن گفتهاید. منظورتان چیست؟ آیا ملاک تعریف و شناسایی این فضایل هم همان حد وسط ارسطویی است؟
از زمانی که عالمان اخلاق به عرصۀ محیطزیست وارد شدهاند از فضایلی بحث میکنند که بیشتر ناظر به رفتار ما با محیطزیست است. برخی این فضایل را «فضایل خاکی»، «فضایل گلآلود» یا «فضایل کثیف»۳ نامیدهاند. خانم لوک وَن وِنسوین۴ کتابی دارد با همین عنوان. کثیف در اینجا به معنای خاکیبودن و گلآلودبودن است. من ترجیح میدهم تعبیر «فضایل سبز» را بهکار ببرم. یعنی فضیلتهایی که ناظر به محیطزیست است. در مواجهه با محیطزیست ما نیازمند پرورش یا ورود فضایلی هستیم که لزوماً این فضایل حد وسط نیستند. یعنی میتوانند در جاهایی حد وسط باشند اما نه لزوماً. یکی از همین فضایل میتواند خود «اعتدال» باشد. ولی خودِ اینها نوعی نگاه و توجه و کمال است. در اینجا فضیلت را نوعی کمال ببینید. مثلاً شخصی که فاقد دقت است و وقتی راه میرود به این طرف و آن طرف میخورد نقصی دارد؛ یا نقص بینایی دارد یا نقص توجه. ولی کسی که هشیار است، به هنگام راهرفتن بدنش به جایی نمیگیرد و تمرکز و تعادل دارد و تمام حرکاتش سنجیده است. این کمالی برای او محسوب میشود. شما وقتی هنرمندی را نگاه میکنید که در حال اجرای حرکات باله است، تسلطش به بدنش برای او کمال محسوب میشود. من فضیلت را کمال میبینم. وقتی میگویم فضیلت، یعنی کمال.
در مواجهه با طبیعت نیز ما نیازمند کمالاتی هستیم که معمولاً انسانها فاقد آناند. یکی از کمالات یا فضایلی که انسانها باید داشته باشند «تواضع» است. تواضع جزء فضیلتهای سبز نیز هست. منظور تواضع در مواجهه با طبیعت است. تواضع یعنی چه؟ یعنی اینکه من بدانم جایگاه خودم در طبیعت، چرخۀ حیات، چرخۀ زیستی و جامعۀ زیستمانی چیست. ما معمولاً درکی از جایگاه خودمان در طبیعت نداریم. آلدو لئوپلد۵ تعبیر «هرم زیستمانی»۶ را بهکار میبرد. ما بخشی از جامعۀ زیستمحیطی هستیم. باید بدانیم در این جامعه زیستمانی در کجا قرار داریم. ما بهخطا فکر میکنیم در بالای هرم قرار داریم و همه چیز وابسته به ما و تابع ما و از آنِ ماست. لذا هرگونه که میخواهیم عمل میکنیم. این تکبر است؛ یعنی تکبر زیستمحیطی. این تکبر ریشه در دو چیز دارد؛ یکی جهل علمی. یعنی واقعاً نمیدانیم ما چقدر به طبیعت وابسته هستیم. مثلاً به خاری میرسیم و آن را میکَنیم و میگوییم این خار است و به هیچ دردی نمیخورد. حتی در ادبیات ما هم «خار» بار معنایی خاصی دارد. شاعر میگوید: «گر دسته گلی نیاید از ما/ هم هیمۀ دیگ را بشاییم». یعنی در این نگاه، خار ارزشی ندارد و فقط به درد سوختن میخورد. این در حالی است که دانش امروزی نشان میدهد که خار فواید فراوانی برای محیطزیست دارد. اخیراً در سفر به گناباد قناتهایی را دیدم که در آنها ریشههای خار به عمق ۲۰ یا ۳۰ متری رسیده بود تا از زیر زمین آب را بالا بکشد. کارشناس میگفت ریشه این خارها تا عمق ۴۰ متری نفوذ میکند و آب را قطرهقطره میکشد و با این کار، خار کل محیط پیرامونش را مرطوب میکند. این در حالی است که ما جاهلایم و نمیدانیم خار چیست و فکر میکنیم خار، علف هرز است و باید آن را کَند و از بین برد. این جهل است.
یکی از فضیلتهای سبز تواضع است
گاهی هم تکبر من ناشی از غرور اخلاقی است. یعنی غرور اخلاقی که درنتیجۀ آن خود را تافتۀ جدابافته میبینم. حالآنکه کسی که فضیلت سبز تواضع را داشته باشد جایگاه خودش را در طبیعت میشناسد و میداند چقدر حتی وابسته به عنکبوت یا مورچهای است که روی دیوار راه میرود. چقدر وابسته به عقربی است که در طبیعت حرکت میکند. یعنی هرچه آگاهیمان بیشتر شود متوجه میشویم واقعاً نمیتوانیم هیچ حیوانی را از چرخۀ طبیعت خارج کنیم. بهتعبیر سهراب: «و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد / و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون/ و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت.» حتی مگس هم جایگاه خودش را دارد. این نگرش را با نگرش آگوست کنت مقایسه کنید که در قرن نوزدهم میگفت ما باید محیطزیست را پاکسازی کنیم و حیوانات بهدردنخور، مانند پلنگها و مارها، را از بین ببریم. ولی امروزه به میزانی که درک اکولوژیکمان افزایش پیدا کرده است و میفهمیم اکوسیستم یعنی چه، متواضعتر میشویم. پس یکی از فضیلتهای سبز تواضع است. یعنی در مواجهه با طبیعت باید بدانیم که بقا و حیات ما در وابستگی به هم تعریف شده است.
این مسئله بعد معرفتی مهمی هم دارد و آن اینکه ما هر چه بیشتر میآموزیم میفهمیم که در این جهان پهناور چقدر حقیریم. این نکتهای است که علمای اخلاق سابق هم میگفتند. آنها معتقد بودند ما باشنده یا ساکن کرۀ زمین هستیم؛ کرهای که بخشی از منظومۀ شمسی است؛ منظومهای که بخشی از کهکشان راه شیری است و… . در انتها نتیجه میگرفتند: «آن ذره که در شمار ناید ماییم». کسی که به چنین درکی برسد نوعی حس تواضع پیدا میکند و این تواضع فقط تواضع نظری نیست، بلکه در تمام رفتارهایش منعکس و متجلی میشود.
احترام به گونههای مختلف موجود در طبیعت یکی از فضایل سبز است
دومین فضیلتی که با تواضع هم مرتبط است، «احترام به گونههای دیگر» است. یعنی کسی که درک کرده باشد در کجای عالم قرار دارد بهتدریج به کل پدیدههای عالم احترام میگذارد. گوته در دیوان غربیشرقی میگوید: «روزی پا بر سر عنکبوتی گذاشتم. با خود اندیشیدم آیا درست بود؟ و آیا خدا نخواسته بود که او هم چون من از نعمت امروز سهمی برگیرد؟» این را مقایسه کنید با کسی که دارد راه میرود و میبیند روی دیوار مگسی هست. با انگشت آن را له میکند. بههرحال، یا ما بنا به ملاحظات اخلاقی و جز آن برای سایر موجودات احترام قائلایم یا نگاه الاهیاتی داریم و معتقدیم کسی که آنها را آفریده حکیم است و حکیم فعل عبث نمیکند. پس این مگس نباید کشته شود. در اینجاست که باید دربارۀ بسیاری از سخنانی که به اسم دین گفته میشود تأمل جدی کنیم؛ از جمله: «اقتل الموذی قبل ان یوذی؛ موذیان را قبل از آنکه آزاری برسانند بکشید». این نکته را قبلاً در مطلبی که با عنوان «سنگدلیهای معصومانه» منتشر شده توضیح دادهام. ما باید در نگاههایمان بازنگری کنیم. مثلاً تصور میکنیم سگها آسیب میزنند. سگکشی خلاف آموزههای الاهیاتی ما و خلاف یافتههای اکولوژیک است. سگها محیط را آلوده نمیکنند. ما مسئولیت خودمان را بهعهده نمیگیریم و زبالهها را تفکیک نمیکنیم. علاوهبراین، اسراف هم میکنیم و غذاهای اضافی حاوی گوشت و… را داخل پلاستیک و در کوچه میگذاریم. سگ یا گربه هم بنابه طبیعتش بهسراغ غذا میآید و پاکت را پاره میکند. بهجای اینکه آن سگ یا گربه را بکشیم بهتر است خودمان بیشتر دقت کنیم و اسراف نکنیم. زبالهها را تفکیک کنیم. بهشیوۀ بهداشتیتری آنها را منتقل کنیم تا این اتفاقها نیفتد. احترام به گونههای مختلف موجود در طبیعت یکی از فضایلی است که باید به آن توجه کنیم و بسیار اساسی است.
فضیلت «حیرت» یا «شگفتی» یکی از فضایل سبز است
یکی دیگر از فضایل سبز فضیلت «حیرت» یا «شگفتی» است. اولین جملۀ ارسطو در کتاب متافیزیک همین است که: «حیرت آغاز فلسفه است.» یعنی انسان چون حیرت میکند به فلسفه روی میآورد و دنبال علت میگردد. ولی متأسفانه ما اغلب زندگی غافلانهای داریم. بخش وسیعی از آیات قرآن دعوت انسانها به حیرتکردن و حائر شدن است: «افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت * و الی السماء کیف رفعت * و الی الارض کیف سطحت.»۷ قرآن میگوید: «به پرندههای بالای سر خود نگاه نمیکنند که گاه بال میزنند و گاه بیحرکت میمانند.»۸ یعنی این آیات ما را دعوت میکند که بار دیگر به همان چیزهایی که خیلی برایمان عادی به نظر میرسد نگاه کنیم. بهتعبیر سهراب: «چشمها را باید شست. جور دیگر باید دید». حیرت بسیار مهم است. متأسفانه خصلت حیرت را از ما گرفتهاند. بچهها خصلت حیرت دارند. لذا میگویند بچهها فیلسوف بالقوهاند. هرچه بزرگ میشویم این حیرت را از دست میدهیم و همه چیز برایمان عادی میشود و دچار ملال و افسردگی میشویم و دیگر پرسشی نمیپرسیم. به میزانی که حیرت کنیم متوجه میشویم هر پدیده، حیوان یا گیاهی ارزشمند است و شایستۀ زیستن؛ از کفشدوزک گرفته تا شتههای کوچک و تا عنکبوتی که در ظاهر ما را میترساند. این حیرتی است که باید به آن توجه داشته باشیم.
«ادراک زیبایی» یکی از فضایل سبز است
یکی دیگر از فضایل سبز «ادراک زیبایی» است. زیبایی فضیلتی است که بعضی از انسانها فاقد آناند. شما دیدهاید که برخی افراد کوررنگ هستند و نمیتوانند بعضی رنگها را ببینند؛ یا کسانی که شامهشان کار نمیکند و نمیتوانند بوی گل را استشمام کنند یا حتی از بوی گل بدشان میآید. خیلی از انسانها فاقد ادراک زیبایی هستند. یعنی هنگامی که جنگلی را میبینند به جای درک زیبایی آن میگویند: «اگر میتوانستم این جنگل را از بین ببرم و یک مجتمع فرهنگی، آموزشی، عقیدتی، تفریحی، سیاسی و… تأسیس کنم چه میشد!» چنین کسی فاقد درک زیباییشناسانه است. یعنی نمیتواند درک کند که این جنگل زیباییای دارد که هیچ چیز نمیتواند جایگزین آن شود. وقتی این نگاه حاکم شود و ما همه چیز را با نگاه تجاری ببینیم درک زیباییشناسانهمان تحلیل میرود. کانت در زیباییشناسی بحثی دربارۀ امر والا دارد. وی میگوید ادراک زیبایی یعنی ادراک امر والا؛ آنچه شما در طلوع یا غروب خورشید، در ارتفاعات کوه، در گستره صحرا، در میان شنزارها و در سحرگاهان ادراکش میکنید زیبایی است. وقتی این ادراک از بین برود جنگلها بهراحتی تنک خواهند شد. مثلاً کسی میگوید اگر میخواهید از کوتاهترین مسیر ممکن از شهر الف به شهر ب بروید مسیر را از میان فلان جنگل ببرید. ادراک زیباییشناسانه چنین کسی از بین رفته و حس زیباییشناسی و ذوق او کور شده است. این فضیلت هم متأسفانه کمیاب است و بسیاری از انسانها از چنین زیباییهایی ادراکی ندارند. در عارفان، شاعران، نقاشان، فیلمسازان، اولیای خدا و پیامبران بهخوبی ادراک زیباییشناسانه را میبینید.
«شفقت» یکی از فضایل زیستمحیطی است
یکی دیگر از فضایل زیستمحیطی «شفقت» است؛ شفقتورزیدن، مراقبت، توجه، نگرانی، و دغدغهداشتن به کل طبیعت نه فقط به خودمان و همگنانمان. داستانها و نمونههای بسیاری در این زمینه وجود دارد که من نیز در مقالاتم به آنها اشاره کردهام؛ از جمله داستانی که در سیاستنامه آمده است. حاکمی بود که بسیار معروف بود و اهل کار خیر. وقتی فوت کرد دیدند موقعیت بسیار خوبی در بهشت دارد. گفتند از کجا به اینجا رسیدهای؟ گفت هیچ یک از آن کارهای خوبی که کردم مرا نجات نداد، اما روزی به صحرا رفته بودم و سگی را دیدم که گَرگین شده بود. یعنی موهایش ریخته بود و گَر شده بود. دلم سوخت. آن را با خودم همراه آوردم و تیمارش کردم و به کسی سپردم که روغن و دنبه بگیرد و او را معالجه کند. بعد هم او را فربه کردم و رهایش کردم. خداوند به دلیل همین رفتار من با سگ مرا بخشود. یا مثلاً این داستان که:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت برون از رمـق در حیاتش نیافـت
کلـه دلـو کرد آن پسندیـدهکیـش چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازو گـشاد ســـگ ناتــوان را دمــی آب داد
خبـر داد پیغمبـر از حـال مـرد که داور گناهـان از او عفـو کرد
این مسئله ریشۀ حدیثی در کتاب صحیح بخاری و دیگر کتابهای روایی ما دارد. از پیامبر نقل میکنند که زن تنفروشی بود که با دیدن سگی که در کنار چاهی ایستاده بود و لهله میزد و نمیتوانست آب بنوشد دلش به رقت آمد. چیزی هم نداشت که با آن برای سگ از چاه، آب بکشد. روایتها مختلف است. طبق یکی از روایتها، پیراهنش را درون چاه انداخت. وقتی خیس شد آن را بالا کشید و فشار داد و آبش را در دهان سگ ریخت و او را سیراب کرد. شفقت فضیلتی است که متأسفانه در میان ما بسیار کمرنگ شده و ما بهراحتی با حشرهکشها و… حیوانات را از بین میبریم که البته آسیبش متوجه خودمان هم میشود. نظیر استفادهای که انسانها از د.د.ت. میکنند و خانم ریچل کارسون۹ در کتاب بهار خاموش۱۰ بهتفصیل به آن پرداخته است. البته استفاده از د.د.ت. خوشبختانه در بسیاری از کشورها ممنوع شده ولی در کشور ما متأسفانه ظاهراً هنوز در سطح گستردهای استفاده میشود. همه اینها مغایر با شفقتی است که در روایات ذکر شده است. حتی پیامبر هم این حس شفقت را داشت و میگفت من این کوه احد را دوست میدارم. توجه به طبیعت و دوستداشتن آن در پیامبر اسلام بسیار پررنگ است. فضایل زیستمحیطی دیگری نیز هست که بحث را طولانی میکند.
آیا این فضایل در فرهنگها و ادیان مختلف کاملاً یکسان یا شبیه هم است؟یا متفاوتاند؟
بعضی از آیینها چناناند که برخی از این فضیلتها در قلب آنها قرار دارد. مثلاً در آیینهایی که طبیعت حرمت خاصی دارد یا معتقد به تناسخاند، مثل آیین هندو و بودا، فضیلت شفقت بیشتر حس میشود. یعنی نوعی نگاه الاهیاتی هم پشت این قضیه هست. یعنی وقتی شخص هندو به گاو احترام میگذارد بیشتر نوعی نگاه الاهیاتی وجود دارد تا نگاهی زیستمحیطی. یعنی فضیلت، همان فضیلت است اما نگاه تفاوت میکند. اما وقتی شخص مسلمان به گاوی احترام میگذارد دیگر آن آموزههای الاهیاتی در پَسِ نگاهش نیست و نگاهش بیشتر فرهنگی و اخلاقی خواهد بود. برخی فضایل در برخی سنتها برجستهتر میشوند و برخی کمرنگتر. ولی مجموعاً تا جایی که من گشتهام و دیدهام همه اینها شبیه به هماند.
«سادگی» به عنوان فضیلتی زیستمحیطی در سنت بودایی خیلی اساسی است
مثلاً فضیلت «سادگی». این فضیلت در سنت بودایی خیلی اساسی است. سادگی فضیلتی زیستمحیطی است. به این معنا که تا جایی که ممکن است انسان باید زندگی سادهای در طبیعت داشته باشد. کمتر بخورد و کمتر بریزد و به گونهای زندگی کند که با چرخه و راه طبیعت یا دائو همسو و سازگار باشد. زباله تولید نکند. اساساً پدیده زباله، پدیدهای مدرن است. در جهان قدیم ما زباله نداشتیم. اصلاً زباله معنا نداشت. یعنی هر چیزی که اضافه میآمد جذب طبیعت میشد. اگر از خوراک چیزی زیاد میآمد جذب طبیعت میشد و اگر از پوشاک چیزی اضافه میآمد باز یا از جنس پشم بود یا از مو، چرم، پنبه و ابریشم. تمام اینها نهایتاً بعد از چند سال جذب طبیعت میشد. یعنی اساساً هیچ زبالهای وجود نداشت. نهایت زبالهای که وجود داشت آهن بود که از آن شمشیر و نعل و… میساختند و بعد از مدتی دوباره آن را در کوره ذوب میکردند و بازیافت میشد. زباله اصلاً معنا نداشت. هرچه در ذهنم دنبال مصداقی برای زباله در جهان سنتی میگردم چیزی نمییابم. ولی در دنیای مدرن ما زباله داریم. یعنی داریم اجسامی تولید میکنیم که وقتی بلااستفاده شوند و از چرخۀ مصرف خارج گردند زبالهاند و بهراحتی به چرخۀ محیطزیست برنمیگردند؛ مانند گوشی موبایل. روزانه در کل دنیا میلیونها تن زباله تولید میشود. این زبالهها با دفنکردن جذب محیطزیست نمیشود. امروزه اوضاع و احوال به گونهای است که هرجا که میرویم حداقل زبالهای که میبینیم بطری و درب نوشابه و چندین پلاستیک است. در کنار بسیاری از جادهها روی بوتههای خار پر است از پلاستیکهایی که انسانها در طبیعت رها کردهاند. انتخاب زندگی ساده که در نظامهای دینی و اخلاقی بسیار بر آن تأکید شده است میتواند درزمرۀ فضایل زیستمحیطی بسیار تأثیرگذار باشد. در برخی از نظامهای دینی و اخلاقی، مثل آیین بودا، سادهزیستی بسیار پررنگ است ولی در برخی آیینها کمرنگتر است.
چگونه از این فضا میتوان به عرصه عمل نقب زد؟ اگر ممکن است با مثال توضیح دهید چگونه میتوان از فضیلتی زیستمحیطی به مسئلهای عملی (مثلاً گیاهخواری یا آموزش کودکان و…) نقب زد.
بحثی وجود دارد تحت عنوان «سواد زیستمحیطی». سواد زیستمحیطی در جامعۀ ما بسیار کمرنگ است یا حتی خیلی اوقات اصلاً وجود ندارد. وقتی سواد زیستمحیطی در کار نباشد شخص علف را میکَند. وقتی به او میگوییم چرا این کار را میکنی، میگوید این علف است و به هیچ دردی نمیخورد. این نشانه بیسوادی وی در مسائل زیستمحیطی است. حال آنکه اگر دقت کنیم میبینیم حتی وقتی ریزگردها به گردش درمیآیند در جاهایی که پوشش گیاهی علف یا خار وجود دارد، چون زمین سفتتر است و کمی رطوبت در خود نگه میدارد ریزگردی در اثر باد بلند نمیشود. همین نکتۀ ساده بخشی از سواد زیستمحیطی ما را تشکیل خواهد داد. شما میتوانید تصاویر سادهای از همین صحنهها بگیرید و نشان دهید هرچه پوشش گیاهی زمین بیشتر باشد به نفع خود ماست. پس علف هرز در عالم وجود ندارد. مجتبی کاشانی میگوید: «علفی هرزه نیست در عالم/ما ندانیم و هرزه نام کنیم.» درواقع علف هرز، نامگذاری قراردادی است. در واقعیت، هیچ علفی هرز نیست. ما جاهلایم. محدودیتهای فکریمان میگوید اینها علف هرز است.
سواد زیستمحیطی در جامعۀ ما بسیار کمرنگ است
سواد زیستمحیطی مستلزم آن است که اولاً دانشی را ایجاد کنیم و به همگان مقداری اکولوژی تعلیم بدهیم تا بدانند هر گیاهی، حتی گیاهی که کنار آسفالت یا درب خانهمان به صورت خودرو سربرمیآورد هرز نیست و ریشهدواندن آن ضرری متوجه ما نمیکند. اگر این دانش زیستمحیطی شکل بگیرد در پی آن نگرشی ایجاد خواهد شد که خیلی مهمتر از دانش است. در نتیجه آن نگرش ما توجه خواهیم کرد که چقدر حضور گیاهان و حیوانات مفید است. همین عنکبوتها، مارمولکها و… فواید فراوانی برای محیطزیست ما دارند. همین مارمولکها، که از آنها وحشت میکنیم محیط را سمزدایی میکنند؛ مگسها و پشههایی را که مزاحم ما هستند میخورند؛ اینها درواقع خودشان عوامل بهداشت طبیعتاند و در این زیستمان کارکرد خاصی دارند. باید آستانه تحمل خودمان را بالا ببریم. در مواجهه با مگسی که وارد اتاق شده است چند عکسالعمل میتوان داشت. نخستین عکسالعمل این است که آن را بکشیم. دوم اینکه، آن را از اتاق بیرون کنیم. سوم اینکه، سعی کنیم مگس و صدای ویزویز آن را تحمل کنیم تا آستانۀ تحملمان بالا برود. یعنی وجه آموزشی برایمان پیدا کند. وقتی نگاهمان تغییر کند راحتتر حیوانات و حشراتی را که در محیطمان هستند تحمل میکنیم. خود من سالها است از حشرهکش استفاده نمیکنم.
اینکه در پی دانش زیستمحیطی چنین نگرشی در ما شکل بگیرد خیلی اهمیت دارد. مرحلۀ بعد از شکلگیری نگرش، «اقدام» است. ما باید بیاموزیم و بیاموزانیم که هرکسی میتواند کاری کند و همیشه هم میتوان کاری کرد و کار خودمان را نباید موقوف به کار جمعی، عمومی، سازمانیافته و دولتی کنیم. همیشه حرکت از افراد آغاز میشود: «و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مرة.»۱۱ ما تکتک در قبر خودمان میخوابیم و پاسخگوی عمل خودمان هستیم؛ و بهتعبیر مولانا: «تو مگو همه به جنگاند و ز صلح من چه آید/ تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز». ما باید این را بیاموزیم که تکتک ما سهمی در نگهداری از محیطزیست داریم. هیچ وقت نگوییم: «وقتی همه دارند محیطزیست را آلوده میکنند چرا من رعایت کنم؟» هر کسی باید کار خودش را انجام دهد. هر کسی از هر نقطهای آغاز کند بهتدریج میتواند منشأ اثر شود و این دایره را گسترش دهد؛ و اتفاقاً این نکته که گفتم نگاه پیامدگرا کارآیی چندانی ندارد در همین جا مشخص میشود. یعنی اگر من با نگاه اخلاق فضیلتی به این موضوع نگاه کنم میگویم انسان باکمال و بامرام و بافضیلت محیطزیست را آلوده نمیکند؛ صرف نظر از اینکه پیامد این کار چه باشد. حتی اگر هزاران نفر هم محیط را آلوده کنند من رعایت میکنم. همانطورکه من، هر روز به هنگام خروج از خانه، خودم را تمیز میکنم و میآرایم و بیرون میآیم. لباس مناسب به تن میکنم و نمیگویم چون دیگران ژولیده هستند و استحمام نمیکنند پس من هم با ظاهری ناآراسته بیرون میروم. چگونه است که در برخی مسائل ما به این درک رسیدهایم که مکلف و مسئول خودمان هستیم، حتی اگر دیگران به این مسائل توجه نداشته باشند. مثلاً ما مسئول سلامت و تغذیۀ خودمان هستیم، خواه دیگران به سلامت و تغذیۀ خودشان توجه داشته باشند یا نه. دربارۀ محیطزیست هم همینطور است. کمکم باید بیاموزم که من مسئول فضایل سبزی هستم که باید در خودم پرورش دهم و در محیط زیستم بهکار بگیرم.
راجع به نکتهای که دربارۀ سواد زیستمحیطی فرمودید باید تأمل بیشتری صورت گیرد. اخلاق زیستمحیطی خواهناخواه شأنی بینرشتهای دارد و کسی که بخواهد سواد زیستمحیطی داشته باشد باید ولو در حدی سطحی و نه به اندازۀ متخصصان، مطالبی راجعبه محیطزیست بداند. برای شکلگیری سواد زیستمحیطی باید تلفیقی از آموزههای اخلاقی و دانش تجربی زیستمحیطی به مخاطب داده شود تا ترکیب آنها مهارتهایی عملی را نتیجه دهد که شخص در عمل بهکار بگیرد. دانش تخصصی را متصدیان چه رشتههایی باید به اشخاص منتقل کنند؟ بهعبارتدیگر، این شأن بینرشتهای میان چه کسانی تعریف و تقسیم میشود؟ و چگونه میتوان این دانش را که معجونی از دانشهاست بهنحو بهتری ایجاد و منتقل کرد؟ چون قطعاً کسانی هستند که حاضرند پاس طبیعت را بدارند ولی ابتداییترین اطلاعات لازم دربارۀ محیطزیست را ندارند. لذا بهدلیل ضعف سواد زیستمحیطی کاری از پیش نمیبرند.
معمولاً گفته میشود سواد زیستمحیطی چهار عنصر دارد. اولین عنصر دانش است. یعنی سواد به معنای فنی کلمه. فهم اکولوژی و چرخۀ زیستی، جامعۀ زیستمانی و… . عنصر دوم نگرش و نوع نگاه است. سوم مهارتهاست و چهارم اقدام و عمل. این چهار عنصر با هم هستند و از یکدیگر تفکیک نمیشوند. غالب کسانی که اخلاق زیستمحیطی تدریس میکنند کسانی هستند که ابتدا مستقیماً با محیطزیست سروکار داشتهاند. مثلاً آلدو لئوپلد، که پدر اخلاق زیستمحیطی محسوب میشود و انجیل زیستمحیطی یا همان سالنمای سَند کاونتی۱۲ را نگاشته است، جنگلبان بود. خانم ریچل کارسون نیز متخصص اقیانوس و طبیعت بود. عملاً غالب متخصصان اخلاق زیستمحیطی این مقدار دانش را دارند. یعنی یا خودشان تخصص کافی دارند یا سعی میکنند مبانی لازم را بهدست بیاورند. امروزه خوشبختانه این دانش میانرشتهای شکل گرفته است. مثلاً شما میتوانید در کلاس اخلاق زیستمحیطی ابتدا مستندی را پخش کنید که متخصصان و اکولوژیستها فراهم آوردهاند و حاوی دانش تجربی لازم دربارۀ اکولوژی، اصول کلی اکولوژی، چرخۀ زیستمحیطی و… است. سپس با استفاده از اینها مباحث اخلاق زیستمحیطی را پیش ببرید.
سواد زیستمحیطی چهار عنصر دارد: اول دانش؛ یعنی فهم اکولوژی و چرخۀ زیستی، جامعۀ زیستمانی و غیره؛ دوم نگرش و نوع نگاه؛ سوم مهارتها و چهارم اقدام و عمل.
مثلاً یکی از قوانین کلی اکولوژی این است که هیچ چیزی در طبیعت ارزان به دست نمیآید. اتفاقاً این قاعده در نظام اخلاقی ما هم وجود دارد. مولانا هم میگوید: «خیره میا، خیره مرو، جانب بازار جهان/ زانکه در این بیع و شراء این ندهی آن نبری.» هر چیزی که ما بخواهیم بهدست بیاوریم باید هزینهاش را هم بپردازیم. اگر این منطق را بیاموزیم آن را در تمام محاسبات به کار خواهیم برد. مثلاً در بحث دریاچه ارومیه عوامل مختلفی به این اتفاق انجامید. یکی از عوامل، تغییر کاربری باغات آن منطقه بود. یعنی کشاورزان آن منطقه وقتی دیدند محصول الف درآمد کمی دارند تصمیم گرفتند محصول ب را بکارند که آب بیشتری مصرف میکرد. محصول ب را که بومی آن منطقه نبود به آنجا بردند و کاشتند و سود فراوانی هم برایشان داشت ولی بعد همین کار یکی از عوامل خشکی دریاچه شد. این قانونی است که کسی به آن توجه نمیکند؛ یا مثلاً بلندمرتبهسازی که پیامدهای زیستمحیطی فراوانی دارد.گرت هاردین۱۳ مقاله معروفی با عنوان «تراژدی عوام»۱۴ دارد که در آن همین بحث را پیش میکشد. هر انسان عاقلی میداند وقتی ۳۰۰ متر زمین داشته باشد از لحاظ اقتصادی خیلی بهتر است بهجای آنکه یک مجموعه مسکونی ۴ طبقه بسازد، یک مجموعۀ مسکونی ۸ طبقه، ۱۰ طبقه یا ۳۰ طبقه بسازد. هرچه بیشتر، بهتر. لذا به شهرداری مراجعه میکند و چانه میزند و به رشوه و پارتی متوسل میشود تا مجوز ساخت طبقات بیشتری را بگیرد. بدینترتیب بلندمرتبهسازی شکل میگیرد. کسانی که عاقل باشند (عقل تجاری داشته باشند) این کار را میکنند. سود حاصل از این کار خیلی زیاد است. یعنی شخص میتواند با ۳۰۰ متر زمین ۱۰ واحد مسکونی داشته باشد یا با همان ۳۰۰ متر، ۳۰ واحد مسکونی. عقل تجاری میگوید ۳۰ واحد ترجیح دارد. ولی در طبیعت چیزی ارزان به دست نمیآید. وقتی همه انسانها این کار را انجام دهند نوعی بیعقلی جمعی و ناعقلانیت حاکم میشود و آن اینکه هوای شهر دیگر جریان ندارد و چرخش هوا شکل نمیگیرد و هوا تمیز نمیشود. یکی از عوامل آلودگی هوای تهران این است که ما چرخش هوا نداریم. چون برجها و ساختمانهای بلند اجازه نمیدهند هوا بچرخد. ابتدا هیچکس به این قضیه فکر نمیکرد. یا مثلاً سدهایی که ما میسازیم از این ایده ناشی میشود که اقتضای عقل این است که آب را ذخیره کنیم. کاملاً عقلانی است، ولی وقتی این عقلانیت را بهکار میگیریم میبینیم هزار امر عقلانی دیگر را نادیده گرفتهایم. چینیها در این خصوص اصطلاحی دارند. میگویند هر برنامهای را که میخواهید در سطح کلان سیاستگذاری و اجرا کنید باید «نگاه هفتنسله»۱۵ داشته باشید. یعنی ببینید کار شما در هفت نسل آینده چه پیامدی خواهد داشت. مثلاً همین سد گتوند، که یک دهه هم از عمرش نمیگذرد، هنوز شکل نگرفته، مشکلاتش پدیدار شده است. خیلی از مزارع خشک شدهاند؛ احشام از بین رفتهاند؛ محیطزیست نابود شده؛ گونههای گیاهی از بین رفتهاند؛ آب شور شده است؛ در معرض شکلگیری دریاچه نمک جدیدی هستیم؛ و هزاران اتفاق دیگر. چون ما گمان میکنیم میتوانیم بهراحتی هر کاری که بخواهیم در طبیعت انجام دهیم. حالآنکه طبق قرآن، هر چیزی در طبیعت طبق میزان وضع شده است و دستکاریهای گسترده ما میتواند پیامدهای گستردهای به دنبال داشته باشد. اینها را باید متخصصان اکولوژی توضیح دهند و روشن کنند.
بخشی از این فرآیند خواه ناخواه آزمون و خطایی است که در دانش تجربی داریم. یعنی شاید متخصص سدسازی، همه دانش سدسازی موجود را هم که به کار بگیرد، باز هم این دانش تا حد خاصی جواب میدهد و بخش دیگری از آن آزمون و خطاست. چگونه و با لحاظکردن چه مسائلی میتوان این فرآیند آزمون و خطا را کمهزینهتر کرد؟
این آزمون و خطا همیشه برای انسان وجود دارد. اما تجربهاندوزی از دیگران هم وجود دارد. قبل از اینکه خودمان مایۀ عبرت دیگران شویم میتوانیم از آنها عبرت بگیریم. مثلاً همین سدسازی ظاهراً از سال ۲۰۱۲ به این سو ممنوع شده و گفتهاند هیچ سد بزرگی دیگر نباید در دنیا ساخته شود. مسئولان کشور ما عجله میکردند که ساخت سد را تمام کنند تا قبل از این ممنوعیت احداث آن به پایان رسیده باشد. وقتی در دنیا گفته میشود سد ممنوع شده است یعنی چه؟ یعنی اتفاقاتی افتاده که نشان داده است سدسازی آسیب جدی به طبیعت میزند. برخی از متخصصان میگویند ما در دهۀ هفتاد میلادی مقالاتی خواندیم که در آنها ذکر شده بود سد بزرگ آسیب جدی به طبیعت میزند. این نکتۀ مهمی است ولی متأسفانه عبرت گرفته نمیشود و این کارها ادامه مییابد. نه فقط در مسئلۀ سدسازی در بلندمرتبهسازی هم همچنان به همان روندهای نادرست ادامه میدهیم. حرص عجیبی در ما انسانها وجود دارد. در گذشته، مثلاً بالای کوه چشمهای بود و آب از آن چشمه سرریز میکرد و آرامآرام از کوه پایین میآمد و به باغ میرسید و باغ را سیراب میکرد. در مسیر خودش هم گیاهانی را سبز میکرد. اما امروزه کشاورزان، در همین مسیر آب، جوی کندهاند و اطراف آن را سیمان کردهاند که آب درون آن حرکت پیدا کند. وقتی اطراف مسیر آب سیمان میشود، آب در قسمتهای دیگر نفوذ ندارد و آنجا را مرطوب نمیکند. حتی عدهای که خواستهاند بیشتر صرفهجویی کنند لولۀ پلاستیکی تعبیه کردهاند و آب را از طریق لوله هدایت میکنند. یعنی ذرهای محیط پیرامونی مشروب نمیشود. لذا خشک میشود و تمام آب نصیب کشاورز میشود. ولی این کشاورز گوسفندی دارد که فردا میخواهد در همین منطقه بچرد و این منطقه دیگر علف ندارد؛ و همین کشاورزی که به هر دلیلی این کار را کرده است آسیب میبیند.
گذشتگان ما هم مشکل کمآبی داشتند ولی بهنحو دیگری حل میکردند. مثلاً منطقی که در حفر قنات داشتند بسیار جالب است؛ یعنی بهگونهای برای مشکل کمآبی چارهاندیشی کردهاند که ضربهای به محیطزیست نمیزند. قنات هم، آب را میکشد و اجازه نمیدهد هدر برود ولی آب را به سطح نمیآورد. برای این کار از لولۀ پلاستیکی استفاده نمیکنند، و همزمان که خودشان از این آب استفاده میکنند اجازه میدهند دیگران هم از آن استفاده کنند. فرق قنات و چاه در اینجا آشکار میشود. یکی از متخصصان در قنات میگفت: «قنات شیر زمین را میمکد ولی چاه شیره زمین را میمکد». قنات همیشه استمرار دارد و باعث میشود محیط حفظ شود ولی چاه محیط را از بین میبرد. طبق یکی از آمارها، از دورۀ قاجار تا پهلوی ما در کشورمان ۵۰ هزار حلقه چاه داشتیم. اما از بعد از انقلاب تا الان ۱۵۰ هزار حلقه چاه حفر کردهایم. آیا واقعاً ما اینقدر به چاه نیاز داریم یا میخواهیم تولید بیشتر داشته باشیم و صادرات را رونق دهیم و ارز وارد کشور کنیم؟ ما این نکته را نادیده میگیریم که: «هیچ چیز ارزان به دست نمیآید»، و بعد، از بحران کمآبی و خشکسالی سخن میگوییم و تأکید میکنیم که خطر جدی است. حال آنکه خودمان مرتب در حال حفر چاه هستیم.
در ضمن بحثتان، اشارهای به حرص داشتید. خوب است به مناسبت این بحث، اشارهای هم به رذایل زیستمحیطی داشته باشیم.
«حرص»یا «آزمندی» از رذایل مهم در اخلاق زیستمحیطی است. این رذیلت سبب میشود انسان همه چیز را از منظر مصرفی و تجاری نگاه کند. مثلاً آب را که میبیند میگوید خوب است آن را آب معدنی کنیم و به تهران ببریم و لیتری ۶۰۰ بفروشیم. به جنگل نگاه میکند و میگوید اینها چوب خوبی دارد. بهتر است با آنها مبل درست کنیم و بفروشیم و منفعت کسب کنیم. «نگاه ابزاری به طبیعت و همه چیز را در خدمت خود دیدن» رذیلت دیگری است که در بسیاری از افراد هست. رذیلت دیگر «تکبر و غرور» است که نقطۀ مقابل تواضع است و انسانها را از بین برده و از بین میبرد. «اسراف» هم رذیلت دیگری است. اخیراً یادداشتی از دکتر نصرالله پورجوادی راجع به گوشتخواری دیدم. ایشان در آنجا میگوید در گذشته مردم ما اینقدر گوشت نمیخوردند و گوشتخوردن مخصوص ایلاتیها بوده است؛ یعنی کسانی که فرصت و امکانات نداشتند که غذا بپزند، در اولین فرصت گاو یا گوسفندی را سر میبریدند و به سیخ میکشیدند و میخوردند. غذاهای دیگر زمانبر بوده و ساعتها طول میکشیده است که آماده شود. پخت قرمهسبزی چند ساعت زمان میبرده است. در فرهنگ غذایی ما فستفود نبوده است. غذاهای سنتی ما یا گوشت ندارد یا گوشت بسیار کمی دارد. اما امروزه کسانی را داریم که روزی سه وعده گوشت میخورند. مثلاً صبحانه هم کلهپاچه میخورند. این مصرف گسترده گوشت خیلی عجیب است و جالب اینکه گمان میکنیم به گوشت نیاز داریم و برایمان ضرورت دارد. گوشتخواری نیاز و ضرورت نیست؛ عادت، خواسته و هوس است. متأسفانه امروزه در مصرف کالاهای مختلف شاهد اسراف هستیم و این اسرافها آسیب جدی به محیطزیست میزند.
«حرص»یا «آزمندی» از رذایل مهم در اخلاق زیستمحیطی است
اگر نکتهای در جمعبندی بحث دارید بفرمایید.
ما بسیار دیر به فکر این مسائل افتادهایم. ولی بههرحال هنوز هم میشود اقداماتی کرد. هیچگاه نباید منتظر بمانیم تا کسی کاری کند و حرکتی را شروع کند، یا اقدام از بالا صورت بگیرد. خودمان باید پیشگام شویم. در هر سطحی که باشیم کارهایی از عهدهمان برمیآید که باید انجام دهیم. حداقل کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که بهجای آنکه لیوان یکبار مصرف استفاده کنیم، لیوانی همراه خودمان داشته باشیم. تأثیر این کار، صرفهجویی در مصرف لیوانهای یکبار مصرفی است که شاید هرکس در روز ۵ نوبت به هنگام نوشیدن آب از آن استفاده کند و این یعنی در هفته ۳۵ لیوان یکبار مصرف و در سال ۱۸۲۵ لیوان! اگر صد نفر هم این صرفهجویی را انجام دهند تأثیر آن در طبیعت چشمگیر خواهد بود. من به همین کارهای در ظاهر کوچک فردی خیلی معتقدم. اگر بیاموزیم همین فضایل سبز را در خودمان پرورش دهیم تأثیر درازمدت مثبتی خواهد داشت.
از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم.
پایدار باشید.
از آقای سید محسن اسلامی که در تنظیم پرسشهای مصاحبه و اصلاح برخی قسمتها کمک شایان توجهی داشتند سپاسگزارم.
گفتگو از زینب صالحی؛ دانش آموختۀ کارشناسی ارشد فلسفه اخلاق، دانشگاه قم
پي نوشت ها
۱٫ Thomas E. Hill, Jr. // 2. “Ideals of Human Excellence and Preserving Natural Environments” // 3. Dirty virtues // 4. Louke van Wensveen // 5. Aldo Leopold // 6. Biotic pyramid.
۷٫ غاشیه: ۱۷-۱۹٫ // ۸٫ ملک: ۱۹٫
۹٫ Silent Spring // 10.Rachel Carson.
۱۱٫ انعام: ۹۴٫
۱۲٫ Sand County Almanac // 13.Garrett Hardin // 14. “the tragedy of the commons” // 15. The seven new generation.