از هومر تا جان رالز | مروری بر کتاب دین و اخلاق نوشتۀ جان هِر
کتاب دین و اخلاق
کتاب دین و اخلاق اثر جان هر، هشتاد و هشتمین مدخل از مجموعه مدخلهای دانشنامۀ فلسفی استنفورد است. کتابچهای ۱۱۹ صفحهای که علیرغم حجم اندک، مناسب و دقیق است. این کتاب به رسم تمام ترجمههای این مجموعه با پیشگفتار مسعود علیا آغاز و با یک درآمد و پنج فصل ادامه مییابد.
موضوع هر فصل دربارۀ چیست؟
فصل اول به رابطۀ دین و اخلاق در یونان باستان میپردازد و از هومر گرفته تا پیشاسقراطیان، سوفسطائیان، افلاطون، ارسطو، اپیکوریان و رواقیان را مختصر و مفید توضیح میدهد. این فصل به اموری مثل نقش و جایگاه خدایان در زیست انسان یونانی، تأثیر خدایان بر مفاهیم اخلاقی چون عدالت و خیر پرداخته و به این سؤالات پاسخ میدهد که آیا پیشاسقراطیان رویکردی ملحدانه و کاملاً علمگرا داشتند؟ آيا سقراط (آنچنان که در رسالۀ آپولوژی مطرح شد) فردی بیدین بود؟ خوشبختی، الوهیت، عدالت و خداگونگی در اندیشۀ ارسطو چه جایگاهی دارد؟
فصل دوم با عنوانی جذاب به بررسی رابطۀ دین و اخلاق در عهد قدیم و عهد جدید میپردازد. هِر معتقد است الگوی دیگری برای رابطۀ دین و اخلاق در عهد قدیم عنوان شده که بیشتر مبتنی بر فرامین الهی است. خداوند، دیگر آن موجودی نیست که تشبّث به او ما را نیکبخت کند، بلکه او با فرمانهایش خیر و شر را مشخص میسازد و لطف و رحمتش را نیز در بستر همان فرامین به ما ارزانی میدارد. در واقع، به گفتۀ هِر، با یک نگاه سطحی و مقدماتی میتوان ادعا کرد اگر قرائت یونانی جانب خیر و نیکی را میگیرد، قرائت یهودیــمسیحی جانب درستی و تکلیف را. فصل سوم در ادامۀ فصل دوم، از نفوذ اندیشهٔ نوافلاطونیان، افلاطون و ارسطو بر حل چالشهای مسحیت همچون تثلیث، ارادۀ بشر، چیستی عدالت، رابطۀ خدا با انسان، دستیابی به رستگاری سرمدی و … میپردازد و اشارهای نیز به عقلی یا شرعیبودن حسن و قبح نزد دو نحلۀ فکری معتزله و اشاعره در اسلام و تأثیر متون ارسطو بر آن دارد.
بهزعم اپیکور، خدایان به فکر ما نیستند، اگرچه سرگرم تماشای زندگیهای تراژیکــکمیک ما هستند. تنها راه سعادت ما نیز آن است که در حد وسعمان شبیه خدا شویم از این راه که بیوقفه لذت ببریم.
فصل چهارم و پنجم به ترتیب بیشترین صفحات را به خود اختصاص داده است. هِر در فصل چهارم با عنوان «فلسفۀ مدرن»، تتبع خود را از آغاز حملهٔ مسلمانان به اسکندریه و شروع دومین نهضت ترجمه در اروپا آغاز کرده و تقریباً از رابطۀ دین و اخلاق نزد تمام فیلسوفان شناختهشده چند سطری نوشته است. او با اسکوتوس و لوتر از جنبش اصلاح دینی سخن میگوید، با دکارت، لایبنتیس، اسپینوزا و لاک، نزاع عقلگرایان و تجربهگرایان را در منشأ ادراک انسان از مفهوم خیر (توسط طبیعت یا عقل) نشان میدهد. سپس از ما میخواهد با هیوم وارد عصر روشنگری شویم و شاهد تلاش کانت، فیشته و هگل برای حفظ دین در کنار حاکمیت عقل باشیم. تلاشی که چندی بعد توسط هگلیان چپ همچون اشتراوس، فویر باخ و مارکس رنگ و بویی ملحدانه میگیرد، اما با خوانش متفاوت کییرکگور از سه ساحت زیباییشناسی، اخلاقی و ایمانی از زندگی (که از هگل وام گرفته بود)، قدرت را به ساحت ایمان برمیگرداند. این برتری چندی دوام نیاورد و با حضور نیچه در صحنۀ تاریخ و ایدههای او که متأثر از پیشاسقراطیان و فیلسوفانی چون واگنر و شوپنهاور بود، نهتنها بساط دین، بلکه حتی ساختارهای اخلاقی از پیش موجود، مانند اخلاق کانت (که آن را نوعی اخلاق مسیحی میدانست) را نیز جمع کرد. در ادامه هِر همین فرایند را با بازگشت به بریتانیا و پرداختن به آثار ویلیام پیلی، بنتام، میل و سجویک پیش میگیرد که امروزه ذیل عنوان «سنت فایدهگرایی» از آنها یاد میشود.
و اما آخرین فصل با عنوان «فلسفۀ معاصر» از قرن بیستم و آشکارشدن دو سنت فکری قارهای و تحلیلی آغاز میشود. دو سنتی که به تعبیر هِر در ابتدای قرن، زبان یکدیگر را نمیفهمیدند، اما رفتهرفته فیلسوفانی پیدا شدند که به هر دو زبان سخن گفتند. نویسنده ابتدا به رابطۀ انسان، اخلاق و دین در فلسفۀ قارهای میپردازد. او این کار را با توجه به فلسفۀ پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیم آغاز کرده و با مکاینتایر و فینیس بهسمت فلسفۀ تحلیلی پیش میرود. سپس با بررسی مکاتبی چون شهودگرایی، توصیهگرایی و احساسگرایی به فیلسوفانی میپردازد که به دنبال معنای خیر بوده و در پی یافتن پاسخ برای این پرسش هستند که جملات اخلاقی اعتبار و ارزش خود را (به فرض اینکه اعتباری داشته باشند) از کجا میآورند؟! در صفحات پایانی، هِر نکات جالب و خواندنی دربارۀ پارادایم علم و لیبرالیسم در دو قرن اخیر، یکدست نبودن فضای فکری در غرب، نفوذ انگارهی پستمدرنیستم و ایدههای اخلاقی رالز بیان میکند. سپس به این مطلب اشاره میکند که امروزه، ما مجدداً شاهد قوت گرفتن رابطۀ اخلاق و دین در فلسفۀ تخصصی هستیم. آن هم با احیای دوبارۀ نظریهی امر الهی در کنار نظریۀ قانون طبیعی.
جوزف باتلر (اسقف بریستول) معتقد بود: خیریت خدا عبارت از خیرخواهی است، به این معنا که او خوشبختبودن ما را میخواهد. پس ما نیز باید همین را برای دیگران بخواهیم. لزوماً نباید آنچه برای ما خیر است، محتوایی مربوط به خودمان داشته باشد.
چرا این کتاب ارزش خواندن دارد؟
تمام مدخلهای دانشنامۀ فلسفی استنفورد از آن جهت که بهدست متخصصان امر نوشته شدهاند، چیزی بیشتر از یک مرور ساده و سطحی هستند. پس حتماً ارزش خواندن دارند.
مخاطب این کتاب چه افرادی هستند؟
تمام افرادی که سطح خوبی از دانش فلسفی دارند، آنهایی که از پیش با تاریخ فلسفه، مکاتب و خط فکری فیلسوفها آشنا بوده و مدتی است فلسفه را دنبال میکنند. در واقع، دانشنامۀ استنفورد به ما کمک میکند تا آنچه آموختیم را بار دیگر مرور و دستهبندی کنیم. درست به همین جهت است که حتی ارزش چند بار خواندن را دارد.