رابطه میان فلسفه پزشکی و اخلاق زیستی
مقدمه
اکنون فلسفۀ پزشکی یک زمینۀ مطالعاتیِ تثبیتشده است. اینکه آیا باید آن را یک رشته خواند یا یک زیرشاخه1، در نوع خود موضوعی موردمناقشه است که به فهم مشخصی از اینکه چهچیزهایی یک رشتۀ آکادمیک را میسازد، بستگی دارد. بههرروی، فلسفۀ پزشکی از ابتدا بهعنوان زمینۀ مطالعاتی متمایزی شناختهشده نبوده است و تا همین گذشتۀ نهچندان دور، بحثهای مهمی در خصوص وضعیت آن و اینکه آیا اصلاً چنین چیزی وجود دارد یا نه، در جریان بوده است. شناخت این بحثها و مسائل پیرامون آنها برای درک وظایف و حوزۀ فلسفۀ پزشکی اهمیت دارد. بنابراین اصلیترین جنبۀ این فصل، روشن ساختن مفهوم فلسفۀ پزشکی است.
مسئلۀ اساسی دیگر، رابطۀ میان فلسفۀ پزشکی و اخلاق زیستی است. اگرچه اخلاق بخشی از فلسفه است، که گاهی معادل با فلسفۀ اخلاق است، و اخلاق زیستی رابطۀ نزدیکی با پزشکی دارد، بااینحال اخلاق زیستی بخشی از فلسفۀ پزشکی نیست. فلسفۀ پزشکی با تمرکز بر مسائل مفهومی، روششناسی، آکسیولوژیک2، معرفتشناختی، متافیزیکی و سایر مسائل فلسفی معطوف به پزشکی از نظرگاهی تئوریک و نظری و بهمنظور تحلیل، فهم یا توضیح جنبههای نظری و عملی پزشکی مشخص میشود. در مقابل، اخلاق زیستی مسائل هنجاری3 در پزشکی را از نقطهنظری عملی، یعنی بهمنظور فراهمآوری راهنماییهایی برای چگونگی عمل کردن افراد، مورد بحث قرار میدهد.
در اینجا، فلسفۀ پزشکی و اخلاق زیستی با تمایز میان نظرگاه یا موضعی نظری و نظرگاه و موضعی عملی تعریف و مشخص میشوند؛ نه بهوسیلۀ حوزۀ عملشان. ممکن است هر دو روی مسائل نظری و عملی در پزشکی تمرکز کنند؛ برای مثال، ممکن است به پژوهشهای پزشکی با هدف کسب دانش در خصوص عملکرد ارگانیسمها (که مسئلهای مربوط به نظر پزشکی است) بپردازند، یا ممکن است مواجهۀ بالینی میان پزشک و بیمار (که مسئلهای مربوط به عمل پزشکی است) را مورد بررسی قرار دهند؛ اما آنها این کار را با اهداف متفاوتی انجام میدهند. بهطور خلاصه و موقتی، میتوان گفت که فلسفۀ پزشکی این کار را با هدف تحلیل و آنالیز انجام میدهد؛ درصورتیکه هدف اخلاق زیستی هدایت و راهنمایی است.
همچنین میتوان اخلاق زیستی را بهعنوان زمینهای پژوهشی توصیف کرد که بهطور مشخص و به شکلی اختصاصی برای پزشکی تولید نشده است؛ [بلکه] بیشتر بر روی به کار بردن ابزارهای فراهمآمده توسط اخلاق بر روی یک حوزۀ مشخص، مثلاً زیستپزشکی4، تأکید دارد. مطمئناً در فلسفۀ پزشکی هم مسائل هنجاری اصیلی وجود دارد؛ مانند مفهوم رنج بردن، اما انگیزۀ عمل در [فلسفۀ پزشکی] فهمیدن جنبههای مشخص ارزشگذارانه و هنجاری پزشکی است. همچنین، برای اینکه موضوعی به فلسفۀ پزشکی تعلق داشته باشد، باید هدف مستقیم آن [مسئله] فهم جنبهای از پزشکی باشد و یک مسئلۀ کلی که صرفاً با استفاده از مثالهایی از پزشکی دنبال میشود؛ مثلاً وقتی بحثی درمورد آزمایشهای علمی یا علیت است، به فلسفۀ پزشکی تعلق ندارد.
اینکه بگوییم فلسفۀ پزشکی و اخلاق زیستی زمینههای مطالعاتی متفاوتی هستند، مسلماً به این معنا نیست که هیچ ارتباطی بین آنها وجود ندارد. مثلاً برای بحثی اخلاقی در خصوص پیوند عضو باید درک روشنی از مفهوم مرگ داشته باشیم. تحلیل این مفهوم هم وظیفۀ فلسفۀ پزشکی است. همچنین تمایز میان اخلاق زیستی و فلسفۀ پزشکی به این معنا نیست که هیچ موضوعی مرتبط با ارزش یا اخلاقیات5 در فلسفۀ پزشکی وجود ندارد. بااینحال، این موضوعات درون فلسفۀ پزشکی از منظری نظری مورد بحث قرار میگیرند؛ یعنی، هدف از آن حل مسائل عملی نیست؛ بلکه منظور از آن فهم و توضیح ارزشگذارانه و هنجاری جنبههای پزشکی است.
برای انجام صحیح اخلاق زیستی، باید با فلسفۀ پزشکی آشنا باشیم و برای انجام درست فلسفۀ پزشکی نیز به دانش مسائل اخلاقی در پزشکی نیاز داریم. بااینهمه، نظریهها برای توضیح جنبههای پزشکی باید در خدمت اهداف مشخصی باشند و این [اهداف] معمولاً با توجه به نیاز به حل مسائل هنجاری مشخص میشوند. ارتباط اخیر در مخالفت با تقلیل فلسفۀ پزشکی به زیرشاخهای از فلسفۀ علم هم مطرح میشود؛ هرچند فلسفۀ پزشکی آشکارا بخشی از فلسفۀ علم است (پلگرینو ۱۹۹۸، ۳۲۶). پزشکی هم یک علم است و هم یک هنر؛ هم جنبههای نظری دارد و هم جنبههای عملی. [پزشکی] از جنبههای بینفردی6، مواجهۀ میان بیمار و کادر بالینی، با بسیاری از علوم دیگر تفاوت دارد؛ ازاینرو و بر این اساس، جنبههای فلسفیای از پزشکی وجود دارد که معمولاً در سایر حوزههای فلسفۀ علم یافت نمیشوند. مطمئناً اینکه آیا فلسفۀ پزشکی را میتوان کاملاً تابع فلسفۀ علم قرار داد یا نه، به تفسیر حوزه و چشمانداز خود فلسفۀ علم بستگی دارد که این موضوع از حیطۀ بحث این فصل خارج است.
باید توجه داشت که تمایز میان اخلاق زیستی و فلسفۀ پزشکی -که اخیراً به آن پرداختیم- در نوع خود محل مناقشه است. قطعاً فیلسوفانی وجود دارند که اخلاق زیستی یا اخلاق پزشکی را عنصری از فلسفۀ پزشکی میدانند. با وجود این، به نظر میرسد که [تصور] تبعیت اخلاق زیستی از فلسفۀ پزشکی، اگرچه کاملاً نادرست نیست، بر اساس نوعی کوتهنظری است که اخلاق زیستی را چون زیرشاخهای از فلسفه میداند. البته بهدرستی میتوان اخلاق زیستی را با سایر زیرشاخههای فلسفی که «اخلاق» نامیده میشوند، همتراز دانست؛ ازاینرو در این چشمانداز، اخلاق زیستی زمینۀ مطالعاتیای میباشد که خودش بخشی از فلسفه است که بر پزشکی اعمال میشود. بااینحال، این [دیدگاه] مانع سایر تفاوتهای مهم میان فلسفۀ پزشکی و اخلاق زیستی خصوصاً درمورد اهداف و مقاصد آنها، که پیشازاین مورد تأکید قرار گرفت، نمیشود. همچنین مهم است که درمورد رابطۀ میان فلسفه و پزشکی، وقتی درمورد فلسفۀ پزشکی صحبت میکنیم، صریح باشیم. همانطور که بهزودی خواهیم دید، هر نوع به کار بردن روشهای فلسفی در پزشکی، نمونهای از فلسفۀ پزشکی نیست.
اینکه آیا فلسفۀ پزشکی وجود دارد یا نه، به دریافت ما از آن بستگی دارد. میتوان این سؤال را در ادامه به دو جنبه تفکیک کرد؛ اول، ما ممکن است بپرسیم که آیا فلسفۀ پزشکی بهعنوان یک رشتۀ واقعی جداگانه یا زمینۀ مطالعاتی وجود دارد یا نه. ما پیشازاین به این موضوع پرداختهایم و به آن پاسخ مثبت دادهایم. اگرچه باید توجه داشت که برای وجود داشتن فلسفۀ پزشکی به این روش، نیازی نیست که حتماً شخصی وجود داشته باشد که به آن بپردازد؛ یعنی وجود داشتن بهمثابۀ یک وجود نظری، یک ایده.
دوم، میتوان پرسید که آیا فلسفۀ پزشکی بهعنوان یک نهاد وجود دارد یا نه. این به یکسری موجودات مشخص واقعی مانند افرادی که به فلسفۀ پزشکی مبادرت ورزند، انجمنهای علمی، ژورنالهای آکادمیک، یک کتاب معیار، کتابهای درسی و احتمالاً مدرک تحصیلی در این زمینه و… نیاز دارد (کاپلان ۱۹۹۲). با وجود اینکه فلسفۀ پزشکی از این نظر همچنان تلاشی نوپاست، میتوان به این سؤال دوم هم پاسخ مثبت داد.
تعریف فلسفۀ پزشکی
فلسفه و پزشکی، هر دو، هم رشتههایی آکادمیکاند و هم نوعی فعالیت. این دو به اشکال مختلفی با یکدیگر در ارتباطاند. مثلاً روشها یا رویکردهای فلسفی مانند تحلیل مفهومی، پدیدارشناسی یا هرمنوتیک را میتوان بر مفاهیم یا فعالیتهای پزشکی اعمال کرد. این خود بهتنهایی نمیتواند نمونهای از فلسفۀ پزشکی باشد؛ [برای حصول فلسفۀ پزشکی] توجه واقعی در فهم باید متمرکز بر پزشکی باشد. بنابراین برای فلسفۀ پزشکی ورزیدن، بهجای اینکه پزشکی چون حوزهای عملی برای به دست آوردن دانش در خصوص روشها و رویکردهای فلسفی به کار رود، باید روشها و رویکردهای فلسفی صرفاً ابزارهایی برای کسب دانش در خصوص جنبههای پزشکی باشند.
مسلماً این تمایز نمونۀ ایدهآلی را معرفی میکند که همیشه در نشریات و نوشتههای واقعی دیده نمیشود؛ اما بااینحال، با استفاده از دو کتاب بهعنوان نمونه، میتوان فرق گذاشت میان پژوهشگری که از نمونههای پزشکی استفاده میکند تا درد را، که پدیدهای شایع در بافتار پزشکی است، به شکل فلسفی مورد بحث قرار دهد (هاردکسل ۲۰۰۱) و پژوهشگری که مفهوم رنج کشیدن را در ارتباط با اهداف پزشکی تحلیل میکند (کاسل ۱۹۹۱). بر اساس تمایزی که پلگرینو ترسیم کرده است (پلگرینو ۱۹۷۶، ۱۹۸۶)، اولی را میتوان فلسفه در پزشکی7 خواند، درحالیکه دومی فلسفۀ پزشکی واقعی خواهد بود. همچون سایر «فلسفۀ …8»ها، در اینجا هدف این مطالعه کسب دانش درمورد ماهیت پزشکی و جنبههای مشخصی از این نظر و عمل خاص است. تفاوت مشابهی را میتوان میان مطالعۀ اتیسم بهمنظور کاوش مسائل نظری در فلسفۀ ذهن، مثلاً اینکه چگونه میتوانیم به ذهن دیگری دسترسی یابیم (گوردن و بارکر ۱۹۹۴)، یا بررسی فلسفی درمورد اینکه زیستن با یک بیماری مزمن چگونه چیزی است (تومبس ۱۹۹۲) رسم کرد. باید اعتراف نمود که این تعریف و تحدیدها تا حدی نوآورانه و احتمالاً موردمناقشه است. همچنین، همانطور که پیشازاین گفته شد، در واقعیت هم بهسختی قابلترسیماند؛ بااینحال باید به ما در تفکر به اینکه حدود مناسب فلسفۀ پزشکی چیست، کمک کنند.
در عهد باستان، ارتباط میان فلسفه و پزشکی پررنگ بود (فرده ۱۹۸۶). البته این را میتوان در خصوص سایر رشتههایی که امروزه از خاستگاه فلسفی خود جدا شدهاند نیز بیان کرد. بسیاری از فیلسوفان، مانند فیثاغورث، امپدوکلس و دموکریتوس، متخصصین پزشکی بوند و برخی از آنان در خصوص ماهیت بیماری نظریات پیشرفتهای داشتند. آنها [بیماری] را معمولاً چون عدم تعادلی میان عناصر مهم بدن -که مزاج خوانده میشدند- توصیف میکردند. در آن زمان، توجه فیلسوفان متوجه به یک نظریۀ عمومی درمورد ماهیت، علیالخصوص ماهیت انسان، بود؛ ازاینرو، پدیدۀ پزشکی مورد توجه ویژهای بود. این مسائل انسانشناسانه و وجودشناسانه با علاقۀ عملی به توصیههایی در خصوص زندگی نیک که سلامتی پیکری و ذهنی بخشی اساسی از آن پنداشته میشد، تکمیل شد.
پزشکان حدوداً از قرن پنجم پیش از میلاد توجهی نظری به پزشکی پیدا کردند؛ چرا که از آن موقع، بیماری روزبهروز بیشتر بهعنوان شرایط و وضعیتی دیده میشد که قابلتغییر یا حتی درمان بود؛ بنابراین وظیفۀ متخصصین پزشکی دست یافتن به دانش مرتبطِ موردنیاز بود. بیشک جستوجو برای رویکردی سیستماتیک برای مطالعۀ پزشکی حاصل جذابیت نظری آن نبود؛ بلکه فشاری اجتماعی بود که نقش و شأن پزشکان را تهدید میکرد. در نتیجه پزشکان شروع به کاوش مسائلی کردند که حول محور عمل طبابت سامان یافته بود؛ مثلاً روشی که دانش نظری میتوانست درمورد کیسهای عملی به کار برده شود و آنچه که محدودیت ذاتی هنر درمان بود. از این زمان بود که روایتهای مختلف از نقش روشهای فلسفی در پزشکی پدید آمد، و حدوداً از قرن چهارم پیش از میلاد بود که نظریات رقیب در خصوص روشهای درمان ایجاد شد. موضوعِ جالبتوجه دیگر، مسائل اخلاقی بود؛ خصوصاً آنهایی که به رابطۀ میان متخصصین پزشکی و بیماران ارتباط داشت. یکی از اهداف این کار این بود که با رسم تمایز واضحی میان خود و افراد شارلاتان، از شأن اجتماعی خود دفاع کنند.
در بسیاری از فرهنگها و کشورهای دیگر نیز ارتباطات موضعی پررنگی میان فلسفه و پزشکی وجود داشت و در دوران مدرنیتۀ متأخر نیز تعدادی از خروجیهای آکادمیک در حوزۀ فلسفۀ پزشکی جای داشت (تمکین ۱۹۵۶؛ کینگ ۱۹۷۷)؛ بااینحال، بحث هماهنگ و نهادینهشدۀ فلسفۀ پزشکی در تمدن غربی از ماه می ۱۹۷۴ آغاز شد (پاتر ۱۹۹۱). از آن موقع بود که نخستین سمپوزیوم میانرشتهای فلسفه و پزشکی در گلاوستون تگزاس برگزار شد.
از این نشست سالیانه، سری کتابهای مهم فلسفه و پزشکی (که اکنون از طریق انتشارات اسپرینگر منتشر میشوند) -که در ابتدا توسط تریسترام انگلهارت9 و استوارت اسپیکر10 ویراستاری میشدند- پدید آمدند. در سال ۱۹۷۶، نخسین سری ژورنال فلسفه و پزشکی11 منتشر شد که ویراستار مؤسس آن ادموند پلگرینو12 بود. در همان سال، نشست انجمن فلسفۀ علم آمریکا13 با تمرکز بر مسائل معرفتشناختی در پزشکی برگزار شد.
سایر ژورنالهای مهم در این زمینه بعداً منتشر شدند، مثل پزشکی نظری و اخلاق زیستی14 (که در ۱۹۷۷ توسط کاظم صادقزاده بنیان گذاشته شد و در ابتدا MetaMed خوانده میشد) و پزشکی، مراقبت سلامت و فلسفه15 (در ۱۹۹۸ تأسیس شد، ژورنال رسمی جامعۀ اروپایی فلسفۀ پزشکی و مراقبت سلامت16).
همچنین تعداد بسیار زیادی ژورنال در زمینۀ فلسفۀ پزشکی همچون ژورنالهای تخصصی با جهتگیری میانرشتهای منتشر میشود؛ بهعنوان نمونه، فلسفه، روانپزشکی و روانشناسی17 (تأسیسشده در سال ۱۹۹۴، ژورنال رسمی جامعۀ پیشرفت فلسفه و روانپزشکی18). سرانجام، تعدادی انجمن علمی و یک لیست پخش ایمیل مهم وجود دارد که توسط جرمی روزنبام19 سایمن اداره میشوند.
شاید اینکه در دهۀ ۱۹۷۰ در خصوص قابلیتهای رشتهای با نام فلسفۀ پزشکی، خوشبینی زیادی وجود داشت، تعجب برانگیز نباشد؛ این را بهوضوح میتوان در نقلقولی از ادموند پلگرینو که در سال ۱۹۷۶ نوشته شده است دید: «ما در حال ورود به عصر جدیدی از گفتوگو هستیم که شاید بهاندازۀ گفتوگویی که میان پزشکی و فلسفۀ یونانی برقرار شد، امیدوارکننده باشد.» (پلگرینو ۱۹۷۶، f12) بااینحال، این پیشبینی مثبت بعدها مورد شک قرار گرفت.
برای نمونه، آرتور کاپلان20 در ۱۹۹۲ بیان داشت که فلسفۀ پزشکی وجود ندارد و هاینریش لوی21، یک بخش ژورنال جدید را در «فلسفه و نقش آن در پزشکی» انتشار داد: «شگفت آور است که در خصوص فلسفۀ پزشکی در زبان انگلیسی مطالب اندکی نوشته شده است: پزشکان اغلب پزشکی را چون شغلی کاملاً تکنیکال میبینند و عبارت «فلسفۀ پزشکی» را به دیدۀ تحقیر مینگرند. از آنسو، فیلسوفان نیز اغلب احساس میکنند که پزشکی صرفاً رشتهای تکنیکال است و فلسفۀ آن شایانتوجه جدی نیست.» (لوی ۱۹۹۴, f201)
بااینهمه، با نقطهنظر کنونی هر دو دورنمای خوشبینانه و یا غمانگیز اشتباه به نظر میرسند. اکنون یک رشتۀ واقعی فلسفۀ پزشکی وجود دارد؛ اما بازهم فضا برای بحث کردن در خصوص اینکه [فلسفۀ پزشکی] دقیقاً چیست و چگونه باید باشد، وجود دارد. اینکه ما چگونه فلسفۀ پزشکی را درک میکنیم، بر روی اینکه چگونه زیست خود را بهعنوان یک رشته میگذراند، پیامدهایی دارد.
ادموند پلگرینو
ادموند پلگرینو در اثر مهم خود «فلسفۀ پزشکی: پروبلماتیک و پتانسیل22» روابط احتمالی میان پزشکی و فلسفه را به شکل کاملی به بحث میگذارد. او این رابطه را در سه نوع مختلف دستهبندی میکند: فلسفه و پزشکی، فلسفه در پزشکی و فلسفۀ پزشکی.
– «فلسفه و پزشکی متضمّن ملاحظات متقابل پزشکی و فلسفه در مسائل مشترک میانشان است … در این تلاش و کار مشترک مسائل همیشگی فلسفی ازجمله بحث ذهن-بدن، معنای ادراک کردن، آگاهی، زبان، طبیعت ویژه یا غیرویژۀ قوانین فیزیکی و شیمیایی در جانداران، مورد بررسی قرار میگیرند … فلسفه در پزشکی به استفاده از ابزارهای سنتی فلسفی مانند تأمل انتقادی، استدلال دیالکتیکی، پردهبرداری از ارزشها و اهداف یا پرسیدن سؤالات دستاول، برای برخی مسائل پزشکی، ارجاع دارد.
این مسائل میتوانند گسترهای از منطق تفکر پزشکی تا معرفتشناسی علوم پزشکی بهمثابۀ یک علم، مسئلۀ علیت، محدودیتهای مشاهده و آزمایش و البته کل محدودۀ مسائل آزارندۀ زمینۀ فعال اخلاق زیستپزشکی را در بر گیرند … هنگامی که فلسفه متوجه معنای پزشکی بهمثابۀ یک عمل بالینی میشود و پایههای مفهومی، ایدئولوژیها، اتوس23 آن و پایۀ فلسفی اخلاق پزشکی را میسنجد، آنگاه به فلسفۀ پزشکی بدل میشود. پرسشهایی که توسط فلسفه در پزشکی سنجیده میشوند، به قلمروی یکتای مواجهۀ بالینی منتقل میشوند که در آن یک انسان در بافتاری که درگیر مداخله در وجودش است، در حال تجربۀ سلامتی، بیماری، اختلال روانی یا جنون است. فلسفۀ پزشکی در پی توضیحی است برای اینکه پزشکی چیست و چه باید باشد … در واقعیت بهسختی میتوان این سه نوع اشتغال را از هم سوا کرد و فیلسوفان میتوانند به هر سۀ آنها اشتتغال ورزند و این کار را هم میکنند. ما آنها را تشریح و سوا کردهایم تا اهمیت مرکزی فلسفۀ پزشکی را برجسته سازیم: مسائل فلسفی موجود در نظریۀ پزشکی بهمثابۀ یک فعالیت عملی بشری. سرانجام، مسائل نزدیکتری که فلسفه و پزشکی و فلسفه در پزشکی با آنها درگیر میشوند باید به فلسفۀ پزشکی سپرده شوند.» (پلگرینو ۱۹۷۶، ff 19)
پلگرینو صراحتاً اخلاق زیستپزشکی را از فلسفۀ پزشکی جدا میکند. او همچنین یک مؤلفۀ عملی، یعنی مواجهۀ بالینی را جزئی اساسی از فلسفۀ پزشکی میداند. این عنصر فعال از دید پلگرینو به شکل ویژهای مهم است؛ چرا که در مقایسه با مثلاً زیستشناسی، [این عنصر فعال] ویژگی منحصربهفرد [پزشکی] است. پزشکی در مقایسه با علوم طبیعی دارای یک هدف مشخص، یعنی سلامتی و درمان موجودات زنده است. رابطۀ شخصی میان پزشک و بیمار در دنبال کردن این هدف، پزشکی را به فعالیتی اخلاقی و حامل ارزش24 بدل میسازد؛ ازاینرو پزشکی را نمیتوان به علوم دیگر چون ترکیبی از زیستشناسی و روانشناسی، فروکاست (ر.ک شافر ۱۹۷۵). به گفتۀ پلگرینو: «پزشکی فعالیتی است که ذات آن بر رویداد بالینی تکیه دارد که نیازمند کاربرد منحصربهفرد دانش علمی و سایر دانشها در رابطه با یک انسانِ بهخصوص به هدف بازیابی سلامتی یا درمان ناخوشی از طریق دستورزی مستقیم در بدن و از طریق زمینهای حامل ارزش است. به همین سبب است که نظریۀ پزشکی، نظریهای در خصوص واقعیت عملی است و صرفاً نظریۀ علوم دخیل در آن نیست.» (پلگرینو ۱۹۷۶، ۱۷)
مسائل بسیاری وجود دارد که میتوان آنها را در این بیان از فلسفۀ پزشکی مورد بررسی قرار داد. مثلاً میتوان بررسی کرد که آیا درمان ناخوشیها و افزایش سلامتی اساس پزشکی هستند، یا اینکه صرفاً اهداف پزشکیاند. همچنین این نگرانی وجود دارد که پلگرینو مسئلۀ تعیین «ماهیت» پزشکی را به شکل قراردادی حل کرده است؛ درحالیکه میبایست خود این مسئله با بحثی درون فلسفۀ پزشکی روشن شود. محدود کردن فلسفۀ پزشکی به قلمروی عملی پزشکی بهوسیلۀ این ادعا که ذات پزشکی مواجهۀ بالینی است، درست به نظر نمیرسد. روشن کردن اینکه عمل پزشکی در رابطه با نظریۀ پزشکی چه نقشی دارد، وظیفۀ واقعی خود فلسفۀ پزشکی است و نباید بهوسیلۀ محدود کردن محدودۀ ماهیت پزشکی به بافتار بالینی آن را کنار گذاشت.
پلگرینو، ده سال بعد، تقسیمبندی سهگانۀ خود از رابطۀ فلسفه و پزشکی را بازبینی کرد. او در اینجا تعریفی از فلسفۀ پزشکی را اقامه میکند که از آغاز بر تفسیری خاص از ذات پزشکی متکی نیست؛ بلکه تعیین آن تفسیر را نتیجۀ انجام فلسفۀ پزشکی میبیند. «نوع سوم از رابطه، فلسفۀ پزشکی، بر روی بررسیهای فلسفی در خصوص پزشکی-چون-پزشکی25 تمرکز میکند و به دنبال تعریف ماهیت پزشکی بهمثابۀ پزشکی است تا برخی نظریههای کلی در خصوص پزشکی و فعالیتهای پزشکی را شرح دهد.» (پلگرینو ۱۹۸۶، ۱۰)
او بعداً در این فصل روایتی قابلتوجه از مسائل متمایز بحثشده در فلسفۀ پزشکی ارائه میدهد:
– فلسفۀ پزشکی چیزی بیش از فلسفیدن درمورد پدیدۀ خاص پزشکی، یعنی فلسفه در پزشکی، است. فلسفۀ پزشکی به دنبال فهم و تعریف زیرلایههای مفهومی پدیدۀ پزشکی است و برنامۀ آن طیف وسیعی را در بر میگیرد و با موضوعاتی چون مفاهیم کلیدی مانند ایدههای سلامت، ناخوشی، عادی بودن26 و غیرعادی بودن، درمان شفابخش، مراقبت، درد و رنج بردن سروکار دارد. این مفاهیم چهچیزهایی را در بر میگیرند؟ ماهیت تشخیص پزشکی، قضاوت و پی بردنِ بالینی چیست؟ … آیا پایان پزشکی، منطق و معرفتشناسی قضاوت بالینی را تغییر میدهد؟ … ارزشهایی که ساختار پزشکی را شکل میدهند، کداماند؟ … آیا سلامتی یک ارزش است؟ به چه معنا؟ … پرسشهایی ازایندست دستورکار و برنامۀ فلسفۀ پزشکی همچون یک رشته را فراهم میکنند. (پلگرینو ۱۹۸۶، f14)
هنگام خواندن لیست موضوعات فلسفۀ پزشکی، افتراق آن از فلسفه در پزشکی دشوارتر میشود. گذشته از همۀ اینها، پیشازاین، فلسفه در پزشکی بهصورت «فلسفیدن در خصوص پدیدۀ خاص پزشکی» تعریف شد. باور پلگرینو به ماهیت متمایز پزشکی، «پزشکی-چون-پزشکی»، که دستورکار آن را مشخص میکند، در فهم او از فلسفۀ پزشکی کلیدی است. از نظر پلگرینو این ماهیت متمایز پزشکی تمرکز عملی آن با غایت27 مرتبط سلامتی است.
– فلسفۀ پزشکی روش و مادۀ بهخصوص پزشکی را موضوع مطالعۀ خویش به روش فلسفی قرار میدهد. فلسفۀ پزشکی به دنبال خود دانش فلسفی پزشکی است و در پی فهمیدن این است که پزشکی چیست و چهچیز آن را از دیگر رشتهها، ازجمله خودِ فلسفه، متمایز میکند … پزشکی چون پزشکی هنگامی پدید میآید که دانش علوم پایۀ پزشکی در یک مواجهۀ بالینی یا سلامت عمومی برای یک هدف مشخص، یعنی برای درمان، بهبود، مهار یا جلوگیری از ناخوشیهای بشری در افراد یا اجتماع به کار برده میشود … فلسفۀ پزشکی به دنبال فهمیدن ماهیت و پدیدار مواجهۀ بالینی است؛ یعنی، رابطۀ میان فرد نیازمند نوع خاصی از کمک مرتبط با سلامتی و فرد دیگری که پیشنهاد کمک میدهد و توسط جامعه برای یاری رساندن طراحی شده است. (پلگرینو ۱۹۹۸، f326)
بهطور خلاصه، از منظر پلگرینو، فلسفۀ پزشکی را بایستی از سایر روابط میان پزشکی و فلسفه متمایز ساخت. از نظر او، تمرکز فلسفۀ پزشکی بر پزشکی بهمثابۀ رشتهای متمایز است. او از یکسو ابراز میدارد که تعیین ماهیت پزشکی وظیفۀ خود فلسفۀ پزشکی است و از دیگر سو او مکرراً ادعا میکند که ویژگی متمایز پزشکی، ماهیت عملی آن علیالخصوص مواجهۀ بالینی است.
تریسترام انگلهارت و ادموند ارد28
تریسترام انگلهارت و ادموند ارد مدخل «فلسفۀ پزشکی» را برای نسخۀ ۱۹۷۸ دانشنامۀ اخلاق زیستی29 به نگارش درآوردند و بعدها مقالۀ مهم دیگری را در این موضوع منتشر ساختند (انگلهارت و ارد ۱۹۸۰). آنها نیز همچون پلگرینو میان انواع مختلف رابطۀ میان فلسفه و پزشکی تمایز قائل شدند:
– فعالیتهای فلسفی مرتبط با پزشکی را میتوان از طریق چهار قالب عمده مورد توجه قرار داد: فلسفه برای پزشکی، فلسفه در پزشکی، فلسفه درمورد پزشکی و فلسفۀ پزشکی … اولی به شکلی اندیشهورزانه از مفاهیم استفاده میکند تا توضیحات پزشکی فراهم آورد … قالب دوم را میتوان «فلسفه در پزشکی» نامید. در اینجا، فلسفه یک ابزار تحلیلی صوری است که بیش از آنکه در خدمت مستقیم نظریه یا درمان پزشکی باشد، برای نمایش ساختارهای منطقی در پزشکی به کار برده میشود … قالب سوم … شامل تأمل بر روی مسائل سنتی فلسفیای است که از حوزۀ پزشکی برمیخیزند (البته نه مسائل منطقی به دقیقترین شکلشان) … قالب چهارم «فلسفۀ پزشکی» را میتوان مشابه با روش فلسفۀ هر علمی، برای شناسایی مسائل معرفتشناختی و مفهومیای که خاص پزشکیاند، استفاده کرد… (انگلهارت و ارد ۱۹۷۸، f1049)
بیشک این دستهبندی از روابط مختلف میان پزشکی و فلسفه را بهسادگی نمیتوان توصیفی در نظر گرفت؛ ازاینرو، انگلهارت و ارد تعریف خودشان از فلسفۀ پزشکی را تعریف درست میدانستند. آنها در اینجا دریافت نسبتاً محدودی از فلسفۀ پزشکی را پذیرفتند که بعدها از آن دست کشیدند؛ چون قبول کردند که زمینه و حوزۀ پزشکی را نمیتوان بهسادگی تعیین کرد. بااینحال در تعریف نقلشده، آنها نیز همانند پلگرینو اخلاق زیستی را از قلمروی فلسفۀ پزشکی جدا کردند. اخلاق زیستی به دستۀ «فلسفه درمورد پزشکی» تعلق دارد؛ چرا که مسائل آن، مسائل مخصوص پزشکی نیستند؛ بلکه همان مسائل سنتیاند که به شکلی جدید مطرح شدهاند. سایر مسائل فلسفه درمورد پزشکی در سایر حوزهها مانند فلسفۀ ذهن و فلسفۀ علم نیز طرح شدهاند و سپس بر روی پزشکی به کار رفتهاند. از منظر انگلهارت و ادر، در مقایسه با چنین انتقالی از مسائل فلسفی به پزشکی، فلسفۀ پزشکی با مسائلی سروکار دارد که مخصوص پزشکیاند. برخی از نمونههای این مسائل، تحلیل مفاهیم پایهای پزشکی مانند «بیماری»، «پاتولوژی» یا «سلامتی» است. انگلهارت در جای دیگری این حوزۀ موردمطالعه را فلسفۀ پزشکی به معنای اکمل آن میخواند (انگلهارت (۱۹۷۷)، ff 98). بر طبق این دریافت، «فلسفه درمورد پزشکی» معادل «فلسفۀ پزشکی» در معنای اقل آن است.
نیاز به فلسفۀ پزشکی
اگرچه باید مراقب باشیم که این تمایزات را قطعی و غیرقابلتغییر ندانیم یا تصور نکنیم که دنبال کردن یک حوزه ارتباطی با سایر حوزهها ندارد، اما این دستهبندیها از روابط میان پزشکی و فلسفه به ما در هدف تحلیلی مرتب کردن چنین حوزۀ متنوعی از مطالعه کمک میکنند. همچنین، در صورت اعتراض، فایدۀ چنین تمایزاتی کنار گذاشتن و جداسازی اخلاق و اخلاق زیستی از فلسفۀ پزشکی است. این ازآنجهت کمککننده است که نشان میدهد جنبههای نظری مفهومی، متافیزیکی، معرفتشناختی و ارزشی، زمینهساز مسائل اخلاقی در پزشکیاند. مثلاً در اخلاق پزشکی، معمولاً مفهوم کیفیت زندگی را بدون تحلیل مفهوم مرتبط با آن یعنی سلامتی، استفاده میکنند.
همچنین، وقتی که معمولاً درمان دردناک کودکان مبتلا به مهرهشکاف30 را با ارجاع به هدف «بهبودی» توجیه میکنند، به شکلی ضمنی ایدهآلی از سلامتی را پیشفرض میگیرند (هر ۱۹۸۶، ۱۷۴)؛ اما چگونه میتوان چنین درمانی را بدون اینکه پیشازآن مفهوم سلامتی را روشن ساخته باشیم، توجیه کرد؟ یک مثال دیگر، این پرسش است که آیا هیدراسیون و تعذیۀ رودهای را بایستی بخشی از مراقبت پزشکی پایهای که قابل رد کردن نیست، در نظر گرفت یا نه. پاسخ به این پرسش مشخصاً به دریافت ما از مفهوم مراقبت بستگی دارد.
شاید جدا نگه داشتن فلسفۀ پزشکی و اخلاق زیستی این فهم را توسعه دهد که اخلاق زیستی، رشتهای کاملاً حرفهایشده است و در واقع، به بحثهایی در خصوص پرسشهای اساسی و پایهای فلسفی نیاز دارد (توماسما ۱۹۸۵، ۲۳۹؛ لیندال ۱۹۹۰). همچنین شاید موجب افزایش تعداد تعداد نشریات فلسفۀ پزشکی شود که در مقایسه با حجم نشریات اخلاق زیستی، کمبود آن بهخوبی مشهود است.
بهطور خلاصه، در نوع خود یک رشتۀ واقعی فلسفۀ پزشکی وجود دارد و این حوزه نیاز به مشارکت و همکاری دانشگاهی دارد. قطعاً هنوز پرسشهای پاسخدادهنشدهای در خصوص حدود آن، خصوصاً هنگامی که در درگیری مشخص خود پزشکی در مسائل نظری و عملی را در نظر بگیریم، وجود دارد. اینجا، مسائل اهمیت هنجارگذاری پدید میآیند و ازاینرو رابطۀ میان فلسفۀ پزشکی و اخلاق، موضوع پژوهش در سطحی دیگر میشود. آیا پزشکی و بنیانهای آن به شکلی با ارزشها و هنجارها ممزوج است که آن را بهنوعی «علم اخلاقی» تبدیل میکند؟ درحالِحاضر چنین تفسیری در بیان پلگرینو مورد اشاره قرار گرفته است. اینکه آیا ارزشها و هنجارها درون پزشکی وجود دارند و اگر آری، از چه نوعی هستند، خود مسئلهای مهم برای فلسفۀ پزشکی است.
ارزشها و هنجارها در پزشکی
پزشکی را تا حدی که هر علمی زیر بار ارزشها و هنجارهاست، میتوان نوعی فعالیت حامل ارزش تفسیر کرد. برای نمونه، مارکس وارتوفسکی دو هنجار را در علوم طبیعی مسلم میدانست (وارتوفسکی ۱۹۷۷، ۱۱۱)؛ اولی، هنجار عقلانیت ریاضیاتی، و دومی هنجار آزمایشپذیری تجربی برای بررسی یک حکم. این هنجارها آنچه را که یک روششناسی مناسب و «خوب» دانسته میشود، مشخص میکنند. درعینحال، چنین روششناسیای مرز و حدود علم را مشخص میکند. فقط آن مسائلی که میتوانند با استفاده از روششناسی فرضیه و استنتاج مورد بحث قرار بگیرند و میتوانند از طریق واقعیات تجربی راستیآزمایی شوند، موضوع علم پنداشته میشوند. یکی از نتایج شناختهشدۀ چنین تفکری، تمایز میان واقعیات و ارزشهاست که شامل ایدهآل علمی فارغ از ارزش بودن، میشود. وارتوفسکی در مقابل، ادعا میکند که علم -با وجود ادعای بیطرفی در پیگیریها و در محتوای خود هنجارگذارانه است.
– ازآنجاکه روششناسی به روشی که شرح داده شد، هنجارگذارانه و تجویزی (و در واقع محدودکننده) است، خود انتخاب حکمهای روششناسانه، و پیچیدگیشان در سدۀ گذشته، قطعاً این امر را هنجارگذارانه میکند؛ هنجارگذارانه بدان معنی که یک هنجار مشخص که در تاریخ برآمده، سایرین را کنار زده و جایشان را میگیرد.
طبق نظر وارتوفسکی، یک مدل فارغ ارزش، محدودیتها و نواقص زیادی دارد که در سطوح مختلفی آشکار میشوند؛ اول، حدود علم بیشازحد محدود میشود. مثلاً بسیاری از مسائل علمی در ترمودینامیک یا فیزیک کوانتوم را نمیتوان به شکلی شستهورفته تحت این مدل درآورد. چنین ملاحظاتی در خصوص علومانسانی و روانشناسی نیز صادق است. دوم، روشهای ممکن حکم، استدلال و استنتاج علمی در واقعیت از مرزهای روششناسی تجویزشده میگذرند. سوم، این مدل رابطۀ میان نظریه و عمل علمی را مخدوش میسازد. چهارم، بافتار تاریخی و اجتماعی علم را جدا میسازد. پنجم، با پیشفرض گرفتن «عینیت» علمی، تمایزی ضمنی میان پیگیری حقیقت و توجه به استفاده از چنین حقیقتی مینهد که تمایزی بیبهره است.
اگر نه همه، اما بسیاری از ادعاهای وارتوفسکی توسط بسیاری از دیگر پژوهشگران فلسفۀ علم مورد بحث و پذیرش قرار گرفته است و تعدادی از تزهای او موضوع جدل و مباحثهاند. ارزش مشارکت او در بحث فلسفۀ پزشکی، بهطور عمده بر اساس این واقعیت است که او یک مشخصۀ پزشکی را به هر یک از مسائل سنتی لیستشدۀ مدل علمی اختصاص میدهد تا نشان دهد که چگونه ممکن است بررسی پزشکی از نقطهنظری فلسفی، پایهای جدید برای فلسفۀ علم فراهم آورد.
اول، سلامتی و بیماری، پدیدههایی که پزشکی بر پایۀ آنهاست، صرفاً با توصیفی از شرایط بیولوژیک توضیح داده نمیشوند؛ بلکه آنها الزاماً بر وضعیت سابژکتیو و بافتار اجتماعی دلالت دارند؛ چرا که بیماری در سیستمی از روابط رخ میدهد، نه به شکلی مجزا. بنابراین سلامتی و بیماری ایدههایی هنجارگذارانهاند که از حدود مدل علمی که پیشازاین شرح داده شد، میگذرند و فراتر میروند. در اینجا اهمیت دارد که تأکید کنیم وارتوفسکی نمیخواهد ادعا کند که تنها آن عارضههایی نمونههایی از بیماری هستند که توسط پزشک یا بیمار به آن صورت [یعنی بهصورتیکه شرایط سابژکتیو یا اجتماعی در بیماری دخیل است] تشخیص داده شدهاند؛ بلکه قصد او این است که اشاره کند خودِ تشخیص بیماری، درون کرداری اجتماعی رخ میدهد. این موضوع حوزۀ پزشکی را بالاتر و فراتر از قلمروی زیستشناسی میبرد و آن را بر پایۀ شکلی از زندگی تاریخی بنا میدهد.
دوم، حکم بالینی خصوصاً تشخیص بیش از آن پیچیده است که تحت سرفصل استنتاج نظری و تجربی قرار داده شود. سوم، رابطۀ میان نظریه و عمل در پزشکی شکلی خاص دارد؛ چرا که پژوهش علمی در اینجا توسط امکانات عملی دانش تعیین میشود. اگرچه علوم پزشکی و هنر شفابخشی پزشکی را میتوان از هم متمایز ساخت، ازآنجاییکه هدف پزشکی پیشرفت بهباشی31 بشری است، همچنان اولی (علوم پزشکی) بهسمت دومی (هنر شفابخشی پزشکی) معطوف است.
چهار، همانطور که در نکتۀ اول تأکید کردیم، مفاهیم پایهای پزشکی از ابعاد تاریخی و اجتماعی متأثر میشوند. جداسازی موضوعات کیفیت علمی و غیر-علمی بودن، پیچیدگی چنین رابطهای را از بین میبرد. پنجم، به کار بردن دانش پزشکی در مواجهه میان پزشک و بیمار عنصر مرکزی پزشکی است. تشخیص و درمان در طبابت، دیدگاه آزمایشگر را تغییر میدهد؛ آنها خودشان جزئی از سیستمی میشوند که قرار است کاوش کنند؛ ازاینرو ایدۀ عینیت، که در میان علوم طبیعی مشترک است، در اینجا تحلیل میرود. موضوعات اخلاقی نیز مرتبط میشوند: «در واقع، پرسشهای اخلاقی و واقعیات اجتماعی زندگی و مرگ، خوشی و رنج، نسبت به پزشکی [عناصری] مرکزیاند، نه فرعی.» (همان، ۱۲۰)
وارتوفسکی به این نتیجه میرسد که بایستی بازبینیای رادیکال از آنچه که علمی پنداشته میشود، صورت بگیرد تا به مفهومی غنیتر از علم برسیم. حال اگر ما ملاحظات او را دنبال کنیم، به نظر میرسد که در تقابل آنچه که پیشتر مقرر داشتیم، موضوعات اخلاقی بخشی از فلسفۀ پزشکیاند. این با توجه به این واقعیت است که پزشکی، پیش از هر چیز، فعالیتی است که به شکلی اخلاقی تعین یافته است؛ بااینحال، این واقعیت که فعالیتی مشخص حامل هنجارگذاری -شاید از جهت اخلاقی- است، تحلیل فلسفی این فعالیت هنجاری را تلاشی در علم اخلاق نمیسازد. اینکه آیا پزشکی متأثر از ارزشهاست [و اگر آری] از چه طریق [متأثر است]، موضوعی مهم برای فلسفۀ پزشکی است. اما چنین سؤالی خودش پرسشی هنجاری نیست و مثلاً منجر به حکمی در خصوص اینکه چگونه باید عمل کرد یا ارزیابی اینکه کردار خوب چیست، نمیشود. بلکه بیشتر درگیر جنبههای معرفتشناختی و متافیزیکی عناصر پزشکی است که در واقع میتوانند حامل هنجارگذاری باشند.
– برای دریافت پرسشهای معرفتشناختی در خصوص پزشکی، نیازی نیست که تمایزی مؤکد میان ارزشها و واقعیات باشد. در مقابل، من باور دارم که ارزش و واقعیت از طرقی مهم و اجتنابناپذیر در قلمروی پزشکی محو میشوند؛ اما شناخت اینکه در موضوع پزشکی واقعیت و ارزش هم از نظر اخلاقی و هم از نظر روششناسی به شکلی جداناپذیر باهم ممزوجاند، این ادعا را که فلسفۀ پزشکی بایستی پرسشهای متفاوتی را با آنهایی که در اخلاق زیستی بررسی میشوند دنبال کند، مرتفع نمیسازد. اخلاق زیستی تلاش دارد تا به پرسشهایی که هنجاریاند، پاسخ گوید. فلسفۀ پزشکی خودش را درگیر پرسشهایی میکند که در وهلۀ نخست، معرفتشناختی یا متافیزیکیاند (کاپلان ۱۹۹۲، ۶۹).
نتیجهگیری
درون خود فلسفۀ پزشکی درمورد تعریف درست آن اتفاقنظر وجود ندارد که این، ترسیم مرز میان اخلاق زیستی و فلسفۀ پزشکی را نیز دشوار میکند. دیدگاهی که در اینجا بسط داده شد، بیان میدارد که فلسفۀ پزشکی با مسائل متا-پزشکی از نظرگاهی نظری به هدف توضیح یا تحلیل، درگیر است. در مقابل، هدف اخلاق زیستی راهنمایی و توصیه کردن است. فلسفۀ پزشکی مفاهیمی مانند «سلامتی»، «بیماری» یا «مراقبت» را تحلیل میکند و تلاش دارد تا ارزشها و هنجارهای زیرین و اساسی پزشکی را شناسایی کند. علاوهبراین، با پرسشهای معرفتشناختی چون وضعیت قضاوت بالینی و روشهای کسب دانش پزشکی سروکار دارد. موضوعات اصلی اخلاقی نقش مهمی را در بحثهای عمومی در خصوص پزشکی دارند؛ بنابراین برای فیلسوفان ضروری به نظر میرسد که بنیانهای این بحثها را به گفتوگو بگذارند.
تعریف عبارات کلیدی
فلسفۀ پزشکی: شاخهای مطالعاتی با هدف تحلیل موضوعات متافیزیکی، معرفتشناختی، روششناختی، مفهومی و دیگر موضوعات فلسفی مرتبط با پزشکی
فلسفه و پزشکی: نظرگاهی درمورد مسائل مشترک میان فلسفه و پزشکی
فلسفه در پزشکی: به کار بردن روشها یا نظریات فلسفی بر روی قلمروی پزشکی
پزشکی: پزشکی از جنبههای نظری (علم) و جنبههای عملی (هنر) تشکیل یافته است. عمدتاً هدف آن بازیابی یا بهبود سلامت بیماران است. اینکه آیا پزشکی ماهیت یا ذاتی مشخص دارد، امری موردمناقشه است (که خود یکی از موضوعات فلسفۀ پزشکی است).
رشته: شاخۀ مطالعاتیای تثبیتشده است که یکسری حداقلهای لازم صوری مانند جوامع علمی و کتابهای درسی و ژورنالها را داراست.
اخلاق زیستی: حوزهای از اخلاق کاربردی که بر روی موضوعات هنجاری زیستپزشکی متمرکز است و قصد دارد در خصوص چگونه عمل کردن، راهنماییهایی را ارائه کند.
خلاصۀ نکات
– پزشکی هم علم و هم هنر است؛ پزشکی از ارزشها متأثر است.
– این موضوعْ پزشکی را رشتهای هنجاری میکند؛ اگرچه غایت یا هدفی الزامی ندارد.
– فلسفۀ پزشکی را میتوان از سایر روابط میان این رشتهها، متمایز ساخت.
– فلسفۀ پزشکی شاخهای مطالعاتی است که هدف آن تحلیل موضوعات متافیزیکی، معرفتشناختی، روششناختی، مفهومی و دیگر موضوعات فلسفی مرتبط با پزشکی است.
– فلسفۀ پزشکی در نوع خود به رشتهای تثبیتشده تبدیل شده است.
– فلسفۀ پزشکی از این نظر با اخلاق زیستی یا اخلاق پزشکی متفاوت است که هدف آن تحلیل کردن است؛ درحالیکه هدف اخلاق، راهنمایی است.
لینک کتاب Handbook of the Philosophy of Medicine در سایت آمازون
منابع:
Caplan AL (1992) Does the philosophy of medicine exist? Theor Med 13:67–۷۷
Cassell EJ (1991) The nature of suffering and the goals of medicine. Oxford University Press, Oxford
Engelhardt HT Jr (1977) Is there a philosophy of medicine? In: Asquith P, Suppe F (eds) PSA (Philosophy of Science Association) 1976, vol 2. Philosophy of Science Association, East Lansing, pp 94–۱۰۸
Engelhardt HT Jr, Erde EL (1978) Philosophy of medicine. In: Reich W (ed) Encyclopedia of bioethics, vol 3–۴٫ Macmillan/Free Press, New York, pp 1049–۱۰۵۴
Engelhardt HT Jr, Erde EL (1980) Philosophy of medicine. In: Durbin PT (ed) A guide to the culture of science, technology, and medicine. Free Press, New York, pp 364–۴۶۱
Frede M (1986) Philosophy and medicine in antiquity. In: Donagan A, Perovich AN Jr, Wedin MV (eds) Human nature and natural knowledge. Kluwer, Dordrecht, pp 211–۲۳۲
Gordon RM, Barker JA (1994) Autism and the ‘theory of mind’ debate. In: Graham G, Stephens
GL (eds) Philosophical psychopathology. MIT Press, Cambridge, MA, pp 163–۱۸۱
Hardcastle VG (2001) The myth of pain. MIT Press, Cambridge, MA
Hare RM (1986) Health. J Med Ethics 12:174–۱۸۱
King L (1977) The philosophy of medicine: the early eighteenth century. Harvard University Press, Cambridge, MA
Lindahl BI (1990) Editorial. Theor Med 11:1–۳
Loewy EH (1994) Philosophy and its role in medicine: inaugurating a new section. Theor Med 15 (2):201–۲۰۵
Pellegrino ED (1976) Philosophy of medicine: problematic and potential. J Med Philos 1(1):5–۳۱
Pellegrino ED (1986) Philosophy of medicine: towards a definition. J Med Philos 11(1):9–۱۶
Pellegrino ED (1998) What the philosophy of medicine is. Theor Med Bioeth 19:315–۳۳۶
Potter RL (1991) Current trends in the philosophy of medicine. Zygon 26(2):259–۲۷۶
Shaffer J (1975) Roundtable discussion. In: Engelhardt HT Jr, Spicker SF (eds) Evaluation and explanation in the biomedical sciences, vol 1, Philosophy and medicine. Reidel, Dordrecht, pp 215–۲۱۸
Temkin O (1956) On the interrelationship of the history and the philosophy of medicine. Bull Hist Med 30:241–۲۵۱
Thomasma DC (1985) Editorial: philosophy of medicine in the U.S.A. Theor Med 6:239–۲۴۲
Toombs SK (1992) The meaning of illness. A phenomenological account of the different perspectives of physician and patient. Kluwer, Dordrecht
Wartofsky MW (1977) How to begin again: medical therapies for the philosophy of science. In:
Asquith P, Suppe F (eds) PSA (Philosophy of Science Association) 1976, vol 2. Philosophy of Science Association, East Lansing, pp 109–۱۲۲
پی نوشت
- subdiscipline
- axiological
- normative
- biomedicine
- morality
- interpersonal
- Philosophy in medicine
- Philosophy of
- Tristram Engelhardt
- Stuart Spicker
- Journal of Medicine and Philosophy
- Edmund Pellegrino
- American Philosophy of Science Association
- Theoretical Medicine and Bioethics
- Medicine, Health Care and Philosophy
- European Society for Philosophy of Medicine and Health Care
- Philosophy, Psychiatry and Psychology
- Association for the Advancement of Philosophy and Psychiatry
- Jeremy Rosenbaum Simon
- Arthur Caplan
- Heinrich Loewy
- Philosophy of Medicine: Problematic and Potential
- Ethos
- Value-laden
- medicine-qua-medicine
- normality
- telos
- Edmund Erde
- Encyclopedia of Bioethics
- spina bifida
- well being