نمونههایی از بررسی اخلاقی احکام فقهی
فقیه برای فتوای حکمش در بدو ورودش در حوزه فقه چه نگاهی دارد؛ آیا اخلاق را حداکثری میبیند یا حداقلی، اخلاق را مقدم بر فقه میداند یا نمیداند؟ وظیفهگراست یا نتیجهگرا؟ همه این موارد تأثیر بر تفقه فقیه دارد. ما حقی نداریم که به اسم تعبدگرایی یا تعبد به نصوص و روایات اخلاق را نادیده بگیریم. اگر توجه به فلسفه فقه و یک نگاه همه جانبه در فقه و تفقه داشته باشیم و اخلاق را لحاظ کنیم، بسیاری از این تعارضهای ظاهری فقه در اخلاق دیده نخواهد شد.
موضوع بحث ما اعتناء فقها به احکام و اصول اخلاقی است که به این بهانه زیرمجموعه بحث رابطه فقه و اخلاق است. معمولاً در رابطه بین فقه و اخلاق بحثهای زیادی میشود که به سراغ بحثهای مفهومی میروند. درباره اینکه مفهوم اخلاق چیست، مؤلفههایش چیست، تعریف فقه چیست، چه مولفههایی دارد و بعد میخواهند ارتباط و نسبتشان را مشخص کنند، بحثهائی است که در این حوزه انجام میشود. این بحثها مهمند و کلیدیاند و بحث ما بیشتر بر سر این است که هر تلقی که از فقه در قالب گزارههایی به نام فتوا در رساله یاد میشود، آیا فتواها که محصول تفقه فقها هستند، میتوانند با ارتکازات درونیِ شهودی ما با اخلاق و احکام عقلی عملی که همه درک میکنیم و میشناسیم و با آن مانوسیم، در تعارض و تعامل باشد؟ به یک معنای دیگر، وقتی میخواهیم در اخلاق نظریهها را با هم نقد یا تحلیل کنیم، یکی از ملاکها، مقبولیت در نزد ارتکازات عرفی و درونی افراد است. نظریه اخلاقی به شما میگوید این کار را بکن و لازمه پذیرش نظریه این است که آن را محک بزنیم که آیا با ارتکازات جور در می آید یا نه! لزومی هم ندارد تطابق تام داشته باشد، اما شرط آن است که تقابل تام با ارتکازات نداشته باشد. حالا در رابطه با تطابق هم همین مبنا را داریم. میخواهیم بگوییم ممکن است یک فتوایی تطابق تام با آن چیزی که ما فهم ارتکازیمان است از اخلاق را نداشته باشد ولی تقابل تام هم نباید داشته باشد.
در حقوق همین بحث را هم داریم. قوانین ارتباط و نسبت مفهوم ضروری با اخلاق دارند؟ یعنی می توان حقوقی را تصور کنیم که ناعادلانه و غیر اخلاقی باشد؟ ۵۰ سال اخیر حقوقدانها در فلسفه حقوق همین است که آیا میشود یا نمیشود و دو دسته مهم داریم که یک دسته واقعگراها هستند که اخلاق باید در دل قوانین باشد؛ یعنی قوانین باید وامدار اخلاق باشد. نمیتوانند شما قانونی داشته باشید که غیراخلاقی باشد یا ناعادلانه. اما غیرواقع گراها می گویند که قانون اخلاق دو چیزند. می توانند قانونی وجود داشته باشد که اساسا عادلانه هم نباشد. حالا در فقه هم آیا ما می توانیم فتوایی داشته باشیم که به عدالت و به اخلاق و ارزشها اعتنایی نداشته باشد و حالا اگر هم چنین چیزی داشتیم، این محصول چیست؟ خطای روشی فقهاست یا اشتباهی اتفاق افتاده و باید برویم اصلاحش کنیم؟ آیا من به عنوان مکلف لزومی دارد از این فتوا تبعیت کنم؟ ما در حقوق نافرمانی مدنی داریم؛ جایی که شما یک قانونی را غیراخلاقی میدانید. آیا در اینجا به یک معنا میتوان به مکلف گفت که چون اخلاق من نمیسازد خودم را ملزم نمی بینم. البته این را هم توجه داشته باشید که در فقه به ندرت پیش می آید که چیزی را واجب کنند و با اخلاقیات سازگار نباشد. معمولا بیشتر آنجاهایی که جواز است صحبت ما هم در ارتباط با تقابل ها و تعارض های ظاهری است نمی خواهیم بگوییم وجود دارد یا ندارد. همه این مثالهایی که ممکن است بزنیم این است که ما در ظاهر احساس می کنیم که تعارضی وجود دارد. حالا این که دارند یا ندارد ممکن است یک فقیه دلیلی بیاورد و ما را مجاب کند که چنین تعارضی وجود ندارد.
نکته بعدی این است که حالا اگر تعارضی داشت، فتوا مقدم است یا آن حکم عقل عملی و باید فقیه از فتوایش دست بکشد یا ما باید آن را نادیده بگیریم! کدام مقدمند؟ کدام برترند؟ کدام حاکمند؟ کدام مقدسترند؟ اینها سوالاتی است که میتوان از منظر دیگری هم بگوییم که مقتضای احتیاط کدام است؟ به این سمت میل کنیم یا به آن سمت؟ جوهره همه این سوالات همان سوال اولی است که عرض کردیم. بنابراین، آن چیزی که مدنظرم است، این است که یک مروری به رویکرد فقها کنیم و در آخر یک نتیجه گیری کنیم.
…