اخلاق اسلامي و اخلاق ليبرالي در سطوح مختلف اخلاق کاربردي و اخلاق هنجاري و فرااخلاق چه تفاوتهايي با هم دارند و اختلاف اصول اخلاقي اين دو بيشتر ناظر به کدام سطح است؟
بهنظر من اخلاق در اساس و به ذات خود مستقل از اديان و ايدئولوژيهاست، و در اساس به قيودي از نوع «اسلامي» يا «ليبرالي» مقيد نيست. به بيان ديگر، اعتبار يا عدم اعتبار احکام اخلاقي را بايد بر مبنايي مستقل از اديان و ايدئولوژيها، يعني بر مبنايي عقلاني تعيين کرد. بنابراين، به اين معنا چيزي به نام «اخلاق اسلامي» يا «اخلاق ليبرالي» وجود ندارد. اما البته در قلمرو اخلاق مستقل و اخلاقيات مجاز، ممکن است که کساني بر حسب نيازها و اهداف خاصي که دارند (و چه بسا متناسب با باورهاي ديني يا ايدئولوژيک ايشان باشد) دست به گزينش بزنند، به پارهاي ارزشها تقدم و اولويت ويژه ببخشند، و به اين ترتيب در قلمرو اخلاق مجاز، نظامهاي اخلاقي متفاوتي را سامان بدهند. به اين اعتبار احياناً بتوان از چيزي به نام «اخلاق اسلامي» يا «اخلاق ليبرالي» سخن گفت.
منظورم بيشتر اخلاقي است که در فرهنگ اسلامي پروده شده يا اخلاقي که در فرهنگ ليبرالي پرورده شده است.
بنابراين، در اينجا مقصود از «اخلاق اسلامي»، اخلاقي است که در سنت اسلامي و بر مبناي منابع معتبر اسلامي، يعني قرآن و سنت، پرورده شده است و قاعدتاً مقصود از «اخلاق ليبرالي» اخلاقي است که با باورها و اولويتهاي ايدئولوژي ليبراليسم سازگاري و تناسب دارد. البته حقيقت اين است که دشوار بتوان يک نظام اخلاقي واحد تحت عنوان «اسلامي» يا «ليبرالي» يافت. اما شايد بر مبناي نوعي شباهت خانوادگي بتوان منظومهاي از نظامهاي اخلاقي را کمابيش «اسلامي» و منظومه از نظامهاي اخلاقي را کمابيش «ليبرال» خواند.
در اينجا مقصود از «اخلاق اسلامي»، اخلاقي است که در سنت اسلامي و بر مبناي منابع معتبر اسلامي، يعني قرآن و سنت، پرورده شده است و قاعدتاً مقصود از «اخلاق ليبرالي» اخلاقي است که با باورها و اولويتهاي ايدئولوژي ليبراليسم سازگاري و تناسب دارد.
با فرض اين مقدمات، در گام نخست خوب است که در قلمرو آنچه اخلاق اسلامي خوانده ميشود، ميان دو نوع از ارزشها تمايز بنهيم: نوع يا سطح اول را ميتوان «ارزشهاي متعالي» ناميد، يعني ارزشهايي که در اين نظام اخلاقي بنيادين است و بر ساير ارزشهاي آن نظام تقدم و اولويت دارد. از منظر ديني التزام به آنها شرط لازم اخلاقي بودن و لذا شرط تقرب فرد مسلمان به خداوند است. به نظر من در اخلاق قرآني فضيلت عدالت و احسان در صدر اين ارزشهاي متعالي است.
عدالت و احسان ارزشهاي مطلق و راهنماي نظام اخلاق اسلامي است. اما اين ارزشهاي متعالي را در عالم واقع بايد به تناسب بستر تاريخي و اجتماعي خاص فاعلان اخلاقي تحقق بخشيد. به بيان ديگر، چه بسا تحقق خارجي عدالت در متن جامعهاي بدوي شکل و اقتضائاتي داشته باشد که در متن يک جامعه پساصنعتي آن اقتضائات صدق و موضوعيت نداشته باشد. ارزش برين عدالت يا احسان به يک معنا جهاني است، اما شيوه و نحوه تحقق آنها ميتواند به تناسب موقعيتهاي تاريخي و اجتماعي تفاوت کند. بنابراين، دسته دوّم ارزشها، ارزشهاي برآمده از موقعيتهاي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي خاص و متناسب با آنها است.
به اين ترتيب، نظام ارزشي- اخلاقي قرآني برآيندي از ارزشهاي متعالي و برين، و ارزشهاي متناسب به جامعه اعراب در عصر تنزيل وحي است. براي مثال، اخلاق اعراب پيش از اسلام اخلاق مبتني بر مفهوم «مروّت» بود. «مروّت» از ريشه «مرء» به معني «مردانگي» است و اين اخلاق که عمدتاً مبتني بر ارزشهاي «مردانه» و ضروري براي بقا در شرايط دشوار زندگي صحرانشينان بود، به نوعي در متن اخلاق قرآني- با پارهاي تعديلات مهم- بازتاب يافته است. براي مثال، پنج ارزش بنيادين اخلاق اعراب پيش از اسلام، يعني سخاوت، وفا، صدق، صبر و شجاعت، در اخلاق قرآني هم تداوم يافته است. البته تلقي قرآني از اين فضائل با تلقي پيشااسلامي متفاوت است. براي مثال، سخاوت در فرهنگ پيشااسلامي اعراب بيشتر به انگيزه آوازه نيک بود و در غالب موارد مسرفانه بود و خانواده فرد بخشنده را در تنگنا قرار ميداد. اما در اخلاق قرآني انگيزه سخاوت به جاي نامجويي کسب رضايت خداوند شد، و براي آن حدّي معلوم شد.
شما معتقديد اصول اخلاقي که در فرهنگ اسلامي ميشود آنها را سراغ گرفت داراي دو سطح است: يکي سطح کلي و متعالي و ديگري سطح فرو آمده و متعين شده آن است. ارزشهاي متعالي و كلي وقتي ميخواهند متعين شود مجبورند با فرهنگ زمانه خود سازگار شوند و از آن استفاده کنند؟
بله. همينطور است. بخش عمدهاي از آنچه اخلاق اسلامي ميناميم، در واقع صورت تعديل شده اخلاق جاري در ميان قوم بوده است. اگر اينطور باشد، طبيعي است که تغيير شرايط زيست انسانها به تبع تغيير و تعديل نظام اخلاقي را در سطح دوّم ايجاب ميکند. اما اصل راهنما در اين تغييرات آن اصول برين و استعلايي است. براي مثال، مسلمان جامعه امروزين، در عين حال که بايد به اصل اصيل عدالت و احسان ملتزم باشد، اما بايد بداند که تحقق آن اصول در متن جامعه امروزين اقتضائاتي دارد که بايد بهدرستي شناخته و تعقيب شود. ما همچنان مکلف هستيم که آرمان عدالت را (براي مثال) در جامعه خود تحقق بخشيم، اما بايد مصداق عادلانه بودن، و شيوه متناسب تحقق آن مصاديق را در متن جامعه امروزين خود بيابيم و به آن متعهد شويم. آن مصاديق و شيوهها چه بسا با سطح دوّم اخلاقي که سنتاً «اسلامي» تلقي شده است، متفاوت باشد.
همينجا اگر موافق باشيد مقايسهاي کنيد بين مفهوم «عدالت» به عنوان مهمترين ارزش متعالي اخلاق اسلامي با «آزادي و حق انتخاب فرد» به عنوان مهمترين ارزش ليبراليسم و اينكه ارزشهاي كانوني اين دو نظام اخلاقي چه نسبتي با هم دارند؟
من پيش از پاسخ دادن به اين پرسش مايلم تکملهاي به توضيحات پيشينام درباره اخلاق اسلامي بيفزايم. اخلاق ديني، زيرمجموعه اخلاق به معناي عام است. در اين صورت جاي اين پرسش است که چه چيزي آن اخلاق را «ديني» ميکند؟ اصل عدالت و شفقت که منحصر به اسلام نيست. هر نظام اخلاقي قابل قبولي بايد اين ارزشها را محترم بدارد- گيرم که آرايش و رتبهبندي ارزشها در آن نظامها يکسان نباشد. به نظرم آنچه يک نظام اخلاقي مجاز را ديني ميکند اين است که رعايت و عمل به آن امکان تجربههاي ديني و معنوي را براي فاعلان آن به نحو مؤثرتري فراهم ميكند. يعني فرد دينورز از ميان نظامهاي اخلاقي مجاز آن نظامي را برميگزيند که با شکوفايي حيات معنوي او تناسب بيشتري دارد، و به نحو مؤثرتري مايه تقرّب او به خداوند ميشود.
…