دوستی و دغدغه دیگری از نگاه نوارسطوئیان
اخلاق فضیلت و تقریر نوارسطویی
ارسطو را معمولاً مبدع اخلاق فضیلت میدانند. البته، حتی با چشمپوشی از سابقۀ باستانی اخلاق فضیلت در فلسفۀ چین باز هم باید گفت که، از جهت اهمیت دادن به منش اخلاقی، این نظریه را میتوان در آراء سقراط و افلاطون نیز ردگیری کرد. اخلاق فضیلت با تقریرهای اندکی متفاوت نسبت به ارسطو در آراء رواقیان نیز یافت میشود. در قرون وسطا، فیلسوفان مسیحی با تلفیق اخلاق فضیلت ارسطو با دیدگاههای مسیحی خود تقریری دینی از آن ارائه کردند. از این زمان به بعد، این اخلاق تا حدود زیادی مغفول واقع شد. اما در اواسط قرن بیستم بود که شق سوم اخلاق هنجاری، با عنوان اخلاق فضیلت، دوباره پا گرفت.
دغدغۀ اصلی این شق از اخلاق هنجاری نه نظریههایی دربارۀ فعل اخلاقاً درست (اخلاق کانتی) بود و نه رسیدن به اوضاع و احوال خوب (اخلاق پیامدگرا). در مقابل، اخلاق فضیلت در پی رسیدن به عناصری جداییناپذیر بود، عناصری همچون منشها، احساسات و انگیزههای خوب، تصمیمات درست، عمل خوب، خودِ فضیلتها، انگیزهها، شخصیت و خصوصیت اخلاقی، تعلیم و تربیت اخلاقی، حکمت/ بصیرتِ اخلاقی، دوستی و روابط خانوادگی، معنای حقیقی سعادت، و نقش احساسات در زندگی اخلاقی؛ یعنی مسائل بسیار مهمی که معرف شخص اخلاقاً خوب یا ستوده است و در ارتباط با این که «چگونه شخصی باید باشم؟» و «چگونه باید زندگی کنم؟» مطرح میشوند. به این ترتیب، نقش عواطف و احساسات دوباره در اخلاق فضیلت مدرن پررنگ شد و توجهی تازه به ابعاد اخلاقی روابط شخصی از جمله به دوستی و «دغدغۀ دیگری» نیز شکل گرفت.
جولیا آناس، فیلسوف نوارسطویی، از مدافعان نوعی اخلاق فضیلت است که «اخلاق مبتنی بر شخصیت» نام گرفته است. او اخلاق فضیلت را همهجانبهتر از هر اخلاق دیگری میداند ، زیرا بیش از هر نظریۀ اخلاقی دیگری به احساسات و عواطف و هیجانهای ما توجه دارد. او ایدههای کهن ارسطویی را به مباحث اخلاق فضیلت مدرن آورد و مفاهیم فضیلت و سعادت (ائودایمونیا) را از جمله مفاهیم اصلی اخلاق فضیلت معرفی کرد. چنان که او میگوید، فضیلتمند بودن را میتوان با «مهارتهای عملی» مقایسه کرد. از این رو ، از نظر آناس، مطالبۀ اصلی اخلاق فضیلت این خواهد بود که چطور میتوان مهارتهای اخلاقی را پرورش داد. فضایل از دیدگاه نوارسطوییانی مانند آناس امری مسئولیتزا تلقی میشود و وجودشان در انسان رفتار بهتر و در نتیجه زندگی بهتری به ارمغان خواهد آورد. او به ما نشان میدهد که بین زندگی خوب، یعنی اخلاقی زیستن، و رفتار خوب یعنی اخلاقی رفتار کردن، به هیچ وجه ناسازگاری وجود ندارد.
سعادت ارسطویی به مثابۀ مفهومی کممایه
تعیین محتوای سعادت ارسطویی را میتوان از جمله موضوعات بحثانگیز تاریخ فلسفه دانست. نوارسطوییان این مفهوم را کممایه میدانند و برای همین دغدغۀ دیگری را بدان میافزایند. آنان همچنین میزان تأکید بر مؤلفۀ دوستی در یک زندگی سعادتمند را نسبت به آنچه در ارسطو مشاهده میشود افزایش میدهند. آناس، در مقام یک فیلسوف نوارسطویی معاصر، خط مشیای را پیش میگیرد که بر اساس آن خود را مجاز میداند که از مفهوم کممایۀ «سعادت به عنوان خیر غایی» آغاز کند و بر اساس تأمل فلسفی باستانیان نشان دهد که سعادت فاعل از اخلاقی زیستن و داشتن دغدغۀ دیگری و اهتمام ورزیدن به دیگران جداییناپذیر است.
تعیین محتوای سعادت ارسطویی را میتوان از جمله موضوعات بحثانگیز تاریخ فلسفه دانست. نوارسطوییان این مفهوم را کممایه میدانند و برای همین دغدغۀ دیگری را بدان میافزایند.
آنچه بیش از هر چیز دیگر در ابتدای ورود به اخلاق باستان مورد توجه قرار میگیرد تأمل اخلاقی بر زندگی خود شخص و اندیشیدن دربارۀ نحوۀ نیل به غایت قصوا و بهبود زندگی خویش است. چنین ساختاری سبب شده است که نظریههای باستان اغلب تا حدی خودگزینانه به نظر برسند، فقط به این سبب که نقطۀ آغاز آنها تأملات فاعل بر زندگی خودش است و اقتضاء میکنند که فاعل نسبت به کسب فضایل خود اهتمام بورزد.
بررسی محتوای سعادت از دیدگاه ارسطو و جرح و تعدیلهایی که نوارسطوییان بر آن انجام دادهاند نشان میدهد که «دوستی» در اکثر مکاتب اخلاق فضیلت باستان مؤلفهای ابزاری تلقی نمیشود. افزون بر این نوارسطوییان، با بررسی دوبارۀ مفهوم سعادت ارسطویی، همنوا با مکتب رواقی، مولفۀ «دغدغۀ دیگری» را با تأکید بیشتری به آن وارد میکنند. ارسطو ، در اخلاق نیکوماخوسی، پس از بحث از غایت قصوی که متضمن این است که هر چیزی غایتی داشته باشد و غایت قصوای همۀ آنها یک چیز است و آن یک چیز خیر است، در پی این میرود که این خیر را معنا کند و میپرسد: «بالاترین خیری که انسان از طریق عمل میتواند به آن دست یابد چیست؟» او که به سعادتمندی انسان به عنوان امری مرکب مینگردبه این معنا که سعادت خودش خواسته
یا نیازی خاص نیست، بلکه از مجموعهای از خواستهها و نیازها تشکیل شده – سعادت فاعل را در این میداند که فاعل در زندگی به چیزی دست یابد که «نهایی و خودبسنده و غایت همۀ اعمال» باشد. «نهایی» به معنای مطلوب ذاتی بودن است و «خودبسندگی» یعنی با وجود داشتن آن چیز برای سعادتمندی به چیز دیگری نیاز نباشد و «غایت بودن» نیز به این معناست که همۀ اعمال فقط مقدمهای برای حصول به آن باشند.
آناس معتقد است که صرف برگزیدن سعادت به عنوان غایت قصوی را نمیتوان مشخصۀ پرمایهای برای غایت قصوی دانست و تعیین محتوای این سعادت است که این مفهوم را غنی میسازد. برگزیدن سعادت به منزلۀ غایت قصوی صرفاً به معنای برگزیدن غایتی در کنار دیگر غایات نیست، بلکه در حقیقت برگزیدن شیوهای از زندگی است که کمک میکند غایتهای دیگر «فعالانه» پیگیری شوند. آناس، با تکیه بر آرای ارسطو، بر کلمۀ «فعالانه» تأکید میکند: «در اصطلاح فهم عرفی سعادتمندی فعالیت فعالانهای است که به خود ما وابسته است».
درست است که در هنگام جستجوی غایت قصوی همگان به این نتیجه میرسند که غیر از سعادت ویژگی بهتری وجود ندارد که بتوان این غایت را با آن توصیف کرد، زیرا سعادت تنها غایتی به نظر میرسد که «تمام عیار» و «خودبسنده» است و برای هیچ غایت بالاتری بدان محتاج نیستیم، اما باید به این نکته توجه داشت که پس از تأمل و فلسفهورزی مشخص میشود که مفهوم سعادت نزد همۀ ما یکسان نیست، زیرا این مفهوم از شهود هر یک از ما در باب سعادت تأثیر میپذیرد: «سعادت تا حد زیادی مفهومی کممایه و غیردقیق است، و بنابراین این تقریر فلسفی برای بهبود باید در معرض بازبینی قابل ملاحظهای قرار گیرد».
…