خطاهای نظریه خطای جان مکی
این مقاله میکوشد آرای فرااخلاقی فیلسوف اخلاق معاصر جی. ال. مکی (موسوم به نظریه خطا) را توصیف و تحلیل و نهایتاً سنجش انتقادی کند. نظرات فرااخلاقی و موضع شکاکانه مکی در خصوص احکام و گزارههای اخلاقی نیز، همچون آرای او در حوزه فلسفه دین، عمدتاً متأثر از نظرات فیلسوف انگلیسی، دیوید هیوم، و شرح وبسط یافته آنهاست؛ با این تفاوت که نظرات او، دستکم در قلمرو اخلاق، پیچیدهتر از آرای هیوم است و در نتیجه نقد وارد بر آن نیز دشوارتر است.
رأی و نظر او، در کنار اشتراکاتی که با دیگر قرائتهای شکاکانه در حوزه اخلاق دارد، تفاوتهایی نیز با آنها دارد که موجب میشود برخی انتقاداتی که به دیگر روایتها از نیهیلیسم اخلاقی وارد میشود، بر نظریه خطای او کارگر نیفتد؛ بنابراین ما ناگزیریم که استدلالهای جداگانهای در دفاع از معرفت اخلاقی و نیز در نقد نظریه خطا بیاوریم. نگارنده بر آن است که استدلالهایی که جان مکی به سود مدعایش میآورد، اولاً مخدوشاند و ثانیاً، بر فرض صحت، ادعای وی را که همان نیستانگاری اخلاقی است، نتیجه نمیدهند.
مقدمه
پرداختن به مسئله معرفت اخلاقی از موضوعات خطیر و اساسی در فلسفه اخلاق است که پیش از اتخاذ موضعی روشن و مستدل نسبت به آن، هرگونه اظهار نظر در دیگر بخشهای فرااخلاق و نیز در قسمت اخلاق هنجاری و اخلاق کاربردی را بیخاصیت میکند.
پرداختن به مسئله شناخت به طور عام و شناخت در قلمرو اخلاق به طور خاص همواره موردتوجه فیلسوفان بوده و بیراه نیست اگر بگوییم عمر کاوش و واکاوی این مسئله به درازای تاریخ تفکر است.
نوشتار حاضر در دو بخش اصلی تنظیم شده است. بخش اول تقریر نظریه خطای جان مکی است. و میکوشد پیشفرضهای مصرح و مستتر آن را کشف کرده، لوازم منطقی آن را مورد واکاوی قرار دهد. در بخش دوم نیز به برخی از اهم انتقاداتی که میتوان به این نظریه وارد کرد میپردازد.
شایان ذکر است که ما در این نوشتار بیش از هرچیز به مهمترین بخش از مدعیات نظریه خطا – که فاز متافیزیکی نظریه اوست – میپردازیم و دیگر بخشهای نظریه او را به تناسب و فراخور بحث موردبررسی قرار خواهیم داد.
مکی و استدلال نظریه خطا
در برخی نوشتهها درباره آرای مکی منظور وی بد فهمیده شده است. از دلایل بدفهمی آرای مکی یکی مبهم بودن گفتههای او و دیگری فشرده بودن بحثهای چالشبرانگیز وی تنها در چهار صفحه از کتاب اخلاق: جعل درست و خطا است.
جان مکی، برخلاف نظر جمهور شکگرایان اخلاقی، در حوزه زبان اخلاق شناختگرا است و صدق و کذبپذیری احکام و گزارههای اخلاقی را موجه میداند. اما وی صدق و کذب را مشروط و منوط به وجود داشتن وصفی در خارج به عنوان مطابق و محکی گزاره میداند و از آنجا که معتقد به این است که هیچگونه وصف اخلاقی در جهان پیرامونی یافت نمیشود، لذا تمام این گزارهها در قلمرو اخلاق غیرمطابق با واقع و خطا هستند.
ریچارد جویس که از حامیان و مدافعان جدی نظریه خطاست، در توضیح این رویکرد چنین میگوید:
نظریهپرداز اخلاقی خطاانگار معتقد است هرچند احکام اخلاقی ما معطوف به صدق هستند، اما آنها به نحوی نظاممند در دستیابی به صدق ناکام میمانند. نظریهپرداز اخلاقی خطاانگار همان موضعی را به اخلاق دارد که خداناباور به دین دارد. از نظر گفتمان خداباورانه، ناشناختگرایی چندان موجه و معقول نیست؛ بلکه ظاهرا وقتی خداباوری (مثلاْ) میگوید «خدا وجود دارد» او دارد چیزی را بیان میکند که معطوف به صدق است. اما به زعم خداناباور این مدعا ناصادق است؛ در واقع به زعم او گفتمان دینی و خداباورانه علی المعلوم مبتلا به خطا است.
مکی در کتاب معروف خود، اخلاق: جعل درست و خطا، صراحتا دیدگاه خود در عرصه اخلاق را دیدگاهی شکگرایانه میخواند. او در این کتاب استدلالهایی علیه وجود چنین ارزشهای عینی اخلاقی و به سود ذهنی بودن ارزشها میآورد. پروژهای که مکی در پی آن است، درصدد نفی مطلق ارزشهاست که شامل دیگر منابع هنجارین، از جمله ارزشهای هنری و زیباییشناسانه، حقوقی، دینی و …، نیز میشود.
او معتقد است عاملان اخلاقی وقتی از احکام اخلاقی سخن میگویند گویی از وصفی عینی حکایت میکنند؛ در حالی که حقیقتا و در واقع خبری از چنین واقعیتی نیست. وی پس از رویکرد سلبی خود که همان رد و نفی عینیت ارزشهاست، مدل ایجابی خود را که همان ذهنیگرایی اخلاقی است مطرح و از آن دفاع میکند.
او همچنین مکانیسم و فرآیند اعتبارسازی در آدمیان را نیز شرح و تبیین میکند. چهار محور و ادعای اساسی در نظریه خطای وی دیده میشود که میتوان آنها را عمودهای چهارگانه خیمه نظریه خطای مکی دانست.
…