تنوع علومی که از خیر بحث میکنند نشاندهنده عدم وجود خیر واحد است
بحث مثال و ایدهی افلاطون بود که جلسهی پیش اشارهای کردم که افلاطون در کارهای مختلف و رسالههای مختلفش این بحث را مطرح میکند که در واقع هرچه که در این عالم هست که تحت یک مقولهای جمع میشوند (مثل انسانیت/ مثل برابری) و هرچیزی که عنوان عامی بر آن میگذاریم، آن عنوان یک فرد مثالی و یک فرد برتری در عالم دیگری که در این عالم و در این جهان مادی نیست برایش وجود دارد که آن خیلی خالصتر و عاری از هر نقصی است. ما انسانها که مشترکیم در انسان بودن، انسان کامل یا انسان مثالی وجود دارد که هیچ نقصی در آن وجود ندارد از آن جهت که انسان است. و ما انسان نامیده میشویم به خاطر این که فهمی از آن کلی در ما وجود دارد، به علاوه نواقص مختلفی که داریم ما را از هم جدا میکنند. یا بسته به تفسیرهای مختلفی که در ربط و نسبت آن کلی با وجود افراد هست، برخی گفتند نه به خاطر این که آن کلی در ما هست بلکه به خاطر این که ما شبیه آن هستیم، به میزان شباهتی که با آن کلی و فرد اعلا داریم، انسان نامیده میشویم. اینها توضیحات مختلفی است که در مورد مثل افلاطون دادهاند.
ارسطو در واقع اصل ایدهی افلاطون (نظریه مثل) را قبول ندارد، ولی اینجا به اصل نظریه مثل نمیپردازد بلکه بیشتر میخواهد تطبیق یا کاربردش در اخلاق را مورد سؤال قرار دهد. اصل نظریه مثل را در کتاب متافیزیکش طرح کرده و اشکالاتی بر آن دارد که آیا اصلاً معنا دارد که بگوییم انسانهایی اینجا هستند و انسان دیگری هم آن بالا هست؟ خب اگر آن انسان یک فرد است (که میگوید فرد است چون نمیگوید یک مفهوم کلی است، اگر به آن کلی میگویند نه به خاطر این که مصداقهای مختلفی دارد، بلکه به خاطر وسعت و سعهی وجودیاش به آن کلی میگویند) یکی میشود مثل بقیهی افراد انسان، و نسبتشان مشکل میشود. اشکالهای زیادی به نظریه مثل افلاطون دارد.
ارسطو در واقع اصل ایدهی افلاطون (نظریه مثل) را قبول ندارد، ولی اینجا به اصل نظریه مثل نمیپردازد بلکه بیشتر میخواهد تطبیق یا کاربردش در اخلاق را مورد سؤال قرار دهد.
اما بحثش این جا بر سر تطبیق و استفادهاش در اخلاق است. افلاطونیان (نه خود افلاطون) از این بحث استفاده کردند برای این که بگویند این جهان خیلی ارزش دل بستن ندارد، ارزش غایی ندارد، دنبال چیزهایی که در این جهانند نباید بود، اگر کسی دنبال خیر واقعی است، این جا نمیتوان به خیر اعلی و خیر واقعی رسید، فرد باید خود را از این جهان رها کند و موت اختیاری داشته باشد تا بتواند به خیر برسد، این مباحث در عرفان هم وجود دارد، یا برخی گرایشهای فلسفی مثل رواقیان دنبال میکردند، و معتقدند در این جهان چیزی نیست که ارزش زیستن، ارزش غایی یا ارزش دل بستن داشته باشد. ارسطو میخواهد این نگاه را رد کند و بگوید چنین چیزی درست نیست، بیشتر از این منظر وارد میشود ولی برای این که این را رد کند مبنای آن نظریه مثل در اخلاق را زیر سؤال میبرد. حال اینکه نظریه مثل در موضوعات دیگر درست است یا خیر این جا بحث نمیکند، بنابراین در اینجا تأکیدش در کاربرد نظریه مثل در اخلاق است.
سؤال: انسان کاملی هم که در فرهنگ خودمان هست از همین نگرش افلاطونی گرفته شده است؟
پاسخ: ممکن است منشأ دیگری داشته باشد ولی افلاطونیان هم این چنین میگویند، اما این که آیا انسان کاملی که عرفای ما داشتند آیا همان چیزی است که در سنت افلاطونی هست یا از آن گرفتند، به تاریخ آن باید رجوع شود، ولی از این جهت خیلی شبیه است. ولی آیا این که مضامین دینی جدای از نگرش افلاطونی در تأییدش هست یا نه جای بحث دارد. ولی در کل رویکرد ارسطویی این طور نیست.
اتفاقاً این قسمت بحثهای فنی خوبی دارد، و خواهید دید بعضی قسمتهایش خیلی کاربردی است، مثلاً جایی اشاره میکند به طرحی که در فلسفه اخلاق جدید یا در بحث های معنای زندگی خیلی اهمیت دارد که من اشاره خواهم کرد.
Those who introduced this view did not mean to produce an Idea for any [series] in which they spoke of prior and posterior [members]; that was why they did not mean to establish an Idea [of number] for [the series of] numbers.
ایشان از اول ادعا میکند که خود افلاطون هم، یعنی طعنهای بزند که صاحب این نظریه هم این حرفها را نمیزد ولی کسانی که بعداً آمدند و افلاطونیان و مدعیان افلاطون این حرفها را میزنند، و این طعنهای است که صاحب نظریه هم در نگرشش این جور حرفها نبود و دیگران این جور حرفها را زدند. میگوید کسانی که بحث ایده و مثال و گاهی هم به آن فرم، theory of idea و در فارسی هم اسمهای مختلفی مانند مثل، صور، نظریه صورت میگویند و این تنوع در لغت را دارد. میگوید کسانی که مطرح کردند یا معرفی کردند این دیدگاه (نظریه مثل) را خودشان منظورشان این نبود که برای هرچیزی/ هر مجموعهای (کلماتی که خود اروین برای فهم بهتر اضافه میکند داخل کروشه قرار میدهد و حرفهای خود ارسطو نیست) فرم دارد، بعضی چیزها را خود افلاطون در فایدوس مفاهیمی مثل برابری و اینها میگوید، مثلاً میگوید اگر میبینید اینجا دو چیز با هم برابرند، مفهوم برابری یک معنای واقعی و اصیلی دارد که خالص از هرچیزی است و در عالم مثل است ولی در همه چیز تطبیق نمیکند، یعنی خود افلاطون جوری تحیر در این قضیه دارد یعنی این طور نیست که در آثار مختلفش ادعا کند برای هرچیزی این نگرش را دارد ولی بعدها که این نگرش را بسط دادند ادعا کردند در همه چیز صورتی وجود دارد، ارسطو این را اینجا اشاره میکند.
…