آیا میتوان از مقولهای با عنوان “اخلاق تفسیر” سخن گفت؟ با کدام تلقی و به کدام معنا؟ پیشفرضهای داشتن چیزی به نام اخلاق تفسیر کدامند؟
بهتر است پیشاپیش مقصودمان را از “تفسیر”، دست کم در شکل متعارف و جاافتاده آن، روشن کنیم. فرآیند تفسیر هنگامی آغاز میشود که با گفتار، نوشتار، حادثه، شخصیت، متن و یا به تعبیر عامتر “دال” و نشانهای روبرو میشویم که مقصود، معنا، مفهوم یا “مدلول” آن روشن نیست. به این معنا که ممکن است متنی و سخنی ابهام، ایهام، اجمال، و یا حتی تناقض داشته باشد. در مواجهه با چنین متنی و سخنی، به دلایلی که باز خواهم گفت پای تفسیر به میان کشیده میشود. در نتیجه، آن چه که آشکار، بیِّن، صریح، منسجم و همخوان باشد، نیازمند تفسیر نخواهد بود. نمونهای از چنین نوشتاری را در برخی از دستورات و مقررات راهنمایی و رانندگی میتوان دید. برای مثال، هنگامی که رانندهای پیش از وارد شدن به خیابانی با این پیام بر تابلو اداره راهنمایی و رانندگی مواجه میشود: «ورود وسائل نقلیه، به استثنای اتوبوس و تاکسی، از ساعت ۸-۱۸ ممنوع است». به سرعت مقصود از آن نوشته را در مییابد و با توجه به آن که خودرو وی شخصی با تاکسی باشد و زمانی که میخواهد وارد آن خیابان بشود، تصمیم خواهد گرفت که وارد شود یا نشود. وی در این جا هیچ ابهامی ندارد. معنای این نوشته از وضوح و روشنی کافی برخوردار است. البته همین پیام ممکن است برای کسی که زندگی شهرنشینی را تجربه نکرده باشد و با تعابیری چون وسائل نقلیه آشنا نباشد، باز نیازمند تفسير باشد. در نتیجه خود نیازمندی به تفسیری امری ذومراتب خواهد بود. با این حال، فعلا به نظر میرسد بتوان برخی از پیامها را نیازمند تفسير و برخی را بینیاز از آن دانست.
حال در برابر پیام روشن بالا، هنگامی که این شعر حافظ را میخوانیم:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
با آن که به نظر میرسد مفردات این بیت آشکار است و ساختار نحوی روشنی دارد و واژههای سادهای در آن به کار رفته است، باز احساس میکنیم فهم این شعر نیازمند گذر از کلمات آن و کوشش برای دریافت مقصود سراینده آن با ظرفیت خود متن است. در این صورت با فعلی به نام تفسیر مواجه خواهیم بود و فرآیند تفسیر آغاز میشود. شاید در این جا تقسیمبندی رولان بارت به کارمان آید.
به میزانی که متنی جدیتر و ژرفتر میشود، بیشتر نیازمند نوشتن مجدد یا تفسیر است. تفسیر به این معنا، یعنی تلاش در جهت گرهگشایی از متن و، به تعبیر سنتی، نقاب از رخ متن برگرفتن.
وی متون ادبی را به دو نوع تقسیم می کند: متون خواندنی (Readerly) و متون نوشتن (Writerly). هرچند بارت این تقسیمبندی را برای تفکیک میان آثار ادبی کلاسیک و مدرن به کار میگیرد که در آنها فرایند معنادهی به متن عمدتا بر دوش خواننده است، اما این تقسیمبندی را میتوان فراتر از منظور بارت به کار برد. متون خواندنی آنهایی هستند که خواننده منفعلانه در برابرشان قرار میگیرد و کاری جز قبول معانی و مدالیل آشکار آنها ندارد. میتوان بخشنامههای اداری را از این دست دانست. در برابر این جنس متون، متون نوشتنى قرار دارند که خواندن واقعی آنها نیازمند کوشش از سوی خواننده و مشارکت وی در بازآفرینی متن و معنابخشی به آن است. متون ادبی از این دست به شمار میروند.
حال از برخی متون ساده و عادی که بگذریم، به میزانی که متنی جدیتر و ژرفتر میشود، بیشتر نیازمند نوشتن مجدد یا تفسیر است. تفسیر به این معنا، یعنی تلاش در جهت گرهگشایی از متن و، به تعبیر سنتی، نقاب از رخ متن برگرفتن. از این منظر، تفسير مستلزم آن است که اولا متن را صرفا کلمات یا علائمی در هم ریخته که به تصادف و کنار هم گرد آمدهاند ندانیم، بلکه آن این ساختار و چینش كلمات را معنادار بدانیم. دوم آن که اعتقاد داشته باشیم صاحب متن معنایی جدی از متن اراده کرده است و در پی انتقال آن به ما بوده است. به این معنا که متن صرفا واگویهها یا وانویسههای و خصوصی صاحبش نیست. همچنین صاحب متن، پس از تولید متن نمرده است و چنین نیست که ما متن را هر گونه خواستیم، و حتی بر خلاف مقصود ماتن، تفسیر کنیم. به تعبیر دیگر، نظریه مرگ مؤلف در این جا راه به جایی نمیبرد و اجازه نداریم نیت او را نادیده بگیریم، سوم آن که این تلاش برای فهم متن یا تفسیر آن، تابع ضوابط و قراردادهای تقریبا تعریف شدهای است که عمدتا فراتر از خواست شخصی ماتن یا خواننده است. یعنی این گونه نیست که ماتن از هر نشانه و دالی هرگونه معنایی را اراده کند و باز خواننده نمیتواند از هر متنی هر معنایی را استنباط کند.
…