نقدهای مک اینتایر به اخلاق مدرن
به نظر من مکاینتایر از جهات مختلف فیلسوفی است که به درد روزگار ما میخورد. اگر کسی مکاینتایر را به دقت مطالعه کند بسیاری از مشکلاتش حل میشود. من اذعان میکنم راه حل بسیاری از مشکلات و معضلاتی اخلاقی که در ذهنم بوده است را از مطالعه کتاب مکاینتایر به دست آوردهام.
مکاینتایر در دوران جوانی آدم پر جبلانی بوده است. از ۱۶ سالگی فکرش به سمت و سوهای مختلفی رفته است و در حدود سن ۵۲ سالگی به یک ثباتی رسیده است. بعد از آن هم این ثبات را حفظ میکند. او در سال ۱۹۲۹ در گلاسکو اسکاتلند به دنیا آمد ولی در ایرلند شمالی بزرگ شده است و بعد به اسکاتلند آمد. ایرلندیها و اسکاتلندیها یک سری تفکرات خیلی سفت و محکمی در باب مسیحیت دارند. پایبندیاش به دیانت مسیحی از خانوادهاش سرچشمه میگیرد. در ۱۶، ۱۷ سالگیاش دوران شکوفایی کمونیسم بود. او به کمونیسم علاقهمند میشود و دوسه سالی در حوزه کمونیست کار میکند، عضو حزب میشود و فعالیتهایی میکند.
به مرور زمان متوجه میشود شورویهای سابق خودشان پایبند به اصول اخلاقی و ضوابطشان نیستند، به همین دلیل از حزب کنارهگیری میکند. نوعی از کمونیست که ضدکمونیست بوده را میپذیرد. در حقیقت در حزب نمایندگانی داشتهاند که در دوران کمونیسم بر ضد خودشان قیام کردهاند و بعد هم یا تبعید شده و یا به زندان افتادند. ولی بعد به طور کامل از کمونیسم جدا میشود و به دنبال درس میرود. لیسانسش را در لندن و فوق لیسانس خود را در منچستر میگیرد. پایان نامهاش را من دیدم و در زیر نظر کسانی نوشته بود که در حوزه علوم اجتماعی مهارت داشتند و تخصصش هم در آن حوزه بوده است. رویکردش به عاطفهگرایی ناشی از همین پایانامهای است که در عاطفهگرایی نوشته است.
در سال ۱۹۵۱ کار تدریس را در دانشگاه منچستر شروع میکند و در دانشگاههای لیدز، آسس و اکسفورد به ترتیب تدریس میکند. تا اینکه در سال ۱۰۶۹ تصمیم میگیرد به آمریکا برود. علتش این تصمیم این بود که در قالب یک گروه دانشجویی به آمریکا میروند. به چندین دانشگاه درخواست میدهد، در دانشگاههای متعددی جا به جا میشود و در نهایت جایگیری اصلیاش در دانشگاه نوتردام و سپس در دانشگاه دوک بوده است. در دوران نوجوانی پدرش را از دست میدهد و مادرش به ایرلند بر میگردد و به خارج از شهر میرود، به همین دلیل در خال حاضر مکاینتایر به شمال رفته است و گویا در جایی دور در کوه زندگی میکند.
در فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، تاریخ فلسفه، فلسفه علوم اجتماعی، فلسفه دین آثاری دارد ولی عمده محورهای گفتمانیاش در فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست است. شهرت او از سال ۱۹۸۱ که این کتاب در پی فضیلت را مینویسد، است.
این کتاب اولین کار مشترک علمی من و آقای دکتر شمالی که اکنون در انگلیس هستند، بر روی مکاینتایر است. اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۸۵ شروع کردیم و ۱۰ سال طول کشید تا این کتاب را چاپ کردیم. در منچستر دیدم در تمام دورههای کارشناسی فلسفه اخلاق این کتاب به عنوان کتاب درسی تلقی شده است، به این علت که مکاینتایر یک رویکرد تاریخی به فلسفه اخلاق داشته است، و این رویکرد تاریخی باعث شده است که مثلا از هومر شروع به نوشتن کرده است کرده تا الی زمان هذا، تا بتواند بگوید نظریه من چیست و من چه میگویم و چرا نظریه من درست است. یعنی اگر این تاریخ را ننویسد این ممکن نمی شود. کتاب در پی فضیلت و کتاب بعدیاش، whose justice which rationality، عدالت چه کسی و کدام عقلانیت است، کتابهای تاریخی هستند. از ابتدا شروع به گفتن از تفکر غرب میکند و لا به لای آن حرفهای خودش را میزند تا به زمان حاضر میرسد. بعد هم یک کتاب دیگر به نام سه تقریر رقیب در پژوهشهای اخلاق مینویسد.
این سه تا کتاب در حقیقت سه کتاب اصلی مکاینتایر است. در کتاب اول تفکرات اصلیاش را بیان میکند، در کتاب دوم به طور مفصل دلایل تفکرات اصلیاش را در ۴۰۰ صفحه ذکر میکند و در کتاب سوم همان مطالب را با اصلاحات و پیشرفتی در نظر خودش توصیف میکند.
سوال: این دو کتاب اولی که نوشته است و در آن رویکرد تاریخی دارد، به گونهای دنبالکننده ادعای آنسکوم نیست، یعنی میخواهد بگوید این اخلاق مدرن که به دست ما رسیده است، سیر تاریخی داشته و این سیر تاریخی به دوران مدرن که رسیده به طور کامل عوض شده است؛ و برای اینکه این ادعایش را که دچار یک تحول تاریخی نادرستی شده است را ثابت کند، میخواهد سیر تاریخی را بگوید. همچنین میگوید اخلاقی که واقعا هست و بوده این است.
پاسخ: من خیلی دقیق آنسکوم را مطالعه نکردم، مکاینتایر تقریبا چنین چیزی میگوید منتها ویژگی مکاینتایر این است که میخواهد بگوید الان دنیای غرب دچار از هم گسیختگی در تفکر اخلاقی است نه فقط در اخلاق، بلکه ایشان فراتر میرود و میگوید در تفکر اخلاقی دچار انحطاط و گسست شده است و میخواهد با بیان این تاریخچه بگوید گسست کجا اتفاق افتاده است. او معتقد است وقتی که غرب از ارسطوگرایی دست برداشته است، این گسست ایجاد شده است. عدهای خواستند جانشینی برای ارسطوگرایی درست کنند ولی نتوانستند. این نتوانستن ۳۰۰ صفحه کتاب شده است. چرا نتوانستند جای ارسطو را بگیرند؟ بعد از اینکه نتوانستند خودش یک نابسامانی است، پس بهتر است به ارسطو برگردیم. وقتی بخواهیم به ارسطو برگردیم، میگوید ارسطو چهار اشکال عمده دارد به همین خاطر نمیشود به خود ارسطو برگشت. پس اول این چهار اشکال را بیان میکنیم و کنار میگذاریم. تاریخنگری مکاینتایر را هم به آن اضافه میکنیم و آن دیدگاه این است که باید ببینیم در طول تاریخ چه اتفاقی افتاده است، در نهایت به یک جمع بندی میرسیم که نظر خود مکاینتایر است. این خلاصه ای است از چیزی که درباره او میتوانیم بگوییم.
به نظر من مکاینتایر از جهات مختلف فیلسوفی است که به درد روزگار ما میخورد. اگر کسی مکاینتایر را به دقت مطالعه کند بسیاری از مشکلاتش حل میشود. من اذعان میکنم راه حل بسیاری از مشکلات و معضلاتی اخلاقی که در ذهنم بوده است را از مطالعه کتاب مکاینتایر به دست آوردهام.
او در سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۷۱ قائل به فلسفه تحلیلی بوده است و بسیار در این زمینه کار کرده است. اینجا تعبیر به فلسفه تحلیلی میکند. در کتاب سومش که «سه تقریر رقیب در پژوهشهای اخلاقی» است این کلمه تبدیل به دایرة المعارف میشود. کتاب «سه تقریر رقیب در پژوهشهای اخلاقی» سه سبک دارد که شامل سبک دایرة المعارف، سبک تبارشناسی و سبک سنت ارسطویی میشود.
دایرة المعارف یعنی ما یک سری مدخلهایی داریم که این مدخلها را توصیف میکنیم. دایرة المعارف خیلی به ارتباط بین مدخلها متعد نیست. مثلا به اینکه مدخل الف با مدخل ب و مدخل ج چه ارتباطی دارد کاری ندارد. گاهی ممکن است ارتباطات را هم بگوید، هایپر لینک کند. ولی این هایپر لینک، تعهد دایرةالمعارفنویس نیست. تعهد دایرةالمعارفنویس این است که راجع به مدخلش بگوید. یعنی ما مجموعه دانش فلسفه اخلاق را در یک بسته میریزیم، دانه دانه آنها را در میآوریم و برای شما توضیح میدهیم. فلسفه تحلیلی هم همین است. فلسفه تحلیلی به یک اندیشه و مفهوم نگاه میکند، شروع به تجزیه و تحلیل آن مفهوم میکند و آن را برای شما توصیف میکند.
حالا این به قبل و بعدش چه کاردارد و اینکه کدام فیلسوف این را گفته است؟ از فیلسوف قبلی چه گرفته و به فیلسوف بعدی چه چیزی داده است؟ آیا این رشته و زنجیره متسلسل است یا گسستی در آن وجود دارد؟ به اینها کاری ندارند. ذات فلسفه تحلیلی اینگونه است. همان چیزی که در این ۲۰ سال در ذهنش نقطه قوت فلسفه تحلیلی بوده، کم کم به نقطه ضعف فلسفه تحلیلی تبدیل میشود. یعنی میگوید نقطه قوت فلسفه تحلیلی این بود که امری را میگرفته و موشکافانه در آن مفهوم تدبر میکرده و حالا که نگاه میکند میبیند قبل و بعد آن امر و ارتباطاتش را ندیده است، اینکه مفهوم چه تهور و تطوری در طول تاریخ کرده است را ندیده است. اینها باعث ضعف فلسفه تحلیلی میشود لذا شما نمیتوانید یک بسته تحلیلی جامع در فلسفه تحلیلی پیدا بکنید. به خاطر انقطاعی که در مفاهیم و تفکرات ایجاد شده است. از این جهت به تدریج در سال ۱۹۷۱ از فلسفه تحلیلی دست بر میدارد و شروع به نوشتن تاریخ فلسفه میکند. تاریخ فلسفه اخلاق ایشان را آقای رحمتی ترجمه کرده است، که در حقیقت حاصل کار دهه ۱۹۷۰ ایشان است.
…