اخلاق قرآنی و اخلاق یونانی؛ شباهتها و تفاوتها
در تفکر ارسطویی اخلاق حاصل عقلگرایی بوده و محور اخلاق یونانی به شمار میرود. نقش و گرایش انسانی در اخلاق یونانی و ارسطویی تعبیر به فضیلت شده است و رسیدن انسان به فضیلت به معنی رسیدن به کمال است. این تفکر نزد فیلسوفان اسلامی نظیر ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی هم پذیرفته شده است. در اخلاق اسلامی عنصر معنویت بیش از پیش مهم است، این دو به لحاظ فلسفی و عقلانی مشترک هستند. معمولاً فلاسفه اسلامی متأثر از فیلسوفان یونان باستان بودهاند، اما در اخلاق اسلامی و در تفکر اخلاقی مسلمانان، عنصر دین و معنویت و عرفان سه رکن اساسی اخلاق در نظر گرفته شده است.
فعالیتهای اخلاقی در جامعه اسلامی
سابقه اخلاق به آفرینش اولین انسان برمیگردد. یعنی از هنگامی که خداوند حضرت آدم و حوا را خلق کرد، بحث اخلاقی مطرح شد. در اولین لحظات آفرینش بحث وسوسه شیطان و مسئله تکبر پیش آمد و به شیطان خطاب شد که استکبرت؟ آیا کبر ورزیدی؟ در همان لحظه اول شیطان ادعا کرد: انا خیر منه … . البته بحث ما درباره این مطالب نیست و آن را توضیح نخواهیم داد.
اخلاق با سابقه آفرینش عالم هستی، هماهنگ است. اما در طول این مسیر، اخلاق به صورت یک علم، یک فن و یک تخصص مطرح شده است. ما در حوزه علمیه قم مراکزی مانند، مراکز فقهی زیاد داریم، اما آیا مرکز اخلاقی داریم؟ نمیتوانیم آمار دقیق و درستی ارائه کنیم. اما یقیناً به مراتب مراکز اخلاقی ما از مراکز فقهی یا اصولی کمتر است. کتابهایی که در زمینه اخلاق چاپ میشوند نیز از کتابهای فقهی و اصولی کمتر است. هر چند فقه و اصول جایگاه خود را داشته و بسیار هم مهم هستند، اما اگر یک مقایسهای صورت بگیرد به این نتایج خواهیم رسید. ما باید درصدی از هزینهها را برای مراکز و کتابها و دیگر فرصتهای مطالعاتی خرج کنیم و برای اخلاق وقت بگذاریم.
اما اصل موضوع بنده این است که یک اتفاق بزرگی در سالهای اخیر رخ داده و آن کار بر روی تاریخچه اخلاق است. البته این موضوع در حیطه تخصص بنده نیست و اساتید بزرگی مانند آقای جوادی و سایر بزرگان به این موضوع پرداختهاند. به صورت اجمالی میشود گفت که اخلاق فلاسفه یونان از افلاطون و ارسطو گرفته شده است و واژه اخلاق نیز از همان فلاسفه یونان و ارسطو گرفته شد. به تدریج در ترجمههایی عربی این کلمه به اخلاق اسلامی تغییر نام داد. میتوان گفت پایه و اساس اخلاق، اخلاق اسلامی رایج است و نه اخلاق غیر اسلامی شده آن اخلاق ارسطویی.
بحث از فضایل و رذایل، بحث تعادل بین قوا و این مدل بحثها تقریباً ۹۹ درصد موضوعات اخلاقی ارسطویی را تشکیل میدهند. اتفاق خوبی که در سالهای اخیر افتاده این است که آیت الله مصباح یک کتابی تدوین کردند از سلسله کتابهای معارف قرآنی که عنوانش اخلاق در قرآن شد. ایشان در این کتاب از حیطه قرآن خارج نشدهاند.
سؤال اینجاست، اگر این گفتاری که به عنوان اخلاق در قرآن تدبیر شده را با سایر کتابهای اخلاقی مانند (کتابهای روایی، اخلاقهای فلسفی، اخلاقهای عرفانی) بسنجیم چه ارتباطی را بین آنها خواهیم یافت؟ یا چقدر با همدیگر هماهنگ هستند؟ یعنی اینکه وقتی کتاب اخلاق در قرآن را با سایر کتابهای اخلاقی مقایسه میکنیم مشاهده خواهیم کرد که هیچ شباهتی به هم ندارند. چرا؟
چرا وقتی که اساس دین ما قرآن و روایات است و سایر کتابهای اخلاقی هم با استفاده از روایات تدبیر شده، باز هم شباهتی به هم ندارند؟ چرا کتاب اخلاق در قرآن آقای مصباح، با بقیه کتابهای اخلاقی هماهنگی ندارد؟ البته این کتابها در یک مسیر هستند و شاید بتوانیم بگوییم علتش این است که مباحث اخلاق را اساساً از ارسطو گرفتهایم.
تفاوت اخلاق ارسطویی و اخلاق اسلامی
اگر دقت کنیم در مباحث اخلاق ارسطویی دو مبحث وجود ندارد و آنها اتفاقاً اساس اخلاق اسلامی هستند. اولی مسئله نیت است. نیت در اخلاق ارسطویی جایی ندارد. در اخلاقی قرآنی و اخلاق اسلامی اساس هر عملی نیت است.
دوم اینکه، طبق عنوان رساله دکترای بنده (روشهای تربیت اخلاقی در قرآن آن هم در تفسیر المیزان) جای اخلاق توحیدی در مباحث ارسطو خالی است. مرحوم علامه، اخلاق موجود در قرآن را اخلاق توحیدی میداند. اخلاق ارسطویی و اخلاق رایجی که ما مطالعه میکنیم، محورش فضایل و رذایل است و به هیچوجه بحث خدا در آن مطرح نیست. ارسطو میگوید که باید صداقت ملکه شود. گیریم که صداقت هم ملکه شد. حالا خدایش کو؟ توحیدش کو؟ ارتباطش با خدا چطور شد؟
وقتی سخاوت برای کسی ملکه میشود یک فضیلت اخلاقی ملکه شده است و یا اینکه یک رذیله اخلاقی از انسان دور شده است. مرحوم علامه میفرماید آنچه که از قرآن به دست میآید در سایر مکاتب اخلاقی و در بین فلاسفه یونان وجود ندارد. ایشان میفرمایند که در کتب انبیای قبلی هم نیامده است. به نظر بنده انبیاء گذشته دارای این صفات بودهاند، اما در کتابهایی که از انبیا به ما رسیده این موضوع دیده نشده و فقط در قرآن وجود دارد.
ملاک اخلاق اسلامی
ملاک، اساس و پایه اخلاق توحید است. مردم باید خداشناس شوند. چیزی که ما به عنوان اخلاق در پیاش میگردیم یک دستورالعمل اخلاقی بوده و چیزیست که در علوم تربیتی رایج شده است. در دستورالعملهای تربیتی ارسطویی خدایی وجود ندارد. متأسفانه بزرگان ما در تلویزیون، رسانهها و در برنامههای مختلف، روشهای تربیتی خانوادگی، فردی و اجتماعی را بیان میکنند، اما از خدا اسمی نمیبرند؟
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که یکی از گرفتاریهای ما مسئله ریا است. ما همیشه میخواهیم خودنمایی کنیم. چرا؟ اگر از من بپرسند که چرا ریا میکنی و میخواهی خودت را نشان دهی؛ میگویم علتش این است که انسان به دنبال عزت داشتن و عزیز بودن است. عزیز بودن به نفسه بد نیست، اما ما خیال کردهایم که عزت دست خلق است و لذا میخواهیم اعمالمان را به مردم نشان دهیم تا مردم به ما عزت بدهند و عزیز شویم.
ایشان میفرمایند که در قرآن آمده که ان العزه لله جمیعا؛ عزت و بزرگی در دست خداست. به عزت رسیدن در دست کس دیگری نیست. به این آیه: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ توجه کنید. حالا فکر کنید بخواهم خودم را به ستون مسجد نشان دهم، از ستون که چیزی برنمیآيد. اگر این را گسترش دادیم و فهمیدیم که نه حتی مردم هم کاری از دستشان برنمیآید و عزت را فقط خدا باید به او بدهد، این فهم، اخلاق توحیدی است.
اول خدا را به مردم میشناسانیم، معرفت خدا حاصل میشود و معرفت خدا که حاصل شد، عزت حاصل میشود و ریا از بین میرود. مرحوم علامه مثالی از برادران یوسف میزند. برادران یوسف گفتند: ما نمیگذاریم یوسف عزیز پدر شود. احساس میکردند یوسف نزد پدرشان بسیار عزیز شده است و این مسئله حسادت آنها را برانگیخت. مرحوم علامه میگویند که با تمام کارهایی که برادران یوسف کردند تا عزت را از یوسف بگیرند باز هم نتوانستند و خداوند یوسف را عزیز کرد. اصلاً یوسف بنا نبود به مصر برود. اگر برادران او کاری با یوسف نداشتند، او در کنعان که یه ده کوچک بود میماند. اما این برادران آمدند و یوسف را با زور روانه مصر کردند. این باعث شد که یوسف عزیز مصر شود.
ببینید در کتابهای اخلاقی برای اینکه ریا معالجه شود چه میگویند. مرحوم علامه میگوید که اگر میخواهید مشکل ریا حل شود، باید اخلاق توحیدی خدا را به مردم بشناسانید، تا مردم بفهمند امور به دست خداست و برای غیرخدا کار نکنند. مثلاً یکی از رذایل اخلاقی که در خیلیها وجود دارد مسئله ترس است. ترس از حیوانات وحشی و ترس از انسانهای قدرتمند یا هر نوع ترس دیگری. علامه بیان میکند اگر کسی توحید داشته باشد و خدا را باور کند که او ان القوه لله جمیعا است (قوت و قدرت فقط برای خداست)، در رتبه بعد از انبیا و اولیای الهی قرار میگیرد.
مرحوم امام با قدرت فرمودند که کشورهای پرقدرت مانند امریکا هیچ غلطی نمیتوانند انجام دهند. ایشان به این حرفشان باور داشتند و شعاری نبوده است. مقام معظم رهبری نیز محکم ایستاده و از قدرتهای جهانی ذرهای ترس ندارند. مقام معظم رهبری در جملاتشان میفرمایند: به فضل الله، با عنایت خداوند، و به حول و قوه الهی؛ اینها را نه فقط به زبان میآورند، بلکه باور کردهاند و به آن ایمان دارند و ذرهای دلهره از ابرقدرتها ندارند. این ایمان به خاطر چیست؟ و از کجا آمده است؟ اینها به خاطر اخلاق توحیدی است.
اگر ما خدا را معرفی میکردیم و دستورالعملهای اخلاقی را گسترش میدادیم و آیه: «وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»؛ را باور میکردیم و اعتقاد داشتیم که رزق و روزی دست خداست و به اندازه میدهد دچار رذایل اخلاقی نمیشدیم. این اخلاق برگرفته از قرآن است. در کتابهای اخلاقیمان و در روشهای تربیتیمان جای دعا بسیار خالی است. شبهای قدر، شبهای دعا است و این یکی از بهترین روشها برای تربیت اخلاقی است. دعا به چند صورت باید انجام شود، یکی اینکه آدم خودش برای خودش دعا کند و طبق این آیه از خدا بخواهد «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا»، که او را تزکیه و پاک کند. بنده بهشخصه اگر این را از کودکی میدانستم همیشه دعا میکردم.
گاهی در برخی مجالس این سؤال را میپرسم: شما میدانید که قابیل، هابیل را کشت. وقتی برادرش را کشت نمیدانست با جسد برادرش چه کند، آن موقع چه اتفاقی افتاد و چه شد؟
شما هم احتمالا میگویید کلاغی آمد و از کلاغ یاد گرفت که چطور برادرش را خاک کند.
اما پاسخ چیز دیگری است و قرآن میگوید: فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یعنی خدا کلاغی را فرستاد.
از هر که بپرسی میگوید که یک کلاغی آمد. قرآن میگوید خدا کلاغی را فرستاد. قرآن میخواهد الله را به مردم نشان بدهد. قرآن میخواهد که مردم خداشناس شوند. اصلاً اخلاق یعنی خداشناسی، یعنی تقرب به خدا، یعنی معرفت خدا.
مباحث فضایل و رذایل به جای خود، بسیار دقیق و درست هستند. اما آنی که قرآن میخواهد چیز دیگری است. باید مردم آگاه شوند و تا از مردم این سؤال پرسیده میشود، نگویند که کلاغ آمد، بلکه بگویند خدا کلاغ را فرستاد.
در جنگ بدر مسلمانان با کفار جنگیدند و آخرش چه شد؟ میگویند که مسلمانان پیروز شدند. اما قرآن میگوید: «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ یعنی خدا شما را در جنگ بدر یاری کرد، با آنکه ضعیف بودید. در این آیه خدا میخواهد توحید را نشان دهد. پیروزی باشد یا شکست فرقی نمیکند، باید یک چیزی باشد که خدا در آن معرفی شود و خدا در آن شناخته شود.
آقای مصباح (ره) میفرمایند که دین، انبیا، ائمه، تکالیف و عبادات، مناجات، نماز، روزه و حج و شبهای قدر، خمس، زکات همه اینها باید یک نتیجه داشته باشد و نتیجه مطلوب این است که مردم خداشناس شوند. اگر خداشناس شدند چه میشود؟
مرحوم علامه دستورالعملهای اخلاقی فلاسفه یونان را برای معالجه رذایل و فضایل بیان میکنند. فلاسفه یونان باید دانه دانه این رذایل مانند دروغ، حسد و … را معالجه کنند و از طرف دیگر فضایل اخلاقی را افزایش دهند. ایشان میفرمایند که اگر اخلاق توحیدی مطرح شود، همه اینها یک مرتبه سفرهشان جمع میشود و کنار میرود.
اگر خداشناسی در اخلاق پدیدار شد آنوقت رذایلی نداریم که کسی بخواهد آن را معالجه کند. بعد از رفع این مشکل فضایل همه یکجا نمایان میشود. وقتی کسی به خدا نزدیک شد همه خوبیها در او یکجا موجود میشود. آنوقت مقدمه ایمان به خدا، شناخت خدا است.
قرآن هر وقت یک مطلب اخلاقی را بیان میکند در کنارش مسئله تقوا را نیز بیان میکند. تقوا بیش از ۲۲۰ بار با مشتقاتش در قرآن به کار رفته است. باید آن را تحلیل کنیم و ببینیم مسئله تقوا چیست و چرا قرآن آن را مطرح میکند؟
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: یکی از وظایف پیامبران این بوده که تزکیه کنند، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا». احتمال این هست که ما به جای علم تقوا بگوییم علم تزکیه یا بگوییم علم خداشناسی و در نهایت بگوییم علم اخلاق؛ اگه ما چنین گفتیم اشتباه است، زیرا هر واژهای فقط واژه نیست و هر واژه بار معنایی خودش را دارد.
احتمال میدهم که واژه اخلاق موضوع را در یک مسیر خاص برده است. مثلاً در مسیر اینکه اخلاق یعنی چه؟ برخی میگویند اخلاق موضوع را در مسیر ملکات نفسانی برده است. تا صحبت از علم اخلاق میشود، میگویند علم ملکات. و تا صحبت از علم ملکات میشود، میگویند فضایل یا رذایل است. این علم مسیرش انحرافی نیست. هر چند مسیر درست است، اما به یک مسیری رفته که ملکات شده است. اگر چیزی بر ما ملکه نشود چه؟ در قرآن آمده است که «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ»، اگر کسی عمل خیر داشته باشد حتی به اندازه مثقال و ذرهای؛ اینکه ملکه نیست. زیرا در اخلاق میگویند تا چیزی ملکه نشود در حیطه اخلاق قرار نمیگیرد. اما قرآن میگوید که عمل ولو یک ذره در اخلاق باشد هم محاسبه میشود. آیت الله مصباح میفرمایند که تعریف اخلاق ارسطویی را قبول نداریم، زیرا تعریف ارسطو از ملکات نفسانی را قبول نداریم. همچنین نه مبنا و نه بنایش را قبول نداریم. زیرا منطبق بر قرآن نیست.
مسیر اخلاق اسلامی
ما باید اخلاق را در مسیر قرآنی خودش قرار دهیم و نتیجه را ببینیم که چقدر شیرین و دلنشین است. این اخلاق مطابق با فطرت در انسان است، زیرا فطرت انسان با فطرت خداشناسی خلق شده است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». عنوان اخلاق باید ارتباط با خدا باشد و مردم را باید در مسیر آشنایی با خدا و آشتی با خدا قرار دهیم.
انسان باید زحمت بکشد و رذیلههای اخلاقی را از خود دور کند. مطلب خوب و درستی است، اما خدایش کو؟ پیغمبر و بهشت و جهنمش کو؟ چون در اخلاق ارسطویی نیت مطرح نبوده، میخواستند این مسائل را با جان آدم پیوند بدهند. آنها گفتهاند که باید فضایل ملکه شوند، چون نیتی وجود نداشته است. اما بالعکس در اخلاق قرآنی نیت داریم، این نیت، عمل را با روح و جان انسان پیوند میدهد؛ زیرا عمل یک فعل خارجی است. مثلاً گوسفندی را سر میبریم تا فقرا بخورند و گرسنه نمانند. چه چیزی گیر من میآيد؟ آن چیزی که گیر من میآيد نیت فعلی است که من انجام دادهام.
سؤال: ترجمه و تقسیم کردن بحثهای توحیدی در بحثهایی مانند اخلاق پزشکی و امثال آن چطور باید انجام شود؟ برخی نظر به این دارند که اخلاق توحیدی به طور جداگانه راهگشای ایجاد یک جامعه اخلاقی نیست. این ارتباط باید چگونه صورت گیرد؟
پاسخ: ابتدا اینکه اشکال به ما وارد است که ما نتوانستهایم اخلاق توحیدی را درست توضیح دهیم. ما باید در زمینه اخلاق توحیدی صد جلد، دویست جلد کتاب، تدوین کرده باشیم. حداقل باید در حوزه علمیه به طور متناوب چند کلاس درس خارج اخلاق برگزار کرده باشیم. اما این کار را هم نکردهایم و این اشکال به ما وارد است.
باید کلیتی را عرض کنم. یک زمانی خادم مرحوم آیت الله بهاالدینی (ره) حیاط خانهشان را تزئین کرده بودند و در یکی از شبها شخصی هم برای ایشان یک گل زیبایی آورده بود و لب حوض وسط حیاط گذاشته بود. حاج آقا که آمدند به خادم فرمودند که گل از کجا آمده است؟ ایشان گفت یک شخصی برای شما هدیه آورده، ایشان فرمودند ما که گل نخواسته بودیم. خادم گفت لابد گل را آوردهاند از باب اینکه، برگ درختان سبز هر ورقش دفتریست و …، این گل را نگاه کنید و خدا را در آن ببینید. آیت الله بهاالدینی فرمودند: خیر. اگر کسی خدا را بخواهد ببیند، در خار بیابان هم خدا را خواهد دید. اگر کسی خدا را نبیند این گل هرچقدر هم که قشنگ و زیبا باشد، خدا را در آن نمیتواند ببیند. این موضوع برمیگردد به چه چیزی؟ برمیگردد به اینکه، همه باید این عالم را ملک خدا ببینند؛ زیرا «لله ملک السموات و الارض» سلطنت این عالم برای خداست.
اگر ما در اخلاق توحیدی یاد میگرفتیم و باور میکردیم که این عالم ملک خداست و سلطان عالم هستی اوست. آنوقت شعر باباطاهر جلوه بهتری پیدا میکرد.
به صحرا بنگرم صحرات بینم
به دریا بنگرم دریات بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنات بینم
اگر اینطور میشد آنوقت مردم به هر چیزی که نگاه میکردند، ابتدا در آن خدا را میدیدند. یعنی آن را ملک خدا میدیدند نه ملک کس دیگری.
اخلاق محیط زیست نیز با اینکه ریشه غربی دارد، اما باز هم برمیگردد به اینکه این محیط را، این درختان را، این بیابان و این کوه و … را ملک خدا باید دید. تصرف در محیط زیست، تصرف در ملک خدا است و نه چیز دیگری.
اگر کسی مریض شود و مریضی خود و صحت و سلامتی خود را از خدا ببینید، بسیاری از مشکلات رفع میشود. یکی از مریدان خدمت امام علیه السلام آمد و گفت به یقین رسیدم. امام فرمودند که علامت یقینت چیست؟ گفت علامتش این است که مرض را بیشتر از سلامتی میپسندم، فقر را بهتر از غنا و بینیازی میپسندم. اما فرمودند: نه ما اینطور نیستیم. و اینها علامت یقین نیست. ما اینگونهایم که همه چیز را از خدا میبینیم.
درست است که ما نتواستهایم اخلاق توحیدی را به خوبی بیان کنیم و این اشکال بر ما وارد است. ما اگر بتوانیم این کار را انجام بدهیم، خدا تمام زندگی آدم میشود. انسان هر وقت بلند میشود یا الله میگوید و این قوه خداست که ما را بلند میکند. انسان هر وقت مینشیند میفهمد که به قوه الهی نشسته است. او فقط خدا را میبیند و غیر خدا را نمیبیند. به چه علت؟ به خاطر این که خدا در ذهن او تکرار شده است و او میبیند که همه آنچه که در عالم است ملک خداست و دوم اینکه مدیریت این جهان در دستان خداست. با یک مثال این موضوع را عرض میکنم. بچههای چهار پنج ساله ما حتی نمیدانند نانوایی کجا هست و گوشت کیلویی چند است، چرا؟ چون این خانه پدری دارد که زحمت میکشد پول در میآورد. این خانه مادری دارد که همه چیز را آماده میکند. بچهها میآیند و میخورند و میروند. غم و غصهای از بابت تهیه این مواد ندارند. اگر آدم باور کند که این عالم خدایی دارد که این خدا از هزار مادر مهربانتر است و همه چیز ما را آماده میکند و از هزار پدری مهربانتر است و دارد همه چیز را برای بندگانش فراهم میکند چه اتفاقی خواهد افتاد.
انسان دو نقیصه دارد؛ یکی غصه بر گذشته میخورد و دیگری ترس از آینده دارد. این دو موضوع از دو طرف ما را اذیت میکند. قرآن میگوید که «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» . نه خوف از آینده دارند که فردا چه میشود و نه حزن و غصه بر گذشته دارند. چرا هیچ ترس و اندوه و … ندارند؟ چون میدانند تدبیر این عالم دست شخص دیگری است. او همه ما را مدیریت میکند. در زیارت امین الله آمده است «اللهم فجعل فی مطمئنه بقدرک ارضیه بقضائک». انسان تقدیراتی دارد که آنها را شخص دیگری مشخص میکند.
داستان حضرت موسی و دختران شعیب
داستانی خدمت شما عرض کنم. حضرت موسی از مصر پای پیاده حرکت کردند و به طرف مدین رفتند. در راه نه جادهای بوده و نه ماشینی، تک و تنها در بیابان قدم نهاده بود. او آنقدر در بیابان علف خورده بود که بدنش سبزرنگ شده بود. حضرت موسی پس از طی مسافتی به شهر مدین رسید. دقیقاً در زمانی که دختران حضرت شعیب گوسفندان را به صحرا برده بودند. چه کسی اینها را تنظیم کرده بود؟ گوشی موبایل داشتند؟ ارتباطاتی داشتند؟
خداوند به حضرت موسی میفرماید که «صم جئت علی قدر یا موسی». اینها تقدریات من است. ببینید فرق اخلاق توحیدی با بقیه اخلاقها چیست. به جوانهای امروزی میگوییم که ازدواج کنید، میگویند که کار نداریم، درآمد نداریم و … . حضرت موسی وقتی به گوسفندان آب داد، آنها رفتند به گوشهای و تکیه دادند به درختی. به این اخلاق توحیدی میگویند. گفت خدایا «رب انی لما … من خیر…». خدایا من در این شهر نه خانهای دارم و نه درآمدی دارم و نه زن و بچهای دارم. در عرض یکی دو ساعت خدا اموراتش را راست و ریس کرد. حضرت شعیب به دخترانش گفت امروز زود آمدید، گفتند بله. یک جوانی از راه رسید و به گوسفندان آب داد. برای همین کار ما نیز زود تمام شد. شعیب رو به دخترانش کرد و گفت: خب بروید و آن جوان را بیاورید تا مزدش را بدهم. دختران به کنار چاه آمدند و حضرت موسی را با خودشان به خانه بردند. همین شد که حضرت موسی ازدواجش درست شد، کار و کسبش درست شد، درآمدش درست شد و همه چیزش روی روال افتاد.
کدام جوان امروزی باور میکند که خداوند در عرض یک نصفه روز، یک جوانی را خانه دار کند، کار و کاسبی برایش درست کند، وسایل ازدواجش فراهم شود و مسکنش را بدهد؟ این مسائل فقط با اخلاق توحیدی قابل حل است. ما این توصیههای اخلاقی را قابل ذکر میدانیم. اگر جوان ما خدا را باور کرد، اگر قرآن خواند و اگر داستانهای قرآنی را باور کرد، میتواند به خدا توکل کند و خداوند همه چیز را برایش فراهم خواهد کرد. اگر این کار را کرد که خوب وگرنه با توصیههای اخلاقی رایج و روشهای تربیتی به جایی نخواهد رسید. زیرا ما در این بحثها نامی از خداوند نداریم. دعایی نداریم و هیچگاه در جایی از این بحثها، صحبتی از توسل به میان نیامده است.
یک رکن اخلاق توحیدی ما توسل است. رکن دیگر توفیق است. توفیق یعنی چه؟ توفیق یعنی تا خداوند نخواهد کاری درست نمیشود. اگر توفیق حاصل شد، آنوقت جوان هم کار میکند، هم زندگی میکند و هم خدا را میشناسد. او زندگی میکند و روز به روز به خدا نزدیکتر میشود. ما باید بتوانیم اخلاق توحیدی را تحلیل کنیم و در تمام زوایای زندگی شخصی، فردی، جمعی، محیط زیست، پزشکی و … آن را پیاده کنیم.
عمده اشکالی که به روحانیون یا به پزشکان وارد میشود این است که این اقشار به دنبال پول در آوردن هستند. خدا در کارشان نیست. درست است؛ من اگر برای خدا صحبت میکردم و فکر درآمد مالی نبودم، حرفهای دیگری میزدم. اگر پزشک ما برای خدا معالجه میکرد و روحانی ما برای خدا صحبت میکرد، آنوقت طور دیگری معروف و محبوب میشد.
برای حسن ختام و بهرهمندی از این ماه نکاتی را برای مخاطبان لطفاً بفرمایید.
متناسب با تمام صحبتهایی که انجام شد، شاید بهترین صحبت همین باشد که شبهای باقی مانده از ماه مبارک رمضان و شبهای قدر دنبال راهی باشیم تا به خدا نزدیک شویم. درهای رحمت همیشه باز هستند، منتها برای سائلین. اگر کسی دستش را بلند کند و سؤال کند و از خدا بخواهد در خانه خدا باز میشود. به این دعای ابوحمزه ثمالی توجه کنید وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ. مرحوم علامه در کتاب المیزان میگویند، بهترین راه برای رسیدن به خدا دعا است. وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ . این راه نزدیکترین و این شبهای ماه رمضان بهترین شبها برای رسیدن به حوائج است. امیدوارم خداوند به همه ما توفیق دهد و انشاالله ما را هم در دعاهای خیرتان شریک کنید.