کی گفته گوشتخواری غلطه؟ | دفاعی اخلاقی از گوشتخواری
گوشتخواری
یکی از مطالب اخیر مجلهی گریست1 نوشتۀ ناتانائل جانسون،2 سراغ پرسشی می رود که معمولاً منتقدان غذا به آن نمیپردازند: آیا برای گوشتخواری دلیل اخلاقیای وجود دارد؟ این مطلب بسیار جسورانه به این موضوع میپردازد. اخلاق خوردن حیوانات موضوعی نیست که برای غذاشناسهای زبده که مایلاند گوشت را به مقام تجربهی دینی ارتقا دهند، جالب توجه باشد. اما جانسون، که به دلیل تحقیقات دقیق و لحن بیطرفانهاش مورد احترام است، نه تنها آشکارا به این پرسش پرداخت، بلکه پاسخی نیز ارائه کرد که باید تعداد نسبتاً زیادی از خوانندگانش با همبرگرهای بهنحو انسانی تولیدشده، ارگانیک، تغذیهشده از سبزه و منابع محلی خود خفقان بگیرند. او نوشت: «من به این نتیجه رسیدم که حق با وگانها بود.»
من نوشتهی جانسون را تحسین میکنم. اما ــ با وجود این که طرفدار پر و پا قرص وگانها هستم ــ فکر میکنم او در اشتباه است. بر همین اساس، این قسمت (و سه قسمت بعدی) را صرفِ ارائهی مواردی خواهم کرد که در آنها خوردنِ حیوانات ممکن است بسیار اخلاقی باشد. من این کار نمیکنم که با وگانها مخالفت کنم یا آنها را عصبانی کنم. (قسمتهای بعدی را اینجا ببینید: اگر شکار حیوانات مُجاز باشد، پس انسانها را هم میشود شکار کرد! و اگر جان رالز زنده بود به جای استیک سالاد کاهو میخورد.
بلکه این کار را انجام میدهم چون درکِ انتقادیتری از اینکه چه زمانی ممکن است خوردنِ حیوانات توجیهپذیر باشد، شاخص اخلاقی واقعبینانهای را پیش روی گزینههای خوردوخوراکمان قرار میدهد؛ گزینههایی که میتوانند و باید با نظامهای اعتقادیِ باور ما سازگار باشند. و همچنین، اگر فکر میکنید تعیینِ شاخص واقعبینانه برای باورهای عقلانی ما چندان هم مهم نیست ــ یعنی اگر فکر میکنید که انسانها به نوعی آماده هستند که دائماً تحت یک حکمِ اخلاقیِ افراطی همچون «نباید گوشت بخورید» زندگی کنند ــ توجه کنید که جانسون در روز بعدی که به نتیجهی مهم خود رسید چه کرد: او برای خودش یک ساندویچ بوقلمون درست کرد. اخلاقیاتی که او بر آن تأکید داشت ــ مثلاً اینکه خوردن حیوانات اشتباه است ــ همانطور که برای بسیاری از ما نیز چنین است، بیش از حدِ تحملش بود.
چشمانداز واقعبینانهی گوشتخواری بهنحوِ اخلاقی، شوکِ مطلقِ «دستشستن از همهی محصولات حیوانی» ناشی از وگانیسم را خنثی میکند، و در عین حال، مصرفکنندگانی که از نظر اخلاقی نگران هستند را قادر میسازد تا مطابق با ارزشهای عمیقاً عقلانیشان غذا بخورند.
جانسون با استفاده از کتاب آزادی حیوانات اثر پیتر سینگر، دلایل خود علیه گوشتخواری را بیان میکند. این کتابِ جریانساز استدلالی را مطرح کرد که در مورد آن جانسون نمیتوانست «دفاعی برای گوشتخواری بیاورد». از حیث فلسفی، سینگر یک فایدهگرا است.
فایدهگرایان بر این باورند که انتخاب اخلاقی، انتخابی است که موجب «عالیترین خیر برای بیشترین تعدادِ» موجودات ذیشعور میشود. بر همین اساس، چنان که سینگر استدلال میکند، این امر یقیناً غیرقابل انکار به نظر میرسد، زیرا لذتی که یک گوشتخوار از خوردنِ گوشت به دست میآورد، بر رنج آن حیوان غلبه میکند. رنج ناشی از پرورش و ذبح حیوان برای غذا و همچنین عواقب زیانبار زیستمحیطیِ دامپروری را محاسبه کنید، و سپس آن را با فوران ناچیزِ لذتِ چشایی خود مقایسه کنید؛ مهم نیست که گوشت چهقدر خوشمزه باشد، بلکه این مهم است که چگونه گیاهخواران یا پیتر سینگر ممکن است در این مورد اشتباه کنند.
بحثهای رایج در باب فایدهگرایی اغلب حیاتیترین فرض فلسفهاش را نادیده میگیرند: حیوانات، بهخودیِخود، جایگاه اخلاقی ندارند؛ بلکه تنها منافع آنهاست که اهمیت دارد.
اما سودگرایی هر دو راه را به یکسو مینهد. بحثهای رایج در باب فایدهگرایی اغلب حیاتیترین فرض فلسفهاش را نادیده میگیرند: حیوانات، بهخودیِخود، جایگاه اخلاقی ندارند؛ بلکه تنها منافع آنهاست که اهمیت دارد. بنابراین، از آنجا که یک حیوان بر اساس فایدهگرایی هیچ حقوق ذاتیای ندارد، پس اگر رنج آن حیوان کمتر از لذتِ خوردوخوراکِ اکثریتی باشد که ناشی از آن است، میتوان مرگ عمدی آن حیوان را برای لذت ما از خوردن توجیه کرد. اما آیا چنین وضعیتی اصلاً شایسته است؟
در همین راستا، جوئل مک کللان،3 فیلسوف دانشگاه ایالتی واشنگتن، مطلبی را در سال ۲۰۱۳ در مجلهی اخلاق حیوانات نوشت. او استدلال میکند که حیواناتِ وحشیای که بهنحوِ غیرمعمولی بزرگ هستند ــ او از نهنگ نام میبرد ــ ممکن است واجد شرایط لازم باشند. او میگوید: «ارزیابیهای فایدهگرایانه در این باب، بهنحوِ اخلاقی مجازبودن گوشتخواری، بسته به اندازهی حیوان بسیار متفاوت است.» مککللان معتقد است که نهنگها برای بحثِ سودمندی از منظر سینگر مشکلتراشی میکنند: «از آنجا که رنج یک نهنگ باید با میزان لذت زیادی که گوشتش میتواند ایجاد کند سنجیده شود». او می نویسد: «جای تعجب خواهد داشت اگر لذت حاصل از خوردنِ گوشت نهنگ، مجموعاً سودمندی عالیتری را نسبت به رنجِ واردشده به نهنگ دربرنداشته باشد».
بی آنکه لازم باشد هشدارها و اعلام خطرها را کندو کاو کنیم، دیدگاه مککللان میتواند فضایی برای شکار یا معدومسازیِ مناسبتر و قانونمندتری، حتی صورتی مناسبتر و قانونمندتر در چارچوبی فایدهگرایانه در دامپروری ایجاد میکند؛ هرچندکه (خوشبختانه) هیچ شباهتی به آنچه امروز داریم نداشته باشد.
این احتمال قوت بیشتری مییابد، هنگامی که تعداد بیشمار حیوانات ذیشعور توسط کمباینها و آفتکشها کشته میشوند تا ملزوماتِ یک رژیم غذایی گیاهخواری ــ گیاهان قابل خوردن ــ پرورش یابند.
در سال ۲۰۰۳، استیون ال. دیویس، دانشمند کشاورزیِ ایالت اورگان، نزاعی را در میان وگانها ایجاد کرد؛ او محاسبه کرد که تعداد حیواناتِ کوچکِ کشتهشده برای کشت محصولات گیاهی بهقدری زیاد است که این امر استفاده از زمین بیشتر برای پرورش چهارپایانِ بزرگ به جای گیاهان خوراکی را توجیه کند. از آنجایی که اگر چهارپایان بزرگ بیشتری بخوریم، رنج کلی کاهش مییابد، پس «انسانها ممکن است ازحیث اخلاقی مجبور به مصرف رژیمغذایی مبتنی بر گیاه و سیستمهای مرتعی -علوفه- چهارپایان باشند».
گاوریک متینی خیلی سریع (و بهنحوی متقاعدکننده) با آمار و ارقامِ دیویس مخالفت کرد. اما در اینجا واقعیت مهمی مغفول باقی ماند: رژیم گیاهخواری مستلزم آسیبرساندن به بسیاری از حیوانات ذیشعور است. بنابراین میتوانیم محاسبات نادرست دیویس و همچنین ادعای او را مبنیبر اینکه باید چهارپایان بزرگی که در مرتع پرورش مییابند را بخوریم، رد کنیم، اما پرسشی که او ما را به بررسی آن سوق میدهد همچنان پابرجا ست: آیا منابع گوشتی با آستانهی رنج بهاندازهی کافی پایین وجود دارد که با خوردن از آنها کاهش مصرف گیاهان و در نتیجه کاهش تعدادِ حیواناتِ کشتهشده برای رشد گیاهان را توجیه کند؟
خوردن حیوانات کشتهشده در جاده برای جبران رنج حیوانات ناشی از رشد گیاهان چنان اخلاقی است که ما موظف به انجام آن هستیم.
فیلسوفی به نام دانلد بروکنر4 در کتاب پیچیدگی های اخلاقی گوشتخواری برای این موضع راهحلی ارائه میدهد: «کشتار جادهای».
نخندید، کشتار جادهای اصلاً کمسود نیست. آمریکاییها بیشتر حیوانات را در رانندگی می کشند تا در شکار. این گوشت -که نتیجهی ناخواستهی یک فعالیت ضروری انسانی ست – چیزی را مهیا می کند که ظاهراً از حیث اخلاقی یک ناهار رایگان است. بنابراین، میتوان با استناد به سودمندی ادعا کرد که خوردن کشتار جادهای برای جبران رنج حیوانات ناشی از رشد گیاهان، چنان اخلاقی ست که ما موظف به انجام آن هستیم. در همین راستا، میتوان مجموعهای از حشرات، صدفها، گوشتهای آزمایشگاهی و -شاید روزی- حیوانات اصلاحشده ژنتیکی برای جلوگیری از احساس درد را نیز بهعنوان بخشی از یک رژیم غذایی همهچیزخوار اخلاقی در سنت فایدهگرایانه در نظر گرفت. فلاسفه برای همهی این گزینهها موارد جدی-ای را مطرح کردهاند.
استدلالهایی از این دست را نباید بهانههای آکادمیک پنداشت و نتیجتاً پرسش جسورانهای جانسون را نادیده گرفت. با همهی این اوصاف، چشمانداز واقعبینانهی گوشتخواری بهنحوِ اخلاقی، امری عملگرایانه را محقق میکند: چشمانداز واقعبینانهی گوشتخواری بهنحوِ اخلاقی، شوکِ مطلقِ «دستشستن از همهی محصولات حیوانی» ناشی از وگانیسم را خنثی میکند، و در عین حال، مصرفکنندگانی که دغدغه اخلاقی دارند را قادر میسازد تا مطابق با ارزشهای عمیقاً عقلانیشان غذا بخورند. این امر به مصرفکنندگان اجازه میدهد بهجای اینکه تصدیق یک آیین اخلاقی کنند و ناسازگار با آن عمل کنند و بهانههایی -حتی خطرناک- برای عدم پایبندی به آن بیاورند، یک آیینِ اخلاقی را بپذیرند و بهطور مداوم با آن زندگی کنند.
فیالمثل، دلیل جانسون برای آن ساندویچ بوقلمون را در نظر بگیرید. او می نویسد: «گفتن اینکه گوشتخواری اشتباه و غیراخلاقی است، بیش از حد مطلقانگارانه است.» بهعنوان یک ملاحظهی فرهنگی، حق با اوست؛ اما چنین بهانهای -و موارد مشابه آن – در طول تاریخ برای توجیه هر نوع رفتاری که اکنون آن را بهعنوان امر دهشتناک محکوم میکنیم، استفاده شده است. نادیدهگرفتن ِامکانِ سازگاری اخلاقی به جهت «بیش از حد مطلقگرابودن» در پرتو نگرشها و معاهدات معاصر، انکار قدرتهای اخلاقیای است که بردهها را آزاد کرده، به زنان حق رای و به همجنسگرایان اجازهی ازدواج داده است. افسوس که این یک پاسخ بیارزش است.
خوشبختانه، استدلالهای عقلانیِ اخلاقی در حمایت از گوشتخواری (البته به روشی بسیار متفاوت) باعث میشود جانسون و دیگرانی که به «بیش از حد مطلقگرابودن» متوسل میشوند، آزادانه بهانه بیاورند. این استدلالها چیزی بیش از ایجاد پیششرطهایی برای شیوهای جدید از غذاخوردن هستند؛ آنها به ما اجازه میدهند که چیزی را از حیث اخلاقی اشتباه بیان کنیم، آن بیانیه را بر اساس دلایل عقلانی توجیه کنیم، و در نهایت، همراه با وجدانی آسودهتر در باب پرسشی که بلاخره داریم آن را جدی میگیریم، غذا بخوریم.