کاش بمب اتم، بیپدر میماند! | نگاهی به فیلم اوپنهایمر
اوپنهایمر و اصول اخلاقی هولناک بمب اتم
«دستانم آغشته به خون است.»
این جملهای است که رابرت اوپنهایمر، طراح پروژۀ منهتن، پس از ساخت و ریختنِ بمبها در هیروشیما و ناکازاکی، به هری ترومن، رئیسجمهور وقت آمریکا، گفت. بمبارانی که موجب کشتار بیش از ۲۲۶ هزار نفر شد.
رئیسجمهور به او اطمینانخاطر داد، اما در خلوت، بهخاطر عذابوجدانِ اوپنهایمر و گریهاش، خشمگین شد و به دین آچسون، وزیر امور خارجۀ خود، گفت: «دیگر هیچوقت نمیخواهم آن عوضی را در دفترِ کارم ببینم.»
همزمان با سالگرد بمبگذاریها و اکران فیلم اوپنهایمرِ کریستوفر نولان، فرصت خوبی پیش آمده تا به بررسی دو شخصیت بپردازیم که بیشترین مسئولیت را در ساخت و استفاده از سلاحهای هستهای دارند: یکی فردی غرق در گناه و دیگری شخصی با ضمیری پاک.
حق با کیست؟
ترومن در سخنرانی خود با اعلام نابودی هیروشیما و ناکازاکی، بستری را فراهم کرد که مدافعانِ استفاده از سلاحهای هستهای، بر روی آن موجسواری کردند: [بمب هستهای] رنج جنگ را کاهش داد.
پاول فوسل، استاد دانشگاه در آمریکا، این موضوع را در مقالهای توضیح میدهد و اسم مقالهاش را گذاشته خدا را شکر بهخاطر بمب اتم. فوسل، پیشکسوت تئاتر اروپا، به دفاع از استفاده از سلاحهای هستهای پرداخت، چون جزایر اصلی ژاپن از کشتار و ویرانی این حملات در امان بودند.
برنامهریزهای نظامی بر این باور بودند که بمبافکنی میتوانست بیش از یک میلیون تلفات جانی به بار آورد و باعث مرگ صدهاهزار پرسنل خدماتی شود، تا چیزی باقی نمانَد که بخواهیم از تأثیرش بر شهروندان ژاپنی سخن بگوییم. آمریکاییها در آستانۀ این تهاجم، نیممیلیون مدال با نقش قلبِ بنفش برای مجروحان جنگی ضرب کردند؛ این اقدام، از آن زمان تا کنون، در تمام درگیریها ادامه یافته است. در اینجا، میتوانیم استدلالی ساده اما نتیجهگرا و قانعکننده را ببینیم: جنگ، تلخ است و هر چیزی که به آن پایان دهد، ارزشمند است. سلاحهای هستهای، در عین حال که مرگبار بودند، جان انسانهای دیگر را نجات دادند.
مشکل این است که این استدلال، بر دوگانگی کاذب استوار است. دولت ژاپن میدانست که در جنگ شکست خورده است؛ چند هفته قبل از بمبارانها، امپراتور به وزرای خود دستور داد تا از طریق ادارات معتبر اتحاد جماهیر شوروی یا یک دولت بیطرف دیگر، به جنگ پایان دهند. راهی برای مذاکره جهت صلح وجود داشت، اما متفقین، خواستار تسلیم بیقیدوشرط بودند.
ممکن است بپرسیم که آیا این هدف، هدفی برای جنگی عادلانه بود؟ اما حتی اگر چنین بوده باشد، راههای دیگری نیز وجود داشته است: حملات هوایی کور و بیهدف، سبکتر بود و محاصرۀ دریایی تسلیحات جنگی میتوانست در نهایت ژاپن را وادار به تسلیم کند. نباید در مسائل نظامی، آزمون و خطا کرد، بلکه باید بدانیم که مسیر پیروزی، هرگز دوگانه نبوده است و میتوانستند راه سومی پیدا کنند.
بااینحال، چنین پاسخی کافی نیست، چون به سؤالمان دربارۀ استفاده از سلاحهای هستهای پاسخ کامل نمیدهد و فقط به یک مورد خاص ــ یعنی استفاده از آن در سال ۱۹۴۵ ــ میپردازد. سؤال کلیتری وجود دارد: آیا استفاده از سلاحهای هستهای، اخلاقی است؟ پاسخ باید منفی باشد.
چرا؟
چون، به تعبیر رابرت نوزیک، فیلسوف آمریکایی، انسانها حقوقی دارند و انجام برخی کارها بدون نقض این حقوق ممکن نیست. یکی از این حقوق باید مخالف کشتار آدمها باشد، چون کشتنِ نامشروعِ یک شخص، همان قتل است و نقض حقوق بشر. اگر ما این حقوق را داریم، پس باید بتوانیم از آنها حمایت هم کنیم و همانطور که افراد میتوانند از حقوقشان دفاع کنند، دولتها نیز باید چنین کنند، چون ضامن حقوق شهروندیاند. این نکته، یک بررسی قطعی و معیار در مقابل استدلال نتیجهگرایانۀ برنامهریزهای نظامی است. جنگ از این جهت تلخ است که شرایطی را به وجود میآورد که قوانین اخلاقی عادی به حالت تعلیق درمیآیند و دیگر کشتن، غیرقانونی و نامشروع نیست.
سربازی که در جنگ مشغول مبارزه است، ممکن است سرباز دشمن را برای دفاع از خود و کشورش بکشد. بااینحال، معنایش این نیست که همهکاری برای او مُجاز است. هدفقراردادن غیرنظامیان ــ مانند سربازان مجروح، شهروندان عادی و بهویژه کودکان ــ مُجاز نیست، چون بههیچوجه، آنها تهدید به حساب نمیآیند.
جنگ، تلخ است و هر چیزی که به آن پایان دهد، ارزشمند است. سلاحهای هستهای، در عین حال که مرگبار بودند، جان انسانها را نجات دادند. جنگ از این جهت تلخ است که شرایطی را به وجود میآورد که قوانین اخلاقی عادی به حالت تعلیق درمیآیند و دیگر کشتن، غیرقانونی و نامشروع نیست.
میتوانیم مقایسهای نسبتبه دفاع از خود ترسیم کنیم: اگر کسی قصدِ کشتنِ شما را داشته باشد و شما در حین دفاع از خود، او را بکشید، شما هیچ گناهی مرتکب نشدهاید؛ اما اگر عمداً رهگذری را جهت متوقفکردن مهاجم بکشید، کار نادرستی انجام دادهاید، چون رهگذر نمیتواند مسئول اقدامات مهاجم باشد.
این یک واقعیت تلخ است که غیرنظامیان در جنگ کشته میشوند و این موضوع، گاهی قابلبخشش است، آنهم فقط وقتی کشتار آنها هدف اصلی نبوده و تمام تدابیر منطقی برای جلوگیری از کشتن آنها اتخاذ شده است. مایکل والزرِ فیلسوف این موضوع را «قصد ثانویّه» مینامد؛ یعنی باید در نظر داشته باشید که به غیرنظامیان، بهعنوان عنصر اصلی اقدامات خودتان آسیب نرسانید و اگر آسیب غیرنظامیان در حاشیۀ جنگ محتمل است، باید مراقب باشید تا خطرات را به حداقل برسانید. (حتی اگر سربازانِ شما را در معرض خطر قرار دهند.)
اتفاق هیروشیما در آزمون قصد ثانویّه مردود است. درست است که هیروشیما یک هدف نظامی و در نتیجه مشروع بود، اما مراقبت لازم برای اطمینان از آسیبنرساندن به غیرنظامیان صورت نگرفت. تسلیحات هستهای، بسیار بیهدف هستند و اثرات آنها بسیار مخرب است. تقریباً هیچ سناریویی برای استفاده از این سلاحها وجود ندارد که شامل مرگ قابلپیشبینی و اجتناب از کشتار غیرنظامیان باشد. این سلاحها برای تخریب مراکز پرجمعیت و کشتن غیرنظامیان طراحی شدهاند. در هیروشیما، بهازای هر سربازِ کشته شده، ۱۰ غیرنظامی کشته شده است. سلاحهای هستهای، از آن زمان تاکنون فقط قدرتمندتر شدهاند، [نه اینکه جلوی ساخت آنها گرفته شود]. با نگاهی به داستانِ اوپنهایمر و ترومن، نمیتوان احساس کرد که اوپنهایمر، بیگناه است. مخالفتهای بعدی اوپنهایمر با افزایش قدرت سلاحهای هستهای و حمایت او از عدم تولید انبوه آنها، حتی به قیمت هدفقرارگرفتن در ترس سرخ، تلاشی اصولی برای جبران سهمش در پروژۀ منهتن بود.
استدلال نتیجهگرا مبنی بر اینکه استفاده از سلاحهای هستهای موجّه است، میتواند بسیار جذاب باشد، چون جنگ را پایان میدهد، جان انسانها را نجات میدهد و رنج آنها را به حداقل میرساند، ولی مورد بررسی دقیق قرار نگرفته است. این استدلال بر تجزیه و تحلیل سادهانگارانه از گزینههای موجودِ قدرتهای متحد در ماهِ اوت در سال ۱۹۴۵ استوار است؛ و از آن مهمتر، بخش ماهیت طبیعی سلاحهای هستهای است که استفادۀ عمدی از آن، آسیبی اجتنابناپذیر به غیرنظامیان وارد میآورد.
اگر هنوز متقاعد نشدهاید، سال ۱۹۴۵ را در ذهن بیاورید و موضوع را برعکس کنید: بهراحتی میتوان گفت سیدنی یا سنفرانسیسکو ــ دقیقاً مانند هیروشیما و ناکازاکی ــ اهداف مشروعی بودند. اگر ژاپنیها با هدفِ وادارکردن استرالیا به تسلیم و پایاندادن به رنج جنگ، بندر سیدنی را بمباران اتمی میکردند، آیا ما این اقدام را اخلاقاً موجّه میدانستیم یا آن را فاجعهای در کنار تجاوز به کشور نانجینگ، اردوگاههای مرگ راهآهن برمه یا آزمایشهای انسانی مرگبار واحد ۷۳۱ بهشمار میآوردیم؟ قاعدتاً گزینۀ دوم را انتخاب میکنیم، چون در غیر اینصورت، هیچ عملی، هرچند مرگبار، نمیتواند ممنوع باشد و جنگ واقعاً به جهنم تبدیل میشود.
این موضوع را در اخلاق فناوری بحث میکنند و اگر میخواهید بیشتر بدانید، این مقاله را بخوانید: از فلشمموری تا بمب هستهای!