گزارشی از جلسۀ «امکان پرسشهای اخلاقی از امر رمان»
استاد اکبری دیزگاه در ابتدای نشست گفت نکتهای که در آغاز باید بگویم این است که من نه فیلسوفم و نه پژوهشگر و نه در تطبیق مکاتب اخلاقی بر رمان و ادبیات تحقیق کردهام. من رماننویسم و به مباحثی که در موازات امر رمان حرکت میکنند هم سرک کشیدهام و ده سال است که بر رمان متمرکزم. بنابراین، از من انتظار نداشته باشید مثل یک فیلسوف حرف بزنم. اما هرآنچه از تأمل در این موضوع به دست آوردهام با شما در میان میگذارم.
آقای دیزگاه در ادامه گفت: امروز میخواهیم نسبت میان رمان و اخلاق و امکان پرسش اخلاقی از رمان را بررسی کنیم و ببینیم آیا اخلاق و رمان نسبتی دارند و اگر دارند چگونه است و آیا اساساً میتوانیم از رمان، اخلاق طلب کنیم.
سپس بحث خود را اینگونه آغاز کرد: این مسئله من را به سال ۱۳۸۲ برمیگرداند که در تهران دروس طلبگی را تحصیل میکردم. دوستی به اتاق من آمد که رمانهای دانشور و داستایوفسکی را برای من آورد. من در مباحث حوزوی غرق بودم و نگاه بستهای داشتم. خاطرم هست که در آن زمان هم حجاب مسئلۀ روز بود و من که مسائل را سیاه و سفید میدیدم، زنان بیحجاب را بدکار میدانستم.
اما وقتی «جزیرۀ سرگردانی» دانشور را خواندم، اتفاق غریبی در من افتاد. احساس کردم که شخصیت «هستی» در این رمان که از قضا بیحجاب است، در من زندگی میکند. با همنشینی با او دیدم که این زن لکاته و بدکار نیست. بعد «جای خالی سلوچ» را خواندم. نگاهی که من به انسان داشتم بسیط و بسته بود. در نظر من انسان اگر نماز میخواند احترام داشت و اگر نمیخواند محترم نبود. وقتی شخصیت «مرگان» در من زندگی میکرد و وقتی فقدان سلوچ را احساس میکردم حس کردم اتفاقی در من میافتد و من را تغییر میدهد.
سال ۸۷ «مادام بواری» را خواندم. این زن بدکاره بود و فلوبر طوری آن را روایت کرده که گویی او هم حق دارد چنین باشد. با خواندن زندگی او احساس کردم بواری چنان در من زنده است که من وجهی دارم که میتوانم این زن را هم درک کنم. رمان در من چنین اثری گذاشت.
ایشان بعد از ارائۀ این مقدمه، وارد بحث خود شد و ابتدا از شرح مفهوم «رمان» و «اخلاق» شروع کرد و گفت:
ابتدا به رمان خواندن در فرهنگ خودمان میپردازم. شروع رمان در کشور ما با امر سیاسی گره خورده بود و با رهیافت سیاسی، یک وضعیت ضددینی به خودش گرفته بود. بنابراین سوژۀ رماننویس در این صد سال سوژۀ سیاسی است تا سوژۀ معرفتی. بنابراین مواجهه با امر رمان دو حالت بیشتر نداشته: یا ابزاری برای سرگرمی بوده یا ابزاری برای ایدئولوژی و چیزهای دیگری که زحمتش را حزب توده در ۵۰ سال اول میکشید تا اندیشۀ حزبی را تبیین کند. بعد از انقلاب هم رمان از جنبۀ دیگری ابزار ترویج اندیشۀ دینی شد. اما اگر رمان ابزار قرار بگیرد به ضد خودش تبدیل میشود. این مواجهۀ ایرانیان با رمان بود.
اما اخلاق برای بررسی نسبت من و دیگری است. اساساً وقتی از اخلاق صحبت میکنیم، نسبت خودمان با دیگری را تعریف میکنیم. وقتی از دیگری صحبت میکنیم حتماً نقاط مشترکی داریم اما نقاط اشتراک، آن چیزی نیست که ما را از دیگری جدا میکند. دیگری از نقاط اختلاف شروع میشود. اخلاق در اینجا بروز دارد که من با امور متفاوتِ دیگری چطور باید مواجه شویم. در واقع اخلاق تبیین نسبت من با تفاوت و امر متفاوت است که من با یک امر متفاوت چگونه مواجه بشم. مسائلی اخلاقی مثل قاعدۀ طلایی و… را اینطور میتوان دید.
حال پرسش من در نسبت اخلاق و رمان این است که رمان چه اثری در مواجهۀ من با دیگری که مسئلۀ اخلاق است دارد. به عبارت دیگر، پیش از ظهور رمان، مواجهۀ من با دیگری چطور بود؟
دیزگاه در پاسخ به این پرسش گفت: ادیان و مکاتب اخلاقی، برای بهتر کردن رابطۀ من و دیگری، ما رو دعوت میکنند که با دیگری زندگی کنیم و همدلی کنیم و به زندگی «با» دیگران دعوت میکنند. . ملاکهایی هم برای این مسئله دارند، مثلاً خداوند میگوید چون اینها مخلوق من هستند، اگر میخواهید شبیه من بشوید، با دیگری خوب باشید. یا فلسفۀ اصالتالوجودی میگوید چون سرشت و وجودتان یکی است پس شما و دیگری یکی هستید. یا بنا بر ضرورتهای اجتماعی باید با دیگران همزیستی کنیم.
اما تجربۀ زندگی بشر نشان داده که انسان با دیگری سازگاری ندارد. الهیات این سازش را تنها کمی بهتر کرده، فلسفه و مکاتب اخلاقی هم خیلی کم این سازگاری را تقویت کردهاند. در واقع قابیل تا هابیل را دیگری یافت به قتلش رساند و این مسئله تا الآن جریان دارد. در برههای دادائیسم و سوررئالیسم از همین مسئله سربرآوردند و گفتند اگر مسیح میتوانست کاری کند، میکرد و اگر شعر میتوانست کاری کند، میکرد و اگر فلسفه میتونست کاری کند میکرد. اینها تمام معارف بشری را هجو کردند که کاری نتونستهاند بکنند. ساموئل بکت همهجا به انسان تعریض میزند که با دیگری نسبتی ندارد. در واقعیت، تجربۀ بشری نشان داده که این دعوت به زندگی «با» دیگری، تعارفی بیش نیست.
ایشان سپس به کمک ادبیات و رمان به مسئلۀ اخلاق پرداخت و گفت: اما در ادبیات امکانهایی هست که همانطور که در مقدمه دربارۀ تجربۀ شخصی خودم گفتم، به ما کمک میکند که دیگری «در» ما زندگی کند، نه «با» ما. وقتی من «جزیرۀ سرگردانی» را میخواندم، شخصیت خانم «هستی» را آن به آن احضار میکردم تا در من زندگی کند و دیگر رابطۀ من و او اینگونه بود که او با تمام لوازم خودش، با تمام بایدونبایدهای خودش در من زندگی میکرد و بین ما دیالکتیکی شکل گرفته بود که حاصل (سنتز) در من همچنان هست که زن بیحجاب لزوماً زن بدی نیست و میتواند زن مهربان و عفیفی هم باشد. من در موازاتِ رمان، لمعه و اخلاق و کلام جدید هم میخواندم ولی هیچکدام از آنها به من کمک نکردند که من با دیگری جوری مواجه شوم که در من زندگی کند. «مادام بواری» را هم مثال زدم. وقتی گوستاو فلوبر این رمان را نوشت، او را محاکمه کردند که چرا رمان غیراخلاقی و ضداخلاقی نوشته است. او در دادگاه گفت من خودم بواری هستم و تبرئه هم شد. اینکه بواری خود فلوبر است یعنی او چنان در بواری زندگی کرده که حاصلش و وجود کتبیِ فلوبر این شخصیت شده است. من هم وقتی میخوانم، این شخصیت در من زندگی میکند. من او را انسانی میبینم که تمتّع و هوس برای او مهم است و حتی هوس او هم در من زندگی میکند.
آقای دیزگاه در ادامه گفت: من تصور میکنم که ادبیات اگر در این ساحت قرار بگیرد که از خیر و شر عبور کند و فراتر از نیک و بد، به اصل زندگی بپردازد، بهتر میتواند رابطۀ میان انسانها را اصلاح کند. این همان تعبیر «فراسوی نیک و بد» یا «فراسوی خیر و شر» از نیچه است. وقتی این حرف نیچه را میفهمیم که خیر و شر در ما زیسته باشند. نیچه در آنجا از دو نفر صحبت میکند که یکی نماد خیر است و یکی نماد شر: یکی کانت و یکی مارکی دو ساد. این دو همعصر بودند. کانت نماد اخلاق بود و حاصل اصول سهگانهاش این است که انسان باید معصوم باشد و غایت انسان معصومانه زیستن است. از طرف دیگر در تفکر و زندگی ساد تمام عناصر شر جریان دارد. نیچه میگوید من نه این را میخواهم و نه آن را و اگر بخواهیم زندگی کنیم، باید از هردوی اینها عبور کنیم و جوری در ما زندگی کنند که دیگری در ما هضم شود و ما فراتر از کانت و ساد هستیم.
جناب دیزگاه سپس گفت: این امر فقط در رمان میتواند تحقق پیدا کند. شاید سختگیرانه باشد که بگوییم فقط در رمان، ولی رمان حتماً میتواند چنین تجربهای به ما بدهد که هم خیر و هم شر در ما زندگی کند. هر رمان اصیلی دعوت خواننده به این است که دیگری در شما زندگی کند. یک رمان به میزانی موفق است که برای خواننده زمینهای فراهم کند که دیگری خواننده را پذیرا باشد و دیگری در او زندگی کند.
وقتی از اخلاق صحبت میکنیم، نسبت خودمان با دیگری را تعریف میکنیم. وقتی از دیگری صحبت میکنیم حتماً نقاط مشترکی داریم اما نقاط اشتراک، آن چیزی نیست که ما را از دیگری جدا میکند. دیگری از نقاط اختلاف شروع میشود. اخلاق در اینجا بروز دارد که من با امور متفاوتِ دیگری چطور باید مواجه شویم. در واقع اخلاق تبیین نسبت من با تفاوت و امر متفاوت است که من با یک امر متفاوت چگونه مواجه بشم. مسائلی اخلاقی مثل قاعدۀ طلایی و… را اینطور میتوان دید.
سپس در جمعبندی ارائۀ خود، ویژگیهای خاص رمان که سبب نزدیکی آن با زندگی میشوند را برشمرد و گفت:
زندگی خیلی مهم است و رمان ارتباطی با زندگی دارد که دیگر مقولهها ندارند. اگر گونههای دیگر را خیلی موفق نمیدانم به این خاطر است که انتزاعیتر از رماناند. این انضمامی بودنِ رمان میتواند اثرگذار باشد. حتی در فیلم هم این ظرفیت نیست. فیلمی که چند روز پیش دیدهاید، خیلی راحت فراموش میشود، چون شخصیتها فرصت زیادی ندارند تا در شما زندگی کنند و در شما رسوخ نمیکنند. اما شما رمان را نمیتوانید سرسری و سریع بخوانید و این آرامآرام در شما رسوخ میکند و شما با او زندگی میکنید. ویژگی دیگر رمان ارگانیک بودن آن است، مسئلۀ رمان زندگی است و زندگی همان اصل حیات است. امور دیگر تصنّع دارند و از بیرون بر ما وارد میشوند. لذا همه میتوانند مخاطب ادبیات باشند ولی باید وقت خاص و استعداد خاصی داشته باشید تا سروقت «پدیدارشناسی روح» هگل را بخوانید، با اینکه خودش میگوید این کتاب را نوشتهام تا همگان بخوانند! اما هر کسی که در زمانۀ خودش زندگی میکند، یعنی آموزش و تحصیل عمومی کرده باشد، با رمان نسبت برقرار میکند و از این جهت رمان به نوع بشر نزدیکتر است.
از طرف دیگر، اساس رمان شخصیت است و شخصیت در رمان در حال زندگی است، عاشق میشود، فارغ میشود و… . میتوان گفت رمان رویش به زندگی است و در مقابل آن، مکاتب یا گروههای دیگر مکانیکیاند و از بیرون به زندگی اضافه میشوند. البته دین به زندگی نزدیکتر است تا فلسفه، ولی هردو از رمان فاصله دارند. اشتراک دیگر رمان و زندگی نیز شادی و رنج و احساس و عاطفۀ انسانی است که همگی در جریان زندگی رقم میخورد و در رمان نیز جاری است. البته رمان ویژگی دیگری هم دارد که شاید مزیّتی نسبت به خود زندگی است؛ رمان به زندگی، زندگی میدهد، آن را غلظت میبخشد و شکوه و بُعد و عمقی ارائه میکند که ما زندگی را دقیقتر و روشنتر ببینیم.
بخش دوم و پایانی این نشست نیز به پرسش و پاسخ و گفتوگوی حاضران با آقای دیزگاه و طرح دغدغهها و چالشهای اخلاقی نویسندگان ایرانی گذشت.
برای آشنایی بیشتر با استاد اکبری دیزگاه، اینجا را بخوانید.
برای آشنایی با تاریخچۀ کارگاههای فلسفۀ اخلاق، اینجا را ببینید.