آیریس مرداک: اخلاق یعنی درک دیگری
بادرکبودن1 فضیلتی است که به ما امکان میدهد دیگری را کاملاً بفهمیم، همانطوری که واقعاً هست. در نظر آیریس مرداک2، این امر پروژه اصلی زندگیست.
ما افراد بادرک را دوست داریم. آنها کسانی هستند که وقتی احساس بدی داریم یا از دست خود عاصی هستیم یا افتضاحی به بار آوردهایم، میخواهیم در کنارشان باشیم. بادرکبودن از آن چیزهاییست که ما در وجود دیگران تحسین میکنیم و میتوانیم در آن بهتر یا بدتر از بقیه باشیم. بنابراین سؤال این است که: چگونه میتوانیم در آن بهتر شویم؟
پاسخ به این سؤال حقیقتاً دشوار است. بادرکبودن ارتباط چندانی با فهم آنچه واقعاً در ذهن شخص دیگر میگذرد، ندارد. روانپزشکی را در نظر بگیرید که در کار خود، یعنی واردشدن به ذهن دیگران مهارت دارد، اما برخورد سرد و غیرصمیمانه دارد. ما میگوییم او «مشکل دیگران را خوب میفهمد»، اما لزوماً آنها را بهخوبی «درک نمیکند». اکنون یک کارمند پشتیبانی را تصور کنید. او با آرامش، بدون قضاوت، آماده گوشدادن به مشکلات دیگران است، اما ممکن است (کماکان) آنها را بهخوبی درک نکند. بااینحال، ما او را انسان بادَرکی میدانیم. بنابراین، بادرکبودن باید چیزی فراتر از فهم اتفاقات ذهنی شخص دیگری باشد. پس این بادرکبودن چیست؟
بادرکبودن یک فضیلت است. ارسطو فضیلتها را ویژگیهای شخصیتیای میداند که باعث میشوند ما درست فکر، عمل و احساس کنیم. فضایل فکری وادارمان میکنند که درباره همهچیز بهروش درست فکر کنیم و بشناسیمشان. فضایل اخلاقی باعث میشود که ما رفتار و احساس درستی داشته باشیم. مثلاً یک فرد میانهرو، در بهرهبردن از غذا و نوشیدنی با کیفیت، نه تفریط میکند و نه افراط، بلکه از آنها بهشیوهای درست لذت میبرد. ارسطو فضایل اخلاقی را بهمثابه حدوسطی طلایی تعریف کرد: یعنی حد وسطی درست بین احساس و انگیزه تفریطی و افراطی.
بادرکبودن، یکی از موارد پرجزئیات فضیلت است. به نظر میرسد با خوب فکرکردن و با درک صحیح دیگران مرتبط باشد. اما، همانطور که گفته شد، برای داشتن نگرشی درکمندانه، خوببودن در خواندن ذهن دیگران کافی نیست، اگرچه ممکن است تا حدی ضروری باشد. این بدان معنی است که شاید در درجه اول، بادرکبودن، یک فضیلت فکری نیست. در عوض، تا حد زیادی یک فضیلت اخلاقی است. بادرکبودن به نحوه برخورد ما با دیگران، نحوه گوشدادن، پذیرش، همدلی و کمک ما بستگی دارد.
آیریس مرداک، فیلسوف انگلیسی-ایرلندی (۱۹۱۹-۱۹۹۹)، معتقد بود که یادگیری نحوه توجه به دیگران، نگاه منصفانه و محبتآمیز به آنها، پروژه اخلاقی اصلی ما در زندگیست. مهم است که ما مردم (و هرچیز دیگر) را آنطور که واقعاً هستند ببینیم – کاری دشوار به همان اندازه که ساده مینماید. همانطور که او میگوید، «خودِ بیرحمِ احمق3» ما مشکل اصلی را میسازد. ما معمولاً دنیا و وقایعش را طوری تفسیر میکنیم که به مذاقمان خوش آید. قوه ادراک ما بهطور خودکار رنج دیگران را جدی نمیگیرد. انتقادها و خواستههایی را که از ما میشود، کمرنگ میکند و آنچه را که بر قضاوت، شهرت و تواناییهای ما صحه میگذارد، تقویت مینماید. بنابراین، بهگفته مرداک، ما دو کار دشوار داریم: یکی اینکه از شر این فیلترها خلاص شویم و دیگری اینکه چشمها را بشوییم و جوری دیگر به دنیای مقابل خود بنگریم. بهترشدن در یک کار، به بهترشدن در کاری دیگر میانجامد.
چگونه باید به آن پرداخت؟ مرداک در مجموعهمقالات خود به نام «سیطره خیر4» (۱۹۷۰)، وجه اشتراکی معرفی میکند میان توجه به این مطلب و توجهی که در یادگیری زبانهای جدید دخیل است:
توجه، پاداش آگاهی از واقعیت است. عشق به زبان روسی مرا از دنیای خودم دور میکند و بهسمت چیزی میبرد که برایم بیگانه است، چیزی که آگاهی من نمیتواند آن را تصاحب کند، نادیده بگیرد، انکار کند یا غیرواقعی جلوه دهد. صداقت و تواضعی که از دانشآموز انتظار میرود – یعنی عدم تظاهر به دانستن چیزهایی که نمیداند – زمینهساز بروز صداقت و فروتنی در دانشمندیست که حتی وسوسه نخواهد شد واقعیتی را سرکوب کند که نظریهاش را به باد انتقاد میگیرد … توسعه یک حس زبانی5، ایجاد درکی عاقلانه و محترمانه است نسبت به چیزی که بسیار شبیه موجودات دیگر جلوه میکند.
وقتی صحبت از بادرکبودن میشود، معمولاً شخص و مشکلات او موردتوجه است. یک آدم و سختیهایش برای من بیگانه است. این امر بدان معنا نیست که من نمیتوانم مشکلات او را بفهمم یا چیزی شبیه به آن را تجربه نکرده نباشم، نه؛ بلکه یعنی نگاه او به جهان، زندگینامه عاطفیاش و طرز فکرش را هرگز نمیتوانم کاملاً درک کنم، حتی نزدیک هم نمیشوم، هرچقدر هم که او را بشناسم و نیاتم خیرخواهانه باشد. همیشه قسمتهایی از یک نفر وجود خواهد داشت که من آنها را درک نکنم. و این چیزی است که باید به خود یادآوری کنیم، خواه شخص قبل از ما دچار مشکل باشد یا نه: ما همیشه باید صادقانه و متواضعانه دیگران را بپذیریم و نزدیکشان شویم. و چقدر سخت است کسب اطلاعات درباره آنها، حتی اندک.
مرداک میگوید که ما نباید «تصاحب کنیم، نادیده بگیریم، انکار کنیم یا غیرواقعی جلوه دهیم». با درنظرگرفتن دیگر اشخاص و مشکلات آنها، منظور او این است که ما نه باید درمورد آنها بهگونهای خودپسندانه فکر کنیم و تصور کنیم که میدانیم اوضاع از چه قرار است و نه باید نادیدهشان بگیریم صرفاً به این خاطر که نمیخواهیم به خود زحمت دهیم و با خود بگوییم که اوضاعشان نمیتواند آنقدرها هم بد باشد. برای بادرکبودن، این دو نقطه، حدی هستند که باید بین آنها حرکت کنیم و بهدنبال حد وسط طلایی باشیم.
به مثالی که میزنم توجه کنید. تصور کنید همسر دوستتان چند ماه پیش او را ترک کرد. هر زمان که دوستتان را به جایی و چیزی دعوت میکنید، او همچنان دعوت شما را رد میکند و هر وقت او را میبینید غمگین و مأیوس است. مطمئناً دلتان به حال او میسوزد، اما کمکم او و این وضعیتش از حوصله شما خارج میشود. آنگاه به چیزهایی مانند این فکر میکنید: «بههرحال آنها هرگز واقعاً مناسب هم نبودند، این جدایی واقعاً بهترین کار برای هر دوی آنهاست.» «او واقعاً باید سعی کند کمی شاد باشد.» «ظاهراً که او کاملاً دوست دارد نقش شوهر تنها و ترکشده را بازی کند و این بسیار خستهکننده است.» بنابراین دعوتهای شما کمتر و کمتر میشود و یک سال بعد متوجه میشوید که از هم جدا شدهاید. با خود میگویید: «اوه، من مطمئنم که حال او تا الان دیگر خوب شدهاست». «او احتمالاً یک نامزد جدید دارد.»
در اصطلاح مرداک، واکنشهای قبلی شما نمونههایی از تصاحب و نادیده گرفتن بود. شما تصور میکردید که میدانید دوستتان چه احساسی دارد و باید چه احساسی داشته باشد، و این تقصیر او بود که بهتر نمیشد. شما با منطبقکردن واقعیت او با نیازهای خودتان او را نادیده گرفتید – چون صبر شما تمام شد، او را بهخاطر غم و اندوهش شخصی بیمنطق دانستید. واکنشهای بعدی شما نمونههایی از انکار و غیرواقعی جلوهدادن بود. ازآنجاییکه احساس گناه داشتید، تصور میکردید که او در زندگی جدیدش، که دیگر شمایی در آن وجود ندارد، خوشحال است و دیگر نیازی نیست به فکر او باشید.
اکنون میتوانیم ببینیم که بیان مناسب درمورد بادرکبودن چگونه میتواند باشد. ما باید به حقیقتِ مربوط به دیگراشخاص بهعنوان چیزی متفاوت احترام بگذاریم، چیزی که نباید بر آن غلبه کرد، بلکه ارزش دارد برای ابراز همدردی بهخاطرش تلاش کنیم – بهخصوص زمانی که آنها با مشکلات دستوپنجه نرم میکنند. احترامگذاشتن به حقیقت دیگراشخاص بهعنوان چیزی متفاوت میتواند عمیقاً سخت باشد، بهخصوص زمانی که ما آنها را بهخوبی میشناسیم. دوستان و خواهر و برادرهایی که تا آخر عمر در کنار هماند، نمونههای خوبی هستند: آنها زندگینامه و ویژگیهای مشابهی دارند و همهچیز را درمورد ترجیحات و سلایق یکدیگر میدانند. و بااینحال، نمیتوانند تجربیاتی که دیگری احساس کردهاست را عمیقاً بفهمند و از درون او آگاه باشند. هرچند این بینشْ ساده مینماید، اما باید مدام آن را به خود یادآوری کنیم. آنطور که مرداک میگوید، اگر بتوانیم توجه فضیلتآمیز را با موفقیت به جای آوریم، پاداش آن «درک گران این نکته است که چیزی غیر از خود شخص، واقعیت دارد». فعلاً میتوانیم امیدوار باشیم که احساسی نسبت به دیگری پیدا کنیم، شبیه به آن حس زبانی؛ همان حسی که هنگام یادگیری یک زبان جدید به آن میرسیم.
ولی ما، هم به شناخت از و همدردی با دگربودگیِ دیگری نیاز داریم، هم اینکه لازم است داوطلبانه خود را برای رویارویی با آسیبدیدگی او آماده کنیم. دستکشیدن از گذراندن شبی آرام و تماشای فیلم برای اینکه با دوستمان تماس بگیریم و حالش را بپرسیم یک چیز است، توجهکردن به او بهگونهای که برای غم و غصه و نیاز و تنهاییاش وقت بگذاریم، چیزی دیگر. ما این روزها خیلی سریع به آدمها و روابطمان برچسب سمیبودن میزنیم و طوری از آنها صحبت میکنیم که انگار انرژیخوارند، مانند خونآشامهایی که خون میخوردند. و البته رسیدگی به افرادی که در سختیها و مشکلات هستند میتواند خستهکننده و گاهی حتی بیشتر از آن چیزی باشد که بتوانیم مدیریتش کنیم. اما فردی که واقعاً درک میکند، مایل است تا راههای طولانی و زیادی را پشت سر بگذارد. چنین شخصی مایل است تحتتأثیر دیگری قرار گیرد و با او همدردی کند.
اگر میخواهیم درک بهتری از این مسئله داشته باشیم، باید سه کار را انجام دهیم: با محبت برای دیگری حضور داشته باشیم و به فضایل همجوار آن یعنی فروتنی و آسیبپذیری عادت کنیم. ما برای حفظ نگرش محترمانه نسبت به دگربودگی دیگران نیاز به فروتنی داریم، و آسیبپذیری لازم است تا مطمئن شویم که واقعاً با آغوش باز پذیرای هرآنچه میتواند برای دیگری اتفاق بیفتد، هستیم. اگر با منش توجه محبتآمیز، صبورانه نگاهکردن و گوشدادن، به اینها بپیوندیم، باید بتوانیم پیشرفت کنیم.