اگر جان رالز زنده بود به جای استیک سالاد کاهو میخورد
جان رالز و تعامل با حیوانات
شما به «انصافداشتن» معتقدید. منظورم، مفهوم پیچیده و فلسفیاش نیست؛ همین که به دیگران میگوییم «انصاف داشته باش!» همچنین، قبول دارید که باید در حقّ حیواناتی که آنها را پرورش میدهیم هم باید انصاف به خرج دهیم. خوب، پس شما تنها نیستید. نظرسنجیها هم نشان میدهند که خیلیها همین نظر را دارند. بیش از ۹۰ درصدِ گوشتخواران، معتقدند که حیوانات، باید زندگیِ خوبی داشته باشند. میتوانیم از این دیدگاه، به «برخورد منصفانه» با حیوانات تعبیر کنیم.
علاوه بر این، انگار که گوشتخواران قراردادی با حیوانات دارند: ما با آنها منصفانه رفتار میکنیم، اما بهوقتش آنها را میخوریم. معمولاً این قرارداد را «توافقنامۀ کهن1» مینامند. به نظر میرسد همۀ انسانها قبول دارند که باید با حیوانات، منصفانه رفتار کنیم و این انصاف، مانع از کشتن و خوردنِ آنها نمیشود.
«قرارداد» واژهای است که مخصوصاً دربارۀ حیواناتِ ردۀ بالای تکاملی به کار میرود. ظاهراً هم توجیهِ قابلقبولی برای گوشتخواری است، اما کمی که به آن فکر کنیم، چندان هم قابلقبول به نظر نمیآید. معمولاً این قرارداد را اینطور بیان میکنند: انسانها وظیفه دارند با حیوانات، منصفانه و محترمانه رفتار کنند؛ در مقابل، حیوانات هم باید از زندگیشان لذت ببرند و هنگامی که قرار است غذای انسان بشوند، کوچکترین اعتراضی نکنند.
در توافقنامۀ کهن نیز بر چنین عباراتی تأکید میشد: «اگر ما حیوانات را نخوریم، در طبیعت، دوام نخواهند آورد»، «ما شکارچیِ حیواناتیم و از آنها تغذیه میکنیم» و «این حیوانات، به وجود آمدهاند که غذای ما شوند».
هیچکسی، تهِ دلش، دوست ندارد جزوِ گونهای از حیوانات باشد که او را میکشند و با گوشتش شام درست میکنند؛ یقۀ هیچکس را هم نمیشود گرفت که چرا او را کشتهاند و خوردهاند. حتی اگر زندگیِ خوبی هم داشته باشد، باز هم مشکل، حل نمیشود.
آیا این چیزی که اسمش را قرارداد گذاشتهایم، واقعاً قرارداد است؟ اصلاً این کار، منصفانه است؟ تردیدهایم از آنجا شروع شد که این نکته به ذهنم آمد: در این قراردادی که پیشِ خودمان با حیوانات امضا کردیم، ما انسانها سرمایهای را وسط نگذاشتیم. البته فراهم کردنِ زندگی خوب برای حیوانات، هزینۀ بیشتری روی دست ما میگذارد، ولی این هزینه، در مقایسه با هزینهای که حیوانات متحمل میشوند، چیزی نیست. مرگ یک موجود زنده، آنقدر حساس هست که نخواهیم بر سرِ آن معامله کنیم. حالا که قرار است معامله کنیم، باید قراردادمان درستوحسابی باشد؛ یعنی باید انصاف را رعایت کنیم.
برای اینکه بفهمیم چرا این قرارداد را منصفانه نمیدانم، باید به دیدگاههای جان رالز2، نگاهی بیندازیم. رالز بهتر از همۀ متفکران معاصر، به مسئلۀ توافقنامۀ منصفانه پرداخته است. او برای تحقق چنین قراردادی، راهکاری را پیشنهاد میکند: هرکسی باید خودش را در «وضع نخستین3» و «پشت حجاب جهل4» قرار دهد.
این حرف به چه معناست؟ رالز، آزمایشی فکری را طراحی کرده که به این صورت است: میخواهیم جامعهای را طراحی کنیم. ابتدا باید هویتهای خودمان را فراموش کنیم؛ مثلاً نمیدانیم که قرار است خودمان در آن جامعه، از چه نژادی باشیم، جنسیتمان چه باشد و چه جایگاهی جامعه داشته باشیم. وقتی ندانیم که چه هویتی خواهیم داشت، خودخواهیهایمان را کنار میگذاریم. با این شرایط، باید قانونگذاری کنیم و قراردادهایی را شکل دهیم که جامعه را اداره کند.
مَخلص کلام اینکه قرار است در جامعهای زندگی کنید که قانونش را خودتان مینویسید، در حالی که خودتان نمیدانید چه جایگاهی در جامعه خواهید داشت یا وضعیتتان چگونه خواهد بود.
جالب است، مگر نه؟ حالا که پای خودتان هم وسط کشیده شده، نسبتبه بیعدالتی، حساسیتِ بیشتری به خرج میدهید. در این آزمایش فکری است که ایدههایی به ذهنتان میآید که برابریِ نژادها، جنسیتها و جایگاههای اجتماعی را بیشتر کند. فرصت خوبی است که خودخواهیها را کنار بگذاریم و هنجارهای تبعیضآمیز را در جامعه از بین ببریم. طبیعتاً قوانین نژادپرستانه، جنسیتزده و تبعیضآمیز را قبول نمیکنیم، چون ممکن است خودمان هم یکی از کسانی باشیم که مورد تبعیض قرار میگیرند. رالز میگوید اگر قوانین را اینگونه وضع کنیم، جامعهای خواهیم داشت که حداقلِ عدالت در آن محقق شده است.
رُک بگویم که رویکرد رالز، بسیار عالی است. او دیدگاهش را پیش از انتشار کتاب «آزادیِ حیوانات5»، نوشتۀ پیتر سینگر6، بیان کرد. رالز هم این قرارداد را یکطرفه بیان میکند و به انسانها محدودش کرده. از آن زمان به بعد، دیگر فیلسوفان، دلایلی آوردهاند که باید قراردادگراییِ7 رالز را تغییر دهیم. باید کاری کنیم که آزمایش فکریِ رالز، شامل حیوانات هم بشود؛ یعنی حیوانات هم باید بتوانند قانونگذاری کنند و همانطور که ما نمیدانستیم از چه نژادی هستیم، حیوانات هم ندانند دربارۀ چه حیوانی قانون وضع میکنند. نباید بین خوک، مرغ یا گاو، فرقی گذاشته شود. همانطور که رالز میگفت، باید حیوانات را در وضع نخستین و پشت حجاب جهل قرار دهیم.
حتماً به ذهنتان آمده که کسی شایستۀ برخورداری از عدالت اخلاقی است که بتواند درکی از این مفهوم داشته باشد. حیوانات که درکی از این موضوع ندارند؛ پس نباید برای آنها، حقّ اخلاقی در نظر بگیریم. خوک چه میفهمد که وضع نخستین چیست و حجاب جهل یعنی چه! خوک را که نمیتوانیم بیاوریم پشت میز بنشانیم و بگوییم خوکبودنت را بگذار کنار، حالا دربارۀ حیوانات، قانون وضع کن!
صبر داشته باشید.
میگویید از خوک نمیتوان سؤال پرسید و با او مذاکره کرد. بعضی انسانها هم همین وضعیت را دارند؛ مثلاً کسانی که مشکلِ روانی دارند نیز قدرت تصمیمگیری و قانونگذاری ندارند. اگر قرار است خوکها را به این دلیلی که گفتیم، کنار بگذاریم، باید برخی از انسانها را هم به حساب نیاوریم. حتی میتوان گفت که میتوان بدون اجازه، روی کسی که مبتلا به سندروم داون است، آزمایش علمی انجام داد یا اعضای بدنش را اهدا کرد؛ البته به این شرط که بگوییم انسانی که حالت عادی ندارد، با حیوانات، فرقی نمیکند!
حتماً تا الآن فهمیدهاید که چرا این بحثها را مطرح کردم. سؤال اصلیام این است: با خوک، بز، گاو، مرغ و… چه کنیم؟ این حیوانات را پرورش میدهیم و از آنها تغذیه میکنیم، اما این حیوانات، همگی احساسات دارند و درد میکشند. اگر با همان نگاهی که رالز به ما یاد داد، به مسئلۀ گوشتخواری نگاه کنیم، چه نتیجهای در پی خواهد داشت؟ بیطرفانه و بدون جانبداری از انسانها یا حیوانات، این قرارداد را بررسی کنید؛ آیا واقعاً نتیجه میگیرید که ما به حیوانات، زندگیِ خوبی بدهیم و آخرِ سر از آنها تغذیه کنیم؟دوست دارم از بیخوبُن، به این موضوع نگاه کنم، نگاهی عمیق و بنیادین. هیچکسی، تهِ دلش، دوست ندارد جزوِ گونهای از حیوانات باشد که او را میکشند و با گوشتش شام درست میکنند؛ یقۀ هیچکس را هم نمیشود گرفت که چرا او را کشتهاند و خوردهاند. حتی اگر زندگیِ خوبی هم داشته باشد، باز هم مشکل، حل نمیشود. تنها توجیه، میتواند این باشد: حیواناتی که از آنها تغذیه میکنیم، اصلاً نمیتوانند لذت و درد را درک کنند و زندگیشان هیچ ارزشی ندارد. «قرارداد کهن» را باید از نو نوشت؛ باید آن را به قراردادی تغییرش دهیم که انسانها دستِ بالا را نداشته باشند. اگر راهکار رالز را سرلوحۀ کارمان کنیم، اینقدر راحت، گوشتخواری را مُجاز نمیدانیم.
اولین یادداشت از این چهار یادداشت را از اینجا بخوانید
دومین یادداشت از این چهار یادداشت را از اینجا بخوانید
چهارمین یادداشت از این چهار یادداشت را از اینجا بخوانید