گزارشی از کتاب «اخلاق رای دادن»
رای دادن یا ندادن ما پیامدهایی دارد. با پیروزی کاندیداهای بخصوصی وضعیت آزادیهای مدنی، عدالت اقتصادی و دیگر شرایط شهروندان جامعه تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. بنابراین به نظر میرسد ما در قبال رایی که میدهیم مسئولیت اخلاقی داریم. از این رو بهتر است به اخلاق رای دادن بیشتر فکر کنیم.
جیسون برنان در کتاب خود «اخلاق رای دادن» در پی بررسی این مسئله است. او ابتدا نظریهای که آن را «نظریه عامیانه اخلاق رای دادن» مینامد مطرح میکند سپس با نقد آن و مطرح کردن الگوی خود سعی میکند اخلاق رای دادن را به خوانندگان معرفی کند. نظریه عامیانه، که او آن را اینچنین مینامد، این بخشها را دارد:
وظیفه شهروندی هر شهروندی ایجاب میکند که رای دهد. در برخی جوامع ممکن است این وظیفه صرفا وظیفه شهروندی نباشد بلکه وظیفه ملیگرایانه یا دینی نیز برای رای دادن مطرح باشد.
با اینکه کاندیداها بهتر و بدتر دارند، ولی اگر شخص با نیت خوب کاندیدای مورد نظر خود را برگزیند و به او رای بدهد از نظر اخلاقی وظیفه دیگری ندارد.
رای دادن بهتر از رای ندادن است.
خرید و فروش آرا از نظر اخلاقی اشتباه است.
اما برنان بر این باور است که این نوع نگاه به رای دادن مخدوش است. انتخاب کاندیدای خوب یا اصلح کار دشواری است و صرف اینکه شخصی باور داشته باشد کاندیدایی بهتر از کاندیدای دیگر است، نمیتواند دلیلی برای رای دادن باشد، بلکه باید دلیل موجه و کافی برای رای دادن به کاندیدای خود داشته باشیم.
اما برنان بر این باور است که این نوع نگاه به رای دادن مخدوش است. انتخاب کاندیدای خوب یا اصلح کار دشواری است و صرف اینکه شخصی باور داشته باشد کاندیدایی بهتر از کاندیدای دیگر است، نمیتواند دلیلی برای رای دادن باشد، بلکه باید دلیل موجه و کافی برای رای دادن به کاندیدای خود داشته باشیم. یعنی باید به کاندیدایی رای دهیم که خیر بیشتری برای جامعه و اعضای آن به ارمغان بیاورد. افراد میتوانند رای ندهند. رای ندادن، بهتر از رای دادن از سر ناآگاهی و صرف داشتن نیت خوب است. برنان میخواهد بگوید که:
شهروندان وظیفهای برای رای دادن ندارند.
شهروندان میتوانند بدون مشارکت در انتخابات دین خود را به جامعه ادا کنند و فضیلت شهروندی خود را داشته باشند.
افرادی که صلاحیت رای دادن ندارند (به اندازه کافی آگاهی و اطلاعات ندارند یا عقلانیت ضعیفی دارند) باید از رای دادن پرهیز کنند.
رای دهندگان نباید برای منافع خرده شخصی خودشان به کسی رای دهند بلکه باید کلیت جامعه را در نظر بگیرند.
در شرایطی خرید و فروش آرا مجاز است.
این نظریه برنان است. این نظریه شما را شوکه نکرده است؟ در حالی که فک افتادهتان را به حالت معمول آن باز میگردایند بگذارید ببینیم دلایل او دقیقا چیست؟
ممکن است فکر کنید نظرات برنان خیلی هم عجیب نیستند. حداقل اگر از مورد ۵ چشمپوشی کنیم، شاید خیلی هم عجیب نباشد. هرچه باشد اغلب افراد به سخنان کاندیدا گوش میدهند یا از شخصی معتمد میپرسند به چه شخصی باید رای داد. بنابراین به نظر میآید داشتن آگاهی نه تنها ضروری است که تقریبا همه نیز با نوعی آگاهی رای میدهند. احتمالا هیچکس با ناآگاهی مطلق نمیرود پای صندوق رای و بر اساس مثلا خوش صوت بودن اسم کاندیدا اسم او را روی کاغذ بنویسد. ولی استاندارد مد نظر برنان کمی بالاتر از این سطح آگاهی است. مثلا من با گوش دادن به دو کاندیدای رقیب متوجه میشوم که یکی طرفدار وصل شدن بازار ایران به جهان و دیگری مخالف این موضوع است. منظور برنان این است که باید بدانیم رای دادن به کدام کاندیدا به نفع جامعه است. برای این سطح از آگاهی نیاز است قدری با اقتصاد و علوم اجتماعی آشنا باشیم و علاوه بر آن توانایی فکر کردن به چنین مسائلی و تجزیه و تحلیل آنها را هم داشته باشیم. این استاندارد بالایی است ولی باید در نظر داشت بر اساس رایی که ما میدهیم دست کم برای چهار سال سرنوشت یک جامعه تا حدود بسیار زیادی تعیین میشود. فرصتهایی به وجود میآیند و فرصتهایی از بین میروند. تلاش برای مشارکت حداکثری در انتخابات میتواند به افزایش کمی آرا و کاهش کیفی آرا بیانجامد. مشارکت بالای افراد ناآگاه در انتخابات میتواند به انتخاب فردی بیانجامد که جامعه را به ورطه تباهی بکشاند. بخصوص اینکه افرادی که رای میدهند اغلب دل در گرو ایدئولوژی بخصوصی دارند و این افراد حتی اگر تحقیقی هم انجام دهند، معمولا تنها از منابع مروج ایدئولوژی خودشان است و تنها به شواهدی دقت میکنند که ایدئولوژی آنها را تایید کند. مثلا اگر شما ایدئولوژی راستگرایانه داشته باشید، احتمالا تنها سایتهای راستگرایانه را خواهید خواند و اگر چپگرا باشید، تنها منابع چپگرا را خواهید خواند.
برنان مثالهایی را برای نشان دادن سطح حماقت بعضی از رای دهندگان مطرح میکند؛افرادی که عجیبترین توهمات توطئه را میپذیرند. مثلا در سال ۲۰۰۹، هشت درصد افرادی که مایل به شرکت در انتخابات آمریکا بودند، بر این باور بودند که باراک اوباما دجال است. با این اوصاف برنان میخواهد نظریه اخلاقی رای دادن خود را مطرح کند. او میخواهد بررسی کند ببیند از نظر اخلاقی چه کسانی، چگونه باید رای بدهند.
در علوم اجتماعی به بررسی این میپردازند که رای دهندگان چگونه و بر اساس چه معیارهایی رای میدهند. ولی برنان میخواهد یک نظریه هنجاری ارائه کند و بر اساس آن بگوید که چگونه باید رای داد نه اینکه چگونه رای میدهند. او با بررسی چندین استدلال مبنی بر اینکه شهروندان وظیفه دارند رای دهند، تلاش میکند ناکارآمد بودن تمام آنها را نشان دهد. تلاش عمده او در این بخش این است که نشان دهد هیچ استدلالی نمیتواند بگوید که رای دادی وظیفهای است که باید حتما به آن عمل کرد چرا که رای دادن از سر ناآگاهی بدتر از رای ندادن است. در واقع وظیفه اخلاقی ایجاب میکند در صورتی که استداندارهای مد نظر برنان را نداشته باشیم از رای دادن خودداری کنیم. برای مثال برنان در برابر افرادی که میگویند رای دادن فارغ از اینکه نتیجهاش چه باشد به حفظ و تثبیت دموکراتیک میانجامد، یادآوری میکند که در سال ۱۹۳۲، آلمانیها با رای دادن به نازیها و ناسیونالیستها موجب از بین رفتن دموکراسی در آلمان شدند. در صورتی که اگر در همان زمان افراد ناآگاه از رای دادن خودداری میکردند چنین نمیشد. برنان همچنین نشان میدهد که برای اینکه شهروندان فضیلتمند باشند راههای بهتری از مشارکت سیاسی و رای دادن وجود دارد؛ مانند خلق آثار هنری، ابداع علمی، … و محدود کردن ادای دین به جامعه به مشارکت سیاسی و رای دادن چندان قابل دفاع نیست.
برنان با بررسی شوروی سابق میگوید که در شوروی سابق لیست وظایف شهروندی خیلی مبسوط بود و دولت سعی داشت از حصول آنها اطمینان حاصل کند. در شوروی تفاوتی بین ابعاد عمومی و خصوصی زندگی در نظر گرفته نمیشد و همه ابعاد زندگی سیاسی محسوب میشدند. بر خلاف لیبرالها که تلاش میکنند تمایز بین امر خصوصی و امر عمومی را حفظ کنند. از نظر لیبرالها جامعه جایی است که در آن هر یک از افراد به واسطه زندگی در جامعه لیبرال دموکراسی در مقایسه با جامعهای با سبک سیاسی دیگر، زندگی بهتری دارند. در لیبرال دموکراسی افراد تنها به خاطر امکان پیشبرد اهداف و علایق خود منتفع نمیشوند بلکه آنها از فعالیتهای مفید دیگران نیز بهره میبرند. برنان میگوید به همین دلیل است که در جوامع لیبرال دموکراسی استاندارد زندگی بالا است؛ فرهنگ، آموزش و موقعیتهای اجتماعی نیز در دسترس عموم قرار دارند چرا که افراد در شبکهای از منافع متقابل زندگی میکنند.
بنابراین این تصور که تنها با مشارکت سیاسی میتوانیم در شبکهای از منافع متقابل مشارکت کنیم صحیح نیست و کارهایی غیر از رای دادن نیز وجود دارد که به واسطه آنها میتوانیم برای جامعه مفید واقع شویم. برنان به مقاله «من، مداد» نوشته لئونارد رید اشاره میکند. مقالهای که گویی خودزندگینامه نوشت یک مداد است. این مقاله به تمام مهارت، دانش و فعالیتهایی که برای تولید یک مداد صورت میگیرد اشاره میکند؛ هر بخش مداد از معدنهای مختلفی استخراج میشود، با کشتی به کارخانجات آورده میشود، در آنجا انواع ابزار در ساخت آنها به کار گرفته میشود و … . در واقع رید تلاش میکند نشان دهد که ساخت یک مداد آنقدر سخت و پیچیده است که هیچکس روی کره زمین نمیداند چگونه باید مداد درست کند و اگر هم بداند نمیتواند. بنابراین هنگام استفاده از مداد از مشارکت میلیونها نفر بهره بردهایم. برنان میگوید در لیبرال دموکراسی اینچنین است که افراد حتی گاهی بدون اینکه دقیقا بدانند در بهبود شرایط اجتماعی جامعه نقش دارند و هریک با مشارکت خود به بهبود جامعه کمک میکنند و دارای فضیلت شهروندی هستند. رای دادن برای داشتن فضیلت شهروندی ضروی نیست. برنان مثال میزند که اگر توماس ادیسون، لویی پاستور و میکل آنجلو رای نمیدادند یا رای ندهند، نمیشود گفت که این افراد به جامعه خدمت نکردهاند یا فاقد فضیلت اجتماعی هستند. در صورتی که شهروندان از دادن رای غیرموجه به لحاظ معرفت شناختی پرهیز کنند فضیلتمندتر هم میشوند. منظور این است که افرادی که بر مبنای آرزو و تخیل تعصب و نادیده گرفتن شواهد بسیار زیاد علیه یک کاندیدا رای میدهند اگر رای ندهند و دست از رای دادن بکشند فضیلت شهروندی بیشتری خواهند داشت.
احتمالا متوجه شدهاید که رویکرد برنان نخبهگرایانه است. او این مساله را تایید میکند ولی موضع نخبهگرایانه خود را با انواع دیگر آن که از نظر او نامطلوب هستند جدا میکند. برای مثال مدلی که میگوید «افراد تحصیل کرده باید حق رای بیشتری داشته باشند». برنان میگوید برخی از شهروندان میبایست از رای دادن صرفنظر کنند، آن هم از نظر اخلاقی. او میگوید همه باید حق رای داشته باشند ولی اگر برخی از افراد از این حق استفاده نکنند –یعنی رای ندهند- به نفع خودشان و جامعه است. توصیه برنان این است که آنها به انتخاب خود این کار را انجام دهند، نه این که منعی قانونی ایجاد شود یا به زور آنها را از رای دادن بازداریم.
حال تحصیلات یعنی چه؟ چه مقدار از تحصیلات لازم است؟ آیا هر کسی که میخواهد رای بدهد باید دکترا داشته باشد؟ برنان قاطعانه میگوید نه. او اذعان دارد بسیاری از افرادی که دکترا دارند احمق هستند و قبول دارد بیخردی بین دانشمندان، فیلسوفان و اهالی علوم اجتماعی هم دیده میشود. ولی رفته رفته مشخص میشود تعداد افرادی که میتوانند بر اساس مدل برنان رای بدهند کمتر و کمتر میشود. ولی یک نکتهای وجود دارد و آن هم این است که افراد عادی میتوانند به نظرات متخصصان گوش دهند و رای درخوری بر اساس تحلیل آنها اتخاذ کنند. مثلا میتوانیم به تحلیل شخصی که تسلط بسیار بالایی بر علوم اجتماعی و اقتصاد و … دارد و قدرت تجزیه و تحلیل خوبی داشته و تا به حال اکثر تحلیلهایی که ارائه داده قابل اتکا بوده اند دقت کنیم و برای شرکت در انتخابات به این متخصص رجوع کنیم.
ولی ظاهرا مسئله صرفا پیچیده تر می شود. شخصی که توان تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را ندارد چگونه میتواند تشخیص دهد چه کسی متخصص بهتری است تا به او استناد کند؟ اگر صرفا پیش بینی صحیح، معیاری برای پذیرفتن سخنان متخصص باشد، تخصص را به «پیش بینی کردن» خلاصه کرده ایم. در حالی که تخصص بیش از هر چیز به قدرت تحلیل بالا نیاز دارد و نمی توان انکار کرد که جوامع بشری آنقدر پیچیده هستند که توقع پیش بینی صحیح داشتن از متخصص توقع بیش از اندازه ای است. میتوان بررسی کرد کاندیدایی که میخواهد آموزش عمومی را رایگان کند چه عواقب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را نیز به همراه خواهد داشت، ولی صرفا یک سری کلیات را میتوان با این وعده پیش بینی کرد و بسیاری از امور غیرقابل پیش بینی باقی خواهند ماند. حال با توجه به این نکته چگونه باید متخصص مورد نظر را تشخیص دهیم؟
حال برویم بر سر عجیبترین حرف برنان، یعنی اینکه خرید و فروش رای الزاما بد نیست. برنان گفته بود که تنها در صورتی باید رای داد که دلیلی موجه برای رای دادن داشته باشیم. او میگوید اگر دلیل موجه داشته باشیم فرقی ندارد این رای که داده میشود مجانی باشد یا در ازای آن پولی هم دریافت شود. برنان قبول دارد که اگر خرید و فروش رای قانونی شود آثار مخرب اجتماعی بسیاری خواهد داشت. او تنها می خواهد این مسئله را از نظر اخلاقی بررسی کند ولی قبول دارد که تبدیل شدن این مسئله به قانون به فجایعی منتهی خواهد شد. برنان نمیگوید که حق رای را میتوانید بفروشید، چون اگر چنین حقی قابل فروش باشد، دوباره به دوران ارباب و برده باز میگردیم. تنها منظورش این است که خرید و فروش هر رای – نه حق رای بلکه صرفا خود رای در یک انتخابات به خصوص – به لحاظ اخلاقی مشکلی ندارد.
مسالهای که وجود دارد این است که اگر در جامعهای مشارکت سیاسی تنها راه ممکن برای خدمت به خیر عموم باشد یا بهترین راه برای خدمت به خیر عموم باشد، رای دادن وظیفه باقی خواهد ماند. ولی برنان چنین جامعهای را تصور نمیکند و به بررسی آن نمیپردازد. شاید هم واقعا چنین جامعهای وجود نداشته باشد و همیشه بتوانیم از راههایی به غیر از راههای سیاسی دین خود به اعضای جامعه را ادا کنیم.
در پایان باید توجه داشت که برنان آنقدرها هم از دموکراسی خوشش نمیآید. از نظر او نهادهای موجود در جوامع که به واسطه لیبرالیسم به وجود آمدهاند، مانند انسانها نیستند و تنها ارزش ابزاری دارند. او همچنین با این ایده که باید دموکراسی همه جا برقرار شود تا اوضاع بهتر شود مخالف است. چرا که انسانها بیش از آنکه به دنبال حقیقت باشند به دنبال تایید اعضای گروه و دوستان خود هستند و این افراد را به سمت قبیلهگرایی و پیروی کردن از جمع سوق میدهد. بنابراین امکان اینکه دموکراسی عاملیت ما را از ما بگیرد وجود دارد. نهادهایی که مانع زندگی خوب میشوند باید از سر راه برداشته شوند. دموکراسی تنها روشی برای انتخاب است که به وسیله آن تصمیم میگیریم حکومت چه زمانی، چگونه و علیه چه کارهایی خشونت به خرج دهد. برنان قبول دارد که دموکراسی خوب است. چون در عمل حکومتهای دموکراتیک توانستهاند در مقایسه با دیگر مدلها رفاه، استاندارد زندگی، تحصیلات، طول عمر، آزادی، … بیشتری ایجاد کنند، ولی با این حال او از زیادهروی در دموکراسی هم استقبال نمیکند.
مسالهای که وجود دارد این است که اگر در جامعهای مشارکت سیاسی تنها راه ممکن برای خدمت به خیر عموم باشد یا بهترین راه برای خدمت به خیر عموم باشد، رای دادن وظیفه باقی خواهد ماند. ولی برنان چنین جامعهای را تصور نمیکند و به بررسی آن نمیپردازد. شاید هم واقعا چنین جامعهای وجود نداشته باشد و همیشه بتوانیم از راههایی به غیر از راههای سیاسی دین خود به اعضای جامعه را ادا کنیم.
اگر سخن برنان بپذیریم که در لیبرال دموکراسی افراد میتوانند به روشهای دیگری هم در خیر عموم مفید واقع شوند و این را هم بپذیریم که در کشورهای غیر لیبرال دموکراسی نمی توان از روش های دیگری برای خیر عموم کاری کرد، آنگاه نتیجه این میشود که در کشورهایی که لیبرال دموکراسی ندارند رای دادن و مشارکت سیاسی برای همه یک وظیفه خواهد بود چرا که تنها راه موثر برای تاثیر گذاری در خیر عموم است.
آنگاه مسالهای که مطرح است این است که در چنین شرایطی چگونه میتوانیم آن استاندارد بالایی که برنان مطرح میکند را به دست بیاوریم. فرض کنید در کشوری صد میلیون نفر زندگی کنند که لیبرال دموکراسی ندارد و همه باید وظیفه خود بدانند که در سیاست و انتخابات مشارکت کنند. در چنین شرایطی توقع داشتن از اینکه صد میلیون نفر با علوم اجتماعی و اقتصاد و سیاست … آشنا باشند و توانایی تجزیه و تحلیل مطلوبی هم داشته باشند و وقت زیادی را هم صرف آن بکنند چندان معقول به نظر نمیآید. همچنین باید در نظر داشت که دموکراسی صرفا به معنای رای دادن است و نه چیز دیگری. فرض کنید در یک کلاس درس رای گیری شود بر سر اینکه بعد از هر ساعت ۵ دقیقه استراحت بکنند یا نکنند اگر به این هم بگوییم دموکراسی – رای دموکراتیک چیزی جز این نیست- احتمالا به نفع همه است که مشارکت را وظیفه خود بدانند. چون در غیر این صورت به نظر میرسد که صرفا مانع از به نتیجه رسیدن یا نقش بازی کردن در اعمال علایق و سلایق خودشان هستند و این به نوعی سرکوب علائق و سلائق خود است. ولی اگر منظور از دموکراسی چیزی پیچیدهتر از این مثال کلاس درس باشد احتمالا باید به حرفهای برنان با توجه بیشتری گوش دهیم.
مشخصات کتاب:
Brennan, J. (2012). The ethics of voting. Princeton University Press.