عادی سازی دروغ، برآیند دو انحراف (قسمت اول)
«انحراف اجتماعی»[۱] رفتاری است که با هنجارهای حاکم جامعه سازگار نباشد و جامعه نتواند آن را تحمل کند. با توجه به این تعریف به نظر میرسد، به سادگی نتوان دروغ را یک انحراف اجتماعی نامید. چون شاهد عادی گشتن دروغ در سطح جامعه میباشیم. برای اثبات این مطلب کافی است، نگاهی به پیرامون خود داشته و نظری به برداشت خویش و اطرافیان درباره دروغ بیافکنیم. این مسئله با توجه به چند دلیل ذیل آشکارتر میشود.
عدم حساسیت اجتماعی نسبت به دروغ
در بسیاری از جوامع و از جمله جامعة ما حساسیت اجتماعی چندانی نسبت به دروغ و رواج آن وجود ندارد. زیرا اگر معیار انحراف اجتماعی، تحملناپذیر بودن آن از سوی جامعه قلمداد شود، در این صورت به نظر میرسد، جامعه به راحتی دروغ را میپذیرد و چندان در این مورد حساسیتی نشان نمیدهد، زیرا حساسیتهای جامعه نسبت به کجرویهای موجود، گویای اهمیت آنها است. برای مثال در جامعه دینی ما حساسیت بیشتری نسبت به بدحجابی تا دروغگویی وجود دارد، به طوری که بسیاری از افراد متدین علیرغم سختیهای موجود، در برابر بدحجابی موجود در جامعه، عکسالعمل نشان میدهند، اما چندان نسبت به رواج دروغ حساسیت به خرج نمیدهند یا اعتیاد و سرقت یکی از نزدیکان خود را تحمل نمیکنند، در حالی که بر دروغگویی آنان پردهپوشی کرده و چندان اهمیتی به این مسئله نمیدهند.
مصلحت و دروغ گویی
در جامعه ما استثناهای متعددی وجود دارد که بر اثر آنها عملا دروغ به عنوان یک هنجار پذیرفته میشود. به عنوان مثال اکثر انسانها قبول دارند که هر چند دروغ عملی غیراخلاقی است، با این حال دروغ گفتن به دشمن برای فریفتن او، به دوستان برای اصلاح روابط میان آنها، به فرزندان برای تربیت آنان و به همسران برای ایجاد فضای آرامش در خانه، نه تنها غیر اخلاقی شمرده نمیشود، بلکه گاهی اوقات تکلیف و عملی اخلاقی محسوب میشود. متأسفانه عدم معیار کافی در تشخیص این استثناها، زمینه را آن چنان سیال و لغزنده کرده است که مرز میان دروغ نگفتن و دروغ گفتن به عنوان مصلحت بسیار مشکل میگردد و همین مسئله در عمل، به گسترش دروغ دامن زده است و موجب آسانگیری جامعه نسبت به دروغ شده است.
عدم تعریف روشن از دروغ
عدم تعریفی روشن از دروغ در منابع و در آمیختن آن با مفاهیم ارزشمند دیگری چون «تقیه» و «توریه»، نشان دهنده بیتوجهی جامعه به این پدیده و عدم حساسیت نسبت به آن است. در نتیجه گاهی اوقات مشاهده میشود که افراد بسیار اخلاقی نیز دروغ میگویند و از این کار نه تنها ابراز نگرانی نمیکنند، بلکه آن را گونهای تکلیف اخلاقی و عمل خیر میدانند و به این ترتیب بر دغدغه خاطر خود غلبه میکنند. در حقیقت ظاهراً تنها رذیلت اخلاقی که مرتکب آن احساس غرور میکند، همین دروغگویی است.
بنابراین با توجه به ملاحظات فوق، شاید نشود، دروغ را انحرافی اجتماعی قلمداد نمود، در حالی که اگر انسان به درون خود رجوع کند، به آسانی درمییابد، دروغ علاوه بر اینکه رذیلتی اخلاقی است، انحراف اجتماعی نیز به شمار میرود، لذا میتوان ادعا نمود، دروغ راه حل کوتاه مدتی است که در درازمدت به معضلی لاینحل تبدیل میشود و مشکلات متعددی میآفریند. دروغ گونهای ارزانفروشی اخلاقی است. کوششی برای انکار مشکل یا سرپوش گذاشتن بر آن است. دروغ بر پایه زرنگی و کاردانی استوار است، اما از نوع حقیر آن و سرانجام به نظر «آلن» فیلسوف تربیتی فرانسه، دروغ سقوط، درماندگی، بیکفایتی و بیتدبیری است.[۲]
آسانگیری جامعه در برابر این پدیده بیش از آنکه گویای بیاهمیتی این مقوله باشد، چه بسا گویای انحراف دیگری در جامعه میباشد. زیرا جامعة زنده و پویا جامعهای است که در برابر انحرافات حساس باشد و مانند یک ارگانیزم زنده، خود را در برابر عوامل بیرونی و مخرب محافظت نماید. اما همان طور که گاه ارگانیزم بر اثر اختلالاتی از انجام این وظیفه باز میماند و به جای اینکه میکـروبهای مهاجم را از پای درآورد، به انـدامهای داخلی خود حمله میبـرد،
جامعه نیز گاه به جای حفظ خود در برابر انحرافات واقعی، به انحرافات توهمی یا دست چندم روی میآورد و میکوشد آنها را از میان بردارد. در این حال جامعه چیزهایی را هنجار میشمارد که عین انحراف است و چیزهایی انحراف عمده به شمار میرود که چندان اهمیتی ندارد و مسئلهای پیش پا افتاده است.
از نظر شهید مطهری باید میان حساسیت جامعه نسبت به امری و جایگاه واقعی آن تفاوت نهاد. چنین نیست که اگر جامعهای- اگر چه دینی – در جایی حساسیت نشان داد، همین حساسیت معیاری کافی برای ارزیابی مسائل باشد.[۳]
اگر میزان انحرافی بودن رفتاری صرفاً بر اساس نگاه جامعه به آن مورد بررسی قرار گیرد، به احتمال قوی دروغ یک انحراف به شمار نخواهد رفت. این مسئله هنگامیجدیتر میشود که تلاش میشود به حساسیتها، رنگ و بوی دینی و عقیدتی داده شود. کافی است از باب نمونه احادیثی را که درباره دروغ وجود دارد با آنچه درباره بدحجابی موجود است، مقایسه شود. شاید یک هزارم آن چه درباره دروغ و دروغگویی از معصومان صادر شده است، درباره بدحجابی وجود نداشته باشد. با این همه عمده حساسیت دینی جامعه ما متوجه این پدیده است و دیگری مورد غفلت قرار میگیرد. سخن بر سر انحرافی به نام بدحجابی نیست، بلکه سخن نسبت به بیتوجهی به انحرافی اساسیتر به نام دروغگویی است و میان این دو سخن تفاوت است.
البته باید توجه داشت، همان طور که در جامعه دینی، بیگمان دروغ، از انحرافات اساسی به شمار خواهد رفت. در جامعه غیردینی هم که مبتنی بر قرارداد اجتماعی است، اگر دروغ رواج یابد و از اندازه معینی بگذرد، اساس جامعه را به هم خواهد ریخت. لیکن دشواری مسئله، تعیین حدود میباشد، لذا ضروری است، معلوم شود که دروغ چیست و چه کارکردی دارد و استثناهای ادعایی درباره آن تا چه اندازه پذیرفتنی است.
مفهوم دروغ
دروغ هنگامی پدید میآید که انسان چیزی را بر خلاف باور خود ابراز نماید. به تعبیر دیگر دروغ اظهارات خلاف باور و بر ضد عقیده است. به این ترتیب، دروغ با باور انسان گره میخورد، لذا از خطا و اشتباه متمایز میگردد. حال اگر ادعایی را که مطابق واقع است، اما به آن باور ندارد، بر زبان آورد، دروغ گفته است. برای مثال منافقان نزد رسول خدا (ص) میآمدند و میگفتند که به پیامبری رسول خدا شهادت میدهند. هرچند این سخن در واقع درست بود و حضرت واقعا پیامبر خدا بودند، اما چون گویندگان به این سخن باور نداشتند، از نظر خداوند آنان دروغگو به شمار میرفتند.[۴]
لذا باید این پیوند معروف میان دروغ با واقعیت را گسست و آن را از خطا و اشتباه تفکیک نمود. دروغ هیچ تناظری با واقعیت ندارد، بلکه تنها ناظر به باور صاحب گفتار است، به نظر «ایمانوئل کانت»، «دروغ وقتی رخ میدهد که دیگران نتوانند، تشخیص دهند که من احساسات خود را بروز میدهم»[۵] و در جای دیگر مینویسد: «دروغ هنگامی است که انسان به دیگری وانمود میکند که میخواهد، افکارش را برای او بازگو کند».[۶]
دستگاه دروغ سنج یا «پلیگراف»[۷] نیز بر همین مبنا عمل میکند. به این معنا که «این دستگاه با این فرض که اشخاص هنگام دروغگویی پاسخهای فیزیولوژیکیشان (از قبیل اضطراب، افزایش ضربان قلب، تعریق دست و …) تشدید میشود، سخن راست و دروغ را متمایزمیکند».[۸] توجه به این معنا لازم است تا ما را از درافتادن به تعریفهایی که راه به جایی نمیبرد، باز دارد. در مقابل این نظریه دو دیدگاه دیگر نیز وجود دارد.
الف)- دروغ سخن مخالف با واقع است و سازگاری و عدم سازگاری با واقع، تعیین کننده صدق و کذب خواهد بود. نیت و انگیزه گوینده در این مورد نقشی ندارد. ریشه این تعریف به افلاطون و ارسطو برمیگردد و در منابع فلسفی از آن به عنوان «نظریه مطابقت» بحث میشود. ارسطو در کتابش مینویسد: «کذب این است که درباره آن چه هست، بگوییم نیست یا درباره آن چه نیست، بگوییم هست. صدق این است که درباره آن چه هست بگوییم هست و درباره آن چه نیست، بگوییم نیست».[۹]
«ویتگنشتاین» این رویکرد را چنین تبیین میکند: «یک تصویر، یک حالت ممکن را در فضای منطقی نشان میدهد… یک تصویر با واقعیت مطابقت دارد یا قاصر از مطابقت است; آن صحیح یا ناصحیح است; درست یا غلط… مطابقت یا عدم مطابقت معنایش با واقعیت، صدق یا کذبش را تشکیل میدهد».[۱۰] گرچه این تعریف مشهور است، اما دارای اشکالهای جدی است. مهمترین اشکال این تعریف آن است که اگر کسی سهواً سخنی خلاف واقع بر زبان آورد، اطلاق دروغ به آن میشود، درحالی که طبق تعریف اول صرفاً سخن او خطا یا اشتباه قلمداد میشود. به عبارت دیگر در تعریف دوم صدق و کذب فلسفی با صدق و کذب اخلاقی خلط شده است.
ب)- دروغ گزارش خلاف واقع، با آگاهی به خلاف واقع بودن است. [۱۱] به این معنا هنگامی دروغ پدیدار میشود که کسی سخنی را بر خلاف واقع بر زبان آورد و خود نیز به این خلاف واقعگویی آگاه باشد. این تعریف با اینکه جامع است، اما مانع سخنان اشتباه و خطا نیست؛ یعنی اگر کسی سخنی را که خلاف واقع است اما خود به آن باور دارد، به زبان آورد، طبق این تعریف در قلمرو دروغ شمرده میشود. از این رو بهتر است که دروغ را به معنای سخن یا اظهارات مخالف اعتقاد گوینده تعریف کرد و از تناظر آن با واقعیت دست کشید. بنابراین به نظر استاد ملکیان: «در دروغ، من بهچیزی اعتقاد دارم، ولی چیز دیگری بر زبانم جاری است».[۱۲]
دروغ میتواند علاوه بر گفتار و نوشتار در رفتار و کردار انسان نیز باشد. هرچند عالیترین شکل دروغگویی در گفتار انسان جلوهگر میشود اما چون نوشتار همسنگ گفتار است، راست و دروغ نیز شامل آن میگردد. لذا در این نوشته هر جا از دروغ سخن گفته شود، مقصود گفته یا نوشته دروغین است.
کارکرد دروغ
مهمترین کارکرد دروغ گمراه ساختن مخاطب است. هر گاه انسانی بخواهد مخاطب خود را گمراه سازد، از دروغ استفاده مینماید و به این ترتیب، او را میفریبد. این خصلت در همه انواع دروغها یافت میشود، چه دروغ برای فریفتن دشمن، چه به قصد شوخی یا از سر مصلحتسنجی باشد. دروغی که نتواند بفریبد، دیگر دروغ نیست و ماهیت خود را از بین برده است. کسی که برای نجات جان خود به دیگری دروغ میگوید، با این کار او را فریفته است. تنها جایی دروغ فریبکارانه نخواهد بود که پیشاپیش توافقی بر سر آن صورت گرفته باشد، مانند آنکه چند تن جمع شوند و قرار بگذارند که هر کس بزرگترین دروغ را گفت، برنده باشد.
خصلت فریبگری دروغ موجب شده است تا در برخی دائرةالمعارفهای تخصصی فلسفه اخلاق، مباحث دروغ تحت عنوان فریب آورده شـود. برای مثال در دائرةالمعارف اخلاق «بِکِر»،[۱۳] بحث دروغ تحت عنـوان «Deceit» آمده که آن را به نیرنگ، خدعه، فریب، دغل و مانند آن میتوان ترجمه کرد. در نتیجه هر گونه کوششی برای زدودن خصلت فریبکاری از دروغ، به نابودی دروغ میانجامد و دروغ غیر فریبکارانه نوعی تناقضگویی خواهد بود، مانند آن که گفته شود، مثلث مربع. توجه به این نکته برای مباحث مربوط به دروغهای مجاز یا به اصطلاح مصلحت آمیز لازم است، به این معنا که هرجا بنا شد از دروغ مجاز استفاده شود، باید معلوم گردد که در کجا میشود، مخاطب خود را فریب داد. در نتیجه اگر کسی خود را مجاز به فریفتن مخاطب بداند، دروغ گفتن به او نیز مجاز خواهد بود، لذا اگر فریفتن فرزند مجاز نباشد، دروغ به او نیز مجاز نخواهد بود.
علل دروغگویی
عوامل و انگیزه های زیادی موجب دروغ گفتن میشود که به پارهای از آنها اشاره میشود:
الف)- دفاع از خویش در برابر مهاجم نیرومند؛
ب)- سرپوش گذاشتن بر عدم اعتماد به نفس خود؛
ج)- راه حل کوتاه مدت؛
د)- همرنگی با جماعت؛
ه)- نرنجاندن دوستان بر اثر راستگویی؛
و)- انتقام گرفتن؛
ز)- دلخوشی دادن به دیگران؛
ح)- رعایت حال و مصلحت زیردستان و نزدیکان؛
ط)- جهت دادن به روند دلخواه؛
ی)- منحرف ساختن دیگران.
این عوامل تحت مقسمهای کلی قابل طبقه بندی است، مثلاً: بر اساس منافعی که عاید انسان میسازند یا زیانی که از انسان دور میکنند یا برحسب علل فردی و اجتماعی؛ اما مهمترین علت اجتماعی دروغگویی، «سنتها و هنجارهای غلط اجتماعی» است که در دراز مدت به ترویج دروغگویی میانجامد و انسان را ناگزیز از ارتکاب آن میسازد. از این منظر در جوامع بسته و سنتی دروغگویی بیشتر از جوامع باز و پیشرفته رواج دارد، در جوامع استبدادی دروغ بیشتر از جوامع دموکرات و مبتنی بر حقوق انسانی برابر دیده میشود.
به طور کلی در انواع دروغها یک علت مشترک است و آن «ضعف» انسانها میباشد. این ضعف در مراحل مختلف خود را نشان میدهد، پزشکی که به بیمار خود دروغ میگوید، احساس میکند که بیمارش ضعیف است و تاب شنیدن واقعیت تلخ را ندارد. گاه نیز انسان توان حقیقتگویی را ندارد و با دروغ بر ضعفهای خود پرده میکشد.
البته درباره ضعف انسان نمیشود، داوری نمود. زیرا انسان هرچند نیرومند باشد، از این ضعفها پیراسته نیست. ممکن است کسی خود را از درجاتی از این گونه ضعفها بپیراید، لیکن در نهایت انسان تا زمانی که انسان است، ضعیف است، لذا خداوند متعال میفرماید: «خلق الانسان ضعیفاً».[۱۴]
البته چه بسا بتوان علل دیگری برای دروغگویی برشمرد، مانند دفاع از خود، فریفتن دیگری، رعایت مصلحت دیگری، منفعتجویی و … که همه ناشی از ضعف انسان میباشد. بنابراین میتوان ادعا نمود که ضعف نام دیگر ترس است و هرجا دروغی باشد، زاده ترس است. این ترس میتواند منطقی یا غیر منطقی، معقول یا غیر معقول باشد. اما به هر صورت ریشه در ترس دارد. با این همه ارزیابی ترس، از بحث حاضر بیرون است، در این جا فقط سخن بر سر علت اصلی دروغگویی است.
دروغ هنگامی پدیدار میشود که انسان نخواهد آن چه را در دل دارد، بیان نماید. این کار غیر از رازپوشی است. در رازپوشی و کتمان، هدف اصلی فقط حفظ حریم خود است، لذا از این طریق فرد به نامحرمان اجازه نمیدهد تا به خلوت فکری او وارد شوند؛ اما به هنگام دروغگویی، فرد- به هر دلیلی- سعی میکند با اظهار چیزی که خود به آن باور نداشته، مخاطب را گمراه نماید; چه این گمراهگری از سر خیرخواهی و چه از سر بدخواهی باشد، به هر حال عدم شجاعت در ابراز اندیشه موجب میشود، وی هراس از مواجهه با حریف داشته باشد، در نتیجه به دروغ متوسل میشود. رسول خدا (ص) میفرماید: «لا یکذب الکاذب إلاّ من مهانة نفسه»[۱۵]، «دروغگو دروغ نمیگوید، جز بر اثر حقارتنفسش». حتی در همه دروغهای به ظاهر مجاز نیز، این ضعف و درماندگی دیده میشود. گاه انسان ناگزیر میشود که به دلائل نوع دوستانه دروغ بگوید، اما در این موارد نیز همان علت اساسی موجود است و نباید پنداشت که انگیزه درست و انسانی، علت اصلی دروغ را از میان میبرد.
ارسطو معتقد است: «دروغ فی نفسه بداست و شایان نکوهش ـ خواه منظوری خاص در میان باشد و خواه نه ـ ودرستکاری فی نفسه نیک است و شایان ستایش».[۱۶] به همین جهت کسانی که به جای دروغ گفتن با بیان حقیقت به خود ضرر میرسانند، مورد تحسین قلبی قرار میگیرند، اگرچه ممکن است، مورد نکوهش کلامی بعضیها هم واقع شوند.
امام خمینی در این باره مینویسد: «دروغ، جدای از همه متعلقات و با توجه به ذاتش، قبح عقلی دارد که به هیچ روی از آن جدا نمیشود و جهات خارجی نیز در برطرف ساختن آن اثری ندارد، از اینرو خردمند آرزو مینماید، کاش راستی به جای دروغ نجاتبخش پیامبر بود و این جز به سبب بر طرف نشدن قبح و پستی دروغ نیست; هر چند از ارتکاب آن ناگزیر باشد».[۱۷]
طبق این نگرش، دروغ، نه صرفاً به دلیل پیامدهای منفی آن، بلکه چون زاده حقارت، درماندگی و ترس است و روح را میآلاید، غیر اخلاقی و پلید است. البته نباید نتیجه گرفت که هرگز نباید دروغ بر زبان راند، بلکه چون عملی غیراخلاقی است و خواه ناخواه بر روح و روان انسان اثر میگذارد، باید متوجه تأثیر کدر کننده آن بود. شهید مطهری پس از نقد دیدگاه کانت که هر نوع دروغی را غیر اخلاقی میداند و حکم راستگویی را مطلق میشمارد، هر چند به قیمت جان انسان بیگناهی تمام شود، در دفاع از دروغ برای نجات جان بیگناهان، این گونه اشاره مینماید: «اسلام در این جا سخن دیگری نیز گفته است که نکته خیلی بزرگی است. میگوید برای این که روحت عادت نکند به دروغ گفتن، در آن جا که اجبار پیدا میکنی (چیزی به ذهنت خطور بده و به زبانت چیز دیگری بیاور)… مستقیم ذهنت را با دروغ مواجه نکن که ذهنت عادت نکند به دروغ گفتن. اسم این «توریه» است… حالا بعضیها هم دائماً دروغ میگویند و اسمش را میگذارند توریه. دیدهام اینجور اشخاص را. من کار به آنها ندارم، حقیقت را میگویم».[۱۸]
بنابراین هر جا جسارت، شجاعت، قدرت و شهامت باشد، دروغ وجود نخواهد داشت. کافی است تصور کنیم که هر گاه خواستیم و در هر جایی که میخواهیم، آن چه را در دل داریم، بیتوجه به پیامدهایش برای خودمان یا دیگران بر زبان آوریم، در این فرض دیگر هیچ دلیلی برای دروغ گفتن وجود نخواهد داشت، به گفته سعدی: «هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید».[۱۹]
پیامدهای دروغگویی
فروپاشی اعتماد
دروغ تنها رذیلتی است که اگر گسترش یابد، امکان همزیستی اجتماعی را از میانمیبرد. پارادوکس قضیه این است که دروغ زاده زندگی اجتماعی و در عین حال از بین برنده آن نیز میباشد. انسان دروغ گفتن را غالباً از طریق زبان که پدیدهای اجتماعی است و از طریق تقلید از بزرگترها میآموزد. بعدها نیز برای کسب و حفظ منزلت اجتماعی در شرایط مختلف، انواع پیچیدهتری از دروغگویی را میآموزد، با این همه اگر این پدیده از حد بگذرد، اساس زندگی اجتماعی مختل خواهد شد.
کافی است شبی در خواب ببینیم که فردا همه مردم به یکدیگر دروغ خواهند گفت و ما پس از بیدار شدن به این خواب ترتیب اثر بدهیم. از این لحظه به بعد دیگر آرامش و آسایش ما رخت بر خواهد بست. زیرا به هیچ کسی اعتماد نمیشود و هر چه به گوش برسد، دروغ قلمداد خواهد شد.
هرجامعهای چه دینی و چه غیر دینی، چه ابتدایی و چه فراصنعتی نیازمند وجود عنصر اعتماد است. اگر اعتماد نباشد، دیگر امکان معاملات تجاری و مانند آن وجود نخواهد داشت. امنیت که گاه معیار جامعه آرمانی تلقیمیشود، چیزی جز نتیجه اعتماد نیست. اعتماد سرمایه اجتماعی بشر است و هر کسی از این سرمایه بیشتر بهرهمند باشد، زندگی اجتماعی موفقتری خواهد داشت. معلم به نام همین سرمایه میتواند، فرزندان دیگران را گرد خود جمع کند و نمایندگان مجلس با همین سرمایه وارد مجلس میشوند و برای دیگران تصمیم میگیرند. از این رو همگان میکوشند- حتی به دروغ- به گونهای عمل کنند که اعتماد مردم به آنان افزایش یابد.
همه انسانها در زندگی اجتماعی و ارتباطات خود بر یک اصل ناگفته و نانوشته تکیه میکنند و آن این است که دیگران به ما راست میگویند و در نتیجه به آنان اعتماد میکنیم.
حال اگر خدشهای به این اصل بخورد و اعتماد موجود از میان برود، دیگر نمیتوان شیرازه جامعه را حفظ نمود. «فرانسیس فوکویاما» در کتابی با عنوان اعتماد[۲۰] مینویسد: «اعتماد و پیوندهای اخلاقی موتور محرک جامعه است».[۲۱] لذا این عامل روانی، از عوامل مادی چون اقتصاد برتر است. وی در توضیح جایگاه اعتماد چنین میگوید: «اقتصاد مهمترین عنصر جامعه بشری است و با فرهنگ یک جامعه ارتباط مستقیم دارد. رفاه یک ملت… توسط یک ویژگی فراگیر فرهنگی، یعنی اعتماد نهفته در یک جامعه وابسته است».[۲۲]
این نکته چنان آشکار است که حتی خود افراد دروغگو به آن نیازمند هستند. اگر افراد به یکدیگر اعتماد نداشته باشند، دروغ سودی برای آنها دربر نخواهد داشت. این مسئله موجب آن میشود تا دروغگویان بکوشند بر دروغهای خود پرده بکشند و برای این کار به دروغهای دیگری پناه برند و به این ترتیب، اعتمادی را که بهآن نیاز دارند، حفظ کنند.
خود فریبی
انسان دروغگو در آغاز قصد فریفتن دیگری را دارد، اما به تدریج این دروغها پردهای بر واقعیت وجودی او میکشد و او را از شناختن خویش باز میدارد. به دیگر سخن دروغ به دیگران، دروغ به خود را در پی دارد. کسی که دروغ میگوید، همواره درصدد فریفتن دیگری است. دروغگو همواره هوشیار است که فریب خودش را نخورد. هر کس تـا حدی در زندگی فردی و اجتمـاعی موفـق
است که شناخت درستی از خویش و واقعیتهای بیرونی داشته باشد. نمیتوان در جهل مطلق اقدامی معنادار انجام داد. هر حرکت درست، مرهون بصیرت و آن هم محصول صدق است. به گفته «میلانکوندرا»، «اول باید دنیا را همان طور که هست بشناسیم و بعد آن را آن طور که میخواهیم تغییر دهیم»[۲۳]. بنابراین دروغگو تا زمانی موفق است که دروغ خود را باور نداشته باشد و اگر بنا بر مصالحی به دیگران دروغ میگوید، میکوشد که خود آن را باور نکند; اما این کار همواره شدنی نیست. زیرا اگر کسی به دروغ عادت کرد، پس از مدتی این خصلت در او ریشه میدواند، در نتیجه اسیر دروغهایش میگردد.
بنابراین اگر انسان بخواهد سخن بگوید و این سخن تأثیر داشته باشد، باید میان زبان، بدن و قلب او هماهنگی باشد و پیامهایی که از طریق گفتار ارسال میشود، به وسیله زبان بدنی تقویت گردد. دروغگو نیز از این حقیقت آگاه است، از این رو برای باورپذیر کردن دروغ خود، ژست حق بهجانبی میگیرد و چنین مینماید که حقیقت را میگوید. کافی است به هنگام دروغگویی لبخندی بزند تا فریبش آشکار شود، به همین دلیل میکوشد با تمرین و تلقین، قیافه جدی به خود بگیرد و بدین ترتیب موفق شود، اما این کامیابی بهای گرانی دارد. او میکوشد که همواره مواظب حرکات خود باشد و حالتی نگیرد که دروغش را خنثی کند. ادامه این روند، به او این فرصت را نمیدهد که رفتار واقعی خود را از رفتار قالبی باز شناسد و به تدریج فراموش میکند که مشغول ایفای نقش است. از این جا به بعد، دروغ در او ریشه میدواند و پیوند او را با واقعیت میگسلد.
خداوند متعال این حقیقت را به نیکی تصویر میکند. مشرکانی که در این دنیا در برابرحق میایستادند و به دروغ، بتها را خدا میدانستند، در روز قیامت به خداوند نیز دروغ میگویند و چون حضرت حق از آنان میپرسد: «أین شرکاؤکم الّذین کنتم تزعمون»، «افرادی که میپنداشتید، شریکان خدایند، اکنون کجایند؟»،[۲۴] بدون کمترین تردیدی پاسخ میدهند: «والله ربّنا ما کنّا مشرکین»،[۲۵] «سوگند به خدا، پروردگار ما، که ما مشرک نبودهایم». در این جا آنان به خدا ـ که همه چیز را میداند- دروغ نمیگویند، زیرا حداقل در این مرحله به علم مطلق او واقفند و نیک میدانند که در اینجا نمیتوان خدا را فریفت، لیکن به خودشان دروغ گفتهاند. خداوند این حقیقت را چنین تقریر مینماید: «انظر کیف کذبوا علی أنفسهم وضلّ عنهم ما کانوا یفترون»،[۲۶] «بنگر که چگونه بر خود دروغ بستند و آن دروغها که ساخته بودند، ناچیز گردید». در حقیقت اینان ناخواسته از عادتی که به صورت زوالناپذیری در آنان ریشهدار شده است، پیروی میکنند و چه بسا دروغ خود را نیز باور مینمایند.[۲۷] بزرگترین زیان دروغگویی، گسستن از واقعیت است که خطر آن برای انسان از هر خطری بالاتر میباشد.
دروغ در روایات
پارهای از مهمترین نکاتی که در سنت دینی راجع به دروغ بیان شده است طی چند بند ذکر میگردد:
خیانت بزرگ
دروغ هنگامیممکن میشود که دیگری به انسان اعتماد کند و او از این اعتماد برای فریفتن و پنهان کردن نیت اصلی خود سود جوید. لذا هیچ دروغی بیفریبکاری ممکن نیست. از این رو رسول خدا (ص) میفرماید:«الکذب خیانة».[۲۸]
دروغ گفتن مسلمان به یکدیگر خیانتی بزرگ است. مسلمانان آینه رفتار یکدیگرند و باید نیکخواهانه در پی اصلاح یکدیگر برآیند و کاستیهای خود را جبران کنند، از اینرو هرگونه دروغی به برادر دینی، بخشی از حقیقت را بر او میپوشاند و مانع از کمال وی میشود. پدیده دروغ اگر در جامعه رواج پیدا کند، دیگر مؤمنان آینه یکدیگر نخواهند بود و روح حقیقتجویی و کمالطلبی در آنان میمیرد، لذا رسولخدا (ص) فرمود: «کبرت خیانه أن تحدّث أخاک حدیثاً وهو لک به مصدّق وأنت له به کاذب»،[۲۹] «خیانت بزرگی است کهبه برادر (دینی) خودت سخنی بگویی که او تو را در آن راستگو بداند، اما تو به او دروغ گفته باشی».
عدم هماهنگی با نظام هستی
آنچه انسان را به حرکت وا میدارد و او را به کشف ناشناختهها بر میانگیزد، فطرت حقیقتطلبی او است. اما بعدها دروغ را میآموزد و به این ترتیب، با فریبکاری آشنا میگردد. در روایات آمده است که نخستین دروغ از زبان شیطان صادر شد و او بود که با دروغی که به آدم و حوا گفت آنان را فریفت و به خوردن میوه درخت ممنوع تشویق نمود. آنان از قبول خواسته شیطان دوری میکردند تا او سوگند خورد که نیکخواه آنان است.[۳۰] اما چرا آنان که از دشمنی او با خبر بودند، سخن او را باور کردند؟ امام صادق (ع) پاسخ این پرسش را اینگونه میدهد: «به دلیل آنکه دروغ در ماهیت آدم نبود، ابلیس را تصدیق نمود»[۳۱]. بنابراین دروغ، بر خلاف نظام هستی و خارج از فطرت بشر است. زیرا انسان ذاتاً حقیقتطلب و همواره جویای صدق است.
ناسازگاری با ایمان
تنها خصلت پلیدی که مغایر با ایمان شمرده است، دروغگویی میباشد، حتی برای شرابخواری، سرقت و مانند آنها این کلمات بکار نرفته است. ضرب المثل مشهور فارسی که دروغگو دشمن خداست، گوهر این ادعا را آشکار میسازد، از همین رو رسول خدا (ص) میفرماید: «ایاکم و الکذب فانالکذب مجانب الایمان»[۳۲]، «از دروغ بپرهیزید که با ایمان نمیسازد».
ریشه گناهان
دروغ ریشه همه گناهان و رذائل اخلاقی است و با دوری از آن دیگر رذائل رنگ میبازند. رسول خدا (ص) میفرماید: «دروغ ریشه بدیها را آبیاری میکند، همانگونه که آب ریشه درختان را آبیاری مینماید.»[۳۳] امام حسن عسکری(ع) نیز در این مورد میفرماید: «پلیدیها در خانهای نهاده شدند و دروغ به عنوان کلیدشان تعیین شد».[۳۴] لذا دروغ از همه رذائل دیگر پلیدتر است. روزی از رسول خدا (ص) پرسیدند: «ممکن است، مؤمن مرتکب فحشا شود؟ ایشان پاسخ فرمودند: ممکن است چنین شود. باز پرسیدند که آیا مؤمن دست به سرقت میزند؟ فرمود: ممکن است گاه چنین شود. باز پرسیدند که آیا مؤمن دروغ میگوید؟ فرمود: نه، کسانی دروغپردازی میکنند که به خدا ایمان ندارند».[۳۵] مقایسه این نکته با تلقی رایج که شرابخواری و زنا را بدتر از دروغ میشمارند و دروغ را سبک میگیرند، بسیار تأمل برانگیز است.
به همین دلیل با پرهیز از دروغ، میتوان از همه گناهان دوری نمود، چون ریشه پلیدیها دروغ است. مردی نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: «من نماز نمیخوانم، زنا میکنم و دروغ میگویم. حال از کدام یک از آنها توبه کنم؟» حضرت به او فرمود: «از دروغ»، بدینترتیب آن مرد پیمان بست که فقط دروغ نگوید، اما چون خواست زنا کند، با خود گفت اگر رسولخدا (ص) از من پرسید آیا پس از آن پیمانی که بستی، زنا کردی؟ در صورتی که بگویم نه، دروغ گفتهام و اگر بگویم آری، مرا حد خواهد زد، به همین خاطر از این گناه باز ایستاد چون میخواست، مانند گذشته نماز نخواند، با خود گفت که اگر رسول خدا (ص) از من پرسید: آیا نماز خواندهای؟ چه بگویم؟ اگر دروغ بگویم که پیمان شکستهام و اگر راست بگویم، مجازات میشوم. بدینترتیب آن دو گناه کبیره را ترک کرد.[۳۶]
پرهیز از دروغ کوچک و بزرگ
دروغهای کوچک، راه به دروغهای بزرگ میبرد. چنین نیست که انسان قادر باشد در موارد خرد دروغ بگوید و در موارد کلان راستی پیشه کند. آدمی اگر به دروغ ادامه دهد، دیگر نمیتواند از ادامه آن باز ایستد. زیرا انسان غالبا اسیر عادت خویش میشود و چون در موردی دروغ گفت و از آن نتیجه گرفت، همین شیوه را دنبال میکند تا در تباهی بیفتد، لذا امام سجاد (ع) به فرزندان خویش میفرمود: «إتّقوا الکذب الصّغیر منه والکبیر فی کلّ جدّ و هزل، فإنّ الرّجل إذا کذب فی الصّغیر اجترأ علی الکبیر»، «از دروغ کوچک و بزرگ در هر مسئله جدی و شوخی بپرهیزید، زیرا هنگامی که آدمی در مسئلهای کوچک دروغ گفت، (به دروغ گفتن) برمسئله بزرگ دلیر میشود».[۳۷]
اجتناب از شوخیهای دروغین
از آنجا که دروغگویی آفریدة شیطان، ریشه نفاق، خاستگاه همة گناهان و خیانتی بزرگ است، لذا هرگز سزاوار مسلمانان نیستکه دروغ بگویند. رسول خدا (ص) به ابوذر فرمان میدهد: «لا تخرجنّ من فیک کذبة، أبداً»،[۳۸] «هرگز هیچ دروغی از دهانت خارج نشود». معصومان (ع) از مسلمانان میخواهند تا دروغ را به دروغگویان واگذارند و خود گرد هیچ دروغی-چه کوچک و چه بزرگ- نگردند و ازآن حتی در شوخیهای خویش بپرهیزند.
رسول خدا (ص) فرمودند: «لایجد عبد حقیقة الإیمان حتّی یدع الکذب فی المزاح»،[۳۹] «هیچ بندهای حقیقت ایمان را درنمییابد، مگر آن که دروغگویی در شوخی را واگذارد». همچنین ایشان در روایت دیگری فرمودهاند: هر کسی که هرگونه دروغ را- حتیدر شوخیهایش- واگذارد، سه خانه را در جاهای مختلف بهشت تضمین میکنم.[۴۰] البته هرگز دروغ نگفتن مساوی بیان تمام راستها نیست. در موارد متعددی میتوان دروغ نگفت، بیآنکه ناگزیر به گفتن همه راستها شد. زیرا احادیث فراوان از معصومان نقل شده است که مسلمانان را از بیان راستهای فتنهانگیز منع کردهاند، از قبیل نجات جان افراد و مقابله با ستمگران و متجاوزان. این سخن با واقعیتهای انسانی همساز است. چون حداقل در شرائط فعلی پرهیز مطلق از هر نوع دروغی ناممکن است و اگر هم ممکن باشد، در مواردی جنایت است و بر باد دهنده خانمانها و زندگیها است. به همین دلیل در بعضی موارد با لحاظ شرائطی خاص، دروغگویی نه تنها جایز بلکه واجب میشود.
بخش پایانی را از اینجا بخوانید.
فهرست منابع:
× قرآن کریم
× ابن ابی فراس، ورّام: «تنبیه الخواطر و نزهه النواظر»، بیروت، دارصعب و دارالتعارف (بیتا).
× ابوالبقا، ایوب بن موسی حسینی، الکلیات: «معجم فی المصطلحات و الفروق اللغویه»، قاهره، دار الکتاب الاسلامی، ۱۴۱۳ق.
× ارسطو: «اخلاق نیکوماخوس»، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، طرح نو،۱۳۷۸٫
× ارسطو: «مابعدالطبیعه (متافیزیک)»، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، طرح نو، ۱۳۷۸٫
× امام خمینی: «المکاسب المحرمه»، قم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،۱۳۷۴٫
× امیری، مجتبی: «پایان تاریخ و بحران اعتماد، بازشناسی اندیشههای تازه فوکویاما»، ماهنامه اطلاعات سیاسی- اقتصادی، ش ۹۸-۹۷، مهر و آبان ۱۳۷۴٫
× بدوی، عبد الرحمن: «الاخلاق النظریه»، کویت، وکاله المطبوعات، ۱۹۷۵٫
× حرّ عاملی، محمد بن حسن: «وسائلالشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه»، قم، مؤسسه آلالبیت (ع) لاحیاء التراث، ۱۳۷۲٫
× دیلمی همدانی، شیرویهبن شهریار: «الفردوس بمأثور الخطاب»، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۶ق.
× سعدی: «گلستان»، تصحیح غلام حسین یوسفی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۴٫
× صدوق، محمدبن علیبن بابویه: «الخصال»، تحقیق علیاکبر غفاری، بیروت، اعلمی، ۱۴۱۰ق.
× طباطبایی، محمدحسین: «المیزان فی تفسیر القرآن»، قم، اسماعیلیان، ۱۳۷۱٫
× علامه مجلسی، محمد باقر: «بحار الانوار»، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
× فصلنامه «قبسات»، ویژه نامه معرفتشناسی، ش ۱۲، تابستان ۷۸٫
× قربانی، نیما: «اعتراف: کارکردها و پیامدها»، ماهنامه توسعه مدیریت، ش ۳۱، آبان ۱۳۸۰٫
× کانت، ایمانوئل: «درسهای فلسفه اخلاق»، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، نقش و نگار، ۱۳۷۸٫
× کوندرا، میلان: «زندگی جای دیگری است»، ترجمه پانتهآ مهاجر کنگرلو، تهران، تنویر، ۱۳۷۷٫
× متقی هندی، علاء الدین: «کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال»، تحقیق محمود عمرالدمیاطی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۹ ق.
× کلینی، محمد بن یعقوب: «الکافی»، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۹ق.
× مطهری، مرتضی: «فلسفه اخلاق»، قم، صدرا، ۱۳۷۷٫
× مطهری، مرتضی: «امدادهای غیبی در زندگی بشر»، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۵۴٫
× ملکیان، مصطفی: «معنویت و انسان جدید: بخش دوم خودت را بشناس»، روزنامة ایران، سال هفتم، ش ۱۸۹۵، ۱۱/۶/۱۳۸۰٫
× نوری، میرزا حسین: «مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل»، قم، مؤسسه آلالبیت لاحیاء التراث، ۱۴۰۷ ق.
پی نوشتها
۱- social devince
[۲] – بدوی، ص۱۹۲٫
[۳] – ر.ک؛ مطهری، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص ۱۵۲٫
[۴] – ر.ک؛ آیات اول سوره منافقون.
[۵] – ایمانوئل کانت، ص ۳۰۵٫
[۶] – همان، ص ۳۰۷٫
[۷] – polygraph
[۸] – نیما قربانی، ش ۳۱، ص ۳۶٫
[۹] – ارسطو، ص ۱۵۵ (b1011).
[۱۰] – ویتگنشتاین، ص ۱۶۲٫
[۱۱] – ر.ک؛ ابوالبقا، ج۳، ص ۱۰۹٫
[۱۲] – ملکیان، ش ۱۸۹۵، ص ۶٫
[۱۳] – Becker
[۱۴] – نساء، ۲۸٫
[۱۵] – نوری، ج۹، ص ۸۵-۸۴ .
[۱۶] – ارسطو، ص ۱۵۲٫
[۱۷] – امام خمینی، ج۲، ص ۱۱۴٫
[۱۸] – مطهری، فلسفه اخلاق، ص ۸۸٫
[۱۹] – سعدی، ص ۵۸٫
[۲۰] – Trust
[۲۱] – امیری، ش ۹۸-۹۷، ص۱۵٫
[۲۲] – همان، ص ۱۲٫
[۲۳] – میلان کوندرا، ص ۴۰٫
[۲۴] – انعام، ۲۲٫ (ترجمه عبدالمحمد آیتی).
[۲۵] – همان، ۲۳٫
[۲۶] – همان، ۲۴٫
[۲۷] – ر.ک؛ طباطبایی، ج۷، ص۵۱٫
[۲۸] – شیخ صدوق، ج۲، ص ۵۰۵٫
[۲۹] – متقی هندی، ج۳، ص۲۴۸؛ ورّام بن ابی فراس، ج۱، ص۱۴۴ (با اندکی تفاوت در الفاظ حدیث).
[۳۰] – طه، ۱۲۰٫
[۳۱] – علامه مجلسی، ج۷۱، ص۱۰٫
[۳۲] – متقی هندی، ج۳، ص۲۴۸٫
[۳۳] – دیلمی همدانی، ج۳، ص۳۱۵٫
[۳۴] – نوری، ج۹، ص ۸۵-۸۶٫
[۳۵] – ورام بن ابی فراس، ج۱، ص۱۱۴٫
[۳۶] – میرزا حسین نوری، ج۹، ص۸۹٫
[۳۷] – کلینی، ج۲، ص۳۳۸؛ ورّآم بن ابی فراس، ج۲، ص۲۰۷٫
[۳۸] – شیخ حر عاملی، ج۱۲، ص ۲۵۱٫
[۳۹] – متقی هندی، ج۳، ص۲۵۷٫
[۴۰] – ر.ک؛ شیخ صدوق، ص ۱۴۴٫