معرفی کتاب قحطی، فراوانی و اخلاق
از پیشگامان بحث فقر جهانی پیتر سینگر (-۱۹۴۶) است. او در سال ۱۹۷۲ و پیش از انتشار کتاب معروف خود آزادی حیوانات مقالهای تحت عنوان قحطی، فراوانی و اخلاق نگاشت و نتیجه گرفت که مردمی که در کشورهای ثروتمند زندگی میکنند اخلاقاً موظفاند یک درصد درآمد ماهیانه خود را به فقراء اختصاص دهند. اخیراً او مقاله خود را در قالب کتابی با همین عنوان 1 منتشر کرده است، اما دیدگاه او در کتاب قحطی، فراوانی و اخلاق، در باب فقر تغییری نکرده و همان استدلال و نتیجهای که پیشتر در مقاله خود مطرح کرده بود تجدید کرده است.
سینگر قائل به نتیجهگرایی است به این معنا که کار درست را کاری میداند که بهترین نتیجه را در پی داشته باشد. از جمله مهمترین گرایشها در نتیجهگرایی، سودگرایی است که توسط بنتام و میل مطرح شد. یک سودگرا، کار درست را کاری میداند که بیشترین سود را برای فاعل و افراد مرتبط با آن در پی داشته باشد. بنتام این سود را عمدتاً به لذت تفسیر میکرد، بر این اساس لذت ذاتاً خوب است و باید آن را افزایش داد. اما متفکران بعدی با رد لذتگرایی، سودگرایی ترجیحی را برگزیدند. مطابق سودگرایی ترجیحی کار خوب کاری است که امیال و آرزوهای افراد را بیشتر ارضا کند. بر این اساس افرادی چون سینگر با پذیرش سودگرایی ترجیحی یکی از مهمترین اشکالات سودگرایی مبنی بر اینکه سودگرایی بنتامی کرامت انسانی را نادیده میگیرد را دفع میکند.
سینگر تلاش میکند با استفاده از دو مقدمه، تعهد افراد در قبال فقیران را توجیه کند، به این معنا که ما در قبال فقر و گرسنگی گرسنگان اخلاقاً مسئولیت و تعهد داریم:
۱. رنجیدن و مرگ، به خاطر کمبود غذا، جای امن و امکانات پزشکی، بد است. از نظر سینگر هیج انسان سلیم النفسی با این مقدمه مخالفت نمیکند و اکثر افراد با آن موافقاند.
۲. اگر بتوانیم بدون انکه امور اخلاقی مهمتری را قربانی کنیم، از رنجیدن و مرگ انسانها جلوگیری کنیم باید اخلاقاً این کار را انجام دهیم. سینگر معتقد است افراد صرف نظر از دیدگاههای متفاوت اخلاقی، این مقدمه را نیز میپذیرند.
او تلاش میکند با ذکر مثالی به تبیین مقدمه دوم بپردازد. او میگوید اگر شخصی کودکی را ببیند که در حال غرق شدن در دریاچهای کم عمق است، او باید به دریاچه وارد شده و کودک را نجات دهد حتی اگر در اثر این کار لباسهای او گلی شود. گلی شدن لباس این فرد در مقایسه با نجات جان کودک چیز کم ارزشی است. در این فرض اگر شخص به نجات جان کودک اقدام نکند او اخلاقاً کار بدی را انجام داده است. البته او این مقدمه را با کمک اصل بیطرفی ثابت میکند و معتقد است باید نژاد، جنسیت، ملیت و … را کنار بگذاریم تا بتوانیم صحت مقدمه دوم را تایید کنیم.
در پایان این دو مقدمه، او از یک واقعیت پرده بر میدارد و معتقد است افراد ثروتمند میتوانند با صرف اندکی پول، قحطی و گرسنگی را کاهش داده و بدون اینکه نیازهای زندگی خود را قربانی کنند، زندگی هزاران انسان را نجات دهند. نتیجهای که سینگر از دو مقدمه خود میگیرد میتواند باور سنتی ما را اصلاح کند؛ اینکه ما برای نیازمندان پولی را کنار میگذاریم نه از باب خیریه و لطف و یا کمکهای بشردوستانه بلکه از باب عمل به یک وظیفه اخلاقی است و در صورتی که به آن اقدام نکنیم کارِ اخلاقاً بدی را انجام دادهایم.
دیدگاه سینگر در باب فقر بازتابهای متفاوتی داشت. گرت هاردین2 نظری مخالف سینگر دارد. او طی مقالهای دیدگاه سینگر را رد کرده و وظیفه کشورهای ثروتمند را در کمک نکردن به فقرا دانست. از نظر او کمک به کشورهای فقیر باعث میشود آنان همیشه منتظر کمک دستهایی از بیرون سرزمین خود باشند و اینگونه هر روز وابستهتر میشوند؛ آنان خود برای یافتن غذا حرکتی نمیکنند و بالطبع هیچگاه از فقر و بدبختی نجات نمییابند. به نظر نمیآید دیدگاه هاردین چالشی جدی برای سینگر ایجاد کند. کمک به نیازمندان لزوماً به معنای دست کشیدن نیازمندان از کار نیست، به علاوه هرگونه اقدام نیازمندان در شرائط بحرانی برای تهیه غذا، آب و … مستلزم سرمایههای فکری،فرهنگی و مالی است که لازم است از بیرون تهیه شود.
نقد سینگر
اگرچه خوشایند است که نتیجه سینگر را بپذیریم و گامی در راستای نجات انسانها از مرگ برداریم اما میتوان در مقدمات او خدشه کرد. درباره مقدمه اول سینگر باید گفت که پذیرش آن منوط به پذیرش سودگرایی است. سینگر تنها دلیلی که برای بد بودن فقر ارائه میکند، منجر شدن فقر به رنج انسانها است. از این رو به نظر میرسد اگر فقر، رنج و سختی را در پی نداشته باشد، بد نیست. به علاوه نمیتوان به سادگی رابطه درد کشیدن و اخلاقاً بد بودن را تبیین کرد. انسانی را تصور کنید که در شرایط سختی زندگی میکند اما به آن شرایط عادت کرده است، شرایطی که فرد نمیتواند هیچ یک از استعدادهای خود را شکوفا کند و زندگی او در حد زندگی حیوانی است، و یا یک هندو که به زندگی در بدترین شرایط راضی است و رنجی از آن نمیبرد. حال آیا باز هم میتوان به نحو موجبه کلیه فقر را باعث رنج انسانها دانست؟
مقدمه دوم او که مسئولیت افراد در قبال فقر جهانی را مطرح میکند نیز قابل توجیه نیست. همه روزه بسیاری از امور دردناک و ناخوشآیند در دنیا اتفاق میافتد؛ آیا همه موظفاند از رخ دادن آنها جلوگیری کنند؟ اگر سینگر بخواهد ما را در مقابل همه ناگواریها مسئول بداند دیگر زندگی برایمان ممکن نیست؛ اما اگر در میان همه ناگورایها فقر را ترجیح میدهد، باید علت این ترجیح را بیان کند.
در پایان، نتیجهای که سینگر از مقدمات خود گرفته نیز قابل تردید است. او در کتاب یک جهان، اخلاق جهانی شدن توصیه میکند که هر کس یک درصد از درآمد ماهیانه خود را به فقرا و کسانی که زیر خط فقر زندگی میکنند، اختصاص دهد. حتی پذیرش مقدمات ۱ و ۲ نیز ما را به این نتیجه ملزم نمیکند، چرا که کمک کردن راههای مختلفی دارد. ممکن است برخی مبلغی را به فقرا پرداخت کنند اما شخص دیگری همین پول را برای یک موسسه تحقیقاتی خرج کند تا عوامل فقر در کشورهای جهان سوم را ریشهیابی کنند، یا کارخانهای را بنا کند تا از سود آن به فقرا کمک کنند و یا این پول را به یک موسسه تحقیقاتی بدهند تا روش بهتری را برای کشت گندم و سایر محصولات کشاورزی ابداع کند تا بتوان در کشورهای فقیر با کمی آب نیز به کشاورزی پرداخت. بر این اساس لزوماً نمیتوان از این مقدمات، پرداخت نقدی پول به نیازمندان را نتیجه گرفت.
نکته دیگر اینکه سینگر برای رفع فقر بر روی کشورهای ثروتمند متمرکز شده اما اینکه کشورهای فقیر و نیز دولتهای آنان چه وظیفهای دارند مورد غفلت واقع شده است. اینکه فقرا باید چگونه خود را از این فقر نجات دهند و بر اساس چه الگویی به توسعه بپردازند در ریشهکنی فقر بسیار اهمیت دارد. ریشهکن کردن فقر نیازمند عوامل مختلفی است و تنها با پرداخت پول به سرانجام نمیرسد؛ چه بسا این کمکهای نقدی، توسط دولتهای مستبدی که در کشورهای فقیر حکومت میکنند و یا قوانین ناعادلانه بین المللی، از بین برود. در نهایت پذیرش دیدگاه سینگر به نظر با مشکلاتی همراه است و او نمیتواند مسئولیت افراد و دولتهای ثروتمند در قبال فقرا را ثابت کند.