آیا اخلاق میتواند زندگی پس از مرگ را اثبات کند؟
مقدمه
در اين نوشتار برآنيم تا استدلال بر زندگی پس از مرگ را از طريق دادههای عام عقل در سطح عقل عملى تقرير کنيم. ازآنجاکه مقدمات اين استدلال از دادههای عام عقل است و در دسترس همگان قرار دارد، از آن با عنوان «احتجاج» تعبیر کردهایم. بهطبع روش اين نوشتار، روش عقلى است که از توانایی بهکارگیری چنین دادههای عامى از عقل برخوردار است. اهميت و ويژگى اينگونه استدلالآوری، آرزوی ديرينه فيلسوفان در به حداقلرساندن نياز استدلال به مقدمات نظری است. اين نکته درواقع وجه نوآورانه اين نوشتار محسوب میشود.
فيلسوفان عقل، واحد انسانی را به دو بخش نظری و عملى تقسیم میکنند. عقل در بخش اول در مقام شناخت قرار میگیرد. موجوداتى که از وجود انسان استقلال دارند و دنبالۀ وجود او نيستند، به اتفاق همگان متعلقهای شناخت عقل نظریاند. در اين موقعيت، عقل با پرسشهایی برخاسته از نهاد خود به سراغ متعلقها رفته، آنها را تا مرزهای تماميت شناختاری دنبال میکند. برای نمونه عقل نظری با يافتن هر پديده به سراغ علت ايجادی آن میرود و تا رسیدن به همۀ شرایط لازم و کافى برای علتیابیهای خود، از جستجو دست برنمیدارد.
اگر عقل به چنین پاسخى نرسد، نمیتواند به درک عقلانى خود از جهان و موجودات آن خرسند باشد. نیز عقل برای هر موجود طبيعى و درنهايت برای جهان طبیعت غایتى را جستجو میکند. این طلب از بيرون به عقل تحميل نمیشود؛ بلکه عقل خود را به جستجو از غایت ملزم میگرداند. اگر عقل نتواند برای خود و دیگر موجودات غایت لازم و کافی بیاید، بخشى از عقلانيت خود را رهاشده مییابد.
عقل در بخش دوم، در مقام عمل قرار میگیرد؛ موجوداتى که در اين مقام در حيطۀ عقل قرار میگیرند، یکسره به او وابستهاند. اگـرعقل نمیبود، جهان این رده از موجودات را نمیداشت. در اين مقام، عقل با نهادهای خود عمل میکند و کردار خود را در ضمن موضوعات و موجوداتى وارد جهان میسازد. عقل عملى نيز تا همۀ شرایط لازم و کافى را برای تعين دادن ارادۀ خود نيابد، از درک عقلانى خود خرسند نمیشود.
نيز تا عقل عملى نتواند در برابر امیال از ارادۀ انسانی حفاظت کند و آن را از يورشهای غيرعقلى و ضدعقلی در امان دارد، نمیتواند از الزامهای امیال به سوی خواسته بیقید و شرط خود خرسند شود. يا عامل انسانی را از خواستههای نامطابق با فرمانهای خود دور سازد.
اين دو بخش از عقل در هيچ موقعیتی از هم جدا نمیشوند. عقل یک هویت یکپارچه است که در هر موقعيتى تمام امکانات و تجهيزاتش با یکديگر فعالاند. تحلیل اين ترکيب، هم کيفيت کار هر بخش از عقل را آسانيابتر میکند و هم امکانات هر یک از آنها را در پاسخ به پرسشهای اصلى عقل نمایانتر میسازد. در اين مجال میکوشیم نشان دهيم مفاهيم عام عقل عملى برای پرسش از زندگی پس از مرگ و پرسش از جهان پس از اين جهان، پاسخى را در دسترس طبيعت عقل و درنتيجه در دسترس همۀ عقول قرار داده است.
عقلانيت کردار و اندیشههای عام
همانطورکه گذشت اندیشهای نيست که در کردار بىتأثير افتد و کرداری نيست که بیاندیشه باشد. در اين ميان، پارهای از انديشه و کردارها از طبيعت حقيقـت انسان مایه میگیرند که همان طبيعت عقل است. عقل در هر وضعيتى از روند تدريجى استکمال باشد، از همان آغاز پارهای از اندیشهها را به سوی آگاهى صاحب خود روانه میکند. اين اندیشهها نه از تأملات برخاستهاند و نه از اکتسابات بيرونى و محيطى. انديشۀ تأثير و تأثر ضروری ميان پدیدهها و انديشۀ وجود علتى برای هر حادثه، نمونههايى از این اندیشههاست.
هرانديشۀ مقابل با اينگونه اندیشهها، نه آنها را از ميان میبرد و نه آنها را تضعيف میکند؛ بلکه پارهای از اندیشههای مقابل نیز در حيطۀ همين اندیشهها اجازۀ فعاليت مییابند. کردارهای عام نيز چنيناند.
کسى که راست میگوید و از ديگران راست میشنود، همه چیز را بر جای خود میبیند. اگر کسى دروغ گويد یا دروغ بشنود، بر خود و دیگری این پرسش را روا میدارد که چرا چنين شده است. کردار و انديشۀ عام که از طبيعت عقل بر مىخيزد به زير پرسش يا نقد عقل نمیرود؛ مگر برای درک تفصيلى یا تثبیت عمیق تا در برابر يورش کردار و اندیشههای خاص بر افراشته بماند. نفى انديشه و کردارهای عام به جز سفسطه و پوچى فرجامى ندارد.
یک نمونۀ تجربى از کردار و اندیشههای عام در ميدان تجربه، انديشۀ سود و زیان در معاملات و دادوستدهاست. هر انسانی جايگاه خويش را با فعاليتى پر کرده است و در اين فعاليت مى کوشد پايان کار را با منفعتى به ثمر رساند و از افتادن در مسيری که زیانآور است کناره گيرد. هر انسانی با اين اندیشهها کاری را ارائه میدهد و هزاران نياز خود را از کارهای دیگران که چون او در انديشۀ سودآوری و زيانگريزیاند، دريافت میکند.
اگر چيزی از بيرون به اين انديشۀ عام يورش نبرد و آن را پوچ وانمود نکند يا بر آن آسيبى وارد نسازد، اين انديشۀ عام با تناقضى روبهرو نمیشود؛ زیرا در جنب اين انديشه نيامده است که از سود کسى، زيان ديگری لازم باشد. اين انديشۀ عام معقول است و از اينرو در همۀ فعالیتها فعال است و نمیتوان آن را خاموش کرد یا بىمعنا و پوچ قرار داد.
نمونۀ ديگر، انديشۀ عام و كردار ناظر به معناداری زندگى است. هر انسانى زندگى خود را میخواهد و به سوی غايتى در زندگى خود روان است. اين مقدار از انديشۀ عام در بارۀ معنای زندگى، نه از نظریهها برخاسته است و نه از نظریههای تحقيركنندۀ آن آسيب میبیند. نمیتوان با رسيدن به انديشههای عالىتر اين انديشۀ عام را به انتقاد گرفت و آن را نامعقول تعريف كرد.
غايتها و ارزشها رتبهبندی میشوند؛ اما مقايسهها بايد از تخطئۀ اندیشههای عام دربارۀ غايت و ارزش فاصله گيرد تا خود را از رفتن در مسير منتهى به پوچى و ناعقلانيت بازدارد. در هر مقطع، اندیشههای عام، از راه انديشه و كردار عام ديگری، انسان را به سوی مقطع بالاتری از خردمندی و عقلانيت رهنمون میشود.
نمونههای تجربى ديگر از انديشه و كردار عام عبارتاند از ازدواج، مراقبت از خانواده، تلاش برای رفاه خانواده و كوشش در رسيدن خود و رساندن ديگران به رفاه عمومى؛ از همين رو در هر جامعۀ بشری، ميان روابط برخاسته از پيمان همسری و روابط ديگر تفاوت وجود دارد.
…