جایگاه اخلاقی حیوانات
فصل دوم: حیوانات Animals
دومین فصل از بخش دوم کتاب living ethics دربارهی حیوانات است. در این فصل چند مقاله آورده شده است که یکی از مهمترین آنها مقالهی پیتر سینگر به نام « All animals are equal» است. این مقاله به لحاظ تاریخی بسیار تاثیرگذار بوده است و یکی از سه مقالهای است که در سال ۱۹۷۳ منتشر شد و جریانی در تفکر غربیها در باب حیوانات پدید آوردند. در حقیقت میتوان گفت: این سه مقاله سرآغاز اخلاق زیستمحیطی به شمار میآیند.
در سنت اسلامی ما در باب حقوق حیوانات اغلب از موالید اربعه سخن گفتهاند. مطابق سنت اسلامی ما چهار نوع آفریده در عالم داریم که شامل انسانها، حیوانها، گیاهان و جمادات میشوند و هر چهار نوع مشمول اخلاق هستند. این چهار نوع به لحاظ درجه با هم تفاوت دارند اما در نوع با یکدیگر فرقی ندارند. در دنیای مدرن دامنهی اخلاق عملا به انسان محدود شد. در واقع هر چه به دوران معاصر نزدیک میشویم، حوزهی اخلاق محدود و محدودتر میشود. این در حالی است که در گذشته بسیاری از رفتارهای سادهی فردی مثل خوردن و نوشیدن مشمول اخلاق بودهاند. حتی چیزهایی مثل ازدواج یا تمایلات جنسی نیز در گذشته جنبهی اخلاقی داشتهاند. با اینحال هر چه به دوران جدید نزدیکتر میشویم، بحثهای جنسی به ترجیحات شخصی فروکاسته میشوند. طبیعتا در چنین فضایی حیوانات، گیاهان و جمادات از عرصهی اخلاق به بیرون رانده میشوند. در مقابل مطابق سنت اسلامی تمام موجودات آفریدههای خدا بوده و دارای شانی از اخلاق و حقوق هستند.
شاید بتوان گفت سرآغاز «انسانمحوری» در دنیای جدید به سخنان فرانسیس بیکن باز میگردد. فرانسیس بیکن در کتابی به نام «ارغنون جدید» میگوید: رویکرد سنتی به علم در جهت کشف عالم بوده است. حال آنکه ما به تسلط بر عالم نیازمند هستیم. لذا باید بند از بند عالم گسست تا بتوان بر آن چیره شد. گفته میشود که این سخنان، سرآغاز تقدسزدایی از عالم بودهاند. بعدها این نگاه در دست کسانی چون دکارت صورتبندی متفاوتی به خود گرفته و جنبهی فلسفیتری پیدا کرد. در این نگاه اصولا تفکر، عقلانیت، اندیشه و روح اختصاصا متعلق به انسان است. دکارت در کتاب «روش درست بهکاربردن عقل» به صراحت میگوید: «جانوران نه این است که کمتر از آدمیزاد عقل داشته باشند. این نگاه یک نگاه سنتی است. بلکه باید گفت حیوانات هیچ عقلی ندارند.»
ممکن است کسی بگوید: این سخن درست نیست، چون حیوانات واکنش نشان میدهند، با هم ارتباط برقرار میکنند و … . دکارت میگوید: «هیچکدام از اینها دلیل بر عقلانیت نیستند. این رفتارها صرفا رفتارهایی ماشینواره هستند که محرک آنها طبیعت است.» وقتی به ماشینی که دزدگیر دارد لگد میزنید، صدایش در میآید، اما این به آن معنا نیست که این ماشین روح دارد. سگ هم همینطور است و پارسکردنش یک واکنش ماشینواره است. دکارت در ادامه نحوهی کار کردن یک ساعت را مثال زده و میگوید: «ساعت شعور ندارد اما وقت را دقیقتر از ما نشان میدهد. چنان که میبینید با همهی عقل و دانایی ما، ساعت که جز چرخ و فلک چیزی نیست، شمارهی ساعات و میزان اوقات را درستتر از ما معلوم میکند. بنابراین دقت در کار دلیل بر عقل و شعور نیست.» این نظریه به نظریهی «ماشینیبودن حیوانات» معروف است.
این درست بر خلاف شهود و سنت اخلاقی گذشتهی ما است. ما چه نگاه دروندینی و چه نگاه بروندینی داشته باشیم، نمیتوانیم این سخن را بپذیریم. غالب قدمای ما فکر میکردند که حیوانات درک و شعور دارند. قرآن کریم نیز از این نکتهها سرشار است: هدهد پرندهای بوده که خبر میآورده، بحث میکرده و … . به تعبیر علامه طباطبایی هدهد حتی مفاهیمی انتزاعی همچون مالکیت، ملوکیت، پرستش و … را نیز درک میکرده است.
به هرحال این افکار خرافی سنتی پس از دکارت آرام آرام به حاشیه رانده شد و نظریهی مکانیکیبودن حیوانات مسلط شد و این بحث تا کانت نیز ادامه پیدا کرد. کانت بحث مفصلی را دربارهی اینکه ما در قبال یکدیگر تکالیفی داریم، مطرح میکند و میگوید: «ما در قبال حیوانات تکلیفی نداریم. اگر شما از سگی نگهداری کنید و تا زمانی که به شما خدمت میکند، از او نگهداری کرده و سپس او را رها کرده یا بکشید، هیچ نقض تکلیفی در قبال این سگ نکردهاید. ممکن است بگویید: این نوعی ناسپاسی است. اما از آنجایی که سگ ادراکی از ناسپاسی ندارد، کار شما اشکالی ندارد.» به تعبیر کانت انسان هیچ تکلیف مستقیم و بیواسطهای در قبال حیوانات ندارد؛ بلکه تکلیف ما در قبال حیوانات به طور غیر مستقیم تکلیفی در قبال انسانهای دیگر است.
او در ادامه مثالی میزند: اگر سگی نسبت به صاحب خود بسیار وفادار باشد، کار او در مقایسه با انسان خدمت به شمار رفته و قابل تقدیر است. اگر کار این سگ زمان زیادی دوام بیاورد، صاحبش باید تا پایان عمر از آن نگهداری کند. انسان از طریق ادای این دین میتواند به انسانیت خدمت کرده و تکلیف خود را نسبت به بشریت انجام دهد. اگر کسی سگ خود را به این دلیل که نمیتواند غذای او را فراهم کند، بکشد، خلاف تکلیف خود نسبت به سگ عمل نکرده است، چرا که سگ نمیتواند در این مورد قضاوتی کند.
با اینحال هر چند ما در قبال حیوانات تکلیف مستقیمی نداریم، اما در قبال انسانها مسئول هستیم. لذا اگر من سگی را بکشم، درست است که سگ کار بد مرا درک نمیکند اما این کار در واقع دو بدی دارد: یکی اینکه به انسانهای دیگر نشان میدهم که من – فارغ از این که طرف مقابلم سگ است یا غیرسگ – اصولا شخص ناسپاسی هستم. دوم اینکه من با کشتن این سگ آرام آرام روح قساوت و سنگدلی را در خود پرورش میدهم. کانت در ادامه میگوید: «انسان هر چه بیشتر با حیوانات انس گرفته و رفتار آنها را ملاحظه کند، بیشتر به آنها علاقهمند میشود، زیرا میبیند حیوانات چگونه نگران کودکان خود هستند. از آنپس انسان حتی در مقابل گرگ نیز بیرحم نخواهد بود. لایبنیتس که از کرم کوچکی برای مشاهده و تحقیق استفاده میکرد، آن را طوری روی برگ قرار میداد که آزمایشهایش موجب آزار آن نشود. مایهی تاسف است که انسان چنین مخلوقی را بیجهت از بین ببرد.»
بهطور کلی حاصل دیدگاهی که از قرن شانزدهم به بعد شکل میگیرد، این است که حیوانات از عرصهی اخلاق کنار گذاشته میشوند. در نگاه سنتی تکلیف روشن است: باید به حیوانات که مخلوق خداوند هستند، توجه کرده و از آنها مراقبت نمود. اما در نگاه مدرن مشکل از جایی آغاز میشود که بخواهیم برای حیوانات شأن اخلاقی درست کنیم.
من و شما بهطور معمول با حیوانات سروکار داریم و میبینیم که حیوانات در موقعیتهای گوناگون قربانی ما میشوند؛ در عزاداری و شادمانی، از سر بیحوصلگی و تفریحکردن، بهخاطر ورزشهای پرهیجانی مثل گاوبازی، برای شکار ورزشی، برای فعالیتها و آزمایشات علمی، برای تولید محصولات آرایشی و زیبایی و … حیوانات را میکشیم. علاوه بر اینها برای فعالیتهایی همچون جابجا شدن، ورزشهای رقابتی و … نیز از حیوانات استفاده میکنیم.
پرسشی که مطرح میشود این است که آیا حیوانات منزلت و جایگاه اخلاقی دارند یا خیر؟ زمانی سفیدپوستان اروپایی در الجزایر انسانها را مثل حیوانات شکار میکردند. عکسی از آن دوران وجود دارد که نشان میدهد یکی از این سفیدپوستان سر چند انسان را به دیوار خانهاش کوبیده است. این همان کاری است که ما دربارهی حیواناتی همچون گوزن انجام میدهیم. امروزه شکار انسانها را محکوم میکنیم، چون انسانها کرامت ذاتی و شأن اخلاقی دارند. ما برای انسانها شأن اخلاقی قائل هستیم، چون انسانها عقل و شعور دارند. این ایدهای بود که از قرن هجدهم به بعد جا افتاد و کسانی همچون کانت از آن دفاع کردند. در پی این ایده، قیاس منطقی زیر بر ضد حیوانات و به نفع استفادهی گسترده از آنها شکل گرفت:
- تنها معیار منزلت اخلاقی، عقل است.
- حیوانات فاقد عقل هستند.
- پس حیوانات منزلت اخلاقی ندارند.
…