اخلاق جهل
مقدمه
فلسفه اخلاق در ایران بر خلاف سنت آکادمیک غربی، نوپا است. فلسفه اخلاق در غرب چندین قرن به شکل آکادمیک و مجزا به عنوان شعبه مستقلی از فلسفه تدریس شده است. اسپپینوزا و کانت کتابی با همین عنوان به رشته تحریر در آوردهاند، کتاب نیکوماخوس ارسطو هم یک کتاب تخصصی فلسفه اخلاق است. اما در ایران شاید اولین کتابی که تحت عنوان فلسفه اخلاق نگارش شده است از مرحوم مطهری بوده، هر چند که آن کتاب از حیث محتوا سنخیت چندانی با ادبیات فلسفه اخلاق ندارد، مضامین این کتاب مضامین مفیدی هستند ولی به معنای اکادمیک آن چندان نزدیک نیستند.
تقسیمبندی معروف اخلاق، فرااخلاق، اخلاق هنجاری و اخلاق توصیفی را همه میدانید اما نکتهای که شاید دوستان التفاتی به آن نداشته باشند، اهمیت و اولویت نظری و عملی فلسفه اخلاق است. فلسفه دین، فلسفه ذهن، فلسفه کنش، فلسفه سیاسی و فلسفه زبان شاخههای مهمی از فلسفههای مضاف هستند، ولی فلسفه اخلاق دانشی است که همه این ساحات متنوع را به استخدام خودش در میآورد تا به عمل از آن جهت که واجد ارزش است بپردازد، ارزش عمل و ارزش اخلاقی اعمال را بررسی میکند و همان اندازه که کنشها و واکنشهای انسانی مهم هستند فلسفه اخلاق هم به تبع آن اهمیت دارد. اما وقتی میگوییم فلسفه اخلاق، معمولاً ذهن مخاطب به سمت مباحثی مثل مباحث جی. ای مور و مباحث ناظر بر ماهیت خوبی و بدی و غیره میرود. این مباحث خیلی مهم هستند ولی فلسفه اخلاق یا به معنای کلیاش اخلاقپژوهی، میتواند شاخههای خیلی متنوعی داشته باشد که از قضا به آنها فکر نشده است و ادبیات لاغری دارند. میتوانیم شاخههای جدید را ببینیم و به اخلاق از منظرهای جدیدی نگاه کنیم، و همین مباحث میتوانند نگاه ما را به اهمیت فلسفه اخلاق عوض کنند و تنها آن نگاه فرااخلاقی صرف نباشد که طبیعتاً انتزاعی است و ممکن است جذابیتهای لازم برای یک فلسفه کاربردی را نداشته باشد.
سابقه بحث اخلاق جهل
مبحث اخلاق جهل تقربیاً مبحث بکر، تازه و جزیره کشف ناشدهای است. وقتی درباره اخلاق جهل سخن میگوییم حکم آلیس در سرزمین عجایب را داریم وطبیعتا با پدیدههای متنوعی رو به رو میشویم. جهل پدیده مهمی در زندگی انسان و جزئی لاینفک از حیات بشری است، به همین دلیل باید در مورد آن اخلاقاً تعیین موضع کنیم و لازمه تعیین موضع هم تبیین موضوع است. باید بررسی کنیم که وقتی میگوییم جهل، مرادمان از جهل چیست؟ و به تبعش اخلاق جهل چیست؟ منتها اگر از من بپرسید آیا کسی هست که درمورد اخلاق جهل کتابی نوشته باشد؟ پاسخ منفی است و حتی یک مقاله مستقل به این نحو که ما صحبت خواهیم کرد نوشته نشده است. بنابراین بیآنکه بخواهم ادعای نوآوری داشته باشم، ظاهرا ما با یک یافته جدید رو به رو هستیم.
جهالتشناسی و اخلاق جهل
به طور کلی به دو نحو میتوانیم درباره جهالتشناسی و جهل صحبت کنیم. یک نگاه محدودتر که میتواند جهالتشناسی به مثابه معرفتشناسی معکوس باشد. یعنی بگوییم حفرههایی معرفتی داریم و معرفتشناسی هم از آنجا که از شناخت سخن میگوید ناخودآگاه از حفرههای تاریک و جاهایی که دست شناخت به آنها نمیرسد نیز سخن میگوید. میتوانیم اسم آن نقطهها را جهل و جهالت بگذاریم و بعد بگوییم جهالتشناسی نوعی معرفتشناسی معکوس است. ولی ما نمیخواهیم در این مورد و با این رویکرد سراغ پدیده جهل برویم چون اگر چه نه با این عنوان، ولی تقریباً به عدد همه معرفتشناسان عالم در مورد این مضمون نا خوداگاه سخن گفته شده است.
اما میتوان یک رویکرد مستقل به جهالتشناسی داشت، یعنی رویکردی که جهل و جهالت را به عنوان یک پدیده مستقل بررسی میکند، نه تابعی از معرفت یا نقاط کور معرفت. موضوع سخن ما این است که اخلاق جهل چیست؟ اگر جهل یک پدیده است و اگر انتخاب ما و فاعلیت ما، در جهالتهای ما مدخلیت و نقش دارند، در آن صورت آیا اخلاق و اخلاقیاتی بر نحوه مواجهه ما با پدیده جهل حاکم است؟ اگر هست آن اخلاق چیست؟ چگونه باید باشد و چه مبانیای باید داشته باشد؟ این در واقع سرآغاز و مدخل بحث ما به اخلاق جهل است.
من میتوانستم به جای عنوان جهالتشناسی، از جهلپژوهی یا ناآگاهیپژوهی استفاده کنم ولی جهالت را از این بابت انتخاب کردم که سنخیت و همقافیگی با معرفت دارد و جهالتشناسی حتی به شکل لفظی هم با معرفتشناسی متناظر است، علاوه بر این در طول بحث دلیل تأکید بنده بر واژه جهالتشناسی روشن خواهد شد. این واژه معادلی برای واژه متخذ از ادبیات یونانی به نام Agnotology است. اولین بار دو مورخ علم رابرت پروکتر1 و لوندا شیبینگر2 در چند مقالهشان از آن استفاده کردند و این اصطلاح را مطرح کردند و بنده هم این واژه را از آنها گرفتم، منتها در سپهر دیگری آوردم. یکی از نکتههایی که این دو نویسنده میگویند این است که ما آنقدر نسبت به جهل، جهل داریم و انقدر نسبت به نادانیها، گرفتار نادانی هستیم که حتی یک اصطلاح مستقل و جاافتاده برای پژوهش در مورد پدیده جهالت نداریم. بنابراین خودشان این واژه را در میان میآورند و پیشنهاد میدهند. و اما لازمه یک بحث منقح و منضبط در باب اخلاق جهل، یک بحث جهالتشناسانه است که اول مشخص کنیم که چه تعریفی از جهل داریم، به تبعش چه تعریفی از علم داریم، و جهل را چه میبینیم و چه میدانیم و توابع جهل چیست. اگر اینها روشن بشود آن وقت مبحث اخلاق جهل هم روشنتر خواهد شد.
سه رویکرد به تعریف جهل
ما به خود مقوله جهل و تعریف جهل، سه رویکرد اصلی میتوانیم داشته باشیم:
اول، جهل به مثابه یک حالت اولیه، یک حالت ابتدایی یا مقدماتی.
جملهای معروف از کپلر هست که در دوران اوج رنسانس گفت که «جهل مادری است که در حین زایمان علم باید تلف شود»، او جهل را دقیقاً نقطه مقابل علم میبیند. این یک تعریف کلاسیک، سنتی و جاافتاده از جهل است. شما به یک مقوله یا آگاهی دارید یا ندارید. آن اگاهی را علم و فقدان آگاهی را جهل میگوییم. در این تعریف جهل و علم نقیض، رقیب و حریف هم هستند و با هم در حال نزاعند.
دوم، جهل به مثابه یک حالت انفعالی یا تبعی یا پسین
مثال تمرکز را در نظر بگیرید؛ شما بر هر پدیدهای که تمرکز کنید ناخودآگاه از هزاران پدیده غافل میشوید، لازمه یک تمرکز هزاران تغافل است، لازمه هر علم نیز هزاران جهل است و لازمه هر دیدنی میلیاردها ندیدن است. این هم میتواند یک تعریف یا رویکرد به سرشت جهل باشد یعنی جهل به مثابه پدیدهای تبعی است، در واقع میشود گفت جزء پسماندهای کارخانه علم است. تفاوت این تعریف با تعریف اول این است که جهل دیگر رقیب علم نیست، رفیق است البته ناخلف.
سوم، جهل به مثابه یک اقدام هدفمند و راهبردی
اما یک رویکرد سومی نیز میتوانیم به سرشت جهل داشته باشیم که از آنجا اخلاق جهل شروع میشود و آن هم
جهل به مثابه یک اقدام هدفمند و راهبردی است.
من روی کلمه اقدام تاکید دارم منتها نمی گویم کنش، چون اقدام علاوه بر کنش، مقدمهها و مولفههای دیگری هم دارد. در این تعریف جهل یک اقدام هدفمند ذهنی است و گاهی یک اقدام راهبردی در زندگی ما است. برای توضیح این رویکرد از مثال عادت شروع میکنم، البته از مهارت هم میتوان سخن گفت.
عادت کردن به چه معناست؟ هایدگر در خلال کلامش به مناسبت دیگری مثال چکش زدن را میآورد. میگوید نجار وقتی چکش میزند دیگر حواسش نیست که چه کاری انجام میدهد. ما زمانی به یک پدیده عادت میکنیم که در حین انجام آن تقریباً از انجامش بیخبریم. راننده زمانی راننده است که دیگر حواسش نیست رانندگی میکند، فکر میکند، موسیقی گوش میکند، به خیابان نگاه میکند، و ضمناً رانندگی هم میکند، رانندگی به یک عادت و به یک مهارت برای او تبدیل شده است. حال سوال این است که آیا عادت خوب است یا نه؟ علمای اخلاقی ما معمولاً عادت را در مقابل عبادت قرار میدادند، عادت را کوچک میشمردند و تقبیح میکردند. دو گانه عادت و عبادت در ادبیات عرفانی ما خیلی دیده میشود. شیخ بهایی میگفت «قوم جهال گر عبادت میکنند، بیشتر از روی عادت میکنند». یا شیخ محمود شبستری میگوید «نماز معنوی زان علی بود، که جان او ز نور حق جلی بود»، بعد توصیه میکند «تو هم گر عابدی بگذر ز عادت، که این است ای اخی سر عبادت». آنها منظورشان این بود که عبادت نباید با عادت ترکیب بشود، شما باید بدانید در حضور چه کسی هستید، آنها نگران گوهر عبادت یعنی خلوص بودند، به این معنا حرفشان فوق العاده حرف درستی است. اما به معنای دیگری اگر ما به عبادت عادت نکنیم حتی به آن خلوص هم نمیرسیم، یعنی شما باید حدی از عبادت را به عادت تبدیل کنید تا بتوانید از آستانههای خاصی عبور کنید. شما برای اینکه مثلاً در رانندگی شوماخر بشوید باید به رانندگی عادت کنید، وقتی که دیگر دنده و فرمان و کلاچ برای شما اهمیت خودشان را از دست دادند، آن وقت میتوانید در رانندگی کارهای خارق العاده ای بکنید، چون ذهن شما رها است. ویلیام جیمز جزء اولین افرادی بود که بر اهمیت عادت انگشت تأکید گذاشت. ویلیام جیمز در کتاب Psychology: The Briefer Course میگوید عادت سه ویژگی دارد؛ رفتارهای ما را تسهیل میکند، رفتارهای ما را تطبیق میکند و مایه تفریح ما است و از فرسایش ذهنی ما جلوگیری میکند. یکی از حرف هایی که ویلیام جیمز در مورد نظام آموزشی میزد این بود که مراقب عادت باشید و باید خیلی روی عادت سرمایهگذاری کنید. دانشآموزان باید به خیلی از کارهای خوب عادت کنند. اگر شما انجام کارهای خوب را به بخش خودآگاه ذهنشان بسپارید کاری پیش نمیرود، زیرا نمیتوان از آدمها انتظار داشت در هر زمانی کاری را هشیارانه و با دقت انجام بدهند، چون به قول جیمز ذهن ما فرسوده میشود. در واقع اگر بخشی از انرژی مغز و بخشی از بار فعالیتهای روزانه ما را روی دوش عادت گذاشته شود میتوانیم عبادتهای خالصانهتری بکنیم و تجربههای معنوی و روحانی ژرفتری داشته باشیم.
عادات یا به طور کلی مهارتها مثالهای خیلی روشن و مصداقهای خیلی اَتَمّی از جهل به مثابه یک اقدام هدفمند و راهبردی هستند. عادتها معمولاً و نه مطلقاً از یک جایی هشیارانه شروع میشوند، بعید است که عادتها به ما تحمیل شوند، یا بعید است که مادرزاد باشند. ما یک جایی هشیارانه استارت عادت کردن را میزنیم و بعد از آن دیگر ناخودآگاه میشود. این مثالی از جهل به مثابه یک اقدام هدفمند یا راهبردی است، یک مثال و مصداق برای اینکه ما کاری میکنیم و نسبت به آن جاهل هستیم. غذا خوردن، علمآموزی، عبادت، بسیاری از کنشها و واکنشهای کلامی، بازیهای زبانی و جسمانی ما همه عادت هستند. منتها آدم موفق آدمی است که عادتهای بهتری را پیشه و در خودش نهادینه کند. اگر اینگونه است ما میتوانیم بگوییم اقلا یک مثال البته یک شاهمثال یافتیم که نشان میدهد جهل مطلقا امر مذمومی نیست.
جهل کارکردهای فوق العاده مثبتی دارد حتی میتوان گفت ما محتاج جهل هستیم و بیجهل نمیتوانیم زندگی گنیم. اگر آدمی تمام زندگیاش را هشیاری فرا بگیرد، یا ربات خواهد بود که البته دیگر آدم نیست یا یک موجود عجیب و غریب است، از جنس ما نیست، از جنس انبیاء و اولیاء هم نیست. بشر تا بوده و قاعدتاً تا وقتی که خواهد بود موجودی است محتاج عادت، و به یک معنا محتاج جهالت. راجع به این سنخ از جهل بحث میکنیم. دو تعریف قبلی که در یکی جهل رقیب علم بود و در دیگری جهل پسماند علم، صحبت نمی کنیم، درباره جهلی صحبت میکنیم که به یک معنا تابع انتخاب ماست. ما به جاهلیت و تجاهل اقدام میکنیم و چه خوب که این کار را میکنیم، آنانی که این کار را در زندگیشان نکردهاند آدمهای نرمالی نشدهاند و نیستند. تا اینجا به موقف خوبی رسیدیم؛ اولاً جهل همیشه مذموم نیست، ثانیاً جهل میتواند یک پدیده انتخابی باشد، ثالثاً همیشه در مقام انتخاب میان جهل و علم، ناآگاهی و آگاهی، نباید به عنوان یک پیشفرض حق را به جانب علم و هشیاری بدهیم. در اینجا اخلاق جهل در حال جوانه زدن است. فرض کنید شما میخواهید آدمی را تربیت کنید، میخواهید یک نظام آموزشی در اختیار بگیرید یا فرزندی تحت تربیت شماست، آیا میخواهید او را یک موجود سراسر مشحون از هشیاری بار بیاورید؟ البته روانشناسی تجربی میگوید این کار ممکن نیست ولی فرض کنیم که ممکن بود، بر اساس این رویکرد از جهل این سعی، سعی باطلی است. بنابراین شما اینجا باید حق را به جهل بدهید.
تفکیک مزیت اخلاقی و فضیلت اخلاقی
در نتیجه نکته سوم این است که گاهی انتخاب جهل و جاهل بودن اخلاقیتر از گزینش گزینه عالم بودن، علم و آگاهی است. اجازه بدهید با یک تفکیک، بحث را بسط بدهیم. ما یک فضیلت اخلاقی و یک مزیت اخلاقی داریم. معمولاً در ذهن عموم فضیلت اخلاقی روشن است (البته روشن به همان معنایی که واژه دموکراسی، قدرت و اخلاق روشن است) آنچه که کمی یا کلاً مبهم است مقوله مزیت اخلاقی است. مزیت اخلاقی دست کم از منظر حقیر، تعریفش این است که «وضعیت یا حالتی که امکان یا احتمال اخلاقی شدن فرد را از امکان یا احتمال اخلاقی نشدن او بیشتر میکند». فرض کنید در خانوادهای متعلق به طبقه متوسط متولد شدهاید. طبیعتا تولد در یک خانواده متعلق به طبقه متوسط فضیلت اخلاقی نیست، اما هم با شواهد تجربی میدانیم و هم میتوانیم مؤیداتی بیابیم و حتی روشن است که کسانی که نیازهای اولیه آنها تأمین شده است اخلاقاً در وضعیت بهتری نسبت به آنانی که نیازهای اولیه آنها تامین نشده است، قرار دارند. به این معنا فردی که ذیل طبقه متوسط زندگی میکند بر یک فقیر که محتاج شام شب است، مزیت اخلاقی دارد. یا مثلاً کسی که سواد دارد بر کسی که به کلی فاقد سواد است مزیت اخلاقی دارد. این اجمالا تفکیکی ساده است ولی خیلی راهگشا است. خیلی اوقات ما باید افراد را به مزیتهای اخلاقی توصیه کنیم نه فضیلتهای اخلاقی. چون بعضی از فضیلتهای اخلاقی اساساً توصیهپذیر نیستند، میتوانید توصیه کنید ولی فایدهای ندارد. بر اساس همین تفکیک به نظرم دولتها لزوماً متکفل اِعمال فضیلتهای اخلاقی نیستند بلکه ملزم به بسط مزیتهای اخلاقی هستند. وظیفه دولتها سخی کردن مردم نیست ولی حتماً وظیفه دارند مزیتهای اخلاقی را گسترش بدهند.
مزایای جهل
بر اساس این تفکیک ما میتوانیم یک بار از مزیتهای اخلاقی جهل سخن بگوییم، و یک بار از فضیلتهای اخلاقی جهل. احتمالاً هر دو بحث برانگیز خواهند بود. پیش بینی خواهم کرد که ممکن است شما درباره بعضی از مصادیق یا مثالهای مزایا یا فضایل جهل اعتراضی داشته باشید، من قبول میکنم. بحث بنده تا آنجایی که به تبیین جهالتشناسی و اخلاق جهل بر میگردد به یک معنا تمام شده است البته به شکل خیلی سادهای بحث را طرح کردم. اما وقتی که میخواهیم از مزیتها و فضیلتهای اخلاقی جهل مثال بزنیم میخواهیم بحث روشنتر بشود. مثلاً یکی از مزیتهای اخلاقی جهل با تعریفی که از این مقوله گفتیم، محرمانگی است. امر محرمانه به چه معنا است؟ ما به چیزی محرمانه میگوییم؟ چه چیزی تا چه زمانی محرمانه است و چرا محرمانه است؟ فرض کنید یک کارخانهدار بزرگ هستید، یک محصول غذایی با یک فرمول طلایی دارید که مختص به خودتان است. ارزش این فرمول به این است که یک عامل از این فرمول آگاه و میلیاردها عامل از این فرمول بیخبر باشند. به محض اینکه این عامل از یک به دو تبدیل شود دیگر این فرمول طلایی نیست، و دیگر ارزشی ندارد. یا اطلاعات شخصی شما تا وقتی ارزشمند و شخصی است که دیگران آنها را ندانند و در دایره جهل عموم باشد. فرض کنید به شما بگویند تمام مکالمات تلفنی شما در جایی ضبط میشود اما هیچ کسی آنها را گوش نمیدهد، آرامش خاطر و حریم خصوصی خودتان را از دست میدهید. زیرا اساسا به یک معنا حریم خصوصی عبارت است از حریم علم شما که همزمان حریم جهل دیگران است و دوامش به جهل است.
مثال دیگری میتوانیم بزنیم؛ آزادی. آزادی دلایل و تعاریف مختلفی دارد مثلاً شما میتوانید بگویید چون خداوند ما را آزاد آفریده است، من از شما میپرسم چرا خداوند ما را آزاد آفریده است؟ ممکن است شما بگویید کرامت ذاتی انسان است، من باز هم میپرسم چرا اقتضای کرامت انسان است؟ اما یکی از مواقفی که این سوال میتواند متوقف بشود، مربوط به بحث ما یعنی جهل است. البته من کسی را ندیدم که از این منظر به روایی آزادی نگاه کند، در مورد justification of free خیلی بحث کردهاند ولی میتوانیم اینگونه به ماجرا نگاه کنیم که من حق آزادی دارم به دلیل اینکه شما جاهل هستید، من هم جاهل هستم منتها دست کم نسبت به خودم آگاهی بیشتری دارم؛ مگر اینکه کسی با دلایل مقنی و مکفی ثابت کند که او نسبت به ابعادی از من بیشتر از خود من آگاهی دارد. مثل جراحی که میگوید من حق دارم قلب تو را بشکافم چرا که من قلب تورا بیش از تو میشناسم. میخواهم بگویم ما آزدی خودمان را مدیون چند چیز هستیم از جمله آنها جهل است.
حالا شاید شما بگویید این جهل چیز بدی است، من باز هم از جهل دفاع میکنم. شما دوست دارید یک ربات در دست یک عامل کنترلکننده عالم و دانای کل باشید؟ حتی ما در مقابل خدا هم دوست نداریم اینگونه باشیم، خدا هم دوست ندارد ما اینگونه باشیم. حتی از منظر دینی هم نگاه کنیم نسبت ما با خدا نسبت کنترلگر و کنترلشونده نیست، خداوند زنهار میدهد، تبشیر و تنذیر میکند، بعد شما خودتان انتخاب میکنید اما دوست ندارید مجبور باشید. میخواهم بگویم که ماجرای جهل، بخشی از روایی آزادی ماست، خداوند ما را آزاد گذاشته است چون ما جاهلیم. اگر کاملا همه چیز را میدانستیم، حق نداشتیم چیزی را نقض کنیم.
دموکراسی هم همین طور است؛ دموکراسی با هر تعریفی. یکی از دلایل روایی دموکراسی به هر معنایی این است که انتخابکننده و انتخابشونده اسیر حدی از جهل هستند. این به چند معنا است؛ شما انتخاب میکنید بعدا میفهمید انتخابتان اشتباه است، باید همچنان که حق نصب داشتید حق عزل هم داشته باشید چون ممکن است به این نتیجه برسید که اشتباه کرده اید. حالا فرض کنید انتخاب روز اول شما عالمانه و درست بود، انتخابشونده هم اسیر جهل است. او روز اول آدم و مدیر خوبی بوده است، برنامههای خوبی داشته است. بعد به دلیلی از جمله جهل راهش کج میشود. باز شما باید حق عزل او را داشته باشید، زیرا یا شما به دلیل جهل اشتباه کردهاید یا او به دلیل جهل از مسیر اولیه دور میافتد. یا اینکه فرض کنید تا پایان دوران زمامداری کارش را درست انجام میدهد اما اگر این حکومت درازمدت شود به هر حال جهل بر او غالب خواهد شد. با این نگاه دموکراسی، مردمسالاری و حتی مردمسالاری دینی هم دلیل تازهای پیدا خواهد کرد، یک دلیل جهالت شناسانه. اگر مردمسالاری را یک مزیت اجتماعی و اخلاقی بدانیم نه یک فضیلت، میتوانیم بگوییم یکی از مزایای جهل است. بنابراین حتی یکی از مبانی دموکراسی هم میتواند جهل مشترک بین انتخابکنندهها و انتخابشوندهها باشد.
یکی دیگر از مزایای جهل، فراموشی است. اینها را یکی نگیرید، زیرا فراموشی صنفی از اصناف جهل است. ما به فراموشی خیلی احتیاج داریم، البته فراموشی طبیعتاً فضیلت اخلاقی نیست، یک مزیت اخلاقی است. داستان کوتاهی به نام حافظه یا فونس وجود دارد که آن را بورخس نوشته است. این داستان ماجرای آدمی است که قدرت یا مزیت فراموشی را از دست میدهد. اگر آن داستان را بخوانید، تخیل اخلاقی شما فعال میشود که ببینید آدم نافراموشکار چه آدم بدبختی است و چه وضعیت اسفباری دارد. اگر بخواهم یک مثال واقعی بزنم؛ در کتابی به نام Delete: The Virtue of Forgetting in the Digital Age، داستان خانم AG آمده است. این خانم بر اثر یک حادثه مغزی از ۱۲ سالگی هیچ چیزی را فراموش نمیکند، مثلا این خانم یادش است که در اولین یکشنبه ژانویه ۲۸ سال پیش ناهار چه خورده است. روی این خانم تحقیق کردهاند و گفتهاند این خانم قدرت فراروی از جزئیات را از دست داده است چون در اقیانوسی از جزئیات غرق است. لازمه اینکه انتزاع کنید و کلیاندیشی کنید، در واقع لازمه اندیشه و تحقیق و هر گونه کار علمی، کلیاندیشی است. اگر بخواهید از جزئیات فراروی بکنید به فراموشی نیاز دارید. فراموشی هم نوعی از جهل است و چه نوع مبارکی است.
زندگی بدون فراموشی را باید فراموش کرد چرا که اصلا زندگی نیست، عدم فراموشکاری هم آفاتی هم دارد. یکی از آفات کاهش فراموشی مخصوصاً در عصر دیجیتال، گذشتهزدگی و دیگری آیندهزدگی است. گذشتهزدگی به این معنا که شما به مدد امکانات دیجیتال، تعداد زیادی فیلم و عکس دارید، یادداشت فیس بوکی و توییتری دارید، عکسهای اینستاگرامی دارید، ما وقتی از سنین جوانی فاصله بگیریم، اگر دیوانه نشویم مطمئن باشید خیلی اذیت میشویم زیرا مردم خاطرات تلخ و شیرینی از جوانیشان تا حالا داشتهاند اما حالا ما لحظه به لحظه جوانیمان ثبت است. عصر دیجیتال ما را گذشتهزده میکند. اجازه نمیدهد گذشته بگذرد. دیگر گذشته نگذشته است، گذشتهها موجود هستند و به عکس، فیلم و مموری تبدیل شده است.
یک خطر دیگر آیندهزدگی است. مثلاً مردم یک آبشار زیبایی میبینند، همه یک دوربین در میآورند. شما زمان حال را برای آینده موهوم ذخیره میکنید که در آینده از اینها لذت ببرید و هیچ وقت هم لذت نمی برید چون همه این آینده موهوم و ضبطشده تلنبار میشود. شما فیلم و عکس میگیرید، چه زمانی می خواهید وقت کنید و آنها را ببینید؟ حتی اگر ببینید، مشاهده و تجربه مستقیم دیدن فرود آمدن آبشار چیز دیگری است. ده بار نسخه ضبطشده آن را گوش بدهید آن ژرفا و معنا را نخواهد داشت. فراموشی یعنی جهل و جهل از نوع فراموشی، در زندگی ما مزیت خیلی بزرگی است. جهان سنت کلا جهان فراموشی بود و جهان جدید بالاخص جهان دیجیتال جدید، Digital modern age، به مدد حافظههای external دنیای یادسپاری و حافظهسالاری افراطی است و این ما را اذیت خواهد کرد. اینها مزایای اخلاقی جهل هستند.
فضایل اخلاقی جهل
فضایل اخلاقی جهل شاید عجیبتر باشد. یکی از فضایل اخلاقی جهل اعتماد است. اعتماد مشخصاً با تعریف کسانی مثل جودیس پیکر. اعتماد یعنی اینکه به شما میگویند یک ماشین هست مطمئن باشید هیچ عیبی در وضعیت فنی این ماشین نیست و جادهای هم هست که مطمئن باشید این جاده هم هیچ مشکلی ندارد، هیچ تهدیدی هم در آب و هوا نیست، شما در این مسیر حرکت کنید. شما اگر با ۳۰۰ کیلومتر سرعت هم بروید هیچ وقت نمیگویند شما به ماشین یا به این جاده اعتماد کردید. و اگر هم از لفظ اعتماد استفاده کنید، مسامحتاً استفاده کردهاید چون کلمه اعتماد وقتی صدق پیدا میکند که علی رغم وجود شواهدی علیه صحت ماجرا، شما خطر میکنید و آن شواهد را مغفول مینهید. شما وقتی به یک فرد معتاد یا دارای سوسابقه کیفری پول میدهید، اینجا اعتماد صدق میکند. چون شواهدی موجود است که این آدم، آدم قابل اتکایی نیست اما اتفاقا چون شما آن شواهد را مجهول مینهید در واقع اعتماد تازه رشد میکند. البته در این مثال میتوان چند و چون کرد. اگر کسی این تعریف از جودیس بیکر را بپذیرد، آنوقت میتوانیم بگوییم اعتماد یکی از فضیلتهای جهل است.
یک فضیلت دیگر برای جهل وجود دارد که من میخواهم از آن دفاع کنم. اینگونه نیست که در کتابهای ارسطو باشد یا کانت از آن حرف زده باشد. به نظر من جهل نسبت به آینده، یک فضیلت اخلاقی است. فرض کنید آدمها بدانند دقیقاً در چه زمانی خواهند مرد یا چگونه خواهند مرد یا چرا خواهند مرد، به نظر شما در این صورت زندگی آنها اخلاقی خواهد بود؟ اگر نگوییم غیر اخلاقی خواهد بود، از شدت اخلاقیت حیات بشری کاسته میشود. مثالی ملموس میزنم؛ ما پدیدهای به نام قیامت داریم که دفعتاً و به شکل غیرقابل پیشبینی رخ میدهد. قیامت در اخلاق دینی مهمترین یا از مهمترین ضمانتهای اجرای اخلاق دینی است. قیامت تا زمانی به معنای دینی کلمه قیامت است که برای ما مجهول باشد، قیامتی که معلوم باشد دیگر قیامت نیست چون واقعه و قارعه نیست، ناگهانی نیست. اگر قیامت معلوم باشد، شما میتوانید برای خودتان برنامهریزی کنید و بگویید من تا قیامت سه سال وقت دارم، حالا میتوانم دوسال گناه کنم و یک سال توبه کنم. عکس این هم هست. این مثال را از این جهت میزنم که بگویم به طور کلی جهل نسبت به آینده یک فضیلت اخلاقی است. از این پنجره به بحث نگاه کنید؛ فرض کنید ما از طریق جادو و امور ماورایی بتوانیم آینده را دور بزنیم. این را از دایره مجهولاتمان وارد دایره معلومات کنیم. ممکن است بگویید من دوست دارم بدانم چه زمانی میمیرم تا آدم خوبی باشم، معمولا ما زودتر از آنکه فکر میکنیم میمیریم. ممکن است کسی بگوید این دانستن فضیلت اخلاقی است، نه شما نباید بدانید. انتظار و زمان فرج هم همین است. کذب الوقاتون یک بخشی از آن برای این است که شما نباید بدانید این اتفاق کی رخ میدهد وگرنه آن وجه اخلاقی خودش را از دست میدهد. منتظر بودن منتظر به این است که نداند چه زمان ظهور یا فرج رخ میدهد، باید در دایره جهلش باشد.
مثال دیگری از فضیلت اخلاقی جهل مثل سانسور اخلاقی، سانسور ذاتاً یک فضیلت اخلاقی است. ممکن است در مورد میزانش دعوا باشد اما اصل سانسور را تمام جهانیان پذیرفتهاند پس میتوانیم بگوییم سانسور اخلاقی و قانونی، یک فضیلت و کنش اخلاقی است. سانسور به چه معنا است؟ سانسور یعنی من کاری بکنم که یک فیلم یا هر نوع مطلب دیگری وارد حریم مجهولات جامعه بشود. در واقع هر نوع سانسوری عبارت است از تولید جهل اخلاقی به معنای فلسفی، پس هر نوع سانسوری عبارت است از تولید اخلاق جهل.
مثال جهل به اطلاعات نامرتبط هم همین طور است. اینکه من بدانم یا ندانم فلان بازیگر چه زمانی به دنیا آمده است، یا مثلا شما فرض کنید اگر بدانید که دیگری چه فعل خطایی مرتکب شده است، اگر شما بدانید دیگری در مورد شما چگونه فکر میکند، اگر بدانید دیگری در دفتر خاطراتش در مورد شما چه نوشته است، نگاه شما به او عوض خواهد شد. حالا این را به جامعه تسری بدهید، یعنی یک استثنا نباشد و یک قاعده عام بشود. این جهل به اطلاعات نامرتبط یک فضیلت است و مثالهای متعدد دیگری.
انواع جهل
ما سه نوع جهل میتوانیم داشته باشیم؛ جهل انتخابی، جهل اجباری و جهل اتفاقی. و هر کدام از اینها حکم متفاوت خودشان را دارند. تقسیمبندی دیگری هم در مورد مجهولات هست، یک تقسیمبندی از مایکل اسمیتسون3 هست که در national university استرالیا استاد است. یک تقسیمبندی هم من در نوشته خودم آوردهام، مجهولات نادانستنی و نادانسته، نادانستنیها یعنی آنهایی که ذاتاً مجهول هستند مثلاً از منظر دینی، قیامت که در جهان انسانی ذاتاً مجهول است، یا فرض کنید سرنوشت انسانها. اسمیتسون حرف دیگری میزند. من فقط گذرا میگویم، او میگوید ما یک مجهولات مجهول داریم مثل اینکه ۳۰ سال پیش کیوی برای ما ایرانیها مجهول بود و ضمناً اصلاً نمیدانستیم که نمیدانیم کیوی وجود دارد، یعنی از جنس جهل مرکب است. هم اسمیتسون از مجهولات معلوم هم حرف میزند مثلاً ما میدانیم قیامتی هست ولی از زمان آن اطلاعی نداریم. مجهولی است که بر مجهول بودنش بر ما معلوم است. یا اینکه ما میدانیم که نمیدانیم آدرس پسرخاله هیلاری کلینتون کجاست. اما یک نکته جالبی که اسمیتسون میگوید معلومات مجهول است. میگوید ما یک ما معلوماتی داریم که بر ما مجهول هستند. مثالی که اسمیتسون میزند دانش ضمنی است. مثالی که ما زدیم عادت بود. با تقسیمبندی اسمیتسونی عادتها معلومات مجهول هستند. ما میدانیم به چای عادت داریم ولی ناخوآگاه چای میخوریم. می دانیم رانندگی میکنیم اما ناخودآگاه رانندگی میکنیم. Tacit knowledge به طور کلی از این جنس است. خیلی از کارهایمان به این شکل است، به یک معنا میدانیم داریم پلک میزنیم ولی نمیدانیم. معلومات مجهول در اخلاق جهل بحث فوق العاده مهمی است. من یک سیاه مشقی دارم با عنوان «تحلیل فضایل جهل از منظر جولیا درایور» ، جولیا درایور تقریبا نوارسطویی است، حرفهایی درباره فضایل جهل زده است که البته به کلی از عرایض بنده متفاوت است.
جمعبندی
در چند جمله نکات را جعبندی میکنم:
۱. جهالتشناسی رویکرد غریب و تازهای است که ضرورت دارد به آن بپردازیم.
۲. برای رسیدن به اخلاق جهل باید مبانی جهالتشناسانه خودمان را تنقیح کنیم.
۳. اخلاق جهل حوزه مهمی از اخلاق است که مغفول واقع شده است.
متاسفانه ما خیلی روی اخلاق باور تاکید میکنیم در حالی که بیش از آنکه بدانیم، نمیدانیم. اگر به اولویت هم باشد بیشتر باید به لحاظ اخلاقی آن حجم کثیر را مدیریت کنیم. من اولویت را به اخلاق جهل میدهم تا اخلاق علم یا اخلاق باور، و البته حوزه اخلاق باور هم حوزه مهمی است. این نکته که مزیتهای اخلاقی و فضیلتهای اخلاقی جهل را بشناسیم، بیابیم و تبیین کنیم و آنها را در زندگیمان وارد انتخابهای اخلاقیمان کنیم، مهم است. حالا که آنها را شناختیم نسبت به انتخاب و عدم انتخاب آن، مسئولیت اخلاقی پیدا کردهایم.
پرسش و پاسخ
پرسش: من وقتی دنبال اخلاق جهل بودم همین معنای آخری که شما گفتید به ذهنم رسید. و آن هم این است وقتی یک نفر جهل دارد چه کارهایی را باید بکند تا اخلاقیتر زندگی کند. در فرمایشاتان من احساس کردم که بیشتر مزیتهای جهل را گفتید. یعنی اینکه جهل چه مزیتهایی دارد. خیلی ارتباط نگرفتم که اخلاقیات اینها چه میشود. یعنی در دایره فضیلتش خیلی متوجه نشدم.
پاسخ: مثالهایی که زدم، مانند مثال اعتماد، بخشایش، سانسور اخلاقی و جهل به اطلاعات نامربوط، فضایل مبتنی بر جهل هستند. مثلاً خانم داریور میگوید متواضع کسی نیست که میداند بزرگ است اما خود را به کوچکی میزند، بلکه آدمی است که اصلاً نمیداند بزرگ است، بزرگی میکند ولی نمیداند که بزرگ است. مقالهای دارم درباره تواضع، از تواضع وجودی سخن گفتهام و سطحبندی کردهام، تواضع وجودی یعنی فرد وجود خودش را قرین با نوعی ذلت ذاتی بداند البته نه در مقابل دیگر انسانها، بحث وجود است. میخواهم بگویم اتفاقا به دلیل آن غلبه نگاه علممحورانه و معرفتباورانه و معرفتشناسانه، بحث اخلاق جهل باز هم حجرهای از پاساژ اخلاق باور میشود. شما دایرة المعارف استنفورد را در نظر بگیرید، مدخلی به نام The Ethics of Belief وجود دارد. در این مقاله چند بار تاکید میشود که موضوع اخلاق باور بررسی هنجارهای حاکم بر belief-formation است. ما بحثمان فراتر از این است، میگوییم اصلا از آن حوزه معرفتشناختی بیرون بیایید، جهل خودش یک پدیده است، فارغ از اینکه شما بدانید یا ندانید. حال در مقابل این پدیده چه کار باید بکنیم.
پرسش: به قول شما حجم عظیمی از فضای اطراف ما را جهل فراگرفته است. نسبت به این ما باید کاری بکنیم یا نه؟ برداشت من از دیدگاه شما این است که باید یک کاری بکنیم. وقتی حجم ندانستههای من بیشتر است از دانستههای من، عملی باید انجام بدهم که زندگی اخلاقیتری داشته باشم. عمل اختیاری من را اگر در اخلاق تعریف کنیم، من نسبت به این جهل باید کاری کنم تا عنوان اخلاق جهل درست شود.
پاسخ: من گفتم اخلاق جهل در واقع از به رسمیت شناختن مزایا و فضایل اخلاقی مبتنی بر جهل شروع میشود. شما وقتی تصدیق کردید که فراموشی یک مزیت اخلاقی است آن وقت آیا در قبال کنترل فراموشیتان مسئولیت اخلاقی پیدا نمیکنید؟ آن وقت شما حق ندارید مثلاً گذشتهزده و آیندهزده بشوید، زیرا به لحاظ اخلاقی دچار مشکلاتی خواهید شد. میخواهم بگویم شاید شما بگویید آن مزیتها هستند. مثل اینکه ما بگوییم طبقه متوسط مستعد رشد و توسعه و آموزش است. آیا شما در قبال این تعریف که صرفا بیان یک مزیت اقتصادی است مسئولیت اخلاقی پیدا نمیکنید که طبقه متوسط را بسط بدهید و به رسمیت بشناسید و تضعیفش نکنید؟ این یک نکته، نکته دوم اینکه دوستانی که بعضی وقتها خیلی کنشمحورانه صحبت میکنند، اساسا از این تفکیک مزیت و فضیلت، (شما به جای فضیلت، هنجار یا باید بگذارید) کمتر متوجه مزیتهای اخلاقی و مفهومش هستند. به طور کلی مفهوم مزیت اخلاقی؛ ما درباره مزیتهای اخلاقی علم هم میتوانیم صحبت کنیم. فکر میکنند همهاش بحث هشیاری و انتخاب ما است که آن هم در بحث فضیلت و رذیلت میرود. غرض اینکه ما در برابر فضیلت اخلاقی جهل وظیفه پیدا میکنیم که چگونه تبیین موضع کنیم که پای انتخاب ما یا اخلاق جهل که به تعبیر شما امر اختیاری است به میان میآید و دوم اینکه من در تعبیر جنابعالی هم خدشه دارم. این تعبیر، تعبیر خیلی مدرنی است. البته علمای ما میگفتند که امر اخلاقی بر امر مختارانه تعلق میگیرد، موضوع، فعل فاعل مختار است. اما مختار به آن معنا که در کنار یافتههای روانشناسان که اختیار به آن معنای کلاسیکش که اصلا انگار شما گویی یک دکمه را فشار میدهید و سخاوت را اختیار میکنید و خساست را کنار میزنید. اینگونه نیست، فضیلتگرایان میگویند اینگونه نیست. فایدهگرایی عمل نگر، یکی از نقدها این است که شما فکر کردید آدمها هر لحظه چرتکه میاندازند، این کار فایدهاش بیشتر است یا کمتر؟ ما اینگونه عمل نمیکنیم، ما باید به قواعد اخلاقی عادت کنیم یعنی چرتکه را کنار بگذاریم تا عادت کنیم. در حالی که فایدهگرای عملنگر دقیقا میگوید هر لحظه محاسبه کن. عرضم این است که این نگاه به شدت مبتنی بر اختیار به شکل کلاسیک، باید کنار رود.
پرسش: بحث اخلاق جهل، بحث جدیدی است. جدید بودنش در چه حدی است؟ در دنیا جدید است یا فقط در ایران؟
پاسخ: اگر بحث را ساحتبندی کنیم، کتابی به نام virtues of ignorance یعنی فضایل جهل داریم، مجموعه مقالات است مثلا گفتهاند که یک آموزش و پرورش مبتنی بر جهل چگونه میتواند باشد. نکاتی را گفتهاند که ممکن است با بعضی از این مباحث همپوشانی داشته باشد. دوم اینکه به همان کتابdelete که اشاره کردم مثلا اینکه فراموشی یک امر ضروری است یا هر چیزی که روانشناسان در مدح فراموشی گفتهاند. به این معنا میشود گفت بخشی از این مباحث یافتههای روانشناسان است، بخشی از آن یافتههای معرفتشناسان. من ادعایی ندارم که بگویم کشف یا ابداع است ولی این که ما یک نظام اخلاقی مبتنی بر مبانی بر جهالتشناسانه بسازیم، اصلا اینکه ما مبانی جهالتشناسانه داشته باشیم، احساس میکنم که در سپهر جهانی هم جدید است ولی خوب به انحاء مختلف واژه ignorance و مشتقاتش و مترادفاتش را در چند کتاب دیدم و از آنها هم استفاده کردم و در نوشته خودم به آن ارجاع دقیق دادهام و در واقع وامگذار بودن خودم را بیان کردم ولی مجموعه اخلاق جهل و مقوله فضیلتها و مزیتهای اخلاقی جهل به گمانم میتوان گفت افق تازهای است.