۱۵ فیلمی که اهمیت اخلاق در زندگی روزمره را به رخ میکشد
از ابتدای خلقت آدمی، اخلاق یکی از مهمترین و پربحثترین موضوعات فلسفی بوده است؛ اخلاق یعنی تشخیصِ درست و غلط. از زمانی که زندگی متمدنانه را آغاز کردیم، لازم شد رفتارمان را درست کنیم تا آرامش را بر هم نزنیم. به همین خاطر، اخلاق در جامعه معنا پیدا میکند، پویاست، با گذر زمان تغییر میکند و با شرایط جدیدْ خودش را وفق میدهد.
مناقشات بسیاری ناشی از پژوهش دربارۀ اخلاق است، چون هر پیشفرضیْ ذهنی و بحثبرانگیز است. گاهی هم بسیار سخت میتوان توافقی را یافت که مشخص کند چهچیز درست است و چهچیز غلط. در دنیای امروز که همهچیز جهانی شده است و هر نوع نظر، ایدئولوژی و اولویتهای شخصیای یافت میشود، تعیین درست و غلط سختتر هم شده است؛ نتیجهاش میشود اینکه هر کاری انجام بدهی به یکی بَر میخورَد.
در چنین فضایی، مهم است که بپرسیم چهچیز درست است و چهچیز غلط، چهکاری مجازات دارد و چهکاری پاداش؛ فایدهاش این است که میفهمیم چگونه با دیگرانی که نظری متفاوت با ما دارند هماهنگ شویم یا دستکم بکوشیم که هماهنگ شویم. برای کمک به دستیابی به این هدف، مجموعهای از ۱۵ فیلم را گردآوری کردم که موضوع اخلاق را میکاود. این فیلمها یا شخصیتهایی را نشان میدهند که بهدلیل نقض قواعد اخلاقی احساس گناه میکنند و تمایلاتشان با هنجارهای پذیرفتهشدۀ جامعه در تضاد است، یا دربارۀ ماهیت فلسفی اخلاق به تأمل میپردازد.
۱ـ فیلم دو روز، یک شب1 (۲۰۱۴، ژانپیِر داردِن2 و لوک داردِن3)
برادران داردِن با برداشتی خام از واقعیت و نمایشی ساده، «دو روز، یک شب» را استادانه ساختهاند. این داستانِ اندوهآور دربارۀ زنی است که به شغلش خیلی نیاز دارد و بهخاطر شرایط، مجبور شده است به همکارانش التماس کند که از پاداششان چشمپوشی کنند تا او اخراج نشود.
این فیلم طوری ساخته شده است که شبیهِ مستند باشد. ستارۀ فیلم ماریون کوتیار4 نقش ساندرا5 را بازی میکند که کارمندی است در یک کارخانه و در شُرُف اخراج شدن قرار دارد. او سراغ همۀ همکارانش میرود تا قانعشان کند که از پاداش هزار یوروییشان بگذرند؛ تنها راه او برای اخراج نشدن همین است.
این فیلم پرسش سختی را پیشِ روی تماشاگر میگذارد: آیا از پاداشی که حق شماست بهرهمند میشوید یا حاضرید از آن بگذرید تا کس دیگری کارش را از دست دهند؟ هر پاسخی بدهید موجّه است و همینجاست که تصمیمگیری سخت میشود. فیلم «دو روز، یک شب» این پرسش را بهروشنی به نمایش درمیآورد.
۲ـ فیلم خانه خالی6 (۲۰۰۴، کیم کی دوک7)
کیم کی دوک یکی از پیشگامان در دنیای سینماست و فیلمهایی از قبیل «بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار»،8 «آریرانگ»9 و «پیِتا»10 جایگاه او را در تاریخ سینما تضمین کرده است. از دلسوزی و شفقت در فیلم «سه آهن» تا شکنجۀ بدنی و روانی در فیلم «موبیوس»،11 کیم کی دوک ثابت کرده است که یکی از خلّاقترین و جسورترین کارگردانان کنونی است.
شیوۀ داستانگوییِ «خانه خالی» صرفاً تصویرمحور است و داستان مرد جوانی را روایت میکند که ثبات ندارد و دزدکی وارد خانۀ کسانی میشود که به مسافرت رفتهاند تا بتواند اندکزمانی مثل آنها زندگی کند.
در یکی از ورودهای غیرقانونیاش به خانۀ دیگران، زنی را میبیند که از رابطهاش با شوهرِ سوءاستفادهگر خود رنج میبرد. آن زن تصمیم میگیرد با این مرد جوان همراه شود و احساساتی را تجربه کند که تا پیش از این برایش ناشناخته بودند. هنگام پایانبندیِ عجیب، سراسر زیبا و خیرهکنندۀ این فیلم، پرسشی بنیادین ایجاد میشود: آیا شما از هنجارها و مقررات جامعه پیروی میکنید یا به حرف دلتان گوش میدهید تا خوشبختی دلخواهتان را به دست آورید؟
۳ـ فیلم معلم پیانو12 (۲۰۰۱، میشائل هانکه13)
در ابتدای قرن بیستویکم، کارگردان تأثیرگذار و افسانهای، میشائل هانکه، بحثبرانگیزترین، دلهرهآورترین، کُشندهترین و کاملترین فیلم خود را کارگردانی کرد. نام این فیلم «معلم پیانو» است با بازی بینقصِ ایزابل هوپِر14 در نقش اریکا کوهوت15 که در هنرستان وین، پیانو آموزش میدهد.
او با اینکه اواخر دهۀ چهارم زندگیاش را پشت سر میگذارد، همچنان مجرد است و با مادر سختگیر و سلطهگرش زندگی میکند. او در یک مهمانی، پسری را میبیند که دانشجوی مهندسی است و شیفتۀ او شده است. از همینجا داستانی عجیب شکل میگیرد. میبینیم که رفتار پسندیده و اخلاقی اریکا و منش خونسرد او صرفاً نقاب بوده است، نقابی که در پسِ آن تمایلات دگرآزارگرانه وجود دارد و تلاش میکند به آزادیِ جنسی دست یابد.
آمدنِ این دانشجوی جوانْ زندگی اریکا را زیر و رو میکند. این جوان رفتار سرد و بیعاطفۀ او را تحمل میکند و نتیجهاش میشود تخلیۀ هیجانیِ اریکا؛ با اینکه هیجاناتش را تمام عمر سرکوب کرده بود، با خشونتِ تمامْ هوسهایش را بیرون میریزد و زندگیاش از اینرو به آنرو میشود. این فیلم که با مهارتِ تمام ساخته شده است به عمق روان افرادی میپردازد که مجبورشان کردهاند فردیت و تمایلات خود را رها کنند و آنطور زندگی کنند که دیگران از آنها انتظار دارند.
۴ـ فیلم «چهرۀ دیگری»16 (۱۹۶۶، هیروشی تشیگاهارا17)
فیلم «زنی در ریگ روانِ»18 هیروشی تشیگاهارا که سال ۱۹۶۴ به نمایش درآمد خیلی جلب توجه کرد. «چهرۀ دیگریِ» او را آن موقع خیلی تحویل نگرفتند، اما امروزه آن را فیلمی کلاسیک میدانند.
این فیلم که بر اساس رمانی از کوبو آبه19 ساخت شده است، داستان آقای اوکایاما20 را تعریف میکند. او تاجری است که در حادثهای، چنان صورتش از ریخت میافتد که با کلمات نمیتوان توصیفش کرد. بعد از اینکه تلاش میکند با زندگی جدیدش کنار بیاید و هنگامی که دیگران در اطراف او حضور دارند صورتش را باندپیچی میکند، پزشکش به او پیشنهاد میدهد که روشی تجربی و خطرناک را امتحان کند؛ یعنی با استفاده از جدیدترین فناوری، با نقابْ صورت تازهای برای او درست کند.
اوکایاما این پیشنهاد را میپذیرد و برای اینکه کارایی این نقاب را بسنجد، میکوشد همسرش را قانع کند که این نقاب را به صورت بزند و او را وسوسه میکند که چهرهای تازه داشته باشد که هیچکسی شبیه آن را نداشته است. پزشک به او هشدار میدهد که شاید این کار به روان خودش آسیب بزند، اما او تصمیم میگیرد هر طور شده این کار را انجام دهد.
فیلم «چهرۀ دیگری» تجربهای تکاندهنده است که عمق فلسفی و هنری دارد. این فیلم از قاب تلویزیون فراتر میرود، در زندگی تماشاگران جای خود را پیدا میکند و آیینهای میشود که میتوانند چهره و نقاب خودشان را در آن ببینند. خودِ شما اگر از قید هویتتان و درست و غلطها رها میبودید، کدامیک را انتخاب میکردید؟
۵ـ فیلم «فیلمی کوتاه دربارۀ عشق»21 (۱۹۸۸، کریشتوف کیشلوفسکی22)
اواخر دهۀ ۱۹۸۰، کریشتوف کیشلوفسکی، کارگردان لهستانی، با سریال کوتاهِ «دهفرمان»23 به تلویزیون آمد. این سریالْ ده قسمتِ یکساعته داشت و هر قسمتش برداشتی آزاد از دهفرمانِ کتاب مقدس بود. این سریال را امروزه شاهکاری از این کارگردان تأثیرگذارِ سینما میدانند. البته این شهرت او بیدلیل نیست، چون کیشلوفسکی هر قسمت را پُر کرده است از زبانی شاعرانه و قابلفهم که روزمرّگیِ کسلکننده و ملالآور را به تجربهای معنوی و زیبا تبدیل میکند.
«فیلمی کوتاه دربارۀ عشق» نسخۀ طولانیشدۀ ششمین قسمت از «دهفرمان» و نسخۀ سینمایی آن است. داستانش دربارۀ تومِک24 است، مردی جوان که کارمند شرکت پُست است. او در آپارتمان ساکن است و در اوقات فراغتش دزدکی همسایهاش را نگاه میکند. همسایهاش زن جوانی است که تومِک عاشق او شده است. نهایتاً طوری برنامه میریزد تا با این زن مواجه شود. دستآخر وقتی رابطهاش را با آن زن شروع میکند، اوضاع آنطور که تومِک دوست دارد پیش نمیرود، همانگونه که در زندگی هم اوضاع همیشه بر وفق مراد نیست.
«فیلمی کوتاه دربارۀ عشق» داستانی را بیان میکند که در آن، برانگیختهشدن احساسات و امیال جنسی یک نوجوان، کنجکاویاش دربارۀ جنس مخالف و تضادهای شدید در رابطۀ عاطفی را نشان میدهد.
۶ـ فیلم «دوندۀ لب تیغ»25 (۱۹۸۲، ریدلی اسکات26)
«دوندۀ لب تیغ» بهلطف دِنیس ویلِنوف27 سال ۲۰۱۷ با نام «دوندۀ لب تیغ ۲۰۴۹»28 به نمایش درآمد. فیلم سالِ ۱۹۸۲ داستان ریک دِکارد29 را روایت میکند که وظیفه دارد آدممصنوعیها30 را دنبال کند و از کار بیندازد (یعنی آنها را از بین ببرد). این شبهآدمها مثل کارگرها به کار گرفته میشوند و عمر کوتاهی دارند.
گروهی از آدممصنوعیهای آواره، به رهبری کسی به نامِ «روی باتی»31 به زمین میآیند تا با سازندهشان، تایرِل،32 ملاقات کنند. هدف آنها از این ملاقات این است که از درخواست کنند عمرشان را بیشتر کند. دِکارد مأمور مقابله با آنها میشود و بر خلاف میل خود نیرو جمع میکند. او ردّ این آدممصنوعیها را در خیابانهای تاریک و مهآلودِ لسآنجلس پیدا میکند.
«دوندۀ لب تیغ»، بر خلاف ظاهرش، فیلمی اکشن نیست. با اینکه ساختۀ هالیوود است، فیلمی است فلسفی و تماشاگر را به فکر فرو میبرد. در این فیلم، بحثهای وجودگرایی، الهیات، هستیشناسی و تکامل مطرح میشود و اصلاً تماشاگر را خسته نمیکند. راهی که دِکارد میرود کاملاً استعاری است و برای تماشاگر این پرسش را ایجاد میکند که ما از کجا آمدهایم.
یکی از مزایای بینظیرِ «دوندۀ لب تیغ» این است که نمیتوان هیچکدام از شخصیتها را «خوب» یا «بد» دانست. هر کدام از شخصیتها پیچیده و مهماند و هر کاری را که لازم است انجام میدهند تا از زندگیشان محافظت کنند.
۷ـ فیلم «تویین پیکس: با من بر آتش برو»33 (۱۹۹۲، دیوید لینچ34)
سریال «تویین پیکس» که اخیراً پخش شد، بر محبوبیت نام افسانهایِ دیوید لینچ افزود. با پخش این سریال، آوردن نام فیلم لینچ در این فهرست خالی از لطف نیست. اصل این سریال سال ۱۹۹۰ پخش شد و ساخت آن بعد از دو فصل لغو شد؛ سازندگان این سریالْ لینچ را مجبور کردند معمای قتل لاورا پالمِر35 را در قسمت اول فصل دوم حل کند، اما او به هیچ عنوان مایل نبود چنین کند. در نتیجه، او دیگر علاقهای به ادامه دادنِ این سریال نداشت.
در سال ۱۹۹۲، لینچ «با من بر آتش برو» را کارگردانی کرد. این فیلمِ ویرانگرانه بر داستان لاورا پالمر و روزهای منتهی به کشتهشدنش تمرکز میکند. با اینکه سریال با ملایمت به موضوع سوءاستفادۀ جنسی و خشونت میپردازد و به کشتهشدن لاورا مرتبط است، در این فیلم است که این موضوعات به موضوع اصلی تبدیل میشوند و چنان نقشها تغییر میکنند که قربانی و مجرم را نمیشود از هم تشخیص داد.
«با من بر آتش برو» با ساخت دلهرهآور و تیزبینیاش در احساس درد و رنج متافیزیکی، چندین پرسش جالبتوجه را دربارۀ رشد اخلاقیِ آدمیان پیشِ روی ما میگذارد: منشأ شرّ چیست؟ آیا شرّ منشأ بیرونی دارد یا جزئی از حالات انسان است؟ آیا ما حقیقتاً میتوانیم جوابگوی کارهای شرّ خود باشیم؟
۸ـ فیلم «نون و گلدون»36 (۱۹۹۶، محسن مخملباف)
هالهای از معصومیت و زیبایی در سینمای معاصر ایران به چشم میخورَد. بهراحتی میتوان فیلمهایی را از این بخش جهان یافت که نگاهی دلسوزانه به شخصیتهای مصیبتزده دارند، بهدنبال چیزیاند که واقعی و ناب است و گذشتهشان را اصلاح میکند. این ویژگیها در آثار کارگردانانی همچون اصغر فرهادی، عباس کیارستمی، مجید مجیدی و محسن مخملباف دیده میشود.
محسن مخملباف در «لحظهای معصومیت» نگاهی به نوجوانی خودش میاندازد تا گذشتهاش را اصلاح کند. وقتی او ۱۷ ساله بوده است، در جریان حضورش در تظاهراتْ افسر پلیسی را با چاقو میزند. این فیلم که واقعگرایانه است، یعنی نیمی داستانی و نیمی مستند، موضوعش این است که بهدنبال بازیگر میگردد تا نقش او و افسر پلیس را بازی کند و نهایتاً این تجربه را بازآفرینی میکند.
«لحظهای معصومیت» فیلمی لطیف و نازکبین است که در آن، مردی از کارهای اشتباه نوجوانیاش عذاب میکشد، حس میکند باید طلب بخشش کند. او اشتباهش را به اثر هنریِ زیبایی تبدیل میکند که جنبۀ انسانی به آن میبخشد و سنگینیِ کارهایمان را به ما یادآوری میکند.
۹ـ فیلم شرم37 (۲۰۱۱، استیو مککوئین38)
فیلم «شرم» هم مانند فیلم «معلم پیانو» دربارۀ پیامدهای رابطۀ دو نفری است که انتظارات، تمایلات و قواعد اخلاقیشان با هم فرق میکند. مایکل فاسبندر39 نقش برندون40 را بازی میکند؛ او تاجری موفق است که نمیتواند رابطۀ احساسی با زنان برقرار کند و در عین حال، به رابطۀ جنسی معتاد است. وقتی سیسی41 (خواهر برندون که نقشش را کری مولیگان42 بازی میکند) به خانۀ او میآید تا برای مدت نامعلومی با او زندگی کند، اوضاع پیچیده میشود.
دعواها خیلی زود بالا میگیرد و به پایانی آتشین منجر میشود.
فیلم «شرم» تصویری سرد و غمانگیز از تنهاییِ پساسرمایهداری ارائه میدهد و انزوا و افسردگیِ رایج میان شهرنشینان را به تصویر میکشد. همچنین، این فیلم نشان میدهد چگونه اعتیادها شخصیت و زندگی ما را شکل میدهند و به خودمان و اطرافیانمان آسیب میزنند.
آنطور که در این فیلم نشان داده میشود، گذشته جایگاهی خاص در رشد شخصیتمان دارد و طرز فکر و شخصیت آیندهمان را شکل میدهد. نبوغ «شرم» آنجاست که بحث گذشته را پیش میکشد تا زمان حال را توضیح دهد؛ همان سایۀ همیشگیِ تصمیمهای گذشتهمان که چه خوب باشند چه بد، پیوسته در زندگیمان ظاهر میشوند.
۱۰ـ فیلم «جیببُر»43 (۱۹۵۹، رابرت برسون44)
رابرت برسون یکی از مورد احترامترین و درخورِ تحسینترین شخصیتها در سینمای فرانسه است. او را کارگردانانی همچون آندری تارکوفسکی45 ستودهاند. او فضایی بسیار معنوی و شخصی در سینما درست کرده است که شخصیتهایش تقلا میکنند معنا را در بیمعنایی بیابند، محیطزیست را آلوده نکنند و شرّ را با خیر آشتی دهند.
شیوۀ او را میتوان خودمانی و حداقلی دانست، یعنی هر آنچه را که گفتنش برای مقصود او ضرورتی ندارد حذف میکند. به همین علت، فیلمهایش ساده و بیپیرایه از کار درمیآیند و از نوعی زهدگرایی استفاده میکند تا داستان شخصیتهایی را بیان کند که ارادۀ معنویشان در این دنیای نابخشودنی و بیرحم سنجیده خواهد شد.
«جیببر» فیلمی است که سخنها دربارهاش بسیار است. این فیلم داستان میشل46 را تعریف میکند، مردی که عادتش جیببری است. بعد از اینکه مادرش میمیرد، همکار پیدا میکند و در ایستگاه قطار، ماهرانه کیف دستی و کیف پول میدزدند.
این فیلم دربارۀ جستجو برای رستگاری و دربارۀ انزوای معنویای است که ما هنگام تصمیمگیریها با آن مواجهیم و انگیزههای ما از بقیۀ آدمها جدایمان میکند.
۱۱ـ فیلم «سالو یا ۱۲۰ روز در سودوم»47 (۱۹۷۵، پییِر پائولو پازولینی48)
پییِر پائولو پازولینی مسلّماً یکی از جنجالیترین شخصیتهای تاریخ سینماست و موافق و مخالف زیاد دارد؛ البته جای تعجب هم ندارد. با اینهمه، او کاتولیکی همجنسگرا و کمونیست بود که از اساسْ فضای اخلاقی و معنوی دوران خود را به نقد میکشد.
کتابی از مارکوس دو ساد49 (که شخصیتی بسیار جنجالی در تاریخ هنر است) بنیان اصلی فیلم پازولینی را ایجاد کرد (دو ساد همان سالی که این فیلم پخش شد به قتل رسید و قاتلش هیچگاه پیدا نشد).
فضای فیلم در ایتالیای دوران جنگ جهانی دوم است و داستان گروهی را روایت میکند که تشکیل شده است از یک اسقف، دوک،50 رئیس کلانتری و فرماندار یک ایالت فاشیست. آنها از قدرتشان استفاده میکنند و نُه دختر و نُه پسر را میدزدند. این دختران و پسران را به خانهای روستایی میبرند تا آنها را ۱۲۰ روز مورد سوءاستفادۀ بدنی و جنسی قرار دهند.
تماشای این فیلم کار سختی است، چون پُر است از صحنههای منزجرکننده و بیمارگونه که نقدی جدی بر فضای سیاسیِ دهۀ ۱۹۷۰ ایتالیاست. نکتۀ فیلم این است که وقتی قدرتْ ما را به فساد بکشاند، لذتهای انحرافی را در شکنجه و سوءاستفاده از دیگر آدمیان مییابیم.
۱۲ـ فیلم «محلۀ چینیها»51 (۱۹۷۴، رومن پولانسکی52)
اگرچه امروزه نام رومن پولانسکی از شُکوهش افتاده و شهرتش برای همیشه لکهدار شده،53 میراثی که او در سینمای جهان باقی گذاشته ارزشمند است. «محلۀ چینیها» یکی از کنایهدارترین و اضطرابآورترین آثار پولانسکی است. این فیلم داستان مصیبتهای یک کارآگاه خصوصیِ لسآنجلس است که گماشته شده تا مهندس ارشدِ شرکت آبِ لسآنجلس را تعقیب کند و رابطۀ نامشروع احتمالیاش را برملا سازد.
این فیلم از هر استعارهای در ژانر سیاه54 استفاده میکند و داستان را به مرحلۀ کمال میرساند. داستانش دربارۀ انحطاط اخلاقی است؛ همانجایی که در پسِ این ظاهر بیرونیِ منظم و مهارشده، قلب متلاطم و مهارناشدنیِ آدمی قرار دارد و هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست.
در پایان فیلم، تماشاگر دچار عجزی عمیق و ناامیدی میشود، آنهم بهخاطر اینهمه تبهکاریهایی که بیمجازات ماندهاند. آخرین دیالوگ فیلم چنین است: «فراموشش کن جِیک، اینجا محلۀ چینیهاست.»55 همین جمله بهخوبی آن حس را نشان میدهد.
۱۳ـ فیلم «شب شکارچی»56 (۱۹۵۵، چارلز لاتِن57)
نبرد میان خیر و شرّ، درستی و نادرستی، و ظلمت و روشنایی عمیقاً در آگاهی انسان ها قرار داده شده است؛ چون همهمان میبینیم روز جایش را به شب میدهد، نفرت جایگزینِ عشق میشود و زندگی همۀ ما به مرگ منتهی میشود.
با اینکه متضاد دیدنِ امورِ این جهان عمدتاً میراثی فرهنگی در تفکر ماست، نه حقیقتی متافیزیکی (بیشترِ معنویتهای شرقی این دوگانهانگاریها را نمیپذیرند)، ترکشهای این تضادها به همۀ امورمان میرسد. همین نکته پایۀ ساختِ شاهکارِ «شب شکارچی» است که چارلز لاتِن در سال ۱۹۵۵ آن را کارگردانی کرده است.
این فیلم داستانِ پاکی و فساد است؛ داستان باور و پول؛ داستان زالوصفتی که از سادهلوحان تغذیه میکند و ابتکار کسانی که به او اعتماد میکنند. ساختار فیلم تاحدی سادهانگارانه به نظر میرسد، چون شبیه داستانی از کتاب مقدس است که میگوید کودکان را از هر چیزی که جزء شُرور دانسته میشود بترسانید. ولی این ظاهر ماجراست، چون این فیلمْ استادانه ساخته شده و نمادهای ظریفی که در آن بهکار رفته نشاندهندۀ دانشی پخته دربارۀ وضعیت آدمهاست. مثلاً نشان میدهد که چگونه تعصب دینی میتواند به کسی قدرت دهد یا آنها را تسلیمِ بالاسریهایشان کند.
۱۴ـ فیلم «دوچرخهدزدها»58 (۱۹۴۸، ویتورو دِسیکا59)
فیلم خوب همیشه بازتابی است از زمانۀ خودش؛ پاسخی است به محیطی که آن شرایط را ایجاد کرده؛ فریادی است که مستقیماً از عمق جانِ آدمی برمیآید. هر اتفاق بزرگی در تاریخ شیوۀ فیلم ساختنمان را تحتتأثیر قرار میدهد. این موضوع را میتوان بهروشنی در «دوچرخهدزدها»ی ویتورو دِسیکا ملاحظه کرد؛ داستانی اندوهآور مربوط به ایتالیای بعد از جنگ جهانی که مردمِ فقیر در آن زیادند، شغلی وجود ندارد و همه درمانده و گرسنهاند.
در چنین فضایی، آنتونیو60 شغلی پیدا میکند که در سطح شهر رُم تبلیغ بچسباند. به همین علت، دوچرخه لازم دارد؛ دوچرخه هم در آن زمان سخت پیدا میشد و گران بود. روز اول کارِ جدیدش، بهشکلی غمانگیز، یکی دوچرخۀ او را میدزدد. او و پسرش کلّ شهر را میگردند تا دوچرخه را پیدا کنند. آخرِ روز، خسته و درمانده، پسرش را میفرستد پیِ نخودسیاه و خودش دوچرخهای را میدزدد.
«دوچرخهدزدها» با شفقت و دلسوزی، جهانی دلسردکننده را نشان میدهد؛ این فیلم کارهای شخصیتها را قضاوت نمیکند، چون فیلم نشان میدهد که اتفاقات و شرایطی که آدمی را به کاری سوق میدهند مهمتر از خود آن کار هستند. «دوچرخهدزدها» دفاع از جُرم و بِزِه نیست، بلکه نامۀ فدایتشَوَم برای تهیدستان و محرومان است؛ چون کسانی که به بزهکاری کشیده شدهاند، خودشان نمیخواستند چنین بشود.
۱۵ـ فیلم «پرتقال کوکی»61 (۱۹۷۱، استنلی کوبریک62)
«پرتقال کوکی» یکی از تحسینشدهترین فیلمهاست که یکی از مورد احترامترین کارگردانان تاریخ سینما آن را ساخته است. این فیلم مورد اقبال عمومی بود، دربارهاش پژوهشها کردند و تحسینها شد. این فیلم از هر لحاظ استادانه ساخته شده است و سادهلوحانه است که وقتی دربارۀ محبوبیتش صحبت میکنیم، میزان بالای خشونتِ ظاهری و سرزندگیِ نابهنجار حیوانیاش را نادیده بگیریم.
این فیلم داستان اَلکس است، مردی جوان که ساکن شهری است که گروههای خلافکار در آن با هم در جنگاند. یکی از موضوعات اصلی در این فیلم، خشونت قدرتمندان و دولت است که میخواهند همهچیز را کنترل کنند و هر گونه رفتار متمرّدانه را با خشونت پاسخ دهند.
در چنین فضایی، پلیسْ الکس را که رئیس یکی از گروههای خلافکار است دستگیر میکند. وقتی در زندان است به او پیشنهاد میشود در طرحی به نام «فناوری لوداویکو» شرکت کند. این طرح بدین صورت است که حالت روانیاش را طوری دستکاری میکنند که وقتی به خشونت فکر میکند، بدنش درد میگیرد. نتیجهاش میشود اینکه ارادۀ آزاد از او سلب میشود و دیگر نیازی به داوری اخلاقی ندارد.
ساختار این طرح (که شعار جنبشهای خشونتورز و جامعهدوست بود و نیمۀ دوم قرن بیستم در کشورهای کمونیستی به وجود آمدند) بر ماهیت غمانگیزِ این جهان، امور طاقتفرسا و انعطافناپذیر، و تحمیل جنبۀ مادی بر دیگر ابعاد تأکید دارد. داستان فیلم هم در همین راستا پیش میرود.
پی نوشت
- Two Days, One Night
- Jean Pierre Dardenne
- Luc Dardenne
- Marion Cotillard
- Sandra
- 3-Iron
- Kim Ki-Duk
- Spring, Summer, Fall, Winter… and Soring Again
- Arirang
- Pieta
- Moebius
- The Piano Teacher (La Pianist)
- Michael Haneke
- Isabelle Huppert
- Erika Kohut
- The Face of Another
- Hiroshi Teshigahara
- Woman in the Dunes
- Kobo Abe
- Mr. Okuyama
- A short Film About Love
- Krzysztof Kieslowski
- Dekalog
- Tomek
- Blade Runner
- Ridley Scott
- Denis Villeneuve
- Blade Runner 2049
- Rick Deckard
- replicants
- Roy Batty
- Tyrell
- Twin Peaks: Fire Walk with Me
- David Lynch
- Laura Palmer
- A moment of Innocence
- Shame
- Steve McQueen
- Michael fassbender
- Brandon
- Sissy
- Carey Mulligan
- Pickpocket
- Robert Bresson
- Andrei Tarkovsky
- Michel
- Salo. Or the 120 Days of Sodom
- Pier Paolo Pasolini
- Marquis de Sade
- . Duke؛ لقب موروثی اشرافزداگان بریتانیایی
- Chinatown
- Roman Polanski
- پولانسکی در سال ۱۹۷۷ متهم شد که در جریان یک مهمانی به دختری ۱۳ ساله تعرض کرده است.
- Noir genre
- “Forget it Jake, it’s Chinatown”
- The Night of the Hunter
- Charles Laughton
- Bicycle Thieves
- Vittorio De Sica
- Antonio
- Antonio
- Antonio
عالی بود.کاش در اخلاق پژوهان فضایی برای پخش و تحلیل این فیلمها در کنار استادان فراهم بشه