آیا اخلاق از ما میخواهد نفع شخصی را تابع منفعت عمومی قرار دهیم؟
تامس نیگل اعتقاد دارد که اخلاقیزیستن در حوزهی فردی حرکت از خودگزینی و خودخواهی به سوی دیگرگزینی و دیگرخواهی است. و به هر میزان که از خودگزینی به دیگرگزینی حرکت کنیم به همان میزان اخلاقی هستیم. شکی نیست که همهی ما انسانها به دنبال منافع فردی خودمان هستیم، فرقی نمیکند که چه تصوری از منافع داشته باشیم. گرایش طبیعی ما انسانها به این است که منافع خودمان و خانوادهمان، دوستانمان، همشهریانمان، هموطنانمان در اولویت قرار دهیم. اما به عقیدهی نیگل ما انسانها علاوه بر این که خودگزین و خودخواه هستیم میتوانیم دیگرگزین و دیگرخواه باشیم و منافع دیگران را در محاسباتمان لحاظ کنیم. نیگل اعتقاد دارد که اخلاقیزیستن در حوزهی سیاسی حرکت از جانبداری به سمت و سوی برابری است. همانطور که تعارض خودگزینی و دیگرگزینی مهمترین تعارض در اخلاق فردی است، به اعتقاد نیگل تعارض برابری و جانبداری مهمترین تعارض در عرصهی سیاسی است.
«برابری» مهمترین آرمان ما هم در اخلاق و هم در سیاست اخلاقی است. نظامهای سیاسی به میزانی که از جانبداری به سمت برابری حرکت میکنند، به همان میزان نظام اخلاقی هست. لذا برابری برای نیگل شاقول ارزیابی میزان اخلاقی بودن نظامهای سیاسی است. به نظر او در هستهی اصلی نظامهای خودکامه و جبار نوعی «جانبداری» کورنهفته است و در هستهی اصلی نظامهای مشروع و اخلاقی هم نوعی «برابری» قرار دارد. حرکت اصلاحطلبانه حرکتی است به سمت و سوی آرمان برابری. اما هم «جانبداری» و هم «برابری» اصطلاحات مبهمیاند و باید ایضاح شوند.
الف) جانبداری
هابز اعتقاد دارد که ما انسانها فقط و فقط به دنبال منافع خودمان هستیم و لذا جانبداری در ماهیت ما ریشه دوانده است. یکی از بزرگترین پرسشها درباب اخلاق این است که آیا اخلاق از ما میخواهد که نفع شخصیمان را تابع خیر عموم انسانها قرار دهیم یا نه. و اگر بلی تا چه میزان؟ پاسخ هابز این است که اخلاق و نفع شخصی با یکدیگر تعارض ندارند، زیرا الزامات اخلاق به شیوهای غیرمستقیم ناشی از نفع شخصیاند. استدلال هابز این است که پارهای از قواعد رفتاری برای زندگی صلحآمیز با یکدیگر و بهرهمندی از منافع تمدن لازم الاجرا هستند، زیرا اگر انسانها به این قواعد ملتزم نباشند به وضع و حال نکبتبار وناامنی و خشونت مبتلا خواهند شد.
حال این قواعد کدامند؟ ممنوعیت قتل، تجاوز، دزدی، فریبکاری، نقض پیمان و … . لذا به نفع هرفردی است که در جامعهای زندگی کند که در آن انسانها از این قواعد تبعیت میکنند. پایبندی همگانی به اخلاق، منفعت جمعی تکتک اعضای هر اجتماعی را برآورده میکند. پس به تلقی هابز، نظام اخلاقی حرکت از نفع شخصی فردی به سمت و سوی نفع شخصی جمعی است. در اینجا مسألهای پیش میآید. اگر برای کسی فرصتی پیش بیاید که نفع شخصی جمعی را قربانی نفع شخصی فردیاش بکند، در اینجا چه باید کرد؟ به عقیدهی هابز، برای این که نفع شخصی جمعی را مطابق با نفع شخصی فردی پدید آوریم، و از این رهگذار توفیق آن را به لحاظ انگیزشی ممکن سازیم، ضرورت دارد که اوضاع و احوال بیرونی را از این طریق عوض کنیم که مجری قواعد اخلاقی، یعنی حاکمیّت، را به وجود آوریم. تنها به این طریق است که افراد خاطر جمع میشوند از قواعدی پیروی کنند که هر یک از آنها دلیلی در اختیار دارد تا از همگان بخواهد از آن قواعد پیروی کنند.
ب) برابری
گفتیم که نظام سیاسی اخلاقی حرکت از جانبداری به برابری است. نیگل سه تصور بسیار مهم از برابری را مشخص میکند و بر این اساس سه نوع اخلاق را میتوان از هم متمایز کرد. پس اگر معیار ما برای اخلاق کردن نظام سیاسی «برابری»خواهی باشد، در اینصورت برابری مهمترین معیار ما هم برای ارزیابی و هم برای تصمیمگیری در عرصهی رفتار فردی و نهادی است. این سه تصور از برابری عبارتند از:
۱_ حقها یا سیاست آزادی: مبتنی بر عدممداخله
۲_ فایده: مبتنی بر بهبیشترین حد رساندن شادکامی بیشترین افراد
۳_ بهروزی: مبتنی بر نظام اولویتبندی نیازها.
حال به بررسی دقیقتر این سه تصور از برابری میپردازیم.
۱- حقها یا سیاست آزادی یا سیاست مبتنی بر عدممداخله:
حقها قید و بندی بر عمل هستند. یعنی هر فردی حق دارد کارهای خاصی را انجام دهد و یا کارهای خاصی را انجام دهد. هر فردی حق دارد به شیوهی خاصی با او رفتار شود یا به شیوههای خاصی با او رفتار نشود. حقها کلیاند و انسان از آن رو که انسان است واجد این حق است. به نظر نیگل، حق داشتن یعنی «عدم مداخله» است. عدم مداخله یعنی این که ما باید هر شخصی را مصون از انقیاد دیگران تلقی کنیم. به عبارت دیگر، هر یک از ما موجودات کاملاً خودمختاری است که نباید حد و مرزهای این خودمختاری را نقض کرد. خودمختاری در اینجا نقطه مقابل صغارت انسان است.
حال این سئوال مطرح میشود که چه چیزهایی «حق» محسوب میشوند. در این خصوص اختلافنظر زیادی بین متفکران این نحله وجود دارد. اما اجمالاً این حقها عبارتند از: حق صیانت نفس، حق تملک، حق آزادی بیان، حق آزادی انجمن، حق حوزهی شخصی و خصوصی، حق انتخاب دین، حق رأی، و … در واقع اندیشهی مصونیت از تعرض یا آزادی از این تصور از برابری، یعنی حق، نشأت میگیرد و همگان بهصورت برابر از این حق برخوردارند. پس این تصور از برابری به دنبال یکی از بزرگترین آرمان ما در سیاست، یعنی آزادی، است. مهمترین متفکران این نحله در میان کلاسیکها جان لاک و در میان معاصرین رابرت نازیک و فون هایک است. هر کشور ما هم موسی غنینژاد از مدافعان مهم این تصور از برابری است. دفاع او از بازار آزاد و عقاید فون هایک نمونهی بارزی این تفکر است.
۲- فایده:
فایدهجویی ناظر دلسوز و بیطرفی را تصور میکند که نسبت به شادکامی و تلخکامی همگان و نسبت به خرسندی و ناخرسندی همگان به یکسان و برابر دغدغه دارد. هدف این ناظر دلسوز بیطرف چیز جز بیشینهسازی حاصل جمع شادکامی نسبت به تلخکامی نیست. بهعبارت دیگر، هدف فایدهجویی به بیشترین حد رساندن شادکامی برای بیشترین افراد است. در اینجا مراد از شادکامی همان لذت و مراد از تلخکامی همان درد است. و در این نظام تصمیمگیری هر فردی بهصورت برابر دارای ارزش واحد و شأن و مقام برابر است، اما در نهایت جمع زده میشود و برایند نهایی محاسبه میشود. پس این تصور از برابری به دنبال یکی دیگر از بزرگترین آرمان ما در سیاست، یعنی رفاه، است. مهمترین متفکران این نحله در میان کلاسیکها، دیوید هیوم، جرمی بنتام، و جان استوارت میل و در میان معاصرین پیتر سینگر و درک پارفیت است. در کشور ما هم آقای مرتضی مردیها از مدافعان تمام عیار فایدهجویی است که هم در مطالب تألیفی و هم در مطالب ترجمهای به دنبال این تصور از برابری است.
۳- بهروزی یا سیاست مبتنی بر اولویت نیازها یا برابریطلبی:
این تصور از برابری به دنبال همذاتانگاری متعدد و متقارن است. یعنی مثل ناظر دلسوز بیطرفی نیست که «از بیرون» تصمیم بگیرد، بلکه «از درون» با اشخاص همذاتانگاری میکند. این تصور مخالف درهم آمیختن شادکامی و تلخکامی همه از سوی ناظر دلسوز بیطرف است. این الگوی همذاتانگاری فردی تمایز بین اشخاص را جدی میگیرد. روش پیشنهادی این الگو، بهعنوان بدیل و جایگزین به بیشترین حد رساندن شادکامی، روش «نظام اولویت»ها است: برآوردن فوری و فوتیترین نیازهای محرومترین افراد جامعه. پس این روش میگوید که باید در میان نیازها، علائق و منافع، آسیب و ضررها نظم و نظامی از اولویت را مشخص کرد که در موارد تعارض نیازهای فوری و فوتیتر ارجحیت دارند. نیازهای فوری و فوتی عدهای قلیل بر نیازهای کمتر فوری و فوتی عدهای کثیر ارجحیت دارد. نیازهای فوری و فوتی همان نیازهای اساسی برای گذران یک زندگی حداقل شرافتمندانه است.
این تصور از برابری، مخالف روش انباشتی فایدهجویی است. این روش انباشتی به تعداد زیادی از انسانها که نیازهای فوری و فوتی ندارند، این امکان را میدهد که نیازهای فوری و فوتی یک اقلیت محروم را به بوتهی فراموشی بسپاریم. مثلاً تأمین هزینههای سنگین آموزش و پرورش و مساعدت مالی به خود معلول از منظر فایدهجویی به سختی توجیه میشود. پس این تصور از برابری به دنبال یکی از مهمترین آرمان ما در سیاست، یعنی عدالت، است. مهمترین متفکران این نحله در میان کلاسیکها کانت و در میان معاصرین رالز، نیگل، دورکین، و اسکنلن است. در کشور ما، متأسفانه این سنت مدافع جدی ندارد. اما شاید بتوان گفت که از لوازم سیاسی پروژهی عقلانیت و معنویت ملکیانْ این نوع تفکر سیاسی استخراج میشود.
به توجه به آنچه گفت شد میشود نتیجه گرفت که ما بر اساس این سه تصور از برابری، سه شیوهی برای تحقق برابری داریم:
۱_ اصلاحات مبتنی بر حقمحوری: (اولویت توسعهی سیاسی)
۲_ اصلاحات مبتنی بر فایدهجویی: (اولویت توسعهی اقتصادی)
۳_ اصلاحات مبتنی بر برابریطلبی: (اولویت توسعهی عادلانه).