شهودگرایی اخلاقی با تأکید بر آرای مور
مقدمه
در ابتدا باید عرض کنم که من عنوان شهودگرایی اخلاقی برای این جلسه دقیق نمیدانم و به جای آن شهودگروی اخلاق شناختی را مناسب میدانم برای ترجمه ethical intuitionism. این که چرا چنین نظری دارم، بر میگردد به بحثهای ترجمه که من فقط moral را مناسب برای ترجمه اخلاقی میدانم و ethical یا ethics معادل اخلاق یا اخلاق شناختی میدانم. قبل از شروع بحثم از تمام مجموعه خانه اخلاق پژوهان تشکر میکنم برای چنین مجموعه عالی که به یاری هم به ویژه در شهری مثل قم درست کرده و پیش میبرند.
شهودگرایی اخلاق شناختی
بحث امروز ما در حوزه اخلاق شناختی و به طور خاص شهودگرایی اخلاق شناختی جی.ای.مور است و به طور اخص درباره زبان گزارههای اخلاقی صحبت خواهیم کرد که از نظر مور زبان شهود است. قصد دارم تا امروز با شما درباره مسئلهای صحبت کنم که در تمام بحث های ما اگر مفقود نباشد، حتما ضعیف است و به آن پرداخته نمیشود و آن چیزی است که من به تعبیر پروفسور ریچار لانگ فیلسوف اخلاق بریتانیا در کتاب hoppy ethics که مربوط به قبیله hoppy ها است که حقیقتا یک فیلسوف اخلاق تراز اول است که در آن کتاب یک دستهبندی عالی با توجه به دادههای مردم شناختی ارائه کرده است. او در صفحه اول همان کتاب یک تعبیر عالی دارد که میگوید، نگاه از چشم پرنده که من از آن به نگاه کلنگرانه درباره هر موضوع و مسئلهای که قرار است درباره آن بحث بکنیم تعبیر میکنم. منظور ما این است که درباره هر مسئلهای بخواهیم درباره آن بحث بکنیم ابتدا از جغرافیای بحث یک کلیتی ارائه میدهیم تا بعد مخاطب ما اعم از گوینده یا شنونده دریابد که کجای آن جغرافیا ایستادهایم و درباره کجای آن جغرافیا قصد داریم تا بحث بکنیم. من با یک تمثیل سعی میکنم که این مطلب را برای شما جا بیاندازم و بعد یک کلیتی را از چشم پرنده در اختیار شما درباره موضوع خودم یعنی شهودگروی اخلاقی بگذارم و بعد تحریری از محل بحث بکنم و بگویم که بحث من دقیقا به کجای این جغرافیا اشاره دارد.
ما هرچیزی را که بخواهیم بشناسیم از دو راه میتوانیم بشناسیم. فرض کنید موضوع شناخت ما شهر قم یا تهران است و موضوع شناخت ما منزل هر یک از شما در قم و یا منزل من در شهر تهران است. این را دو جور میتوان شناخت. یک راحش که ظاهرا خیلی سر راست است وگویا کم هزینهتر است در مقایسه با آن شیوهی دومی که الان خواهم گفت، اما به نظر من کم فایدهتر هم هست این است که من همهی شما را به منزل خود دعوت کنم و در حین مهمانی چراغها را خاموش میکنم و پردهها را میکشم که ذرهای نور به داخل نتابد و قبلش هم فرض کنید مثلا امشب که در خدمت شما هستم، ادعا بکنم که «من منزلم در تهران را با تمام ظرایف و دقایق میشناسم». هیچ چیزی در منزل من نیست که حالت ذهنی من درباره آن جهل باشد یا خطا باشد یا توهم باشد، در حالی که حالت ذهنی من علم است و نه جهال یا خطا یا توهم. شما به خانه من میآیید برای اولین بار و از من میخواهید که به شما گویم اشیاء خانه من کجاست. از آنجایی که خانه تاریک است و من میخواهم حرمت مهمان حفظ شود و اتفاقی برای شما نیافتد در آن تاریکی، چند گونی و کیسه دست شما میدهم و هر آن چیزی را که شما میخواستید از من و از من سوال کرده بودید از درشت تا ریز آن را به شما میدهم و این کار را بسیار سریع و تند انجام میدهم. برقها که میآید شما داخل کیسه ها را میبینید و بسیار تعجب میکنید. اینجا است که میفهمید، مدعای من صادق بوده و من منزلم را با تمام ظرایفش میشناسم. فرض کنید، این آقا از من سوال میکند، اگر راست میگویید، فاصله بین این کاشیهای آشپزخانه چند میلیمتر است؟ من فوری میگویم و هر سوالی بپرسید، سریع میگویم. دیگر شما به درستی ادعای من مطمئن میشوید. وقتی می خواهید بروید، فردی از شما میپرسد، راستی نسبت خانه شما با واحد کناری و بالای سری خودش چگونه است؟ آیا منزل شما در وسط کوچه است یا در انتهای آن، شمالی است یا جنوبی، در منطقه کم جمعیت است یا پر جمعیت، از قم تا به این جا، چه خیابانهایی را باید رد کنیم تا به خانه شما برسیم، چطور از این جا به دانشگاه شهید بهشتی میتوان رسید؟ این جا است که میگویم، من خانهام در تهران را میشناسم، اما فی الجمله و نه بالجمله. برای آن من بتوانم بالجمله هم خانه خود را بشناسم، باید یک هلیکوپتر بگیرم، و از بالا محدوده تهران به آن نگاه بکنم و گزارههای صادقی مانند این گزاره بگویم که منزل من در تهران است و در این محدوده جغرافیایی است. یعنی با یک نگاه کلی و با یک نگاه از بالا درکی از موقعیت خانهی خود پیدا کنم. حالا فرض کنید به فاصله سه هزار پایی و دو هزار پایی میرسیم، از نگاه چشم پرنده ما کاسته میشود، و بخشهایی از تهران از نگاه ما خارج میشوند و آن بخشهایی که میمانند واضحتر دیده میشوند و هر چه پایینتر میآییم به کلهای کوچکتری میرسیم و منزل من برایمان واضحتر میشود و این جا است که من میتوانم سوالات شما را درباره نسبتها و زوایای خانهام در حد معلولماتم پاسخ بدهم با توجه به دادههای کلی که دارم. اینجا است که در مییابیم هر چه در شهر تهران وجود دارد نسبتی با خانه من دارد و اینجا است که ما نسبتشناس میشویم. در این جا من میدانم که خانه من در تهران واقع شده است و نه در هر شهر دیگری در ایران، لذا من میدانم که خانه من با هر شهری در این کشور نسبتی دارد که الان موضوع بحث من نیست، اما میتواند باشد. در این جا من دیگر جهل مرکب به دادههای خودم ندارم و اگر کسی به من بگوید که دانشگاه شهید بهشتی نسبتی با خانهی شما دارد و آن نسبت باید در شناخت موقعیت خانه شما در تهران کشف شود، من این مسئله را انکار نمیکنم.
حالا اگر در باب شهود اخلاقی یک سخن نویی از نگاه نظریهی اخلاقی دیگری در اخلاق طرح شود و من تا به حال آن را نشنیده باشم، نمیتوانم بگوییم که اصلا شهود اخلاقی ربطی به این بخش دیگر از اخلاق ندارد و اساسا این موضع و نگاه بیربط است. خیر بی ربط نیست. اگر جغرافیای ممکن آن را میدانستیم، درمییافتی که ذیربط است و نه بیربط، چرا که در یک محدودهای به نام اخلاقشناسی قرار گرفته است. به نظر میرسد که اگر به مجموعه سخنانی که درباهی شهود اخلاقی که موضع شهودگروی اخلاقی است، نگاهی از چشم پرنده بکنیم (اینجا از عمد میگویم نگاهی، چرا که نگاههایی از چشم پرندههای دیگری هم هست)، که من ادعا نمیکنم این نگاه، بهترین و حتی جامعه ترین نگاه از چشم پرنده است. به نظر من میآید که شاید بشود تمام نظریهها درباره شهودگروی اخلاق شناختی را زیر چتر یکی از این مباحث گنجانید که اولین آن معناشناسی شهود اخلاقی است. در این جا از این بحث میکنیم که شهوداخلاقی به چه معنا است و ما به چه چیزی میگوییم شهود اخلاقی که البته یک وجه سلبی دارد که شهود چه چیزهایی نیست و آن ها را با شهود اشتباه میگیریم تا برسیم به بحث ایجابی که درباره این بحث میکنیم که شهوداخلاقی چه چیزی هست. بعد از آن هستی شناسی شهود اخلاقی یا به تعبیر فنی آن مابعدالطبیعهی شهود اخلاقی است. اگر یکی از موجودات عالم هستی، شهود است و یک بخشی از آن هم شهود اخلاقی است، خوب مقوله وجودی شهود اخلاقی چیست و کدام یک از اقسام عالم هستی است و احکام هستیشناسی مربوط به آن چیست. بخش دیگر آن معرفتشناسی شهود و زیر مجموعه آن شهود اخلاقی است و بعد از پدیدارشناسی شهود و زیر مجوعه آن شهود اخلاقی است. بعد از آن روانشناسی شهود و زیرمجموعه آن شهود اخلاقی است و بحثهایی از منظر روانشناسی به شهود صورت میگیرد که عمدتا در روانشناسی اخلاق از آن بحث میشود و دیگری که میتواند آخرین باشد ، کارکرد شهود و زیر مجموعه آن شهود اخلاقی است که به معنای آثار شهود اخلاقی در رفتار منِ صاحب شهود اخلاقی و در دیگران است. این یک جغرافیایی است که از نگاه چشم پرنده درباه آن چیزی که به آن شهودگروی اخلاق شناختی گویند، میتوان انداخت.
در این وقت کم من درباره یکی از زیرمجموعههای کلان مبحث معرفتشناسی شهود اخلاقی صحبت خواهم کرد و در دل آن از زبان شهود اخلاقی که ناظر به زبان گزارههای اخلاقی است سخن خواهم گفت. درباره زبان شهود اخلاقی هم به نظر میآید ما به یک نگاه از چشم پرنده احتیاج داریم که من از کتاب افعال گفتاری که به زبان فارسی هم ترجمه شده است بیان میکنم که بهترین نگاه از چشم پرندهای است که او به زبان گزارهها کرده است که به نظر من میتوان آن را انقلاب کپرنیکی در فلسفه زبان دانست. او در این کتاب در ادامه نظریه افعال گفتاری که پیشتر به دست استادش جان آستین ابداع شده بود، به این نتیجه رسید که همه جملهها که واحد مطلق زبانی آن میشود گزاره درعالم سخن اعم از گفتن یا نوشتن، و در زبانهای خاص مانند، عربی، انگلیسی، فارسی و هر زبان دیگری که میتوانیم در آن هر چیزی را در مقام اثبات و در مقام ثبوت توسط گزارهها بیان بکنیم، در یک تقسیمبندی کلان از دو دسته بیرون نیست. یا گزارههای ما اخباری هستند و یا انشایی. در گزارههای اخباری و زیر مجموعه آن جملات خبری فرض ما بر این است که مخاطب ما از هر نوع واقعیتی در عالم هستی بی خبر است و حالت ذهنش جهل یا خطا است و ما میخواهیم با اظهار گزارهای از آن واقعیت او را با خبر بکنیم و به این کار میگوییم اخبار یا به تعبیر دیگری هم توصیف میکنیم. در این نوع از گزارهها، آنها صرف نظر از من گوینده، خودشان به صدق یا کذب متصف میشوند و آن گزارههای یا صادق هستند و یا کاذب که میتوان صدق یا کذب آن را آزمود. در حالی که گزارههای انشایی آن گونه نیستند. یا گزارههای وصف الحالی هستند، مانند ابراز خوشحالی کردن از دیدین یک فرد که از هیچ واقعیت خبر نمیدهد، بلکه صرفا احوال من را نشان میدهد و غیر قابل صدق و کذب و آزمون پذیری است. صرفا میتوان به گوینده، صدق و کذب اخلاقی نسبت داد، چرا که من میتوانم صادقانه یا غیر صادقانه این جمله را بیان کنم. نوع دیگری از آن گزارههای التزامی است که به قول ویتگنشتاین ما را در آن بازی زبانی تعهد و التزام میکند و با گفتن و نوشتن آن خودمان را ملتزم میکنیم به این که با یک کسی کاری را در آینده انجام دهیم و این آینده درست از لحظهای پایان اظهار آن گزاره شروع میشود تا وقتی که من آن وعدهای را که دادم به آن عمل کنم و این هم صدق و کذب ندارد، فقط من میتوانم صادقانه یا غیر صادقانه این قول را داده باشم. و دسته سوم گزارههای ایجادی هستند که با گفتن و نوشتن آنها نه احساسات خود را بیان میکنیم و نه قصد داریم تا خودمان را متعهد بکنیم نه میخواهیم او را تحریک به انجام آن کار بکنیم و چون اخباری هم نیست از واقعی خبر ندادیم بلکه با اظهار آن، واقعیتی را در عالم انسانی پدید میآوریم. یک آقا و خانمی هیچ نسبتی با هم ندارند و با جملهای که عاقد میخواند نسبت زن و شوهری بین آنها بر قرار میشود. میتوان تمام عزل و نسبها، رایها ، امضاءها و همه قراردادها از سنخ جملات ایجادی هستند، اما نه از سنخ ایجاد تکوینی، برخلاف ایجاد خدایی که موجودات را خلق و ایجاد میکند، ما با نوشتن و یا گفتن یک یا چند گزاره، واقعیتی را در عالم ایجاد میکنیم منتها به شرط و شروطی که من جاعل شرایط اعتبار را داشته باشم این جا نه تنها صدق کذب نداریم، بلکه صدق و کذب اخلاقی هم نداریم. از طرفی مجموعه هر آن چیزی که ما در زندگی با آن سروکار داریم، باز با یک نگاه از چشم پرنده یا از سنخ واقعیتها است و یا از سنخ ارزشها یا از سنخ هنجارها یا الزامها است. واقعیتها فقط مربوط به گزارههای اخباری هستند. در گزارههای انشایی وصف الحالی سر و کار ما فقط با ارزشها است و در گزارههای التزامی و تحریکی و ایجادی سر و کار ما با الزامها است. و از طرف دیگر، هر آنچه در ذهن ما میگذرد یا از مقوله باورها است که صدق و کذب پذیر است و از این جهت متناظر با گزارههای اخباری است و درباره واقعیت سخن میگوید یا از مقوله احساسات و عواطف است که میتواند بجا یا نابجا باشد و متناظر هستند با گزارههای انشایی وصف الحالی و یا از مقوله خواستهها هستند که میتوانند معقول یا نا معقول باشند و متناظر هستند با گزارههای انشایی ایجادی و التزامی.
دیدگاه مور درباره گزارههای اخلاقی
جناب مور زبان گزارههای اخلاقی را چه میداند؟ اولا مور زبان گزارههای اخلاقی را در زبان اخبار میداند و نه زبان انشاء. به این معنا که ما علاوه بر واقعیتهای طبیعی و مادی و یا به تعبیر دقیقتر خواستههای طبیعی مانند زردی یا زبری، سردی،… یا هر ویژگی و خواسته طبیعی دیگری درست همان طور که خواستههای طبیعی وجود دارند، زردی و سفیدی از ویژگیها و اوصاف و خواستههای طبیعی و واقعی موجودی به نام برف نیست یا به تعبیر ارسطویی دو تا عرض را به جوهری به نام برف نسبت میدهیم. اکنون ما دو واقعیت داریم مانند تواضع و تکبر . در تواضع هم یک ویژگی واقعی وجود دارد به نام خوبی (goodness) حضور دارد در تکبر هم به تعبیر مور یک ویژگی واقعی خاصهی عینی ) (Objective حضور دارد. البته چون مور در دانشگاه کمبریج تحصیل کرده بود بنا به سنت دیرینه افلاطون نگریی که در این دانشگاه بوده، او هم در کتابش بدی را کنار می گذارد انگار که امری عدمی است، میگویند که شر از امور عدمی است، پس بدی را امری عدمی میانگارد و میرود سراغ خوبی. پس ما یک سلسله واقعیتهای اخلاقی و خاصههای عینی داریم که همین خوبی و بدی است و مور آنها را هم به منشها و هم به رفتارها نسبت میدهد و محمولات اخلاقی هنجاری مثل درستی و نادرستی را از ارزشیها جدا نمیکند لذا هم از عمل خوب سخن میگوید و هم از عمل بد. ولی حالا ما در گزارههای اخلاقی که اخبار میکنیم نحوهی مواجههمان با آن گزاره های اخلاقی، قطعا نحوهی مواجهه احساسی، عاطفی نیست. نحوهی مواجهه دو جور میتواند باشد: یا استنتاجی(استدلالی) است یا غیر استنتاجی است. غیر استنتاجی را اسمش را میگذارد شهود (intuit) برای استنتاج و استدلال هم از چندتا گزاره که آنها گزارههای اخباری هستند یک گزاره اخباری دیگر را به شرطها و شروطها که مقدمات استدلال محتواش صادق باشد وصورت استدلال معتبر باشد در آن صورت نتیجهی گزاره را استنتاج می کنیم. حالا مدعای مور این است که معرفت ما به اون خاصهی اخلاقی خوب در قالب گزاره های اخلاقی دربردارنده محمول خوب، مثل فرمولx خوب است تعلق میگیرد. هر گزارهای که فرمولش اینگونه باشد، به ازای x میتوانید منش بگذارید یا تواضع و صداقت … خوب است یا به جایش عمل و کنش بگذارید و بگویید، راستگویی خوب است. فرقی نمیکند چه منش باشد چه کنش و رفتار باشد. این گزارههایی که فرم x خوب است دارد را ما به اصطلاح از چه راهی می توانیم به صدقشان پی می بریم، اخبار بکنیم، توصیف بکنیم برای دیگران؟ آیا مثلا چنان که کانت معتقد بود از راه عقل عملی یک قیاس عملی یا استدلال عملی تشکیل میدهیم و یک مقدمه کبری به نام قاعدهی زرین و یک مقدمهی صغری به آن اضافه میکنیم و از آن تواضع خوب است را از آن استنتاج میکنیم. معرفت ما به گزارههایی که فرم x خوب است دارند استنتاجی است؟ کانت میگوید وقتی استنتاجی خواهد بود که محمول خوب، به تعبیر ایشان؛ محمولی مرکب باشد و آن وصف خوبی هم که یک محمول خوب از آن حکایت میکند، یک خاصهی مرکب باشد. به تعبیر ایشان یک محمول خوب، محمولی است بسیط( بسیط است یعنی اجزاری مفهومی ندارد) و زمانی که اجزای مفهومی ندارد نمیشود تعریفش کرد. و ایشان تعریفناپذیر را به چه معنا تحلیل ناپذیر میگیرد، کی مفهوم تحلیل پذیر است زمانیکه مفهوم مرکب باشد و اجزار داشته باشد، یعنی لااقل دو جزء مفهومی داشته باشد. و یک ویژگی مهم دیگرش حالت بسیط، تحلیل ناپذیر و تعریف ناپذیر بودن و تحویل ناپذیر بودن هم هست و ارجاع ناپذیر هم هست. دیگر نمیشود مفهوم خوب را بر اساس محمول درست، باید، وظیفه تعریف کنیم و بگوییم خوب تعریف دیگری از وظیفه، باید یا هر مفهوم اخلاقی دیگر است و به طریق اولی هر مفهوم نااخلاقی دیگری یا مثلا نامربوط به حوزه ی اخلاق باشد. در اینجا خوب تعبیر دیگری از مفید آنچنان که فایدهنگران میگویند نیست، خوب تعبیر دیگری از لذتبخش نیست، خود محمول خوب یگانه مبدأ تصوری امکان اخلاقشناسی و یگانه مبدأ تصدیقی است که بقیه رو بنا و مبتنی میشوند بر آن قضایای اخلاقی حاوی محمول خوب؛ که x خوب است دارند.
نتیجهگیری
قضایا دارای محمول خوب شهودی هستند به معنا (مسامحتا) قضایایی که دلیل صدقشان در خود آنهاست یعنی صدقشان خودشان هستند و از هیچ قضیهی دیگری استنتاج نمیشوند به تعبیر دیگر (به گفتهی خود مور): قضایایی برهان ناپذیرند یا استدلال ناپذیرند، نه اینکه ما نتوانیم به سودشان استدلال بکنیم، به تعبیر خودشان بدیهی بالذات هستند و به این دلیل صدقشان درست در خودشان است و از هیچ قضیهی دیگری استنتاج نمیکنند و راهش هم این است که ما به هیچ قضیهی دیگری نمیتوانیم ارجاع بدهیم. پس در اینجا تمام محمولهای دیگر را باید بر اساس محمول خوب تعریف کنیم، یعنی قضایای حاوی محمول خوب، یگانه قضایای بنیادین x هستند (اخلاقشناسی هستند) آنها را باید بر اساس X تعریف کرد که مفهوم خوب بسیط است به لحاظ تصوری؛ به لحاظ صدیقی هم قضایایی هستند که با فرم X خوب است و قضایای بسیطی هستند که دلیل صدقشان در خودشان است و از هیچ قضیه ی دیگری خارج نمیشوند و دیگر هرکس چیزی خلاف آن را بگوید دچار مغالطه ی طبیعیانگاری شده است، یعنی به خطا صفت خوب یا محمول را مفهومی مرکب انگاشته است و خاصهی خوبی هم که این خاصه از آن است، خاصهای مرکب انگاشته و قضایای محمول خوب و فرم X خوب است را به خطا قضایایی مرکب و نابدیهی و تحلیل پذیر انگاشته است. مور میگوید، این من هستم که کشف کردم، قضایای حاوی محمول خوب است این ویژگی را دارند و نظریه ی خودش را مبرایی از مغالطه میداند که اسمش را گذاشته مغالطه ی طبیعی . البته این مغالطه طبیعیت انگاری را اگر رسما مغالطه باشد نباید با آن مغالطهای که با دیوید هیوم نسبت داده می شود اشتباه گرفت. به تعبیر زنده یاد دکتر زرینکوب اگر از عمر فرصتی دست دهد و از توفیق نسیی در وقت دیگری در خدمتتان باشم و توضیح دهم که این دو به اصطلاح مغالطه چه تفاوت هایی بنیادینی با هم دیگر دارند و چه فراوان در نوشته های اخلاق پژوهان خودمان و به اصطلاح بعضی از اخلاق پژوهان بزرگ اروپایی متاسفانه که با هم یکی گرفته شدهاند، درحالی که کاملا جدایی از یکدیگر هستند.
پرسش: آیا آقای لاریجانی در تعلیقه کتابی که نوشتهاند تمایز خوبی بین این دو مغالطه گذاشتند؟
پاسخ: اتفاقا یکی از کسانی که بین این دو خلط کردهاند آقای لاریجانی هستند و دکتر سروش هم در دانش و ارزش بدتر از ایشان خلط کردهاند و خانم مری وارنوک در کتابی که دکتر فنایی ترجمه کردهاند از هر دوی ایشان بدتر و البته پروفسور ورنوک شوهر خانم مری ورنوک خیلی خوب تشخیص دادهاند که همسرشان اشتباه کردهاند. ورنوک که اصلا در تشخیص گستره و دامنهی شهودی اخلاقشناسی به خطا رفته است مثل پروفسور یواینگ، او میگوید که به اصطلاح مور تمایز داشته به این که گزارههای حاوی محمول درست هم شهودی بدانید، در حالی که مور اصلا چنین چیزی نگفته است و راه معرفت به گزارههای هنجاری را صرفا استدلال و استنتاج میداند و آن هم استقرایی و قیاسی که این را در کتابی که آقای اسماعیل سعادت ترجمه کرده است میتوانید بیابید. و چند کتاب را هم خودم معرفی میکنم به نام کلیت فلسفهی مور و یکی دربارهی شهودگروی اخلاقی (نظریهی اخلاقی) که به شما معرفی خواهم کرد و هر دو ارزش ترجمه را دارند.