چرا تناقضهای اخلاقی ما را نمیکُشند؟
پیتر سینگر، فیلسوف استرالیایی، یکبار برای آنکه سخن خودش را نقض میکند، مورد انتقاد قرار میگیرد. سینگر نظریهای اخلاقی ارائه میکند که در آن احساس و حیات آگاهانۀ پیچیده ارزشمندترین چیز است، و از این پیامد منطقی سر باز نمیزند که زندگیِ انسانی با اختلال ذهنی شدید از زندگی یک مرغ ارزش کمتری دارد. سپس روزنامهنگاران پی میبرند که مادر سینگر دچار آلزایمر است و او تصمیم گرفته است تا پولش را بهجای کمک به مرغها صرف مراقبت از مادرش نماید.
آنها سینگر را دورو مینامند و حتی نشریۀ نیوریپابلیک در طرح روی جلدش تصویری از پیرزنی سردرگم با واکر، تحت عنوان «مادران دیگران»، منتشر میکند.
بنابراین، نقض سخن خودتان چقدر بد است؟
در فلسفه، از زمان سقراط (یعنی شخصیتی ترولمانند، حتی قبل از اینکه اینترنتی در کار باشد)، به این پرسش چنین پاسخ داده شده: «بسیار بد». اگر میدانید که به دو گزارۀ ناسازگار باور دارید، آنگاه باید به این مسئله رسیدگی کنید. شما به یک نظریه نیاز دارید.
اما خود نظریهها معمولاً گیجکننده و غیررضایتبخش هستند، یا این دو ویژگی را با هم دارند.
روزنامهنگاران پی میبرند که مادر سینگر دچار آلزایمر است و او تصمیم گرفته است تا پولش را بهجای کمک به مرغها صرف مراقبت از مادرش نماید. آنها سینگر را دورو مینامند و حتی نشریۀ نیوریپابلیک در طرح روی جلدش تصویری از پیرزنی سردرگم با واکر، تحت عنوان «مادران دیگران»، منتشر میکند.
برای مثال، در مورد فوق، شما میتوانید بکوشید تا ویژگی خاصی را بیابید که مشترک است بین مادران دچار زوال عقل و کسانی که باور داریم ارزش مراقبت را دارند، برای مثال ویل اسمیت، اما مرغها فاقد آن ویژگی هستند. برای مثال: منقارنداشتن. ویل اسمیت منقار ندارد، مادران دچار زوال عقل منقار ندارند، مرغها منقار دارند. بنابراین اکنون ما نظریهای در دست داریم که چرا ویل اسمیت و مادر پیتر سینگر شایستۀ مراقبتاند اما مرغها چنین نیستند.
فقط مشکل اینجاست که این آشکارا نظریهای بد است. شاید مادر شما هنرمند مفهومیِ سرشناسی باشد که قبل از ابتلا به آلزایمر از طریق جراحی برای خودش منقار گذاشته باشد. این امر او را با مرغ در یک مقوله جای خواهد داد. شما میتوانید استدلال کنید که مادرِ دچار زوال عقلْ ارزش بیشتری دارد زیرا او تداوم فیزیکی مادری است که شما دوستش داشتهاید. اما این استدلال معتبر نیست: روزی، بدن او به اسکلت تبدیل خواهد شد و شما نخواهید خواست که مادر اسکلتی را به شام دعوت کنید.
اینها هر دو نظریههایی تقریباً احمقانهاند؛ واضح است که ما میتوانیم بهتر از این عمل کنیم. اما من آنها را مطرح میکنم تا، دربارۀ دشواری ذاتی نظریه بهعنوان ابزار، نکتهای را روشن سازم.
بخشی از آنکه این معمای مادر/مرغ اینقدر دشوار است، تعارض آن با دو باور متناقض ما دربارۀ آدمیان است:
۱. آدمیان موجوداتی معنادار هستند؛ کارهای آنها معنادار است.
۲. آدمیان مثل هر چیز دیگر اشیایی دارای علتاند، درست بههمان اندازه بیمعنا که آتشهای جنگلی.
…