روزگار سپریشدهی فلسفه
عنوان کتاب در حقیقت نام یکی از سخنرانیهای ریچارد رورتی1، فیلسوف معاصر آمریکایی، است. او این سخنرانی را در انجمن تورینو ایراد کرده است و بعدها متن آن به شکل مکتوب منتشر شده است. به نظر میرسد گزینش ریزعنوان «یافتن مبنایی مشترک میان فلسفه و دین» برای این کتاب چندان مناسب نباشد، چرا که تمام سخن رورتی این است که هیچ مبنایی مشترکی میان این دو وجود ندارد. در واقع او معتقد است که همهی ما باید انتخابی شخصی داشته باشیم و در نتیجه نه میتوان دین را به سمت آموزههای فلسفی سوق داد و نه میتوان فلسفه را با دین آشتی داد. در واقع میتوان گفت که گفتار رورتی بیانیهای علیه دین در دنیای امروز است.
سخنرانی یادشده کوتاه است و تمام حجم کتاب را به خود اختصاص نداده است. این کتاب مشتمل بر دو مقاله دیگر نیز میباشد که یکی با موضوع «معرفی فلسفه رورتی» توسط جفری. دابلیو. رابینز2 و دیگری با موضوع «آثار تفکر رورتی بر فلسفه دین» توسط جی.الیجا دان3، نگاشته شده است.
فلسفه رورتی زیرمجموعه فلسفههای پست مدرن است. رورتی نسبیباوری4 است که حداقل با سه گروه در نزاع است:
- الهیدانان
- مبناگرایان
- ایدئولوگهای سیاسی
نزاع وی با این سه گروه از آن رو است که فلسفهاش بر هیچ مبنایی مبتنی نیست. در حقیقت رورتی به هیچ گزاره پیشینیای برای برپاکردن یک نظام فلسفی اعتقادی ندارد. او یک فیلسوف پستمدرن است به این معنا که به نسبیت قائل است؛ آن هم نسبیتی که در جدال با هر شکل از مبناگرایی5 است.
رورتی در آغاز مسیر حرفهای خود، دو دهه عضو هیئت علمی دانشگاه پریستون بوده و به عنوان یک فیلسوف تحلیلی مقالات دقیقی را در این موضوع به انتشار رسانده است. گاه از زبان برخی فلسفهخوانان آماتور شنیده میشود که میگویند «پایان فلسفه نزدیک است» یا «فلسفه راه به جایی نمیبرد» و …. . این در حالی است که شخصی مانند رورتی که یک فیلسوف حرفهای است تازه در سالهای پایانی کارش رفتهرفته همراه با خروج از هیئت علمی دانشگاه پریستون و تصدی منصب استادی در دانشگاه ویرجینیا، از پاردایم فلسفه تحلیلی و مبناگرایی فاصله گرفت و کمکم به پستمدرنیسم نزدیک شد.
رورتی به دنبال نفی «مادربودن» و «واقعنمایی» فلسفه است. به نظر وی فلسفه نه آینهای برای طبیعت است تا بتوان به وسیلهی آن چیزی از واقع را به شکلی درست درک کرد و نه جنبهای «مادرانه» نسبت به سایر علوم دارد. در واقع به نگاه رورتی فلسفه صرفا یکی از انواع تفکر در باب واقعیت است، نه تنها راه تفکر. همانطور که یک شیمیدان چیزهایی را با هم ترکیب کرده و به یک محصول تازه میرسد، فیلسوف نیز با ترکیب چند گزاره به یک نتیجه میرسد. این نوع نگاه به فلسفه رفتهرفته رورتی را به آنجا میرساند که حتی علیه فلسفه نیز موضع گرفته و پایان آن را اعلام کند. رورتی در مصاحبهای که روحالله محمودی اخیرا آن را ترجمه کرده است، میگوید:« این روزها دائما بابت این که این همه فلسفه خواندهام، تاسف میخورم. کاش به جای این همه فلسفهخواندن، شعر خوانده بودم.»
گرچه رورتی در ابتدا به فکر تاسیس یک شاخه پساتحلیلی بود، اما کمکم به تخطئه فلسفه رو آورد. با دقت در این مساله میتوانیم با نگاه رورتی در این گفتار همراهی بیشتری داشته باشیم. در حقیقت او در این گفتار در پی ایجاد یک نوع تقابل بین فلسفه خود و الهیات هستیشناسانه است. به عبارت دیگر رورتی معتقد است که میتوان در باب این مساله که «سعادت بشر در گروی چه چیزی است؟» دو رویه را در پیش گرفت:
- میتوان همچون کلیسای کاتولیک سعادت بشر را در گروی گزارههایی عام، جهانشمول و فراتر از درک بشر دانست.
- میتوان اساسا منکر هر مبنایی شد و صرفا قائل به این بود که ما انسانها برای رسیدن به سعادت، باید ییش از پیش به یکدیگر فایده رسانده و بیشترین حد از میل عمومی را ارضا کنیم.
در کتاب آمده:… خرافات عبارت است از باور به آنکه هر آرمان مشروع باید به نحوی پایه در چیزی از پیش موجود داشته باشد، چیزی متعالی که این آرمان پیشروی ما قرار میدهد. آنچه پاپ ساختار هستی بشر میخواند نمونهای است از چنین موجودیت متعال. سانتایانا گفته، و من هم با او همعقیدهام، که تخیل انسان تنها منشأ آرمانهای اخلاقی است. سانتایانا امیدوار بود آدمیان سرانجام دست از این تصور بردارند که آرمانهای اخلاقی باید پایه در چیزی بزرگتر از خویشتنشان داشته باشد. او امید داشت ما به جایی برسیم که چنین آرمانهایی را مخلوق انسان بینگاریم و هیچکس از آن آسیب نبیند…
رورتی گفتار خود را با نقل قولی از پاپ شانزدهم در خصوص «گلایه از دشواری بیان عقاید کلیسا در دوران جدید» آغاز میکند. از جمله این که امروزه دیگر به راحتی نمیتوان همجنسگرایی را انحرافی در ذات انسان به شمار آورد. رورتی در ادامه میگوید: «من خود از جایی میآیم که اگر کسی بخواهد درباره همجنسگرایی بد صحبت کند، حتما او را تقبیح میکنند. پس به نظر میرسد روزی که پاپ از آن میترسید، فرا رسیده است. ما امروزه در دنیایی هستیم که تکثرگرایی فرصت هر نوع موضعگیری سرسختانه را از ما گرفته است. سخن پاپ ما را به این پرسش میرساند که آیا باور کلیسا در خصوص وجود ساختار هستیشناسانهای که اخلاق باید بر پایهی آن بنا شود، صحیح است یا باید اخلاق را بر مبنای فایدهگرایی بنا کرد؟» رورتی خود از طرفداران فایدهگرایی بوده و در ادامه از این تقابل سخن میگوید. او با بیپایهانگاشتن هستی، سعی در تضعیف موضع مقابل خود دارد. در نگاه رورتی دین و شعر هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند؛ به این معنا که هر دو زاییده تخیل هستند. در واقع دین همان شعری است که در زندگی ما دخل و تصرف کرده و بر آن تسلط دارد. رورتی نه تنها دین و شعر، بلکه هر فلسفهای را نیز زاییده تخیل میداند. او در تمام این مقاله همواره دو نوع نگاه را در تقابل کامل با یکدیگر میبیند:
- بنیانانگاری: منظور از بنیانانگاری، بنیادگراییای که امثال داعش به آن گرفتار هستند، نیست. بلکه منظور اعتقاد به این نکته است که «آرمانها وقتی معتبرند که پایه در واقعیت داشته باشند.» قطعا کلیسا، تفکرات دینی و بسیاری از فلسفههای مبناگرا به این تعریف از بنیانانگاری ملتزم بوده و نسبیگرایی را نفیکننده این دیدگاه به حساب میآورند.
- نسبیگرایی: ما در نسبیگرایی به دنبال این هستیم که میل بیشتری از انسانها را ارضا کنیم.
رورتی هم بنیانگرایی و هم نسبیگرایی را زاییده تخیل میداند. او در این باره تعبیر جالبی دارد:
«بنیانانگاری تخیلی عمودی و روبهبالا و در پی چیزی است که فراتر از ما قرار دارد، اما نسبیگرایی تخیلی افقی است که به دنبال هیچ امر بالادستیای نیست، چرا که نسبیگرایی در پی همکاری هر چه بیشتر ابنای بشر با یکدیگر، در همین سطح است.»
نویسنده اصولا به چیزی به نام «صدق» قائل نیست. او در کتاب دیگر خود به نام «صدق به چه کار میآید؟» – که آقای روح الله محمودی آن را ترجمه کرده است – در تلاش است تا تمام نظریات صدق را با بحرانی مواجه کند که نتوانند از پس پاسخدادن به پرسش اصلی بربیایند. نویسندگانی همچون رورتی با تاریخی مواجه هستند که در آن دائما آرمانها در حال جابجایی بودهاند. این دیدگاه سبب میشود تا چنین نویسندگانی معتقد به این باشند که چیزی به نام نقطه آرمانی قطعی وجود ندارد، بلکه این خود ما هستیم که باید آرمانهایمان را بسازیم.
رورتی خود به پیروی از لیبرالیسمی که جان دیویی، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، از آن دفاع میکرد، معتقد است که لیبرالیسم در حال حاضر بهترین راه شناختهشده برای رسانیدن ابناء بشر به خیر عمومی است.
خلاصه این که نکتهی کلیدی در تفکر رورتی این است که هیچیک از بنیانانگاری و نسبیگرایی را بر یکدیگر ترجیح نمیدهد، چرا که او قائل به هیچ ملاک و معیار تامی برای ترجیحدادن یک نگاه بر دیگری نیست و در نتیجه ما را در انتخاب یکی از این دو دیدگاه مختار میداند.
کتاب پیشرو مشتمل بر چهار بخش است:
- پیشگفتاری از جفری دبلیو. رابینز با عنوان «ریچارد رورتی: راهنمایی فلسفی برای سخن گفتن از دین»
- مقدمهای از جیانی واتیمو
- گفتاری از ریچارد رورتی با عنوان «اخلاقی برای زندگی امروز»
- مؤخرهای از جی. الیجا. دان با عنوان «فلسفه، دین و باور دینی پس از رورتی»
فیلسوفی بیتکلف
شهرت یا شاید حتی سوء شهرت رورتی به سبب بیطرفی فلسفی اوست. به هنگام مرگ رورتی در سال ۲۰۰۷ و در هفتاد و پنج سالگی، روزنامههای سراسر ایاات متحده و اقصی نقاط جهان در عین حال که از او به عنوان یکی از تاثیرگزارترین فیلسوفان معاصر تمجید میکردند، توضیح میدادند که «او با شیوهی بیتکلفش هزاران سال میراث فلسفی را کنار گذاشت. او در اتوبیوگرافی مختصرش با عنوان «تروتسکی و ارکیدههای وحشی» مینویسد: «من چهل سال در جستوجوی راهی منسجم و قانعکننده برای بیان این دغدغهام بودم که فلسفه، اگر قرار باشد به کاری بیاید، به چه کاری میآید.»
شناسنامه کتاب:
عنوان اصلی کتاب: An Ethics for Today: Finding Common Ground Between Philosophy and Religion
نویسنده: ریچارد رورتی
مترجم:علی سیاح
ناشر: نشر چشمه، ۱۳۹۷
سال انتشار نسخه انگلیسی: ۲۰۱۰
تعداد صفحات نسخه ترجمه: ۹۴
قیمت چاپ ۱۳۹۷: ۱۲۰۰۰ تومان