مرگ وجدان اخلاقی محصول عقلگرایی دوران مدرن است
با پیدایش مدرنیته جهان اجتماعی عاری از معنا شده است. همین جهان اجتماعی، افکار اجتماعی و رفتار اجتماعی انسان را شکل میبخشد. عقلانیت (مدرنیته) نبض جهان را در دست خود دارد. هرچه تمدن و تکنولوژی جلوتر میرود اخلاقیات عقبتر و رشد بیش از اندازه فرهنگ عینی فرد را به زیست عینی محض تقلیل میدهد و افکار او را خلق میکند. لذا افکار چیزی بیش از تنظیماتی با موقعیت اجتماعی نیستند. حتی امیال و ترجیحات افراد از درون خود فرد نشئت نمیگیرد بلکه به نحو اجتماعی تولید میشود و صرف پذیرش این سبک از معرفت بدون ملاحظات سنجیده تبعات خاصی نیز با خود در حوزه مبانی معرفتشناسی اخلاق به ارمغان خواهد آورد.
یکی از تبعات این روند بیحسی اخلاقی است. یعنی فرایندهای اجتماعی میتواند نوعی بیحسی اخلاقی پدید آورد که در آن فعالیتهای غیراخلاقی بخشی عادی از زندگی روزمره به نظر میرسند و این همان اجتماعی شدن انحراف است. اگرچه نگرشهای اخلاقی از برخی جهات خاستگاه اجتماعی دارند و به لحاظ اجتماعی الزام آورند و افراد را تحت فشار قرار میدهند، این اجماع فرهنگی خود نوعی هژمونی (اجبار و کنترل عقلانی و فرهنگی) تلقی میگردد و هیچگاه نباید جامعه فعالیتهای ذهنی و حقیقی انسان را محدود کند. و پذیرش و اجرای طرح اخلاقی به وسیله جامعه دلیلی بر حقانیت آن نیست.
اگر مبدأ و منشأ تفکر اخلاقی از طرف تحمیل قواعد اجتماعی باشد بدون شک حقیقت اخلاقی نادیده گرفته میشود و قوانین اخلاقی و اجبار اخلاقی جایگزین حقیقت اخلاقی و کمال اخلاقی خواهد شد که با فوران کمیت اخلاق بدون کیفیت اخلاق رو در رو و روبه رو خواهیم شد. همچنین تحمیل یک سری الزامات اخلاقی از یک قانون اخلاقی ثابت بیرونی فاشیسم یا دیکتاتوری تلقی و منش انسانها را کاملاً غیردموکراتیک بار میآورد و پایههای معماری اخلاقی را متزلزل خواهد کرد.
این قوی بودن قواعد اجتماع در زندگی مدرن امروزی ضعیف شدن حقایق اخلاقی را نشانه میگیرد و سایههای بحبوحهٔ زوال اخلاقی تهدید کننده بر زندگی بیشتر و بیشتر نمایان میشود.
تعالی اخلاقی در تجمیع لذت و درد نیست، بلکه در تنظیم آنهاست.
زندگی ما خالق اندیشه ما، و اندیشه ما مخلوق زندگی ما گشته است. به زبان دیگری میتوان گفت که افکار اجتماعی ما بازتاب جهان اجتماعی ما است نه جهان ذهنی. همه ما یکجور و یکدست شدهایم لذا همه ما نیز به یک طرز فکر میکنیم و جامعه را ساختهایم. زمانی که همه ما یک جور میاندیشیم نشان از این است که هیچکدام از ما نمیاندیشیم اما در جامعه هستیم و از یک نوع حیات زیستی برخورداریم بدون گذران حیاتی انسانی.
از تمهای محوری مدرنیته میشود به عقلانیت و فرد گرایی اشاره کرد که هر دو بیش از حد خود به معراج رفته و تجلیل شدهاند و در مقابل به همان میزان اخلاق و وجدان تحلیل رفته است. از عقلانیت میتوان نکتههای ارزشمندی را بیان کرد. شاید همین کافی باشد که علم و عقل معجزهٔ حی و حاضر این جهان و اکنون ماست و اینکه تقدس فردگرایی انسان را از ستم فکری و استبداد فکری جامعه رها کرده است که نویدبخش استقلال فکری است. یعنی آزاد از بردگی فکری و تصمیم اخلاقی دیگران، اما دریغ از آنکه متقابلاً برده تمایلات خود گشته نه مطیع وجدان اخلاقی.
در عین آزاد شدن، برده صرف امیال خود گشته است و با صرف لذت و درد اخلاق را واکاوی میکند فارغ از اینکه تعالی اخلاقی در تجمیع لذت و درد نیست، بلکه در تنظیم آنهاست.
بدون شک از این موارد میتوان به عنوان نجابت فکری یاد کرد که این همان آرمان روشنگری است که با هدف روشنگری متفاوت است. یعنی صرف عقلانیت محض در دنیای مدرن نه موجب روشنگری بلکه موجب تیرگی درک اخلاقی شده است و نه تنها کامیابی اخلاقی را با خود به همراه نداشته بلکه ناکامی اخلاقی را بروز داده است. این تحلیلهای عقلانیت محض تهدیدهای اخلاقی را موجب شده است.
اگر هر امری بیشتر از حد خود بزرگ نمایی شود به کاریکاتوری از آن امر منجر میشود و نقطه مقابل آن بدون استثنا امر دیگری نادیده گرفته میشود. مصداق آن در حوزه اخلاق بدون شک مفهوم وجدان است چون هم عقل و هم فردگرایی علیه اخلاق و وجدان اخلاقی در جامعه شوریدهاند. عقلگرایی و فردگرایی از مختصات جامعه مدرن است. اما فردگرایی دنیای امروزی بسی پا فراتر نهاده و رنگ و بوی «خودخواهی» را به خود گرفته است. عقل گرایی نیز منجر به گستاخی اومانیستی شده است. لذا عقلانیت فرع بر زندگی اصیل است نه اصل. شاید تنها پادزهر مسموم جامعه اخلاقی کنونی همان وجدان اخلاقی باشد.
کانت بیان میدارد انسان تکلیفهای اخلاقی را به حکم عقل در وجدان خود احساس میکند و مبدأ افعال اخلاقی را وجدان مینامد. حتی روسو نیز بیان میدارد که اگرچه گاهی عقل ما را گمراه میسازد اما وجدان کمتر به خطا میرود. در اومانیسم جدید نیز خداوند از پایگاه اخلاق حذف و به جای آن وجدان نشانده شده است چون هر انسانی دارای یک وجدان اصیل اخلاقی است. اخلاق از الهامات وجدان است فرمانی از درون انسان به انسان، وجدان قطبنماست. همچنین افلاطون وجدان را در قالب خودآگاهی ظرفیت ارزیابی خویشتن مینامد.
حضور اخلاق متکی بر عقل به تنهایی نشان از غیبت وجدان اخلاقی در جامعه کنونی ماست.
متاسفانه وجدان که همواره حقیقت را خلق میکند دچار کسوف شده است و یک جنگ تمام عیار هابزی در جریان است. اگرچه همه با عقلانیت، منطق و فردگرایی پیشروی میکنیم اما به همان اندازه در وجدان اخلاقی در حال پسروی هستیم. حضور اخلاق متکی بر عقل به تنهایی نشان از غیبت وجدان اخلاقی در جامعه کنونی ماست.
این امر در زندگی اقتصادی امروزی نمایان است که منجر به بیتوجهی به رنج دیگران است و مخرج مشترک تمام زندگی امروزی شده است که از آن صرفاً به منفعت یاد میشود، نه طمع. اقتصاد و زندگی اقتصادی خود زندگی را مستعمره خود کرده است. یعنی اقتصاد به عنوان یک «دانش امپریالیست» تلاش کرده است نشان دهد که چگونه دانش اقتصادی تلاش میکند تمامی دیگر حوزهها و دانشها را تحت سلطه خود قرار دهد و برای تمامی مسائل زندگی بشر صرفا راه حل اقتصادی ارائه نماید بدون در نظر گرفتن شان انسانی و اخلاقی. این امپریالیسم اقتصادی بر زندگی حاکی از تجزیه و تحلیل زندگی صرفاً بر مبنای منطق اقتصادی است که این روند منجر به جزئینگری اخلاقی میشود و استدلالهای اقتصادی و عقلانی عرصه را بر ادراکهای اخلاقی در زندگی تنگ خواهند کرد.
خروجی اخلاق متکی بر عقل، حتی «اخلاق اجتماعی اقلی» هم نخواهد بود که بیانگر این است که افراد یک جامعه اخلاقاً موظفند به دیگران ضرر نرسانند، چه رسد به «اخلاق اجتماعی اکثری» که افراد یک جامعه اخلاقاً موظفند به دیگران نفع برسانند. لذا سنجش اخلاق الزاماً با منطق خود نوعی از بیمنطقی است چون غیراخلاقی بودن نیازی ندارد که که گونهای از غیر منطقی بودن باشد. مثلاً یک فرد تبهکار نیازی ندارد که غیرمنطقی باشد. سخن آخر اینکه اگر جرم را با معیار قانونی بسنجیم مبانی معرفتشناسی اخلاق نادیده گرفته میشود. اما اگر معیار جرم در اجتماع حقایق اخلاقی باشد قضیه کاملاً متفاوت است. به زبان دیگر اخلاق فراتر از منطق است بعضی رفتارها اخلاقیاند اما منطقی نیستند مثل صدقه و بخشش مال به افراد نیازمند.
اخلاقیات سازگار با خرد است اگرچه خرد آن را الزامی نساخته است، خرد نیازمند اخلاقیات نیست. همه بر علیه همایم اگرچه برنده همان بازنده است. از بعد نمود و دمساز شدن برندهایم ولی در بود و معنا بازنده. لذا رستگاری حقیقی اخلاق در زندگی بدون بازگشت به آگاهی حقیقی از اخلاق امکانپذیر نخواهد بود و تبیین نادرست از اخلاق درک نادرستی از آن به بار میآورد.
سپاس از تامل قابل تقدیر .
سپاس از تامل قابل تقدیر .
با سڵام
سپاس از نویسنده ی گرامی
دڪتر حسینی
متن نویسنده به موضوع بسیار جدی پرداخته است ”
اما دو اشڪاڵ از نگاه بنده
یڪ اینڪه مفاهیم و اصطلاحات بسیار نامفهوم و گنگی دارد ڪه برای من مخاطب عادی قابل هضم و درڪ نیست .
دوم اینڪه بسیار ڪلی و مبهم می باشد .