درسهای ارسطو برای مردان سیاست
اودیسیوس1 ناخدای خوبی بود، به همین خاطر، حواسش بود تا سخنی از هیولای ششسَری که آماده قاپیدن و زندهزنده بلعیدن دریانوردانش بود، به میان نیاید. نگران بود خدمه کشتی آنقدر بترسند که «وحشتزده پاروها را رها، و دور هم جمع شوند» (ادیسه)2. سرسی3 به او هشدار داد که این جانور (سکولا)4، «دوزاده پا، شش گردنِ خیلی دراز و در آخر هر گردنْ یک سرِ وحشتناک با سه ردیف دندانِ درشت و فشرده دارد». توصیه دیگرش این بود که غار سکولا مسیر بهتری برای ورود به کانال است، زیرا در آن سوی کانال هیولای دریایی وحشتناکی (خاروبدیس)5 وجود دارد که میتواند کل کشتی و خدمه را ببلعد. او گفت «از دست دادن شش خدمه، نسبت به از دست دادنِ دفعیِ همه آنها، بهوضوح ارجحیت دارد».
همین طور که کشتیشان به تنگه نزدیک میشد، اودیسیوس گفت «دوستان من، ما با دشواریها بیگانه نیستیم.» به خدمهاش یادآوری کرد که نقشه زیرکانه سیکلوپ6 را نقش بر آب کردند. سپس به پاروزنان گفت «مردانه پارو بزنید». به ناخدای خود چنین توصیه کرد «هشیار باش، چراکه سکان کشتی در دستان توست. آن را از دود و موج دور نگه دار و از صخرهها دور نشو. هرچه میخواهی بکن، ولی نگذار از مسیر منحرف شود زیرا همگی غرق خواهیم شد.» سپس اودیسیوس زرهاش را پوشید، نیزههایش را برداشت، به عرشه رفت و تلاش کرد تا سکولا را ببیند. ناگهان خاروبدیس آب بسیار زیادی بلعید و گرداب عمیقی شکل گرفت، بهنحوی که صخره و شنهای بستر دریا را نمایان کرد: «هنگامی که در این سو، با ترس در چشمان مرگ خیره شده بودیم، سکولا شش نفر از خدمه مرا رُبود.» او با گردنهای درازش که شبیه نخ ماهیگیری بود، آن مردان را به غار خود کشید. «ترحمانگیزترین صحنه» وقتی بود که «با دستان دراز و فریاد» نام اودیسیوس را صدا میزدند.
ارسطو و کشتی حکومت
احتمالاً ارسطو (۳۲۲-۳۸۴ پیش از میلاد) وقتی از استعاره دریانوردان در کشتی برای پاسخ به سه تا از دیرپاترین پرسشهای اندیشه سیاسی استفاده میکرد، به مخمصه اودیسیوس اندیشیده بود. آن سه پرسش اینها هستند: اولاً، آیا «فضیلتِ شخص خوب و شهروند خوب، یکی است یا نه»؛ ثانیاً، آیا «فضیلت حاکم خوب همان فضیلت شخص خوب است» و دستآخر، آیا حکمت و فضیلت را میتوان آموزش داد. ارسطو نوشت «شهروند هم مانند دریانورد، عضوی از اجتماع است». «دریانوردان کارکردهای مختلفی دارند. برخی از آنها پاروزن، دیگری ناخدا و سومی دیدهبان و چهارمی هم با نام مشابهی توصیف میشود. در حالی که تعریف دقیق فضیلت برای هر یک از آنها منحصر به فرد است، اما در عین حال، یک تعریف مشترک به همه آنها قابل اطلاق است. زیرا همه آنها غایت مشترکی دارند که همان ایمنی در ناوبری است.»
ارسطو اصطلاح «فضیلت» را به معنای «خوبی و حسن انجام یک کارکرد» به کار میبرد. قوت و مهارتِ پاروزنی است که باعث میشود یک پاروزن را خوب بدانیم. از دیگر سو، سکاندار کشتی، کسی است که در ناوبری چیرهدست است. دیدهبان هم باید دانش و بینشی برای تفسیر و فهمِ حرکتِ ابرها، بادها، جزرومد و جریان آبوهوا داشته باشد. در این وضعیت، اینکه پاروزنان بهطور کلی مردمان خوبی هستند، کماهمیتتر از این است که بهطور خاص مهارت یا تواناییِ خوبْ پارو زدن داشته باشند. همین امر، درباره دیگر خدمه کشتی هم صادق است. ناخدا فعالیتهای خدمه کشتی را برای «خیر همه کسانی که به مراقبت از آنها متعهد است»، هماهنگ میکند. در حالی که ممکن است پاروزن، سکاندار یا دیدهبان بر اساس عملکرد مختصِ خودشان قضاوت شوند، ناخدا بر مبنای غایتِ سالم به مقصد رساندن کشتی به بندرگاه قضاوت میشود.
یک شهروند میتواند جنگاور، معلم، دریانورد یا پزشک باشد. لزومی ندارد که همه شهروندان به یک اندازه فضیلتمند باشند، چراکه شهروندان و صور قانون اساسی گوناگون است. برخی شهروندان ممکن است واجد حکمت عملی باشند، اما همه حاکمان باید حکمت داشته باشند.
اودیسیوس بهخاطر خیر و مصلحت خدمه خود، بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرد. اما درباره سکولا چیزی نگفت، چراکه نمیتوانست از خدمهاش توقع داشته باشد که به اندازه خودش شجاع باشند. تسلط او بر دریانوردانش، بر اساس احترام و دوستی بود، نه زور یا درجه نظامی. آنها میتوانستند نافرمانی کنند. در واقع، اندکی بعد از گریختن از دست سکولا و خاروبدیس، آنها از دستور او مبنی بر پرهیز از وسوسههای «لذیذ» جزیره هلیوس پسر هیپریون،7 سرپیچی کردند. هنگامی که جانشین او، اوريلوکوس،8 علیه او شورید و خدمه را به سمت جزیره هدایت کرد، اودیسیوس گفت «من مجبورم که به زور تن دهم. من یک نفر در برابر بسیاری هستم.» اما هومر بر عاقبت نافرمانی آنها تأکید میکند. پس از اینکه خدمه غذای هلیوس را خوردند، کشتیشان نابود شد و تنها اودیسیوس زنده ماند.
آیا میتوان فضیلت را آموزش داد؟
گفتم اودیسیوس گرچه خدمه خود را فریب داد، اما ناخدای خوبی بود. چرا؟
اولاً اینکه او همیشه خدمه خود را بر همه چیز مقدم میداشت و هرگز بهخاطر در خطر بودن خودش عقب نمینشست. ثانیاً او آنها را به دریانوردان بهتری تبدیل کرده بود. اودیسیوس شجاعت و ازخودگذشگی خدمهاش را به کار میگرفت، نه ترسها و انگیزههای بزدلانه آنها را. دشوارترین تنگنا، فدا کردنِ تعدادی اندک برای امنیت تعدادی زیاد است. طلب و تحقق این فداکاری بر گرانبهاترین منبع سیاست استوار است: ایده خیر عمومی و توانایی افزایش آن بهوسیله صورتبندی امر خیر. آیا میتوانیم خیر را در مردم و حاکمان خود پرورش دهیم؟
فیلیپ دومِ مقدونی،9 ارسطو را بهعنوان معلم پسرش، اسکندر،10 برگزید. بنابراین، پرسش «آیا میتوان فضیلت را آموزش داد؟» برای ارسطو، پرسشی فرضی نبود. در رمان حد وسط زرین11 (۲۰۰۹)، نوشته آنابل لیون،12 ارسطو از اسکندر میخواهد که یک فضیلت را نام ببرد. اسکندر که رویای افتخار در سر دارد، «شجاعت» را نام میبرد. ارسطو توضیح میدهد که فقدانِ شجاعت، بزدلی است، درحالی که افراط در شجاعت، تهور است. در ابتدا، اسکندر معلم خود را مسخره میکند و استدلال او مبنی بر اینکه فضیلت همان پیروی از حد وسط یا راه میانه است را پیشبینی میکند و میگوید «شما… برای میانمایگی ارزش قائلید.»
ارسطو پاسخ میدهد «به هیچ وجه». «میانهروی و میانمایگی یکی نیستند. اگر کمکت میکند، افراط و تفریط را اموری اغراقشده در نظر بگیر. آنچه میجوییم، یعنی حد وسط، چیزی است که اغراقشده نباشد. میانمایگی چنین نیست، متوجه میشوی؟»
در این هنگام، اسکندر به برادرش که بهخاطر معلولیت جسمی و روحی از او شرمنده بود، اشاره کرد. پرسید «من در مقایسه با او افراط محسوب میشوم؟» ارسطو از او میخواهد تا یک روز را در ساحل با برادرش سپری کند. میخواهد به او درس بزرگمنشی دهد، یعنی میانهروی [اعتدال] در قبال زیردستان. درس دیگر ارسطو این است که فضیلتها یکدیگر را تقویت، یا چنانچه امیلی رورتی13 میگوید «دستهجمعی شکار» میکنند. ارسطو میدانست که شاگرد جوانش مغرور و بیرحم است. نمیتوانست بدون توسل به بزرگمنشی، شجاعت مدنی (احساس شرم نسبت به امور پست) را پرورش دهد. فهم آن مستلزم نوعی شخصیت و قوه داوری است که ارسطو «حکمت عملی» (فرونسیس) مینامید. حکمت عملی «توانایی فرد است برای مداقه درباره اموری که خوب و مصلحتآمیز» و «بهصورت کلی، موجبِ زندگی خوب است.»
ارسطو حکمت عملی را فضیلتِ فضیلتها یا سلطانِ فضیلتها میدانست. کسی مثل اسکندر حکمت عملی هم نداشته باشد، شاید بتوان برخی خوبیها مانند مهارت جنگاوری را به او نسبت داد. اما چنین فردی نمیتواند در قبال کسانی که سرزمینشان را فتح کرده، از خود بزرگمنشی بروز دهد، چراکه شخصیت و قوه داوری ندارد. او جنگاوری نیرومند و رعبانگیز است، اما شخصیْ بد و در نتیجه، حاکم بدی است. «فضیلتِ حاکم با فضیلتِ شهروند متفاوت است»، و به یک اندازه هم شایسته تحسین نیستند. یک شهروند میتواند جنگاور، معلم، دریانورد یا پزشک باشد. لزومی ندارد که همه شهروندان به یک اندازه فضیلتمند باشند، چراکه شهروندان و صور قانون اساسی گوناگون است. برخی شهروندان ممکن است واجد حکمت عملی باشند، اما همه حاکمان باید حکمت داشته باشند.
چگونه میتوان حکمت عملی را کسب کرد؟ پاسخ ارسطو چنین بود: با تمرین میانهروی [اعتدال] در همه چیز.
این نکته چنان که به نظر میرسد آسان نیست. اولین دشواری آن، یافتنِ راه میانه زرین یا حد وسط زرین14 است. این وحد وسط، یک امر ریاضیاتی و محاسباتی نیست، اما نادقیق هم نیست. یک کشتی در یک آبراه باریک ممکن است به یک طرفْ تغییر جهت بیشتری دهد، اما همیشه هم در بهترین مسیر برای رسیدنِ ایمن به بندرگاه باشد. ثانیاً، همانطور که نظریهپرداز سیاسی، کن شارپ،15 اخیراً به من نوشت «هیچ الگوریتم یا قاعدهای وجود ندارد که بتوان به ناوبر آموزش داد تا تحت شرایط متغیرِ جزرومد، باد و آبوهوا بهترین مسیر را بیابد. اما ناوبر میتواند از طریق تمرین و شاگردیِ متخصصان باتجربه و ماهر، حد وسط را در شرایط متغیر بیابد. دلیل اهمیت زیاد معلمان همین است.»
آیا سیاست اخلاقی را میتوان آموزش داد؟
ارسطو میگوید اگر غایت و مشغله مشترک همه شهروندان، رستگاری اجتماع باشد، هرکسی باید کار خود را بهخوبی انجام دهد. با این حال، همانطور که ناخدا باید کشتی را به بندرگاه ایمن ناوبری کند، حاکم هم باید حکمت و فضیلت داشته باشد تا بتواند از سطح فکرِ برخی شهروندان فرا رود و بر خیر عمومی تمرکز کند.
این اندیشه که حاکمان باید داناتر و فضیلتمندتر از شهروندان عادی باشند با فهم ما از سیاست بیگانه است. ما مسئولانی را که انتخاب میکنیم، شهروندانی نمونه نمیدانیم. خوب است که این اندیشه بهظاهر عجیبِ ارسطو ما را به اندیشیدن درباره این پرسش وا دارد: چرا سیاست در نظر ما چنین خوار و خفیف شده است؟
ارسطو دموکراسی را به معنای مشارکت مستقیم شهروندان در مناصب حکومتی میدانست. دموکراسی زمانی ممکن است که یک حکومت «بر اساس اصل برابری و همانندی شکل گرفته باشد»، که شهروندان در آن «چنین فکر کنند که باید مناصب را بهنوبت به عهده گیرند». حال میفهمیم که چرا ارسطو (مانند بسیاری از معاصرانش) دموکراسی را سیستمی حکومتی میدانست که بهدشواری محقق میشود: مستلزم این بود که همه شهروندان یا دستکم کسانی که مناصب حکومتی را به عهده دارند (ارسطو گمان میکرد که علیالاصول هر شهروندی میتواند باشد)، حکمت عملی داشته باشند.
استعاره کشتیِ ارسطو متضمن این معناست که اصحابِ قدرت به منظور تحقق اهداف مشترکی که با مردمِ تحت حاکمیتشان دارند به حکمت عملی نیاز دارند. اما باید توجه داشت که دلمشغولی ارسطو یک قاعده خاص بود که «بر افراد آزادی که در یک محل متولد شدند، قابل اعمال بود». او به نوعی رابطه که میان شهروندان آزاد وجود داشت میاندیشید، نه رابطه میان برده و ارباب (چراکه برده از روی ضرورت و اجبار اطاعت میکند، نه بنا به عقل). تحقق رابطه مورد نظر او، مستلزم حکمت عملیِ معطوف به فهم چگونگی تأمین خیر عمومی است. به همین خاطر، ارسطو این نظر را میپذیرد که «هر آن کس که اطاعت کردن را نیاموخته باشد، نمیتواند فرمانده خوبی هم باشد». اما هر ناخدا، معلم یا حاکمی هم این حکمت عملی ندارد و ارسطو این مسئله را مشکلی جدی میدانست.
هانا آرنت16 هم به محوریت حکمت عملی برای دموکراسی اذعان داشت. او در وعده سیاست17 (۲۰۰۵)، سیاست را هنری دانست که بهوسیله آن مشکلات ناشی از تکثر و تفاوتهایمان را حلوفصل میکنیم. هر شهروندی وقتی به سپهر عمومی18 پامیگذارد، باید اهداف و رفتارهای گوناگون خود را متعادل کند. اغلب انگیزههای ما علتی دارد. اما وقتی در اندیشه، داوری و عمل آزادیم و با دیگران برابریم، ایجاد تعادل میان اهداف خود با اهدافِ دیگر اعضای اجتماع سیاسی، چالشانگیزتر است. به همین جهت، حکمت عملی به کار میآید.
بنابراین، خیلی نگرانکننده است که ما به دنبال یاد دادنِ هنر سیاست یا شهروندی به رهبران یا عموم مردم نیستیم. واقعاً شگفتآور است که در زندگی مدرن، نهادهای عمومی هیچ تلاشی برای آموزشِ هنر رهبری به سیاستمداران نمیکنند. در کارهایی که برای خیر عمومی میکنیم، آمادهسازی افراد برای ورود به سیاست عملی هیچ جایی ندارد. گاهی اوقات، احزاب سیاسی قبل از انتخابات به نامزدهایشان آموزشهایی میدهند یا قوه مقننه معمولاً شرایط آموزش اولیه را برای منتخبان جدید فراهم میکند. اما هیچ نهاد دائمی برای تعلیم و تربیت کسانی که میخواهند وارد دنیای سیاست شوند، وجود ندارد. دموکراسیها به افراد تازهکار و بیتجربه برای اداره پیچیدهترین سازمانهای جوامعِ مدرن، مدیریت بیشترین بودجهها و تصمیمگیری برای هر چیز، از قوانین مصوب گرفته تا مقررات جزئی، اعتماد میکند.
چرا سیاستمداران را آموزش نمیدهیم؟
یک دلیل آن این است که باور داریم سیاست را میتوان یاد گرفت، نه اینکه یاد داد. باور داریم یادگیری هم در خود فرآیندِ کار اتفاق میافتد، نه با کتاب خواندن و مطالعه.
همانطور که ناخدا باید کشتی را به بندرگاه ایمن ناوبری کند، حاکم هم باید حکمت و فضیلت داشته باشد تا بتواند از سطح فکرِ برخی شهروندان فرا رود و بر خیر عمومی تمرکز کند.
شکی نیست که سیاست هم مانند هر کار دیگری از طریق تجربه فراگرفته میشود. اما بسیاری از این کارها را میتوان یاد داد. خیلی از کارهای روزمرهای که سیاستمداران به آن میپردازند، کاملاً یاددادنی است، مانند قانونگذاری و تحلیل آن، بودجه، مخارج، لوایح و طرحهای پولی و مالی، قوانین و روندهای مجلس قانونگذاری، کار در کمیتهها، کار در حزب، نقشها و دفاترِ مجلس قانونگذاری، رایگیری، خدمت در حوزه انتخاباتی، مدیریت دفتر حوزه انتخاباتی، ارتباطات سیاسی، ارتباط با کارمندان دولتی، لابیگری و ارتباط با رسانهها. افزون بر آن، مدرسههای حرفهای و تخصصی، روشهای بسیاری برای تقویت مهارتهای افراد از طریق یادگیری تجربی به کار میگیرند؛ از شبیهسازی دادگاه گرفته تا کارآموزی در پزشکی و رزمایش در ارتش.
اِشکال اساسیتر این است که حتی اگر فوتوفن (اگر بتوان گفت) سیاست یاددادنی باشد، اصلا معلوم نیست که بتوان به سیاستمداران تازهوارد خوب بودن را آموخت.
باید اعتراف کرد که افراد در صورتی فضیلت سیاسی را از مدرسه سیاست خواهند آموخت که با احساس و انگیزهای حداقلی برای خدمت به جامعه، پا به عرصه سیاست گذاشته باشند. در حالی که برخی از کسانی که به سیاست روی میآورند، یا دلایل نادرست دارند یا فاقد منش لازم برای تبدیل شدن به سیاستمداری خردمند هستند. البته همین اشکال را میتوان به هر مدرسه تخصصی دیگری هم کرد، مثلاً مدرسه حقوق یا مدرسه کسبوکار. فلسفه وجودی چنین مدرسههایی این است که کار خوب را به افراد تلقین کنند. به همین خاطر، از دید اکثر کارورزها، مدرسه حقوقی که احترام به حاکمیت قانون را ترویج نمیکند، مدرسه کسبوکاری که رفتارهای اخلاقی در کسبوکار را تشویق نمیکند یا یک مدرسه پزشکی که مراقبت از بیماران را محور کار خود قرار نمیدهد، همه ناقصند.
شاید جدیترین اشکال مطرحشده این باشد که سیاست بهنحو اصلاحناپذیری غیراخلاقی و فاسد است، و هرگونه آموزش اخلاقی سیاستمداران، بیسلاح کردن آنهاست در برابر رقبای ماکیاولیستشان.
فرقی ندارد که چه نظری درباره چنین نگاه تیرهوتاری به سیاست داریم (و این نگاه در بافتِ دموکراسی مشروطه19 بیاشکال نیست). چالشِ کسانی که چشماندازی آموزشی به سیاست دارند، تربیت سیاستمدارانی است که در شرایط اخلاقیِ مبهم، داوریهای عقلانی کنند. همیشه در زندگی هر سیاستمداری لحظاتی پیش میآید که وجدان خود را با مقتضیات شغلی خود در تعارض میبیند. مواجهه درست با این شرایط مستلزم آمادگی قبلی است. دستکم ارزش بررسی دارد که آیا ممکن است آمادگی قبلیِ اندک سیاستمداران، آنها را در مواجهه با معضلاتْ اخلاقیتر کند.
بازدید از مدرسهای برای سیاستمداران
یک برنامه آزمایشی برای سنجش ایده مدرسه برای سیاستمداران در دانشگاه بریتیش کلمبیا ارائه شد. مؤسسه قانونگذاران آینده20 برای فراهم کردن شرایطِ آموزشِ عملمحور و فرصت تجربه کردن سیاست در مقام عمل، طراحی شد. افراد در یک دوره عملیِ آخرهفتهای شرکت میکنند که در آن، دانش و مهارتهای سیاسی خود را زیر نظر دولتمردان سابق تقویت میکنند. این سیاستمداران تازهوارد در شرایطی قرار میگیرند که باید بین وفاداری به حزب، نظر رایدهندگان و وجدان خود یکی را انتخاب کند. یاد میگیرند که بین این امور تعادل ایجاد کنند. به همه آنها این فرصت داده میشود تا درباره موضوعاتی مانند اینکه آیا اصلاً به عرصه سیاست وارد شوند یا نه، تأمل کنند. یکی از شرکتکنندگان به من اجازه داده تا تجربهاش را توصیف کنم. من او را جزمین21 مینامم.
در اولین روز این دوره عملی، از شرکتکنندگان میپرسند که چرا میخواهند وارد سیاست شوند. بسیاری از آنها میگویند برای اینکه جهان را به جای بهتری تبدیل کنند. برای اینکه از سخنان کلیشهای فراتر رویم، از آنها خواستند تا داستانهای شخصی خود را بگویند. جزمین درباره خانواده و جامعهاش، سالهایی که به حمایتگری مشغول بود، کار با افراد درگیر با اختلالات روانی، اعتیاد، بیخانمانی، خشونت و فقر سخن گفت. به این نتیجه رسیده بود که «هرچه بخواهیم میتوانیم با دولت لابی کنیم؛ اما قرار نیست نتیجهای بگیریم.» اما داشتن یک کرسی نمایندگی «فرصتی برای ایجاد تغییر است.» حالا میداند که باید مهارتهای سیاسی خود را پرورش دهد، بهطور خاص بفهمد که چه زمانی راهحل ارائه دهد و چه زمانی پا پس بکشد و امور را به دیگران واگذار کند.
دو هفته بعد، شرکتکنندگان در تالار شورای شهر ونکوور جمع شدند. یکی از شهرداران سابق، نقش شهردار و یکی از اعضای فعلی شورا، نقشِ مدیر شهر را ایفا میکرد. شرکتکنندگان درباره افزایش مالیات بر دارایی برای تأمین بودجه جهت حل بحران مواد افیونیِ ونکوور بحث میکردند. جزمین نقش عضو شورا را خیلی عالی ایفا کرد. سپس یکی از همکارانش او را نامزد رهبری حزب کرد. او نامزدی را پذیرفت. وقتی دو مرد باتجربهتر هم نامزد شدند (یکی از آن دو به رهبری یک اتحادیه بزرگ انتخاب شده بود و دیگری به نائب رئیسی انجمنِ حوزه انتخابیه حزب)، جزمین ناگهان عقب نشست. یکی از تسهیلگران از او دلیل کارش را پرسید. مگر نگفت که میخواهد بر آن کرسی بنشیند؟ فکر نمیکرد که فرد مناسبی برای این کار است؟
او اجازه داد نامش باقی بماند و انتخاب شد.
جزمین در بحثی که در پایان روز با او کردند به تفکر درباره تجربهاش ترغیب شد:
تسهیلگر: یک لحظه مجبور شدی بین اقدام کردن و پا پس کشیدن یکی را انتخاب کنی… سعی کن درباره آن فکر کنی.
جزمین: میخواستم ببینم چقدر حرف میزنم و پا را از گلیم خود درازتر میکنم… فکر کردم «خب، آدمای دیگهای هستند که میخواهند این کار رو انجام دهند، خیلی عالی، فقط کافیه پا پس بکشم»، اما در آن لحظه توجه نمیکردم که آدمهای دیگری هم هستند که دوست دارند من این کار را انجام دهم [میخندد].
یک شرکتکننده دیگر: من یکی از طرفداران پروپاقرص تو هستم.
جزمین: ممنونم واقعاً. چون به آن مسئله، اصلاً این طور فکر نکردم. فقط من نیستم که کاری را که میخواهم انجام میدهم، بلکه آدمهای دیگری هم هستند که از من میخواهند این کار را انجام دهم. درست است؟
عضو شورا که نقش مدیر شهر را ایفا میکرد، توصیه زیر را کرد.
عضو شورا: درباره این پرسش که «آیا بیش از اندازه پا را از گلیم خود درازتر نمیکنم؟» باید گفت شاید بله و شاید هم نه. خیلی بستگی به شرایط دارد و واقعاً نمیتوانم درباره آن قضاوت کنم… در این صورت، فقط دو حق انتخاب داری. یا باید خودت پا پیش بگذاری یا باید از فرد دیگری حمایت کنی. اینکه صرفاً عقب بنشینی، خیلی فرق دارد با اینکه بگویی «میخواهم به این فردِ بیتجربه کمک کنم تا کسب تجربه کند.» این یک تصمیم فعالانه و درستْ برخلاف صرفاً عقب نشستن است.
در اولین روز این دوره عملی، از شرکتکنندگان میپرسند که چرا میخواهند وارد سیاست شوند. بسیاری از آنها میگویند برای اینکه جهان را به جای بهتری تبدیل کنند. برای اینکه از سخنان کلیشهای فراتر رویم، از آنها خواستند تا داستانهای شخصی خود را بگویند.
عضو شورا و دیگر شرکتکنندگان، تصمیم او را به این صورت دوباره صورتبندی کردند که این تصمیم پاسخی به «باید اقدام کنم یا عقب نشینم؟ فرد مناسبی برای رهبری هستم؟» نبوده، بلکه تصمیمی درباره چگونگی توجه ما به یک نیاز «بهمثابه یک گروه» بوده است. اینکه چگونه ادامه دهیم به زمینه و مختصات شرایط و اهداف گروه بستگی دارد. جزمین باید بر یک هدف مشترک تمرکز میکرد و سپس راهی برای پیشبرد آن پیدا میکرد. شاید نیاز باشد که خودش پا پیش بگذارد، اما شاید هم بتواند از فرد دیگری حمایت کند.
روز بعد، جزمین با شرکتکنندهای صحبت کرد که میخواست در بحث بر بقیه غلبه کند. از او کمک خواست تا راههایی بیابد تا نظرات مختلف بیشتری در بحثها مطرح شوند. جزمین با راهنمایی به آن شرکتکننده که به نفع کل بحث بود، نشان داد که آنچه کارورزان سیاست به آن نیاز دارند را فراگرفته: حکمت عملی. حکمت عملی، راز یک سیاست خوب است.
دموکراسی و حکمت عملی
ارسطو در سیاست میگفت فرد با خدمت زیر نظر یک ناخدا و فرماندهی یک گروه از خدمه است که میآموزد ناخدای کشتی باشد. به همین شکل، توانایی خوبْ حکومت کردن به مهارتها و دانش هایی بستگی دارد که به بهترین نحو، با تمرین زیر نظر دولتمردان کارکشته به دست میآید. در یونان باستان، پرورش فضایلِ لازم برای حاکمان و شهروندان خوب را دفاعی گریزناپذیر در برابر سفسطه خودبزرگبینی، عطشِ قدرت و عوامفریبی فرصتطلبانه میدانستند. ما انسانهای مدرن، دستکم تا همین اواخر، کمتر دلمشغول این خطرها بودهایم. شاید بیش از اندازه به دوگانگی کاذب میان حکومت قانون و حکومت مردم علاقهمند شدیم و از یاد بردیم که قوانین خودشان اجرا نمیشوند، بلکه این مردم هستند که آنها را اجرا میکنند. وقتی شارلاتانها قدرت را به دست بگیرند، بهترین دفاع در برابر آنها، شخصیت و قوه داوری اطرفیانشان است، نه قوانینِ خشکوخالی. وقتی دفاع از نهادهای ما در دست کارمندان دولت و حاکمان است، نباید دلمشغول پرورش شخصیت و قوه داوری آنها باشیم؟
اگر پاسخ مثبت است، پس آموزش دادن به سیاستمداران را نمیتوان نخبهگرایانه22 دانست. شاید نخبهگرانهتر این باشد که نهادهای عمومی در آماده کردن شهروندان برای عمل به وظیفه مدنی خود کامیاب نباشند. شاید اساساً اکراه داشته باشیم که به دیگر آدمها بگوییم چطور زندگی کنند و بنابراین، انجام چنین کاری را نادیده بگیریم. اما باید بدانیم که یکی از چالشبرانگیزترین ویژگیهای شهروندی دموکراتیک (و سرچشمه تنش میان دموکراسی و لیبرالیسم) این است که اگر بخواهیم دموکراسی بهخوبی کار کند، شهروندان باید فضایل مدنی داشته باشند.
ما روی هم حساب کردیم و باید به هم تکیه کنیم. به همین خاطر است که باید فضیلتمند باشیم. دستکم دموکراسی به شهروندانی نیاز دارد که مدافعان شجاع و قابلاعتمادِ نهادهای دموکراتیک باشند. همان طور که السدیر مکاینتایر23 در کتاب در پی فضیلت24 گفت یونانیان فهمیده بودند که فرد شجاع «کسی است که میتوان به او تکیه کرد.» چنین شجاعتی به یکباره ایجاد نمیشود: باید آن را پرورش داد.
اگر میخواهیم شهروندان را برای زندگی عمومی آماده کنیم، باید از آموزش مدنی قدیمی فراتر رویم. هسته اصلی مأموریت آموزشیِ مدارس دولتی و دانشگاهها باید آمادهسازی مردم برای دموکراسی باشد. باید کارورزان مشتاق را عادت داد تا در جهت خدمت به خیر عمومیْ احساس، تفکر، داوری و عمل کنند. باید از فرصتها برای پرورش دانش، مهارت و انگیزه افراد برای تبدیل شدن به شهروندان یا دولتمردان خوب، بهره گرفت و فضایل مدنی را به آنها القا کرد. برای این منظور، باید این ایده که سیاست، فعالیتی شرافتمندانه است را احیا کرد.
ارسطو گلایه میکرد که سیاستمداران برای آموزشِ چگونگی قانونگذاری به هموطنان خود تلاش چندانی نمیکنند. پس از گذشت دو هزار سال، همچنان این گلایه باقی است.
پی نوشت
- Odysseus
- Odysseus
- Circe الهه جادو در اساطیر یونانی.
- Scylla
- Charybdis
- Cyclops
- Helios Hyperion
- Eurylochos
- Philip II of Macedon
- Alexander
- Golden Mean
- Annabel Lyon
- Amelie Rorty فیلسوف اخلاق و ذهن آمریکاییِ بلژیکیالاصل
- golden mean
- Ken Sharpe
- Hannah Arendt
- The Promise of Politics
- public sphere
- constitutional democracy
- Institute for Future Legislators
- Jasmine
- Elitism
- Alasdair MacIntyre
- After Virtue