تبیین زیستی-تکاملی اخلاق و جهانبینی دینی
در نظریه تکامل داروین، منشأ اشکال جدید حیات بر کره زمین و همچنین تشکیل ارگانیسمهای جدیدتر و سازمان یافتهتر و حتی شکلگیری ماهیت انسان و پدیدههای مربوط به انسان از جمله فرهنگ و دین و اخلاق، به مثابه فرایندهای سازمان یافتهای از تغییرات در نظر گرفته میشوند که تحت تأثیر و کنترل قوانین طبیعی حاکم بر آنها شکل میگیرند. با پیشرفت علم زیستشناسی و کشف ژن و پیشرفت در علم زیستشناسی مولکولی، زیستشناسان درک کاملتر و عمیقتری از تکامل به دست آوردند.
روایت تکاملی از نحوه پدید آمدن انسان در کره خاکی بیان میدارد که انسان یک گونه زیستی است که از گونههای غیر انسان تکوین و تطور یافته است. بقایای فسیلی متعلق به صدها فسیل انسانی از زمان داروین به این طرف کشف شده و چنین اکتشافاتی همچنان با سرعت فزایندهای ادامه دارد.
انسان تنها گونه مهرهداران است که قادر است روی دوپا راه برود و حالت بدن او قائم است. در سایر مهرهداران اندازه مغز تا حد زیادی با اندازه بدن متناسب است اما انسان نسبت به توده بدن بزرگترین و پیچیدهترین مغز را داراست. علاوه بر تغییرات آناتومیکی، انسانها در نحوه بروز رفتارهای فردی و اجتماعی خود باسایر گونهها تفاوت بنیادین دارند. آنها موجوداتی هستند که زندگی گروهی دارند و بصورت اجتماعی سازمان یافتهاند. از صفات مهم و متمایز کننده انسان نسبت به پستانداران نخستین، مؤلفه فرهنگ است. واژه فرهنگ در بیان تکاملی، نهادهای سیاسی و اجتماعی، سنتهای دینی و اخلاقی، زبان، حس مشترک یا سنت عرفی، هنر و ادبیات، تکنولوژی و به طور کلی تمام خلاقیتهای ذهن انسان را دربر میگیرد.
براساس تکامل فرهنگی، سیستم اخلاقی که در حال حاضر در میان نوع بشر وجود دارد در واقع همان سیستمی است که مورد توجه این نوع تکامل قرارگرفته است. این سیستمهای اخلاقی در جوامعی با ویژگیهای خاص رواج یافتهاند.
بروز پدیدهای بنام فرهنگ در جوامع انسانی ریشه در امتیازات خاص گونه انسان داشته است که این گونه را در طول سالیان متمادی مستعد تبدیل شدن به یک موجود فرهنگی- اجتماعی کرده است. از اینرو در نگاه تکاملی، انسان متمدن و با فرهنگ کنونی در واقع از متن طبیعت برخاسته و به لحاظ سرشت و ماهیت زیستی هیچ تفاوتی با گونههای پستتر نداشته است.
فرهنگ انسانی نتیجه بروز نوع منحصربفردی از تکامل است که به آن تکامل فرهنگی (cultural evolution) اطلاق میشود. بر اساس تکامل فرهنگی، فرایندهای زیستی از حدی که بودهاند فراتر رفته و نوعی سازگاری و انطباق با محیط را موجب شدهاند. این نوع تکامل به شیوههای متداول زیستی عمل نمیکند، بلکه از طریق تغییراتی حاصل میشود که خود انسان با دست بردن در طبیعت و بکاربستن فناوری در محیط ایجاد میکند. موجودات دیگر با تغییر یافتن ساختمان ژنتیکی در طول نسلها، در جهت مناسب شدن با نیازهای محیط، از طریق انتخاب طبیعی با محیط سازگار میشوند، اما ظرفیت سازگاری با محیطهایی که نامطلوب یا اصلاح محیط مطابق نیازهای ژنها، تنها در گونه انسان توسعه و تکامل یافته است. براساس تکامل فرهنگی، سیستم اخلاقی که در حال حاضر در میان نوع بشر وجود دارد در واقع همان سیستمی است که مورد توجه این نوع تکامل قرارگرفته است. این سیستمهای اخلاقی در جوامعی با ویژگیهای خاص رواج یافتهاند. چنین سیستمهایی اغلب توسط اشخاصی که نظام ویژه اخلاقی برایشان مفید بوده مورد توجه قرار گرفته است.
جمعی از تکاملدانان بر این باورند پذیرش برخی احکام و فرامین در بسیاری از جوامع یا به جهت تسلط اقتدار مدنی است (مانند جوامعی که دستور به مجازات و یا کشتن مرتکبان زنای محسنه میدهند) و یا بجهت باورها و عقاید دینی. (مانند این گزاره که خداوند شما را نظاره میکند و آنگاه که عمل پلیدی انجام دهید، سزایتان جهنم است.) بنابراین سیستمهای قانونی و و سیاسی نیز بمانند سیستمهای عقیدتی، حاصل تکامل فرهنگی هستند. از نظر این گروه از زیستشناسان تکاملی، منشأ هنجارهای اخلاقی در جوامع انسانی پدیده تکامل فرهنگی در این جوامع است. بدین ترتیب هنجارهای اخلاقی که متمایل به گشترش یافتن هستند، موجب موفقیت اجتماعات انسانی میشوند. از اینرو نظامهای اخلاقی که در جوامع مختلف پایدار ماندهاند، نظامهایی بودهاند که مورد توجه تکامل فرهنگی قرار داشتهاند و مطمئناً افراد چنین اجتماعاتی این توانایی را داشتهاند که درک کنند نظام اخلاقی خاص برای اجتماعشان مفید بودهاست، حداقل تا حدی که با افزایش پایداری و موفقیت در یک جامعه، مزایای خاصی را نصیب افراد آن کردهاست.
آنچه در نگاه تکاملی به مقوله اخلاق مرجعیت دارد نقش بی بدیل انتخاب طبیعی و فرآیندهای تکاملی است که گونهای حس اخلاقی را در انسان تعبیه کردهاند، از اینرو رفتارهای اخلاقی از جمله نوعدوستی (altruism) و ایثار و همدلی (empathy) و حتی زیست اخلاقی در میان انسانها و التزام به نظامهای اخلاقی خاص در طی تکامل گونههای اجتماعی ایجاد گشتهاند. چنین رفتارهای اخلاقی بعنوان انتخابهایی طبیعی محسوب میشوند که امکان بقا و تولیدمثل جاندار را افزایش میدهند. در واقع با ظهور نظریه تکامل نیاز جدی به درنظر گرفتن اساس و بنیانی جدید و متفاوت در علم اخلاق احساس شد، چرا که مطابق نظریه تکامل، انسان موجودی معرفی شد که همچون سایر گونهها در بطن طبیعت رشد کرده و تکامل یافتهاست و از این جهت هیچ برتری و تمایز خاصی با گونههای دیگر ندارد،. به این ترتیب نظریه تکامل و انتخاب طبیعی موجب طرح سوالاتی متمایز در زمینه منشأ رفتارهای اخلاقی در گونه انسان گردید.
از نظر این گروه از زیستشناسان تکاملی، منشأ هنجارهای اخلاقی در جوامع انسانی پدیده تکامل فرهنگی در این جوامع است
ادوارد ویلسون و مایکل روس در سال ۱۹۸۶ در یک مقاله مشترک بیان داشتند که درک این گزاره که «اخلاق وجود دارد» در واقع یک تظاهر اپی ژنیک از ژنهای ماست. و این در اختیار خود انسان است که چنین فهم و اعتقادی را در ذهن خود بسازد و برخی از رفتارها را به لحاظ اخلاقی «رفتارهای خوب» بنامد، واگر انسانها چنین رفتارهایی را دنبال نکنند بدین معناست که سود این رفتارها برای ژنهای انسانی آشکار نشده است. مطالعات اپیژنیک درصدد توضیحی است تا دگرگونی دینامیک و فعال در خصوص رونویسی بالقوه از یک سلول را توضیح دهد. این تغییرات و دگرگونیها ممکن است قابلیت به ارث رسیدن داشته باشند و یا نداشته باشند. هرچند بکارگیری واژه اپیژنیک در مجامع علمی بیشتر برای توضیح فرایندهای توارثی استعمال میشود. همچنین روس و ویلسون توهم فعل اخلاقی را یک سازش انطباقی قدرتمند و موفق زیستی معرفی میکنند، به این دلیل که انسانها باور دارند که اخلاق دارای یک شالوده و بنیان عینی است، درحالیکه چنین نیست بلکه حس اخلاقی و هنجارهای اخلاقی بر خلاف نظر فیلسوفانی چون کانت عینیت ندارند و نتیجه انطباق زیستی گونه انسان بشمار میروند. بنابراین یکی از روشهای توجیه و تبیین رفتار اخلاقی در انسان با تکیه بر فرایندهای زیستی، ناواقع گرایی اخلاقی است.
اما سؤال اینجاست که آیا تبیین زیستی اخلاق لاجرم منتهی به ناواقع گرایی اخلاقی میشود؟ آیا نمیتوان هم یک تکامل گرا بود و در حیطه فرا اخلاق یک واقع گرا؟
با فرض پذیرش نظریه تکامل میتوانیم چنین بیندیشیم که انسان قدرت اندیشیدن پیرامون هنجارهای اخلاقی و توانایی انتخاب بین راهکارهای بدیل در انجام یک فعل اخلاقی را از طریق فرایندهای زیستی و در طول گذر زمان کسب کردهاست و توانایی عقلانی انسان عامل اصلی تفکر اخلاقی اوست. انسان چون عاقل است قادر است پیرامون مفاهیمی چون خوبی، بدی، نوعدوستی، عدالت و ایثار بیندیشد و از آنجاییکه قدرت انتخاب دارد میتواند از میان رفتارهای متعدد رفتار درست را برگزیند. بنابراین میتوان گفت ماهیت بیولوژیکی انسان است که او را بسوی قضاوتهای اخلاقی و پذیرش ارزشها و هنجارهای اخلاقی سوق میدهد و او را قادر میسازد تا افعال و عملکردها را بهعنوان درست یا نادرست شناسایی کند. اما تبیین این مطلب که انسانها در جوامع مختلف و باورهای متفاوت از نسخههای اخلاقی خاص تبعیت میکنند وابسته به طبیعت زیستی آنها نمیباشد بلکه عوامل مختلف دیگری دخیلند.
رویکردهای دینی، خداباوری را تبیینی جامع برای توجیه اخلاق و قوانین اخلاقی در جهان قلمداد میکنند و تبیینهای مابعدالطبیعی در اخلاق را دارای غنای بیشتری میدانند.
با این وصف میتوان گفت یک تکاملدان واقعگرا میتواند مدعی شود که شناخت واقعیتهای اخلاقی عینی به لحاظ زیستی به نفع گونه انسان است و از اینرو انسانها در پی شناخت و کشف این واقعیاتند تا بقا و تولید مثل گونه را تضمین کنند. اما اگر بخواهیم واقعگرایی اخلاقی را با تبیین تکاملی حس اخلاقی در انسان تلفیق کنیم باید بتوانیم اثبات کنیم که انتخابهای ارادی انسان در حیطه هنجارهای اخلاقی ارتباط مستقیم با واقعیتهای عینی مستقل از ذهن انسان دارد. واقعیتهایی که جدای از موقعیتهای مختلف زیستی و اجتماعی پیشروی انسان، دارای وجود عینیاند و انسان عاقل (در معنای زیستی) درصدد شناسایی آن واقعیتهاست. مثلاً این حکم اخلاقی که: «کودکان خود را نکشید»، لازمه بقای نسل و پایداری زیستی گونه انسان است، از اینرو مورد توجه انتخاب طبیعی قرار میگیرد و در طی تکامل فرهنگی تبدیل به بخشی از هنجارهای پذیرفته شده جامعه میگردد.
اما سؤال اینجاست با توجه به شرایط متمایز زیستی اجتماعی انسانها و تفاوتها در نحوه بهرهمندی از ظرفیت عقلانی، چگونه میتوان اطمینان داشت که انسانها واقعیات اخلاقی را دقیقاً درک خواهند کرد؟ همان حکم قبلی را در نظر بگیریم: «کودکان خود را نکشید» هرچند این حکم در راستای بقای زیستی انسان است اما در طول تاریخ در میان برخی قبایل براساس باورهای نادرست خرافی شاهد قتل کودکان بدلایل مختلف بودهایم عملی که دقیقاً برخلاف اهداف تکاملی و به ضرر گونه انسان بودهاست. از طرفی گزاره «زنا نکنید» در عرف انسانی پذیرفته شده است بنحوی که زناکار در جوامع سنتی اغلب طرد میشود در حالیکه عمل زنا در مسیر خلاف فرایندهای تکاملی نمیباشد. از اینرو باید گفت که قضاوتهای اخلاقی انسان بایستی پالایش و اصلاح شوند تا بر وقعیات عینی منطبق شوند. دستورات و گزارههای دینی در حیطه اخلاق هنجاری نقش بسزایی در پالایش قضاوتهای اخلاقی انسانی ایفا میکنند. گزارههای دینی به دو نحو عمل میکنند:
الف) ارائه الگو و روش در انجام هنجارهای اخلاقی که از طریق متون مقدس و روایت نحوه زیست قدیسان، پیامبران و رهبران مکاتب دینی در طول تاریخ انجام گرفته است.
ب) استفاده از گزارههای دینی مرتبط با عذاب و عقاب در بیان نتیجه فعل غیر اخلاقی از یکسو و بیان وعده و وعید و بشارتهای امیدبخش در قبال انجام افعال اخلاقی از سوی دیگر، روشی مناسب در جهت ایجاد ارتباط بین توانایی قضاوت اخلاقی انسان و دریافت واقعیت فعل اخلاقی عمل کردهاست. بسیاری از انسانها هرچند از توانایی اولیه حس اخلاقی برخوردارند اما تنها عاملی که بسمت افعال اخلاقی سوق مییابند تأثیر از وعدههای الهی و ترس از عقاب و شداد است. بدین ترتیب در نگاه تکاملی میتوان ادیان و راز بقای آنها را بر اساس تقریر تکاملی تبیین کرد. بنابراین بجهت روانشناسانه انتظار پاداش و کیفر الهی میتواند دلیل محکمی برای رفتار اخلاقی فراهم آورد، چرا که انسانها اغلب در جهت رفتارهای اخلاقی نیاز به انگیزش دارند و باورهای دینی بهترین و موثرترین عامل چنین انگیزشی هستند.
همچنین باید توجه داشت که رویکردهای دینی، خداباوری را تبیینی جامع برای توجیه اخلاق و قوانین اخلاقی در جهان قلمداد میکنند و تبیینهای مابعدالطبیعی در اخلاق را دارای غنای بیشتری میدانند. جهانبینی خداباورانه در توصیف اخلاق عالمی منظم را مد نظر دارد که زندگی انسان در آن تکامل مییابد. عالمی که رشد عقلانیت انسان و مواجهه او با اخلاق و ارزشهای عینی در آن صورت میگیرد. در چنین عالمی یک نظام مندی الوهی توجیه موجهتری نسبت به نظام طبیعتگرایانه دارد.
با این وصف با توجه به ویژگیهای نگاه زیستی-تکاملی به مفاهیم انسانی از جمله اخلاق و نحوه تبیین حس اخلاقی و هنجارهای اخلاقی و مقایسه این تبیین با رویکرد دینی به اخلاق شاید بتوان نظریهای تلفیقی از دو نوع جهانبینی دینی و طبیعی تقریر کرد. بدین نحو که در حیطه فرااخلاق یک واقع گرا باشیم و ایجاد حس اخلاقی و توانایی قضاوت اخلاقی در انسان را نتیجه رشد عقلانیت و هوش برجسته انسان در سیر فرایندهای زیستی درنظربگیریم. در این تقریر میتوانیم بگوییم انسانها قادرند از میان افعال گوناگون، اخلاقیترین آنها را انتخاب کنند اما در حیطه تضمین مطابقت نظام اخلاقی خاص با واقعیت عینی آن بایستی از پدیدهای بنام دین مدد جست. نظامهای دینی انتخابهای اخلاقی را بهبود میبخشند و پالایش میدهند و از یکسو با ارائه الگوهای اخلاقی-تاریخی نحوه عمل به هنجارها را تبیین میکنند و از سوی دیگر بعنوان یک محرک انگیزشی قوی در جهت تقویت اراده اخلاقی عمل میکنند. از اینرو میتوان ادیان را در راستای کمک به بهبود شرایط زیستی گونه انسان توجیه کرد. و یکی از علل مهم پایداری ادیان را در طول تاریخ همنوایی آنها با جریان تکامل زیستی در نظر گرفت.