آیا ریشۀ اخلاق، عقل است یا احساس؟ | معرفی کتاب قدرت آرمانها: حقیقتِ انتخاب اخلاقی نوشتۀ ویلیام دیمِن و آنه کالْبی
احتمالاً نام «مسئلۀ تراموا»1 به گوشتان خورده است. این مسئله، یکی از دوراهیهای اخلاقی است و در آموزش تفکر اخلاقی مطرح میشود. صورت کلیِ مسئله به این صورت است که فرض کنید تراموایی (واگن برقی) روی ریل راهآهن، در حال حرکت است و پنج نفر انسانِ بیگناه در مسیر آن قرار دارند. تراموا هم مستقیماً در حال حرکت بهسمت آنهاست. شما که ناظر این ماجرا هستید، نزدیکِ یک اهرم قرار دارید که با فشار دادنِ آن، میتوانید تراموا را به ریل دیگری هدایت کنید که تنها یک نفر روی آن است. در این وضعیت، چه تصمیمی میگیرید؟ یا فرض کنید تراموایی، در حال حرکت است. پنج نفر در مسیر حرکت این تراموا قرار دارند و از نزدیک شدنِ تراموا، اطلاعی ندارند. تنها راهِ متوقف کردنش این است که آدمی با هیکل بزرگ را بیندازید جلوی این قطار، تا متوقف شود و جانِ آن پنج نفر را نجات دهید. تصمیمتان چیست؟
بسیاری از ما در مسئلۀ اول، اهرم را فشار میدهیم، اما در مسئلۀ دوم، آن آدمِ تنومند را جلوی قطار نمیاندازیم. جالب اینکه، تلفات در هر دو مسئله، یکسان است و فرقی با هم ندارد. روانشناسان و متخصصانِ علوم اعصاب، ازجمله جاناتان هایت2 و جاشوا گرین،3 از این دوراهیهای فرضی در اخلاق استفاده میکردند تا دربارۀ «ناخودآگاهِ آدمی در تصمیمگیری اخلاقی» پژوهش کنند. پژوهش آنها به نتایج جالبی هم رسید. آنها فهمیدند که احساسات و عوامل محیطی، چگونه بر انتخابهای اخلاقیمان تأثیر میگذارند.
اما در کتابی که بهتازگی منتشر شده است، ویلیام دیمِن4 و آنه کالْبی،5 به نقد این دیدگاه پرداختهاند. آنها قبول ندارند که اخلاقیات، عمدتاً نتیجۀ احساسات یا تحتتأثیرِ عوامل محیطیای باشد که نمیتوانیم مهارشان کنیم. کتاب آنها، قدرتِ آرمانها: حقیقت انتخاب اخلاقی6 نام دارد. این دو نویسنده، از متخصصانِ نامدار در زمینۀ رشد اخلاقیاند. حرف اصلیِ آنها در کتابشان، این است که اخلاق، آگاهانه است و حاصل فرایندهایی است که بر مبنای تفکر شکل میگیرند (فرایندهایی مثلِ تأمل، یادگیری و اشتیاق)؛ الگوهایی که برای رشد اخلاقی ارائه میشوند، در صورتی که این فرایندها را نادیده بگیرند، ناقص و دلسردکنندهاند.
آنها در جایی از کتابشان مینویسند: «برخی از رویکردها در روانشناسیِ اخلاق، در تلاشاند که محدودیتهای اخلاقِ روزمره را توضیح دهند، اما این موضوع را که مردم بهدنبالِ حقیقت و خوبی میگردند، نادیده میگیرند. این رویکرد، صرفاً به ضعیفترین جنبۀ وجودِ آدمی توجه میکند.»
طبق دیدگاه دیمن و کالبی، در پژوهشهای اخلاقی، نباید به متخصصان علوم اعصاب توجه کنیم. دلیلش این است که تفسیرِ این پژوهشها، دشوار است. بخشی از این دشواری، به این علت است که پژوهشهای علوم اعصاب، غالباً نمونۀ آماریشان کوچک است (مثلاً دانشجویان یک دانشگاه خاص). همچنین، در این پژوهشها، دوراهیهای اخلاقی (مثل مسئلۀ تراموا) برجسته میشوند، که با زندگیِ واقعی فاصله دارند. دیمن و کالبی، بهجای اینکه بر پژوهشهای علوم اعصاب تکیه کنند، بر پژوهشهای «رشد اخلاقی در زندگی روزمره» متمرکز میشوند، ازجمله پژوهش مارتین هافمَن7 در دانشگاه نیویورک. یافتههای هافمن نشان میدهد هرچه «شناخت اخلاقی» کودکان بیشتر باشد، همدلی، بیشتر در آنها رشد خواهد کرد؛ مثلاً یاد میگیرند که انجام یک کار، در شرایطی درست است و در شرایط دیگر، غلط. دیمن و کالبی بر این باورند که پژوهشهایی همچون پژوهش مارتین هافمَن، بهروشنی توضیح میدهند که شناخت، چگونه واکنشهای احساسیمان را شکل میدهد و بر انتخابهای اخلاقیِ ناخودآگاهمان، تأثیر میگذارد.
آنها مینویسند: «وقتی آدمها بینشهای اخلاقیِ تازهای پیدا میکنند (حتی اگر موقتی باشد)، این بینشها به پیشفرضهای ذهنیِ آن فرد تبدیل میشوند. این، پیشفرضها هستند که ادراک اخلاقی، تفسیرهای آدمی از جهان و انتخابها را تحتتأثیر قرار میدهند؛ حتی لازم نیست در هر موردی، دربارۀ آنها دوباره فکر کنیم.»
دیمن و کالبی میگویند الگوگیری از شخصیتهای تاریخی، چیزهای زیادی در زمینۀ اخلاق به ما یاد میدهد. کتاب آنها، به زندگیِ الگوهای اخلاقی میپردازد، ازجمله اِلِنور روزوِلت8 و نلسون ماندلا. نویسندگان، سه ویژگی را نام میبرند. آنها معتقدند که این سه ویژگی، بر شخصیت اخلاقی، تأثیر مثبت میگذارد و میتوان، آگاهانه رشدشان داد. این ویژگیها عبارتاند از: ۱ـ راستگویی؛ ۲ـ تواضع و فروتنی؛ ۳ـ باور.9
طبق تعریفِ آنها، راستگویی، چیزی است فراتر از صداقت داشتن در زندگیِ روزمره؛ راستگویی یعنی اینکه دربارۀ خود فکر کنیم و در مواجهه با ایدهها و تجربههای جدید، ذهنِ باز داشته باشیم. آنها به اثر آلبرت بندورا10 هم اشاره میکنند. یافتههای بندورا نشان میدهد که مردم، گاهی، رفتارهای غیرعقلانی و غیراخلاقیشان را با استفادۀ از چند روش، توجیه میکنند: ۱ـ مُنکر شدن؛ ۲ـ دستکاری و تحریف کردن؛ ۳ـ خارج کردن قربانیِ کار اشتباهشان از دایرۀ انسانیت؛ ۴ـ مسئولیت انجامِ کارهای درست را به گردنِ دیگران انداختن. آنها میگویند تفکرِ عمیق دربارۀ خود و گشودگی نسبتبه نظرات دیگران، پادزهری است در برابر خودفریبی. همچنین، به الگوهای اخلاقی کمک میکند که به حقایق اخلاقیِ عمیقتری برسند و کارهای اخلاقی انجام دهند. این موضوع را بهروشنی، میتوان در زندگیِ نلسون ماندلا مشاهده کرد؛ او در دورانی که زندان بود، به حقایق مهمتری فکر کرد و راهی پیدا کرد تا شکنجهگرانش را ببخشد.
به نظر میرسد که اهمیت صداقت، جای بحث ندارد. اما دیمن و کالبی، در تعریفکردنِ تواضع به مشکل میخورند. آنها توضیح میدهند که تواضع داشتن یا نداشتن را بهسختی میتوان مشخص کرد؛ آدمهای متواضع، هرگز مدعی نیستند که تواضع دارند. علاوه بر این، برخی از روانشناسان قبول ندارند که تواضع، فضیلتی است که ارزش داشته باشد بهدنبالِ آن برویم؛ یکی از دلایلشان این است که تواضع، آدمی را به خودتحقیری11 میکشاند. در این کتاب هم، الگوهای اخلاقی را شخصیتهایی «فروتن» یا «حقیر» نمیداند (فروتن، حقیر و متواضع، در اینجا به یک معنا به کار رفتهاند).
در نهایت، نویسندگان، تواضع و آدمِ متواضع را اینگونه تعریف میکنند: «متواضع، کسی است که دارای این ویژگیهاست: خودش را میشناسد؛ از تواناییها و موفقیتهای خود مطلع است؛ میداند که اشتباهاتی را مرتکب میشود و محدودیتهایی دارد؛ در مواجهه با ایدههای جدید، ذهنِ باز دارد؛ قدر میداند که همۀ مردم، با پیشینههای مختلف، همکاری میکنند تا این کُرۀ خاکی را بسازند؛ به فکر منافع خود نیست.» خوب، آیا میدانید به چه فکر میکنم؟ این تعریف، اصلاً ربطی به تواضع ندارد. اینها ساختارهای مهمِ روانشناختی است که هر کسی باید در خود ایجاد کند، اما تعریف تواضع نیست.
کاش نویسندگان، این مسائل را مطرح نمیکردند و یکراست، میرفتند سراغ اصلِ مطلب. اصل مطلب چیست؟ اینکه الگوهای اخلاقی، دوست ندارند از خود تعریف کنند و خودشان را برتر از دیگران بدانند. در واقع، آنها، اصلاً خودشان را آدمهای خاص و منحصربهفردی نمیدانند. تواضع آنها موجب میشود که راه آنها، از متعصبان جُدا شود. متعصبان، کسانیاند که به خیال خودشان، به حقیقت رسیدهاند، اما هیچکس، آنها را الگوی اخلاقی محسوب نمیکند.
جُدا از این اشکالات، چرا نویسندگان، از واژۀ «باور» استفاده کردهاند؟ دیمن و کالبی تلاش میکنند بارِ مذهبیِ این واژه را کمرنگ کنند؛ مثلاً میگویند «باور، یعنی قبول داشتنِ هر چیزی» یا مثال میآورند که دانشمندانِ علوم تجربی هم، به چیزهایی باور دارند. اشکال کار اینجاست که استفاده از واژۀ «باور»، نمیتواند کاملاً حرف نویسندگان را به مخاطب منتقل کند. خلاصۀ حرف آنها، این دو نکته است: ۱ـ الگوهای اخلاقی، قبول دارند که نظامِ جهان، نظامی اخلاقی است (البته، اغلب اینگونه است، نه همیشه)؛ ۲ـ الگوهای اخلاقی، زندگیِ هدفمندی دارند و همین هدف است که کمکشان میکند بدبختیها را تاب بیاورند. خوب، اینها چه ربطی دارد به «باور»؟
بهنظرم، این فصلِ کتاب، بهطور کلی، خوب از کار درنیامده. نویسندگان، مطالبشان را به منابع علمی ارجاع نمیدهند. با همۀ اینها، دیمن و کالبی، در زمینۀ رشد اخلاقی، نویسندگانی درجهیک محسوب میشوند. همین دلیل، کافی است که این کتاب، ارزشِ خواندن داشته باشد. داستانها دربارۀ الگوهای اخلاقی و زندگیشان، همیشه الهامبخش است و امیدوارکننده.
درست است که به نویسندگانِ کتاب، کنایه زدم، اما خواندن این کتاب، غذایی است پُروپیمان برای فکر. مهمتر از همه، اهمیت دو چیز را برجسته میکند: ۱ـ اندیشیدن دربارۀ خود؛ ۲ـ درس گرفتن از زندگیِ الگوهای اخلاقی. اگر دوست داریم که فرزندانمان خوب را از بد تشخیص دهند، باید به آنها نشان دهیم که: ۱ـ راستگویی، فضیلتی است که ارزش دارد آن را در خود بپروریم؛ ۲ـ خدمت به دیگران است که آدم را خوشبخت میکند، نه خودبزرگبینی؛ ۳ـ اگر اصولی مشخص را در زندگی رعایت کنیم، راحتتر، مصیبتها را تاب میآوریم.
خوشبختانه، به همۀ این ویژگیهای اخلاقی میتوان رسید، بی آنکه قرار باشد تراموا را بهسمت دیگری هدایت کنیم یا کسی را از روی پُل، پایین بیندازیم!
پی نوشت
- Trolley Problem
- Jonathan Haidt؛ متخصص روانشناسی اخلاق و استاد دانشگاه نیویورک.
- Joshua Green؛ استاد روانشناسیِ دانشگاه هاروارد.
- William Damon؛ استاد دانشگاه استنفورد، کتابهایش در زمینۀ تعهد اخلاقی و هدف زندگی، طرفداران زیادی دارد.
- Anne Colby؛ استاد دانشگاه استنفورد.
- The Power of Ideals: The Real Story of Moral Choice.
- Martin Hoffman؛ روانشناس و استاد بازنشستۀ مؤسسۀ روانشناسیِ رشد (زیرمجموعۀ دانشگاه نیویوریک).
- Eleanor Roosevelt؛ همسر فرانکلین روزولت (سیودومین رییسجمهور آمریکا). النور روزولت، نخستین رییسِ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد بود.
- truthfulness, humility, and faith.
- Albert Bandura؛ روانشناس و استاد بازنشستۀ دانشگاه استنفورد.
- self-deprecation