نقد کتاب «مناسبات فقه و اخلاق»
آقای هدایتی:
از من خواسته شد که توضیحی درباره این نوشته بدهم. از نظر خودم اگر بخواهم توضیحی برای این نظریه داشته باشم باید حدود بیست و پنج جلسه به مقدمات آن بپردازم تا بعد بتوانم نظریه خودم را تبیین کنم. لذا الان اذعان دارم که قاصر هستم از این که بتوانم به درستی این نظریه را در این وقت کوتاه تبیین کنم. بنابراین مقدمهای را عرض میکنم تا بلکه بتواند اصل این نظریه را در پیش دوستان روشنتر کند.
آن چیزی که انگیزهی من برای جمع آوری این نظریه و کنار هم چیدن قطعات این دیدگاه شد از این جا شروع میشود که در ستیزی که بین سنت و تجدد، سالها بلکه دههها است بین جهان اسلام به راه افتاده است، چند شیوه برای مقابله با این جنگ میان سنت و تجدد معرفی و در عمل اجرا شده است. یکی از این دروهها تسلیم تجدد و کنارهگیری از سنت است. و دوم پافشردن بر ثبات و به دیده انکار دانستن تغییر است.
دوگانه سنت و تجدد
اروپا در رنسانس به راه اول رفت و تسلیم تغییر شد. و پارهای از متفکران مسلمان هم به راه دوم رفتند، یعنی به دیدهی انکار نگریستن تجدد و تغییر. نتیجه هر دو چیزی جز تحجر و بیدینی و یا سستی در دین نشد. راه نجات در این ستیز بی توفیق با این دو روش مقابله چیست؟ به نظر میرسد که حفظ پیام ابدی دین در این سیری است که مهاجمانه به سمت دین در حال حرکت است و به قول اقبال آشتی بین تغییر و ابدیت.
عموم مصلحان دینی دریافتند که بیتردید در دنیای جدید و تمدن نوین جهان، ما عقبمانده هستیم. و این عقبماندگی ما را به درستی دریافتند و اصلا در پی این نیستند که ما را از رشد و تغییر باز بدارند و اینها هم عقبماندگی را احساس کردند و به دنبال علاج آن رفتند.
این نکته را همهی اصلاحگران میدانند که فکر دینی، فکری است ثباتطلب و این فکر میتواند یک نوع نگاه به عقب باشد. به این ترتیب که مثلا فلان امر میتواند با و ضعیت مشابه خود در عربستان قدیم مورد قیاس قرار گیرد. در حالی که جوامع پیشرفته برخلاف فکر دینی، جوامعی هستند که پشتپا به فکر ثباتطلبی زدند و به این ترتیب دوگانه سنت و تجدد را به وجود آوردند.
گرفتاری مصلحان دینی این است که اگر بخواهند به تغییر پسندی مطلق فتوا دهند و قائل به این بشوند که آموزههای دین هم در سیر تغییر، خودشان را به طور مطلق متغیر میسازند، آنگاه باید به طور کامل دست از دیانت خود بردارند و دیگر مصلح دینی نخواهند بود. پا به پای جهان حرکت کردن و مقدم داشتن اصل تغییر بر خود، هر دو دین و سنت را به باد میدهد. لذا نمیتوانند قائل صد در صد به تغییر بشوند.
از سوی دیگر میخواستند با تودههای مردم همراه بشوند و شرایط تغییر را بپذیرند. پس باید برای جمع بین این ثبات و تغییر، فرمولی را ارائه بکنند تا هم ثبات را حفظ کند تا دین حفظ بشود و هم تغییر را نگه دارند تا تحجر از میان برود. بیشتر احیاگران بر جوامع مسلمان نظر داشتند و پارهای هم به تفکر مسلمانان، البته جمع بین مسلمانان و جامعه مسلمان امکانپذیر است. برای مثال کسانی مانند سید جمال عیب اصلی را در جامعه مسلمین میدیدند و میگفتند اگر ما بتوانیم جامعه را اصلاح کنیم این دوگانگی حل میشود. و بعضی هم مشکل را از متفکران مسلمان میدانستند.
در این میان بعضی راه حل را در اجتهاد دانستند تا ثابت را از متغیر جدا کند. اینها گروهی هستند که اصلاح را در فکر مسلمانان میدانستند. برای مثال شهید مطهری در بحث خاتمیت همین مبنا را پیش میکشد. و اصولی مانند قاعده لاضرر و تزاحم را به وجود آوردند که میتواند فقه را در حرکتش نگه دارد. و البته از جنود هم آزاد کند.
بعضی از متفکرین دیگر هم در همین فضا معتقد بودند که باید اسلام را از ظرفهای اسلام جدا کرد تا احیا دینی عملی بشود. اینان توصیه میکردند نکند که ظرف اسلام را با خود اسلام یکی بگیرید. مظروف یعنی اندیشهی اسلامی ثابت است ولی ظرف یا اندیشهی اسلامی متغیر است. مثلا نظر دکتر شریعتی ظاهرا همین است و از این طریق تلاش میکرد تا بین ثبات و تغییر آشتی برقرار کند.
عدهی دیگر هم با بیان حداقلی قلمرو دین آن را به باب عبادات واگذار کردند. و در حوزه معاملات به معنای اعم و زندگی انسان را به مدیریت عقل سپردند. مثلا فرض بفرمایید که محمد عبدو، صلاح را در این دیده است که چیزهایی که در اسلام نیست باید حذف شود و چیزهایی که در اسلام هست مغفول مانده است و از این مسیر به احیاء دین در سیر تغییر بپردازیم. لذا فکر اسلامی را باید از خرافات آن زدود و بر یک سری از اصول دین و حقایق بنیادین دین باز گشود. حتی اگر اطلاع داشته باشید ایشان مانند غزالی بخشهایی از معرفت و فلسفه و کلام را هم زائد میداند و معتقد است که باید حذف شود.
بنابراین این که یک نگاه اصلاحگری به دین داشته باشیم حرف تازهای نیست، برای خاموش کردن ستیز میان تجدد و ثابت این یک امر تازه نیست و تاریخ طولانی دارد. حتی در قرن پنجم غزالی هم که دین را در حال نابودی میدانسته، میکوشد تا به نوعی دین را از دست متکلامان و فیلسوفان نجات دهد. لذا این فکر اصلاحطلبی تاریخی طولانی دارد.
جدیدا نظریهای در حوزه دین جا گرفت و با اقبال مواجه شد به نام نظریه قبض و بسط شریعت که صاحب این نظریه کوشید تا یک راه دیگری را برای آشتی فلسفه و دین باز کند که از راه معرفتشناسی بود و اولین کار او هم این بود که دین را از معرفت دینی جدا بکند و معتقد بشود که فرستادن دین دست خدا است، ولی فهمیدن دین با ما است و عقل به کمک دین نمیشتابد تا آن را کامل کند، بلکه عقل میکوشد تا درک خودش را از دین کاملتر کند. لذا در این میان چیزی که تکامل میابد فهم دین است و نه خود دین و به این ترتیب بین ثبات دین و تغییر در حوزه فهم دین تلاش کرد تا آشتی بر قرار کند.
…