فقه الاخلاق چه نسبتی با اخلاق نقلی دارد؟
مساله تبیین دانشها، یک موضوع فلسفه علمی و یک نگاه درجه دوم به دانشها است. نسبتسنجی بین دانشها، در تراث اندیشه بشری، به یونان باستان بر میگردد. اندیشمندان یونانی دانشها را از لحاظ سنخی به حکمت عملی و حکمت نظری تقسیم میکردند و هر کدام را بنابر موضوعات متفاوت دستهبندی مینمودند. این ساختار ،در گذر زمان، در غرب و به ویژه بعد از تغییرات اساسی در مسیحیت، مورد استفاده قرار نگرفت. تراث دینی و منابع نقلی مسیحیت مانند دین اسلام و تشیع گستردگی نبود و تولیدات دینی پرحجمی نداشت، به همین دلیل از نسبت میان علوم و ملاک تمایز آنها در مسیحیت سخن زیادی به میان نیامده است؛ ولی در جهان اسلام و تشیع به علت فراوانی منابع نقلی، دانشهای گوناگونی تولید شدهاند که نسبت سنجی بین آنها هم مورد بحث اندیشمندان اسلامی قرار گرفته است؛ مانند فقه و کلام و علوم آلی که در کنار این دو به وجود آمدهاند. بنابراین مسأله ترابط و تمایز علوم به طور جدی وارد ادبیات اندیشمندان مسلمان شد. نزاع آنها فقط بر سر گزارههای جزئی هر دانش نیست بلکه دیدگاهها و مسائل کلی هر دانش هم بررسی میشود. سنخ این بحث یک مساله فلسفی است و باید یک رشتهای به عنوان فلسفه علم برای بیان آن شکل میگرفت ولی این مسأله را در مقدمه علوم آلی مثل اصول بیان کردهاند. زیرا پس از اینکه علم اصول به وجود آمد و تنشی بین مسائل اصول و کلام و ادبیات شکل گرفت، تمایزسنجی بین علوم هم جدیتر شد بنابراین علما در مقدمه علم اصول سخن از ملاک تمایز و ترابط علوم به میان آوردند.
اکنون با وجود ملاک تمایز و ترابط، چیستی علوم گوناگون در حوزه معارف دینی مانند فقه، کلام، صرف و نحو دانسته شده است ولی هنوز چیستی اخلاق مشخص نیست. اخلاق از علومی است که فرآیند طبیعی در فضای اسلامی را طی نکرده است و حتی کسانی که رسوخی در علوم مانند فقه و کلام دارند وارد مباحث اخلاق نشدهاند. برای نمونه ابن مسکویه که در این مباحث ورود کرده است، هرچند باسواد است، ولی سابقه تحصیلات فقهی و اصولی و فلسفی و کلامی ندارد بلکه یک عالم به معنای عام است.
چیزی که برای ما روشن است، اخلاق با معنا و شکل کنونی قابل نسبتسنجی با حوزه معارف دینی نیست چون مولود منابع دینی نیست، بلکه منابع و موضوع و جهت گیریاش در زمان شکلگیری کاملاً از فضای غیراسلامی بوده است. تعریف اخلاق در دستگاه معرفتی ارسطویی روشن است ولی ما میخواهیم این اخلاق با یک تعریف مشخص که در یک دستگاه معرفتی دیگر صورتبندی شده است را در بین دانشهای حوزه معارف دینی جا بدهیم و سپس نسبت بین آنها و تمایز و ترابط آنها را مشخص کنیم که ممکن نیست.
حال بر فرض اگر بخواهیم تمایز بین اخلاق و دیگر علوم را بسنجیم، ملاک تمایز یکی از این موارد میتواند باشد:
الف) موضوع: تمایز به موضوع، همیشه، در حوزه مباحث عملی، کارساز نیست، هرچند میتواند مفید باشد مانند تمایز صرف و نحو. بنابر همین ملاک، برخی گفتهاند اخلاق، درباره ملکات است و فقه درباره افعال مکلفین. نارسایی این گفتار در مثالهایی همچون فعل راستگویی مشخص میشود.
ب) غایت: برخی گفتهاند غایت اخلاق، سعادت است و غایت فقه، بهشت و دوری از جهنم. این ادعا یک دعوای لفظی است. بنابراین تمایز به غایت هم ممکن نیست.
ج) محمول: عدهای بیان کردهاند که اخلاق درباره حسن و قبح سخن میگوید و فقه درباره احکام خمسه. اشکال این نوع تمایز این است که این ملاک برای تمایز علوم، قطعی نیست. پس این ملاک هم قابلیت تمایز بین اخلاق و دیگر علوم را ندارد.
پس هیچ از این سه نمیتوانند ملاک تمایز آنها باشند زیرا اخلاق دارای حد و مرز معینی نیست. لذا تا زمانی که محدودهای برای اخلاق تعیین نشود، نمیتوان از نسبت آن با دیگر دانشها در حوزه معارف دینی سخن گفت. هرچند میتوان آن را معرفتی کاملاً بشری دانست و به طور کلی با حوزه معرفت دینی سنجید، ولی سنجش آن به عنوان یکی از حوزههای معرفت دینی با دیگر مباحث معرفت دینی ممکن نیست. بنابراین ما نیاز به یک بازتعریف از اخلاق، با یک منطق خاص، داریم.
بیان این نکته لازم است که در مسائل دینی، حوزهای مربوط به مباحث جوانحی، با انبوهی از آیات و روایات، وجود دارد. بنابر بیان روایات این مباحث، مغز و لُب و روح مباحث عملی را تشکیل میدهند. این عرصه، اکنون بدون متولی، فاقد روش مندی و بدون صورتمندی است و ما ناچاریم هم متولی آن باشیم هم ساختار و روش برای آن تعریف کنیم. بی متولی بودن این عرصه نباید ما را به انکار این مباحث مهم بکشاند.