«نسبت» فلسفه سیاسی فارابی با تفکر یونانی، باور دینی و بحران زمانه
افزون بر بررسیهای تاریخی، سه خوانش از اندیشه سیاسی فارابی صورت پذیرفته است: یکی در نسبت اندیشه این فیلسوف با تفکر یونانی، دوم در نسبت میان فلسفه و دیانت و به ویژه دین اسلام و سوم، توضیح اندیشه فارابی در نسبت با بحران(هایی) که فارابی با آن روبه رو بوده است. بر این سه خوانش دو نقد وارد است: خوانش اول و دوم، خوانشهایی تفسیری هستند که عنصر هویت و تمایز «خود و دیگری» بر وجه علمی آنها سایه افکنده است و در نتیجه، هر پژوهشگری متناسب با صبغه هویتی خود، از یکسو، در جهت تبیین و شرح غلبه جهانبینی یونانی بر آرای فارابی یا درنوردیدن فضای یونانی تلاش کرده است و از دیگر سو، به نسبت تعلق یا عدم تعلقخاطر پژوهشگر به دین و دینداری، کوشیده است نسبت فلسفه او با دین و به ویژه نبوت و امامت اثبات یا رد شود. خوانشهایی نیز که در پی توضیح اندیشه فارابی بر اساس نظریه بحران هستند، با این نقد جدی مواجهاند که به رغم زمینهمحور بودن، دادههایی کافی برای استناد در اختیار ندارند و بیشتر در حد گمانهزنی علمی شمرده میشوند. در این مقاله به دیدگاههایی می پردازیم که نسبت فلسفه سیاسی فارابی را با «یونان»، «اسلام» و «بحران اجتماعی زمانهاش» بسط دادهاند. پژوهش حاضر نه جامع است و نه مانع؛ بلکه تنها، گریزی به این بحث است که چه بسا بتوان خوانش موجّهتر و منسجمتری از اندیشههای فارابی ارائه داد که کمتر ایدئولوژیک و کمتر هویتمند و در مقابل، بیشتر مستند و منسجم باشد. چنین خوانشی میتواند جهان اسلام را در مواجهه با مشکلات و چالشهای پیشِ رو یاری رساند.
مقدمه
هنوز دویست سال از انقطاع ایرانی از سنت اندیشه و عمل ایرانی و ایرانشهری و مواجههشان با سنت اسلامی و عملکرد مسلمانان و نیز هنوز صد سال از آشنایی با اندیشه یونانی و اقبالشان بدان نگذشته بود که فارابی پا به عرصه حدوث نهاد. او متولد ۲۵۹ ماوراءالنهر (وسیج از توابع فاراب) پخته شده علمی در عراق (نظامیه بغداد) و متوفی ۳۳۹ق/ ۹۵۰م در سوریه (حلب) است. چندی در ماوراءالنهر نمیماند که برای ادامه تحصیل به بغداد میرود و پس از سکونتی کوتاهمدت در بغداد، به دلایلی از جمله شیوع وبا، سکونت در مدینه غیرفاضله و لزوم هجرت از آن و نیز عدمتوجه خلیفه متوکل به فلسفه از این شهر به سمت سوریه (دمشق و حلب) میرود. پیوندهای فارابی با سیاست و حکومت در هالهای از ابهام است؛ تردیدهایی وجود دارد که آیا فارابی در بغداد و حلب مستمریبگیر دستگاه حکومت بوده است یا خیر. به لحاظ روانشناختی و جامعهشناختی هنوز بر ما روشن نشده است که فارابی با چه مسائل و دغدغههایی مواجه بوده و چه تحولاتی را در زندگی خصوصی و عمومی خود داشته است و آثار خود را در چه شرایطی و در چه دورههایی از حیات، تألیف کرده است.
نکته مهمتری که خوانش فارابی را – بالاستقلال – موجه میسازد، ضرورت توجه به فلسفه سیاسی برای سامانبخشی جامعهای سالم و سعادتمند است.
طبق بررسی آدام متز1 از «تمدن اسلامی در قرن چهارم» این اندازه آشکار میشود که این قرن، قرن تجزیه خلافت عباسی، تکوین و تکامل حکومتهای مقتدر محلی در سرزمینهای اسلامی، بازگشت اداره امپراطوری به حالت قبل از فتح عرب، امتزاج تمدنهای قدیم و ظهور ظرفیتهای اندیشیدگی و عملی تمدن اسلامی است؛ چیزی که متز از آن با عنوان «رنسانس اسلامی» یاد میکند. شاید همین اندازه شواهد و حوادث کفایت کند که مردی از دیار فلسفه و اندیشهورزی، سودای تأملات سیاسی نیز داشته باشد و از او متفکری سیاسی بسازد و بررسی اندیشههایش را در زمانه ما موجه سازد. این بررسیها و خوانشها بهویژه با آگاهی از مسائل ناشی از دوره استعمار و انگیزههای پسااستعماری تقویت مییابد. در این زمینه به طور خاص، مقوله «خود و دیگری» و اصرار بر جهانشمولی خود و نفی دیگری از یکسو و از سوی دیگر تلاش برای یافتن نوعی اصالت برای اندیشه محلی/ بومی در برابر اندیشه جهانی، نقش بسیار مهمی دارد. نکته مهمتری که خوانش فارابی را – بالاستقلال – موجه میسازد، ضرورت توجه به فلسفه سیاسی برای سامانبخشی جامعهای سالم و سعادتمند است.
ضرورتهایی از این دست، به فلسفه سیاسی فارابی اهمیت بخشیده است و سبب شده خوانشهای متعددی از فلسفه سیاسی او صورت گیرد. به دلیل تفکیک صورتپذیرفته میان فلسفه و فلسفه سیاسی فارابی، پاسخهای متفاوتی به چرایی فلسفهورزی وی داده شده است. در یک سطح، پرسش متوجه این بوده است که چرا فارابی به فلسفه روی آورده است و در سطحی دیگر، پرسش متوجه این بوده است که چرا وی به فلسفه سیاسی توجه کرده است. از منظر این پژوهش، آن تفکیک چندان نمیتواند محل اعتنا باشد. همین مسئله، خود، مقدمه خوانشی جدید از فلسفه فارابی است که ارئه آن مجالی دیگر میطلبد. در اینجا صرفاً خوانشهای موجود را به بحث و بررسی میگذاریم؛ خوانشهایی که البته حکایت از واقعی بودن زمینه طرح و بسط آنهاست، ولی این «واقعی» بودن، ضرورتاً نشان از کفایت و بسندگی قرائتها – به ویژه با توجه به تحولات زمانه و انتظاری که ما از میراث داریم – نیست. از این رو، میتوان به زمینههای واقعی دیگری که امکان خوانش متفاوتی را موجه میکنند نیز اندیشید.
…