۱
وضعیت کنونی جهان خصوصاً منطقهای که در آن زندگی میکنیم از نظر امنیت اسفبار است. هر روز آمار تلفات کودکان و زنان و غیرنظامیان بیگناه از رسانهها به ما میرسد و چشمانداز روشنی هم برای خاتمه آن به چشم نمیآید. هر چند ماجرا بسیار پیچیدهتر از آن بهنظر میرسد که بخواهیم آن را صرفاً جنگ عقیدتی و دینی و فرقهای بدانیم، با اینحال بسیاری از این کشتارها، حتی با قبول وجود دستها و توطئههای پنهانِ سیاستمداران، در نهایت بهنام یک اندیشه، یک ایده، یک نظریه و آموزه انجام میشود – یعنی بهنام چیزی که خود انسانها در برساختن آن دخالت دارند – خواه این آموزه فتوای خلیفه داعش باشد، یا آموزه ترویج دموکراسی با جنگ. بنابراین همه «ما» – یعنی همه کسانی که به اندیشهها و ایدهها علاقهمندند – برای جلوگیری از این حوادث دهشتناک مسئولیت داریم.
من در صحبت خودم ابتدا به طرح کانت برای «صلح پایدار» اشاره میکنم و معتقدم که میشود این طرح را تکمیل کرد تا زمینه مناسبتری برای گفتوگوی عقلانی و نقادانه و در نهایت صلح پایدار فراهم شود.
۲
ما معمولاً مسئله صلح را به دیپلماسی سیاستمداران یا نهادهای سیاسی بینالمللی پیوند میزنیم. ظاهراً طرح کانت هم در رساله مشهور صلح پایدار در همین راستاست؛ او هم در اندیشه درانداختن طرحی بود که ملل مختلف در صلح زندگی کنند. بنابارین معتقد بود برای صلح پایدار باید نهادهای حقوقی فراملّی، یعنی فدراسیونی یا مجمعی بینالمللی از دولتها برای تضمین صلح داشته باشیم. با وجود اینکه در عمل چنین نهادهایی بهوجود آمد اما شاهد جنگها و خشونتهای بینالمللی و منطقهای بسیاری بودهایم؛ نمونههای اخیر آن عراق و سوریه هستند که ناکارآمدی نهادهای بینالمللی را میبینیم. با این وصف آیا میتوان گفت طرح کانت در ایجاد نهادهای بینالمللی حافظ صلح از اساس اشتباه بوده است؟ من اینطور فکر نمیکنم! از نظر خود کانت هم تأسیس چنین نهادهای حقوقی و قانونی تنها بخشی از شرایط ایجاد صلح است. علاوهبر آن و حتی پیش از آن باید بتوان اصول اخلاقی را در درون انسانها نهادینه کرد تا انسان خود را مکلف به اخلاقیبودن ببیند و به حکم عقل با بدی مبارزه کند.
ما معمولاً مسئله صلح را به دیپلماسی سیاستمداران یا نهادهای سیاسی بینالمللی پیوند میزنیم. ظاهراً طرح کانت هم در رساله مشهور صلح پایدار در همین راستاست؛ او هم در اندیشه درانداختن طرحی بود که ملل مختلف در صلح زندگی کنند. بنابارین معتقد بود برای صلح پایدار باید نهادهای حقوقی فراملّی، یعنی فدراسیونی یا مجمعی بینالمللی از دولتها برای تضمین صلح داشته باشیم.
باید در اینجا تأکید کنم با اینکه کانت هم از نظر فلسفی و هم متأثر از آموزههای دینی معتقد بود در همه ما «تمایلی ریشه کن نشدنی به بدی» و سرشتی منفعتطلبانه وجود دارد، در عین حال از فلاسفه خوشبین بود. به اعتقاد او آدمی از آنجا که موجودی کمالطلب است، میتواند و باید از این وضع طبیعی یعنی وضع جنگ فاصله بگیرد و با وجود اختلافات دست به خشونت نزند.
صلح پایدار از نظر کانت مستلزم قوام جمهوریخواهی و رهایی از تعصبات و جزمیتها است؛ او در رسالههای درباره تربیت و دین در محدوده عقل تنها تأکید داشت که برای رهایی از تعصبات نیازمند نهادهایی مدنی در عرصۀ آموزش هستیم.
۳
اما آموزش و پرورش چگونه میتواند چنین وظیفهای را تحقق بخشد؟ چگونه میتوان صلح را تعلیم داد؟ به نظرم این را باید در پروژه معرفتشناسانه او دید. در واقع پروژه معرفتشناسانه او در نقد عقل محض با اهدافی که برای آموزش و پرورش دارد هماهنگی دارد؛ زیرا در این پروژه علیه جزمیت و تعصب مبارزه میکند و در مقدمه کتاب به صراحت مرز و تمایز فلسفه نقدی خود را با فلسفههای شکاکانه از نوع هیوم یا فلسفههای از نوع لاک که همه معرفت را به تجربه فردی فرومیکاهند و نیز فلسفههایی که خردگریزی را ترویج میکنند، مشخص میکند.
اندیشههای او در این زمینه در رساله «روشنگری چیست؟» با صراحت و شفافیت بیشتری بسط پیدا کرده است. در این رساله کانت تأکید میکند که مؤلفه مهم آموزش در دوران جدید، یعنی «رهاییبخشی»، ترویج و اکتساب و انباشت دانش نیست؛ رهایی از ایقانهای جزمگرایانه و استفاده از خرد جمعی و گفتوگوی نقادانه، یا به تعبیر او «خروج انسان از صغارت» و نفی وضعیتهای اقتدارگرایانه است. بنابراین وظیفه اخلاقی اندیشمندان این است که شرایط اندیشیدن و مشارکت همگان را فراهم آورند و علیه اقتدار فکری مبارزه کنند. این آموزش ما را از وضعیت طبیعی جنگ خارج و تبدیل به انسان اجتماعی میکند که بهجای خشونتورزی آماده گفتوگو است.
هر جا امید به گفتوگو یا امکان آن از دست برود، یا این تصور حاصل شود که بهرغم آشکاریِ حقیقت امور و حقانیتْ طرف مقابل از پذیرش آن طفره میرود، شاهد بروز خشونت و نابودی صلح هستیم. این واقعیت روشن میکند که زنده نگاه داشتن امید به گفتوگو و ثمربخشی آن و فراهم آوردن امکان آن یک وظیفه اخلاقی است.. با این حال سنتهای فلسفی وجود دارند که زمینه گفتوگو و امید به آن را نابود میکنند یا امکان آن را از بین میبرند.
وظیفه اخلاقی اندیشمندان این است که شرایط اندیشیدن و مشارکت همگان را فراهم آورند و علیه اقتدار فکری مبارزه کنند. این آموزش ما را از وضعیت طبیعی جنگ خارج و تبدیل به انسان اجتماعی میکند که بهجای خشونتورزی آماده گفتوگو است.
۴
اندیشه کانت درباره وضعیت طبیعی بشر سادهلوحانه نیست، ولی در عین حال خوشبینی به امکان حرکت به سمت کمال و صلح پایدار را از دست نمیدهد و تلاش در این راستا را وظیفه اخلاقیِ متفکران و اندیشمندان میداند. این عناصر و مؤلفههای نگرش کانت برای بهبود وضع موجود بسیار مهم است، بنابراین فلسفههایی که در هر یک از این مؤلفهها و عناصر با اندیشه کانت زاویه دارند، زمینه مناسبی برای بهبود اوضاع ایجاد نمیکنند یا حتی شرایط را بدتر میکنند. فلسفههای بدبینانهای که امید به اصلاح امور را به هر دلیلی از بین میبرند زمینهای برای کمالپذیری و لذا استقرار صلح باقی نمیگذارند؛ فلسفههایی که اساساً و ذاتاً نهادها و فناوریهای اجتماعی را شرّ قلمداد میکنند، بهصورت ضمنی یا صریح این اندیشه را ترویج میکنند که رها کردن آدمی بهتر است، زیرا آدمی در وضع طبیعی موجودی نیکسرشت است؛ فلسفههایی که نسبت به امکان هر نوع اصلاحی بدبین هستند و معتقدند گفتوگوی بین فرهنگها ممکن نیست، با مؤلفهها و عناصر مهم فلسفه کانت در تعارضاند و در نهایت به نوعی نسبیگرایی، آنارشیسم یا نیهیلیسم میرسند که هر یک بهنوعی نسبت به الزام و مسئولیت اخلاقی برای امید به گفتوگو و تلاش برای بهبود آن بیتوجه است.
فلسفههایی که با ترویج اسطوره چارچوبْ گفتوگو را تنها در محدوده شیوههای زیست و چارچوبهای فکری و زبانی و فرهنگی ممکن میدانند و نقد چارچوبها را منتفی میدانند و به حقیقتی فراتر و مستقل از چارچوبها قائل نیستند، هم راه گفتوگو و مفاهمه میان افراد را میبندند و هم بستر مناسبی برای رشد ابزارانگاری هستند، زیرا برای ابزارانگار هم تنها فواید عملی و کاربرد و کفایت تجربی اهمیت دارد، نه کشف حقیقت.
این فلسفههای نسبیگرایانه و ابزارگرایانه بستر مناسبی برای برای رشد علم نیز نیستند؛ مراجعه به تاریخ علم فقر رویکردهای ابزارگرایانه در ایجاد تحولات شگرف و انقلابی در علوم را نشان میدهد. رویکردهای چارچوبگرایانه هم با نفی امکان و امید به تعامل و گفتوگو بین حوزههای مختلف موجب جزیرهایشدن علوم و سیاستگذاریهای غیردموکراتیک در نهادهای علمی میشوند که به رشد علم لطمه میزنند. وقتی حقیقتی مستقل از چارچوب وجود نداشته باشد، محرکی جز کفایت تجربی و فواید عملی برای نقد مداوم وجود ندارد.
…