اخلاق در قاموس جنگ
الیزابت آنسکمب با پیتر گیچ، فیلسوف اخلاق ازدواج کرد و این زوج دارای هفت فرزند شدند. الیزابت آنسکمب در دانشگاه آکسفورد درس خوانده و به مقام استادی رسیده بود ولی با آمدن ویتگنشتاین به کمبریج، به آنجا رفت. او شاگرد ویتگنشتاین بود و نوشتههای ویتگنشتاین را به زبان انگلیسی بازگردان کرد و در شناساندن افکار ویتگنشتاین به جهان انگلیسی زبان نقش بسزایی داشت (او در کنار استاد خود در شهر کمبریج دفن شده است).
آنسکمب بر این باور است که ریشه تمام پلیدیهایی که در جنگ جهانی رخ داد، این تمایل به تسلیم بی قید و شرط طرف مقابل در جنگ بود.
شخصیت او همانند استادش- ویتگنشتاین- غیرمتعارف بود. او عرفهای دهه ۵۰ و ۶۰ برای زنان را جدی نمیگرفت. بهطور مثال، در آن زمان که پوشیدن شلوار برای خانمها غیرمتداول بود، همواره شلوار میپوشید و پیپ میکشید!در سال ۱۹۵۸، او متوجه شد که دانشگاه سابقش آکسفورد، قصد دارد به هری ترومن، رئیس جمهوری وقت امریکا، دکترایی افتخاری بدهد. او که بشدت با این تصمیم مخالف بود، مقالهای با نام «مدرک آقای ترومن» در این باره نوشت. این نوشته از آن جهت دارای اهمیت است که آنسکمب در خلال آن به تعریف «انسان بی گناه» و شر بودن سلاحهای کشتارجمعی میپردازد. این نوشته آنسکمب کمتر شناخته شده است. با این حال نگرش اخلاقی آنسکمب در این نوشتار از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. در ادامه به بررسی این مقاله میپردازیم.
آنسکمب در مقاله «مدرک آقای ترومن» به این اشاره میکند که ژاپنیها در سالهای آخر جنگ جهانی دوبار تصمیم گرفتند مذاکرات صلح انجام دهند، ولی امریکا با بیتوجهی به درخواست ژاپنیها، دو شهر ژاپن را با بمب اتمی مورد حمله قرار داد. از نظر او، این رویداد ریشه در مشکلی اساسی در رویکرد بینالمللی داشت مبتنی بر این که امریکا و متفقین در سیاست خارجی خود در جنگ جهانی دوم خواستار تسلیم بدون قید و شرط دشمنان خود بودند.
آنسکمب بر این باور است که ریشه تمام پلیدیهایی که در جنگ جهانی رخ داد، این تمایل به تسلیم بی قید و شرط طرف مقابل در جنگ بود و چنین تمایلی ارتباطی مستقیم با استفاده از بمب و جنگافزارهای دهشتناک در جنگ داشت. نیروهای آلمان نازی شهرهای بریتانیا را بدون در نظر گرفتن اهداف نظامی و غیرنظامی بمباران میکردند و آن طور که آنسکمب میگوید، در بریتانیا ایدهای در حال گسترش بود مبنی بر این که در جنگ همه نقش دارند و تقسیمبندی نظامی و غیرنظامی در زمان جنگ در واقع بی معناست و گرچه جنگ پلید است ولی با آغاز آن هیچ فراری از آن نیست و نوعی مسئولیت جمعی – چه در جبهه متفقین و چه در جبهه متحدین- بر دوش همه گذاشته میشود. هدف از گستراندن این اندیشه در جامعه بریتانیا توجیه حمله به مواضع نظامی و غیرنظامی دشمن بود. در ادامه جنگ، بمباران هدفدار به بمباران منطقهای تبدیل شد و نیروهای متفقین به بمباران کامل شهرها و منطقههای شهری پرداختند.
آنسکمب اشاره میکند قبل از این که نیروهای ژاپنی به پرلهاربر در امریکا حمله کنند، نیروهای نظامی امریکا از این رویداد پیشاپیش آگاه بودند ولی اجازه دادند این عملیات انجام شود تا بتوانند از احساسات مردم در عکسالعمل به آن استفاده کنند. در سال ۱۹۴۵ در کنفرانس پتسدام، استالین به نیروهای متفقین اطلاع داد ژاپن دو بار از او خواسته است به عنوان میانجی عمل کند و جنگ را به پایان برساند. اعضای متفقین تصمیم گرفته بودند حتی در صورتی که ژاپن تسلیم بدون قید و شرط را بپذیرد، از بمبهایی که امریکا به تازگی به آنها دست یافته بود، (بمبهای اتمی) در دو شهر ژاپن استفاده کنند. ژاپنیها ناچار به پذیرش تسلیم بودند ولی از آنجایی که پذیرش تسلیم بدون قید و شرط میتوانست به این معنا باشد که متفقین میتوانند امپراتور ژاپن را نیز بکشند، به خاطر وفاداری به امپراتورشان از پذیرش این تسلیم سرباز زدند. در نتیجه شهرهای ناکازاکی و هیروشیما با تصمیم هری ترومن بمباران اتمی شدند.
آنسکمب اشاره میکند که کشتن انسانهای بی گناه برای رسیدن به هدف خود، قتل به حساب میآید و غیراخلاقی است و بمباران شهرهای ناکازاکی و هیروشیما و برخی شهرهای آلمان به منظور کشتن افراد غیرنظامی وسیلهای برای رسیدن به هدف بوده است.
آنسکمب بیان میکند برجسته بودن افرادی که به آنان مدرکهای افتخاری اهدا میشود، یک «امر واقع» نیست، بلکه حالتی عرفی و قراردادی دارد؛ بنابراین دلیلی ندارد که پرسوجو کنیم که آیا واقعاً این شخص برجسته است یا خیر. اما از نظر آنسکمب، ترومن یک جنایتکار و همه جا به جنایتکار بودن مشهور بود و بنابراین باید جلوی اهدای این مدرک افتخاری به او گرفته میشد. آنسکمب میگوید عده زیادی به او میگویند که واقعبین باشد و قبول کند این بمبارانهایی که متفقین انجام دادند جان افراد بسیاری را نجات داده و بنابراین کار خوبی بوده است. آنسکمب میگوید میپذیرد که اگر بمبارانها انجام نمیشد، نیروهای متفقین باید ژاپن را اشغال میکردند و در این راستا سربازها و شهروندان زیادی کشته میشدند و اسیرهای جنگی توسط ژاپنیها قتل عام میشدند. ولی در عین حال توجه ما را به این نکته جلب میکند که رویکرد تسلیم بدون قید و شرط و بی توجهی به این که مذاکره حق ژاپنیها بوده، باعث شده است این فجایع رخ دهد.
اگر بدانی افراد بیگناهی در جایی که میخواهی بمباران کنی هستند و با این وجود این کار را انجام دهی مرتکب قتل شده ای.
آنسکمب در بخشی از این نوشته به ارائه دلیلهایی میپردازد که ترومن مسئول مستقیم این جنایتها است. در این استدلالها، آنسکمب با مفاهیم اخلاقی نیز سر و کار پیدا میکند. به عنوان مثال، او میگوید اگر با دقت کامل به یک مرکز نظامی تیراندازی کرده و طی این عملیات چند شهروند هم بمیرند، این اتفاق قتل به حساب نمیآید، ولی اگر بدون دقت این کار را کرده و شهروندی به خاطر بیدقتی کشته شود، قتل اتفاق افتاده است. درواقع، آنسکمب بر این باور است که بی دقتی در انجام این کار باعث میشود آن کار به قتل تبدیل شود. سپس میگوید اگر بدانی افراد بیگناهی در جایی که میخواهی بمباران کنی هستند و با این وجود این کار را انجام دهی مرتکب قتل شده ای.
تعریف او از افراد بی گناه افرادی است که در حال جنگ نیستند و تعریف او شامل افرادی که از آن حمایت کرده یا به تأمین آن کمک میکنند، نمیشود. مثال جالب او این است که کشاورزی که گندمش تبدیل به نان شده و به عنوان خوراک سربازان مورداستفاده قرار میگیرد، درگیر در جنگ در نظر گرفته نشده و این کشاورز همچنان بی گناه محسوب میشود. از نظر آنسکمب هنگامیکه از فرد بی گناه سخن میگوییم راجع به بعد مسئولیتپذیری سخن نمیگوییم، بلکه این نکته اهمیت دارد که چنین فردی توانایی آزار رساندن به دیگران را ندارد، در حالی که فرد گناهکار در جنگ کسی است که به دیگران آزار میرساند. بنابراین وقتی کسی به شما حمله کند، کشتن او کشتن فرد بی گناه نیست، ولی هنگامی که او اسیر میشود باید به عنوان فرد بیگناه در نظر گرفته شود چراکه دیگر امکان آزار رساندن به کسی را ندارد. به نظر میرسد این نظریه مشکلی داشته باشد چرا که هنگامی که سربازان دشمن خواب هستند، نمیتوانند آزاری برسانند بنابراین درآن زمان انسان بی گناه حساب میشوند و نمیتوان آنها را در حالتی که خواب هستند کشت. آنسکمب در پاسخ به این ایراد میگوید باید عمل را در یک بازه زمانی در نظر گرفت و نه به صورت لحظهای، این سربازها خوابیدهاند چون میخواهند استراحت کنند تا پس از آن آزار رساندن را از سر گیرند.
آنسکمب با مقایسه ناپلئون و هنری پنجم ابراز میکند به رغم این که ناپلئون به سلاحهای پیشرفتهتر و مخربتری دسترسی داشته است ولی جنایتهای هنری پنجم پادشاه انگلستان به مراتب بدتر است. او در ادامه میگوید که اصلاً جنایتهای گسترده و فراگیر به دوران انسانهای بدوی تعلق داشته و در سدههای اخیر این ماجرا کمرنگتر از سدههای گذشته بوده است. در همین راستا آنسکمب میگوید حرکت به سوی سلاحهای کشتارجمعی درسده اخیر نشان دهنده پسرفت اخلاقی و اجتماعی است و از آنجایی که ترومن اجازه استفاده از بمب اتمی را داده است، انسانی بدوی محسوب میشود که به لحاظ اخلاقی لایق دریافت دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد نیست.
آنسکمب همچنین میگوید در دانشگاه آکسفورد تا قبل از جنگ جهانی دوم فلسفه اخلاقی که در دانشگاه تدریس میشد، بر «انگیزه خوب» تأکید داشت و چنین انگیزهای را برای اخلاقی بودن یک عمل کافی میدانست و انجام عملی بر اساس انجام به وظیفه خود، اخلاقی به حساب میآمد. به طور مثال، اگر یک نازی یک یهودی را میسوزاند بر این اساس اخلاقی بود چرا که نیتاش انجام وظیفهاش بوده است. همچنین این فلسفه اخلاق، کشتهشدن چند شهروند بی گناه برای نجات دادن جمعیت بیشتری از مردم را پذیرفته شده میدانست. در دهه ۵۰ این نگرش به اخلاق، رفته رفته از جامعه آکادمیک آکسفورد رختبربست و نگرشی به اخلاق به وجود آمد که عملهای اخلاقی را خوب و بد بر نمیشمرد بلکه صرفاً آنچه افراد مورد تأیید قرار داده خوب و هرچه افراد مورد تأیید قرار نمیدادند، بد محسوب میشد. آنسکمب میگوید این دو نگرش به فلسفه اخلاق که در آن سالها در آکسفورد برقرار بوده در نگرشی که منجر به اهدای دکترای افتخاری به ترومن شده بیتأثیر نبوده است. آنسکمب در پایان افراد را از رفتن به این جشن اهدای دکترای افتخاری به ترومن پرهیز میدارد و آنها را نسبت به تمام شدن صبر خداوند اخطار میدهد.
نوشته آنسکمب در رابطه با مدرک ترومن بسیار کوتاه است ولی نگرش یک فیلسوف زن دیگر نسبت به جنگ جهانی دوم و مسائل اخلاقی موجود در آن را به ما نشان میدهد. هانا آرنت با توجه به دادگاه آیشمان «روایت شکل گیری» شر از منظر خود را برای ما روایت کرد، روایتی آلمانی است که به بررسی و تبیین جنایت آلمان نازی میپردازد. الیزابت آنسکمب اما با تعریفهایی که از حد و مرز اخلاق در جنگ ارائه میدهد روایتی انگلیسی را در اختیار ما میگذارد که در آن به ارزیابی جنایتهای متفقین میپردازد، به ما یادآوری میکند هر طرفی که در جنگ پیروز میشود، الزاماً نباید مورد تشویق واقع شود، چرا که در کارزار جنگ پایبندی به اخلاق بسیار پیچیده و دشوار است و نباید با پیروزی در جنگ یکی در نظر گرفته شود. آنچنان که آنسکمب به ما میگوید، برحق بودن ما در یک جنگ نمیتواند توجیه کننده اعمال غیراخلاقی باشد و هر عملی باید به صورت مشخص جدای از این که توسط چه کسی انجام میشود، بررسی و ارزیابی شود. تحلیلها و استدلالهای الیزابت آنسکمب نتوانست مانع اهدای مدرک افتخاری به ترومن شود.