
خلاصهای از مقالۀ «مبانی اخلاق سیاسی در اسلام»
خلاصۀ مقالۀ «مبانی اخلاق سیاسی در اسلام»
هرچند در دوران مدرن اغلب بر تفاوت اخلاق و سیاست تأکید شده، اما در اندیشۀ اسلامی اخلاق و سیاست پیوند فراوانی داشته و سیاست در جهت تعالی اخلاقی عمل میکند. این مقاله بنیادهای اخلاق سیاسی را از دید اسلامی بررسی میکند.
فعل اخلاقی از فعل طبیعی و عادی متمایز است. تمایز فعل اخلاقی در ارزشمندبودن آن است. افلاطون میگوید فعلی اخلاقی است که زیبا باشد. معیار دیگر غیرگرایی است. برخی دید عاطفی دارند. برخی وجدان را معیار میدانند و برخی پرستش را. شهید مطهری عزت و کرامت انسانی را معیار فعل اخلاقی دانستهاند.
سیاست نوعی رابطۀ راهبری در عرصۀ اجتماعی و مستلزم رابطۀ قدرت است. سه رویکرد کلان دربارۀ سیاست وجود دارد: رویکرد کلاسیک؛ غایت فعل سیاسی را رسیدن به فضیلت میداند. رویکرد مدرن؛ آزادی را غایت سیاست میداند. رویکرد پستمدرن؛ دغدغۀ آزادی جای خود را به قدرت و رابطۀ قدرت میدهد.
اندیشمندان اسلامی به سیاست نگاهی اخلاقی دارند. فارابی حکومت خوب را حکومتی میداند که «بتواند افعال، سنتها و ملکههای ارادی را که در پرتو آنها میتوان به سعادت حقیقی رسید در مردم جایگزین کند».
ملامحسن فیضکاشانی میگوید «سیاست عبارت است از تسویس و تربیت انسانها در جهت رسیدن به صلاحیت کمالی آنها، تدبیر و کشاندن آنها به راه خیر و سعادت».
بهطور کلی ویژگی عمدۀ سیاست اسلامی ترغیب مردم به شناسایی خداوند، تهذیب اخلاق، تزکیۀ نفس، مواسات و مساوات، صلح، آرامش خاطر و یافتن لیاقت در جایگاه خلیفةاللهی است.
چهار گونه رابطه را میتوان در نسبت اخلاق و سیاست مطرح کرد:
۱ـ جدایی فعل اخلاقی از فعل سیاسی؛ سیاست را فارغ از دغدغههای اخلاقی میداند و نگرش کوتهنگرانه و مادی به زندگی سیاسی دارد.
۲ـ تبعیت اخلاق از سیاست؛ ماکیاولی از بنیانگذاران این رویکرد است. اخلاق و فضیلت باید در خدمت سیاست قرار گیرد.
۳ـ قاعدههای اخلاقی در عرصۀ فردی مطلق و بدون تغییر هستند، اما در عرصۀ اجتماعی لازم است مصالح سیاسی بر قواعد اخلاقی تقدم یابند.
۴ـ وحدت و پیوند سیاست و اخلاق؛ ازنظر اندیشۀ اسلامی اخلاق و سیاست هر دو معطوف به تأمین سعادت انسانی بوده و قانونمندی یکسانی بر آنها حاکم است. این رویکرد در فلسفۀ کلاسیک در قالب حکمت عملی پیگیری میشده و مبنای آن نگرش توحیدی به تمام ابعاد جهان هستی است. پیامبر اسلام مظهر و تجلی تام عینیت اخلاق و سیاست بود.
یکی از اصول بنیادی سیاست در اسلام، نگرش تربیتی آن در جهت فضیلتمداری است.
در متون اسلامی، قرآن و حدیث، بهجای واژۀ سیاست از واژههایی مانند حکم، خلافت و ملک استفاده شده که بیانگر بُعد هدایت و تربیت است.
جایگاه سیاست را در تربیت اسلامی میتوان در قرآن کریم، سنت پیامبر (ص) و سیرۀ معصومان (ع) مشاهده کرد. سیاست اسلامی در جهت تربیت جامعه بهمنظور کسب فضیلتها و آمادگی برای رسیدن به سعادت است. سعادت در این دید رویکردی فردی نیست و به تعامل اجتماعی نیاز دارد.
نخستین مرحلۀ تربیت در کلام امام علی (ع) تربیت نفس است. بنابراین حاکمان و زمامداران در جایگاه امامان مسلمانان باید نفس خویش را تربیت کنند و سپس آمادۀ تربیت دیگران باشند. شرط امامت و پیشوایی، آمادهکردن نفس خویش است.
در قرآن شرط امامت، بهدور بودن از ظلم بیان شده است. حاکمان و زمامداران وظیفۀ نصیحت و خیرخواهی مردم را نیز بر عهده دارند. نصیحت بیانگر طلب امر خالص و بدون غش است. تعابیر راعی و رعیت نیز بیانگر اهمیت رویکرد تربیتی به سیاست است. واژۀ رعیت از مادۀ «رعی» بهمعنای حفظ و نگهبان است. حکمران عهدهدار حفظ و نگهداری جان، مال، حقوق و آزادی مردم است.
ویژگی عمدۀ سیاست اسلامی ترغیب مردم به شناسایی خداوند، تهذیب اخلاق، تزکیۀ نفس، مواسات و مساوات، صلح، آرامش خاطر و یافتن لیاقت در جایگاه خلیفةاللهی است.
مبانی معرفتشناختی
معرفتها دو نوع هستند؛ بشری و وحیانی. در اندیشۀ اسلامی هر دو نوع معرفت پذیرفته شده است. کتاب الکافی با حدیث قدسی دربارۀ اهمیت عقل آغاز میشود.
بنابر این حدیث عقل همان قوۀ تشخیص و ادراک و وادارکننده به نیکی و بازدارنده از شر است. عقل انسانی درصورت نبود موانع، تسلیم و مطیع خداوند است. کیفر و پاداش مردم نیز بهمقدار عقل ایشان است.
مهمترین مسئلۀ معرفتشناختی دربارۀ اندیشۀ سیاسی اسلام پاسخ به این پرسش است که آیا عقل انسانی بهتنهایی میتواند مصلحتها و مفسدهها را تشخیص دهد؟
پاسخ سکولار به این نکته مثبت است. به این اندیشه، عقلانیت خودبنیاد یا راسیونالیسم گفته میشود. نکتۀ اساسی این است که با شکلگیری سکولاریسم، عقلگرایی روشنگری در برابر عقلستیزی کلیسا صورت گرفت. چنین وضعی دربارۀ جهان اسلام صادق نیست؛ زیرا عقل و ایمان رابطهای تنگاتنگ باهم داشتهاند.
پاسخ اسلامی به این پرسش منفی است. زیرا عقل حقیقتهای جهان خلقت را تشخیص میدهد؛ اما برای هدایت بشری کافی نیست. در قرآن بر محدودیت دانش بشری تأکید شده است.
پیامبر در اندیشۀ اسلامی بهمثابۀ سنتگذاری تعریف میشود که برای سعادت جامعۀ بشری قانونهای الاهی و جاودانه ارائه میکند. نیاز انسانها به مساعدت شریعت برای تنظیم روابط فردی و جمعی ضروری است. در نتیجه اصول اخلاقی زمامداری را باید در دین جستوجو کرد.
مبانی هستیشناختی
اخلاق اسلامی، اخلاقی توحیدی تلقی میشود. اصل توحید در جایگاه مهمترین اصل در هستیشناسی اسلامی بر تمام عرصههای فکری و عملی عالم حاکم است. طبق این اصل همهچیز از خداست و به سوی او برمیگردد. در نگرش اسلامی، جهان حکیمانه و بر اساس عدل و هماهنگی آفریده شده و تحت تدبیر خداوند قرار دارد.
همچنین رابطۀ وجودی بین خصلتهای انسانی با شرایط وجودی وی برقرار شده است. مثلاً در قرآن ماهیت وجودی غیبت در جایگاه رذیلۀ اخلاقی بهصورت خوردن گوشت مرده یاد شده است.
بنابراین، باید رابطۀ بین نگرش هستیشناختی و اخلاق را مدنظر قرار داد. برخی از اصول مهم هستیشناختی که در اخلاق زمامداری اثرگذارند عبارتاند از: توحید، قانونمندی و مسئولیتپذیری، امتحان و ابتلا، معاد و حسابرسی روز جزا، حاکمیت حق و زوال باطل.
سه رویکرد کلان دربارۀ سیاست وجود دارد: رویکرد کلاسیک؛ غایت فعل سیاسی را رسیدن به فضیلت میداند. رویکرد مدرن؛ آزادی را غایت سیاست میداند. رویکرد پستمدرن؛ دغدغۀ آزادی جای خود را به قدرت و رابطۀ قدرت میدهد.
مبانی انسانشناختی
دربارۀ ماهیت انسان نگرشهای گوناگونی وجود دارد. برخی نگرش بدبینانه داشته و انسان را گرگ انسان دانستهاند. برخی نگرش فایدهگرایانه داشته و تمام تلاش آنها این است که زمینههای لذت بیشتر انسان را در این دنیا فراهم کنند. اما نگرش اسلامی به انسان در جایگاه جانشین خداوند نگرشی متعالی و مبتنی بر اکرام و تعظیم وی است.
برخی از ویژگیهای اندیشۀ اسلامی دربارۀ انسان در زمینۀ اخلاق زمامداری و زندگی سیاسی عبارتاند از: بعدهای رحمانی و الاهی وجود انسان، فطرت پاک الاهی انسان، وجود قوای خیر و شر در وجود انسان، کرامت و حرمت انسان، تساوی انسانها، برادری مؤمنان.
نتیجه آن که باید کوشید ارتباط این اصول را با نوع نگرش زمامداری در اسلام و اخلاق حاکم بر آن تبیین کرد. این نوشتار فقط کوششی برای شناسایی این مبانی بود.
