
معرفی فیلسوفان اخلاق (۴): گیلبرت هارمن
آشنایی با گیلبرت هارمن
گیلبرت هارمن (Gilbert Harman)، فیلسوف برجسته آمریکایی، در سال ۱۹۳۸ متولد شد و بهعنوان یکی از متفکران تأثیرگذار در زمینههای گوناگون فلسفه، از جمله معرفتشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه زبان و علم شناخت، شناخته میشود.
او تحصیلات کارشناسی خود را در کالج سوارتمور به پایان رساند و در سال ۱۹۶۳ دکترای خود را تحت نظر فیلسوف برجسته، کواین (W.V.O. Quine)، از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. هارمن بیشتر دوران حرفهای خود را در دانشگاه پرینستون سپری کرد و در سال ۲۰۱۷ بازنشسته شد. او در سال ۲۰۲۱ درگذشت، اما آثار و ایدههای او همچنان در حوزههای مختلف فلسفه و علوم انسانی تأثیرگذار است.
میراث علمی
- Thought (Princeton University Press, 1973) این کتاب به بررسی ماهیت تفکر و رابطه آن با درک معنی و دانش میپردازد. هارمن در این اثر تلاش کرده است تا فرآیندهای فکری انسان را تحلیل کند و چگونگی شکلگیری مفاهیم را در ذهن روشن سازد.
- The Nature of Morality: An Introduction to Ethics (Oxford University Press, 1977) این کتاب یک معرفی جامع و قابل فهم به اصول نظریه اخلاقی است. هارمن در آن به تحلیل مفاهیم اساسی اخلاقی پرداخته و مسائل مختلف در حوزه اخلاقیات را مورد بررسی قرار داده است.
- Change in View: Principles of Reasoning (MIT Press, 1986) در این کتاب، هارمن به بررسی چگونگی تغییر در دیدگاههای منطقی و دلیلسازی میپردازد و اصول بنیادی استدلال و تغییر نظر بر اساس اطلاعات جدید را تحلیل میکند.
- Scepticism and the Definition of Knowledge (Garland Publishing, 1990) این کتاب که نسخه کامل رسالۀ دکتری هارمن است، به مسائل معرفتشناسی، شکگرایی و تعریف معرفت میپردازد و چالشهای موجود در تعریف دقیق مفهوم دانش را بررسی میکند.
- (with Judith Jarvis Thomson) Moral Relativism and Moral Objectivity (Blackwell, 1996) این اثر مشترک با جودیث جارویس تامسون به بحث در مورد نسبیتگرایی اخلاقی و امکان وجود عینیت اخلاقی میپردازد و تضاد میان این دو دیدگاه را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد.
- Reasoning, Meaning and Mind (Clarendon Press, 1999) این کتاب به مسائل استدلال، زبانشناسی و فلسفه ذهن پرداخته و با توجه به اهمیت این مفاهیم در منطق و علوم شناختی، دیدگاههای جدیدی در این حوزهها ارائه میدهد.
- Explaining Value and Other Essays in Moral Philosophy (Clarendon Press, 2000) مجموعهای از مقالات است که به جنبههای مختلف فلسفه اخلاق، از جمله نظریه ارزش، اخلاق و استدلالهای اخلاقی پرداخته و مسائل پیچیدۀ اخلاقی را مورد بررسی قرار میدهد.
- (with Sanjeev Kulkarni) Reliable Reasoning: Induction and Statistical Learning Theory (MIT Press, 2007) این کتاب به معرفی تئوری یادگیری آماری و استدلال استقرایی میپردازد و پیوند میان فلسفه و استدلال آماری را بررسی میکند.
- (with Sanjeev Kulkarni) An Elementary Introduction to Statistical Learning Theory (Wiley, 2012) این کتاب مقدمهای ساده و قابل فهم به تئوری یادگیری آماری و ارتباط آن با فلسفه و استدلال فراهم میکند.
نسخههایی که توسط او بازبینی شدند:
- (with Donald Davidson) Semantics of Natural Language (D. Reidel, 1972) این کتاب در زمینه معنایشناسی و زبانشناسی طبیعی منتشر شده و به تحلیل ارتباط بین زبان و معنی میپردازد. هارمن و دیویدسون در این اثر به مسائل فلسفی مهم در زمینه معنای زبان پرداختهاند.
- On Noam Chomsky: Critical Essays (Anchor Press, 1974) این کتاب به تحلیل و نقد آثار نوم چامسکی، نظریهپرداز برجسته زبانشناسی، میپردازد و بررسیهای مختلفی را درباره دیدگاههای او ارائه میدهد.
- (with Donald Davidson) The Logic of Grammar (Dickenson Publishing, 1975) این اثر به رابطه بین منطق و گرامر میپردازد و تحلیلهای مختلفی از کاربرد منطق در ساختار گرامری زبان ارائه میدهد.
- Conceptions of the Human Mind: Essays in Honor of George A. Miller (Laurence Erlbaum, 1993) این کتاب مجموعهای از مقالات است که به افتخار جورج آ. میلر، فیلسوف و روانشناس برجسته، منتشر شده و به مسائل فلسفه ذهن و روانشناسی شناختی میپردازد.
- (with Ernie Lepore) A Companion to W.V.O. Quine (Wiley, 2014)این کتاب مجموعهای از مقالات است که تأثیرات وی.و.کواین را در فلسفه معاصر بررسی میکند و اهمیت مداوم آثار او را در زمینههای مختلف فلسفی نمایان میسازد.
مقالات
- “Quine on Meaning and Existence, I. The Death of Meaning”(1967) بخش اول از مجموعه مقالات گیلبرت هارمن در مورد فلسفه کواین است که در مجله Review of Metaphysics منتشر شد.
- Quine on Meaning and Existence, II: Existential Commitment” (1967) این مقاله دوم هارمن از مجموعه مقالات او در مورد فلسفه کواین است. هارمن در این مقاله درباب معنای کلمات و وجود سخن گفته. او در این مقاله استدلال میکند که تأثیرات معانی و تعهدات هستیشناختی در فلسفه زبان و معنای کلمات چگونه هستند.
- “Reasoning and Explanation” (1986) این مقاله به بررسی روشهای استدلال و توضیح در فلسفه میپردازد و هارمن تأکید میکند که استدلالهای فلسفی اغلب بهصورت استنتاجی و بهمنظور ارائه توضیحاتی بهتر برای پدیدهها انجام میشود.
- The Inference to the Best Explanation” (1973)در این مقاله، هارمن استدلال میکند که استنتاج به بهترین توضیح (inference to the best explanation) یکی از بنیادیترین روشها در استدلال و تفکر بشری است. او این مفهوم را بهویژه در زمینههای علمی و معرفتشناسی بررسی میکند.
- “Ethics and Observation” (1981)در این مقاله، هارمن به رابطه میان اخلاق و مشاهده پرداخته است و استدلال میکند که اخلاق باید بهگونهای بر اساس مشاهدات و تجربههای واقعی تنظیم شود و از نظر تجربی قابل بررسی باشد.
تأثیرات فکری
۱ـ معرفتشناسی
گیلبرت هارمن در کتابهای تفکر (۱۹۷۳) و تغییر در دیدگاه: اصول استدلال (۱۹۸۶)، دیدگاههای نوآورانهای درباره ذهن، زبان، معنا و معرفتشناسی ارائه کرده است. او در کتاب تفکر (Thought) معتقد است استدلال و فرآیندهای ذهنی تنها زمانی معتبر هستند که به انسجام و هماهنگی میان باورها منجر شوند.
به عقیدۀ او، استنتاج باید به «بهترین تبیین» ختم شود، به این معنا که باورها باید بتوانند توضیحی برتر و دقیقتر برای دادههای موجود ارائه دهند (فصل ۱۰). این مفهوم در نظریه معرفتشناسی او نقش کلیدی دارد، زیرا دانش را نتیجه فرآیند استنتاجی میداند که بر اساس احتمالات و توضیحات علی شکل میگیرد (فصل ۷ و ۸).
در حوزه معنا و زبان، هارمن از ایده «زبان ذهن» دفاع میکند. او بر این باور است که تفکر انسان در قالب ساختاری ذهنی رخ میدهد که مشابه زبان است، اما با زبانهای طبیعی تفاوت دارد (فصل ۴). او نقدهای مهمی بر نظریههای گرامری و منطقی معنا وارد میکند و میگوید که معنا بیش از آنکه به قواعد وابسته باشد، به بافت و کاربرد مرتبط است (فصل ۶).
در واقع هارمن معتقد است که معنا تنها از قواعد گرامری یا ساختارهای منطقی زبان ناشی نمیشود، بلکه زمینه (context) و کاربرد (usage) زبان در موقعیتهای خاص نقش تعیینکنندهای در شکلگیری معنا دارند. این دیدگاه یک نقد به نظریات سنتی معناست که بیشتر به ساختارهای منطقی یا نحوی تکیه میکردند.
گیلبرت هارمن در بحث ادراک و حافظه نیز رویکردی منحصربهفرد دارد. او استدلال میکند که دانش ادراکی نتیجه استنتاج از دادههای حسی است و همواره با تفسیر همراه است (فصل ۱۱). حافظه نیز از نظر او یک مخزن ثابت نیست، بلکه باید با شواهد جدید بازنگری شود، زیرا ممکن است باورهای نادرست را نگه دارد (فصل ۱۲).
او معتقد است که استنتاج منطقی در دنیای واقعی باید انعطافپذیر و عملی باشد، زیرا شرایط عدم قطعیت اغلب تصمیمگیری را پیچیده میکند (فصل ۷). این دیدگاهها نمایانگر تلاش هارمن برای ترکیب فلسفه با یافتههای علوم شناختی و زبانی است، که در نهایت به درک بهتر فرآیندهای ذهنی و معنایی انسان کمک میکند.
او در کتاب دیگر خود تغییر در دیدگاه: اصول استدلال (۱۹۸۶) (Change in View: Principles of Reasoning) میگوید استدلال انسانی بیش از آن که بر منطق صوری تکیه کند، بر فرآیندهای عملی و انعطافپذیری مبتنی بر شواهد متمرکز است.
او بهویژه بر ایده «تغییر باور» و نحوۀ سازگاری نظامهای باور با اطلاعات جدید تأکید دارد. بهعبارت دیگر، از نظر او باورهای جدید باید با سایر باورهای موجود در یک چارچوب هماهنگ شوند تا پذیرش آنها منطقی باشد.
هارمن در “Change in View” استدلال میکند که استدلال انسانی نه تنها باید به شواهد پاسخ دهد، بلکه باید با یک سیستم باور انعطافپذیر و منسجم سازگار شود. این کتاب بهطور گستردهای مورد توجه فیلسوفان، روانشناسان، و دانشمندان علوم شناختی قرار گرفته و یکی از آثار کلاسیک در این زمینه بهشمار میرود.
هارمن از مدافعان سرشناس نسبیگرایی اخلاقی بود و باور داشت که حق و باطل اخلاقی به چارچوبهای خاصی بستگی دارند و هیچ چارچوبی بهطور مطلق برتر نیست. وقتی هارمن میگوید نسبیتگرایی اخلاقی یک ادعای معنایی نیست به این معناست که نسبیتگرایی اخلاقی درباره معنا یا نحوه تفسیر قضاوتهای اخلاقی بحث نمیکند. برای مثال، نسبیتگرایی اخلاقی نمیگوید وقتی کسی میگوید «X کاری درست است»، منظورش این است که «معنای این کار بر اساس چارچوب اخلاقی M درست است».
۲ـ فلسفه اخلاق
هارمن از مدافعان سرشناس نسبیگرایی اخلاقی بود و باور داشت که حق و باطل اخلاقی به چارچوبهای خاصی بستگی دارند و هیچ چارچوبی بهطور مطلق برتر نیست. کتابهای طبیعت اخلاق: مقدمهای بر اخلاقیات (۱۹۷۷) و نسبیگرایی اخلاقی و عینیت اخلاقی (۱۹۹۶، با همکاری جودیت جارویس تامسون)، از آثار مهم او در این زمینه هستند.
در مقاله نسبیتگرایی اخلاقی (Moral Relativism Explained) که در تاریخ ۱۹ ژوئن ۲۰۱۲ در وبسایت پرینستون منتشر شده است، گیلبرت هارمن نسبیتگرایی اخلاقی را اینگونه تعریف میکند:
«نسبیتگرایی اخلاقی، آنگونه که من آن را درک میکنم، این ادعا است که یک اخلاق واحد و بهطور عینی درست وجود ندارد، بلکه صرفاً اخلاقهای مختلفی وجود دارند؛ درست همانطور که یک زبان واحد و درست وجود ندارد، بلکه زبانهای مختلفی وجود دارند. افراد مختلف ممکن است اخلاقهای متفاوتی داشته باشند، که این امر در شیوه عمل آنها و نحوه واکنش آنها به اعمال دیگران منعکس میشود. هیچ روش عینیای وجود ندارد که نشان دهد یکی از این اخلاقها تنها اخلاق درست است.
با این حال، نسبیتگرایی اخلاقی یک ادعای معنایی در مورد چگونگی فهم قضاوتهای اخلاقی نیست. برای مثال، نسبیتگرایی این دیدگاه نیست که یک قضاوت اخلاقی بهطور ضمنی با یک پارامتر پنهان مرتبط است که اخلاق مورد نظر را نمایندگی میکند».
وقتی هارمن میگوید نسبیتگرایی اخلاقی یک ادعای معنایی نیست به این معناست که نسبیتگرایی اخلاقی درباره معنا یا نحوه تفسیر قضاوتهای اخلاقی بحث نمیکند. برای مثال، نسبیتگرایی اخلاقی نمیگوید وقتی کسی میگوید «X کاری درست است»، منظورش این است که «معنای این کار بر اساس چارچوب اخلاقی M درست است».
بلکه بحث نسبیتگرایی بر این است که ارزشگذاری اخلاقی و درستی یا نادرستی یک عمل همیشه نسبی به یک چارچوب اخلاقی خاص است و نه معنای آن. او میگوید وقتی ما میگوییم «X کاری درست است»، معنای جمله ثابت است و هنجاری باقی میماند. آنچه نسبی است، ارزیابی این گزاره است.
احتیاط هارمن در مورد این پارامتر پنهان به منظور جلوگیری از این است که ادعاهای هنجاری در تحلیل به ادعاهای توصیفی تبدیل شوند.
برای هارمن، ممکن است برخی اصول مطلق اخلاقی وجود داشته باشد؛ اصولی که نسبتبه کانتکس (زمینههای) مختلف تغییر نمیکنند. بسیاری از فیلسوفان، از جمله دیوید وونگ و آر. ال. آرینگتون، خود را نسبیتگرای اخلاقی میدانند، حتی اگر برخی مطلقات اخلاقی را بپذیرند.
هارمن در ادامه مقاله خود توضیح میدهد که مقایسههای مفیدتری برای تبیین نسبیتگرایی اخلاقی وجود دارد، مانند نسبیتگرایی در فوتبال، قانون، و زبان.
او میگوید: نسبیتگرایی در فوتبال ایدهای منطقی است. نسخههای مختلف و ممکن از فوتبال قوانین متفاوتی را دنبال میکنند؛ بنابراین، این که چیزی در یکی از نسخههای آن خطا باشد یا نه، به همان زمینه مربوط است.
همانطور که قانونی بودن یک عمل وابسته به نظام قانونی است و نظامهای قانونی مختلفی وجود دارند. نسبیتگرایی در زبان هم امری بدیهی و واضح است. معنای زبانی یک رشته اصوات، اگر معنایی داشته باشد، به زبانی که در آن بیان شده وابسته است.
برای مثال، یک جمله در زبان انگلیسی معنای مشابهی با همان جمله در اسپانیایی ندارد، حتی اگر شبیه به هم به نظر برسند. هارمن استدلال میکند که این مقایسهها درک بهتری از نسبیتگرایی ارائه میدهند. همچنین به ما نشان میدهد کشف اینکه زبانها، سیستمهای قانونی، و نسخههای مختلف فوتبال وجود دارند، نباید ما را به انکار اصول زبانی، قوانین حقوقی، یا قوانین فوتبال برساند.
برای مثال، ادعایی مانند «رانندگی در سمت چپ غیرقانونی است» در برخی کشورها درست و در برخی دیگر نادرست است، زیرا واقعیت این قانون در کشورهای مختلف متفاوت است. هارمن میگوید واقعیتهایی که اخلاق را تعیین میکنند نیز نسبت به دیدگاههای اخلاقی مختلف متفاوت هستند.
بنابراین، او خود را واقعگرای اخلاقی میداند، اما معتقد است واقعیت اخلاقی نسبی هستند. بنابراین فردی میتواند واقعگرا باشد و باور داشته باشد که قوانین واقعی هستند و مستقل از آنچه ما فکر میکنیم یا میخواهیم، وجود دارند، اما همچنان نسبیگرا باشد.
اما چرا نسبیگرایی؟ او در کتاب طبیعت اخلاق: مقدمهای بر اخلاقیات پرسش مهم را بیان میکند: آیا اصول اخلاقی میتوانند مانند اصول علمی آزموده و تأیید شوند؟ او توضیح میدهد که در علم، مشاهدهها میتوانند به شکل تجربی فرضیهها را تأیید یا رد کنند. اما در اخلاق، مشاهدهها بیشتر بازتابی از تربیت، احساسات، و قضاوتهای شهودی ما هستند و نمیتوانند همان نقش تجربی را ایفا کنند.
هارمن استدلال میکند که مشاهدههای علمی میتوانند فرضیههای نظری را تأیید کنند؛ برای مثال، دیدن یک رد بخار در محفظه ابر به وجود پروتونها اشاره دارد. اما در اخلاق، مشاهدهها چیزی را درباره درستی یا نادرستی اعمال نشان نمیدهند؛ آنچه ما بهعنوان مشاهده اخلاقی تجربه میکنیم، صرفاً بازتابی از حساسیتهای اخلاقی ماست.
او در پایان به مقایسه اخلاق و ریاضیات میپردازد. او استدلال میکند که همانطور که نمیتوان اعداد را مستقیماً مشاهده کرد، اصول اخلاقی نیز نمیتوانند مستقیماً آزموده شوند. این دیدگاه نشان میدهد که اخلاق، برخلاف علم، بیشتر به قضاوتهای درونی وابسته است.
هارمن به دو دیدگاه اصلی در اخلاق میپردازد: نیهیلیسم و طبیعتگرایی اخلاقی. نیهیلیسم اخلاقی معتقد است که هیچ حقیقت اخلاقی یا واقعیتی در اخلاق وجود ندارد. نیهیلیستهای افراطی اخلاق را صرفاً یک توهم میدانند و ادعا میکنند که همه چیز مجاز است. اما هارمن نشان میدهد که این دیدگاه به دلیل تعارض با حس اخلاقی عمومی انسانها به دشواری قابل پذیرش است.
هارمن سپس طبیعتگرایی اخلاقی را تحلیل میکند، که تلاش میکند مفاهیم اخلاقی را به حقایق طبیعی مانند عملکردها یا نقشها تقلیل دهد. او با ارائه مثالهایی، مانند «چاقوی خوب» یا «ساعت خوب»، نشان میدهد که چگونه میتوان مفاهیم اخلاقی را بر اساس نقشها و عملکردها تعریف کرد. اما وقتی پای تصمیمگیریهای اخلاقی پیچیده به میان میآید، این رویکرد ناکافی به نظر میرسد.
یکی از نقدهای کلیدی او به طبیعتگرایی، استدلال پرسش باز است که نشان میدهد نمیتوان مفاهیم اخلاقی را بهطور کامل به ویژگیهای طبیعی تقلیل داد.
هارمن نظریه احساسگرایی (Emotivism) را بهعنوان شکلی از نیهیلیسم معتدل معرفی میکند. احساسگرایی قضاوتهای اخلاقی را بیان نگرشها و احساسات گوینده میداند، نه توصیف واقعیت. بهعنوان مثال، جمله «قتل اشتباه است» به این معناست که گوینده از قتل بیزار است.
هارمن استدلال میکند که این دیدگاه میتواند توضیح دهد چرا اختلافات اخلاقی گاهی غیرقابل حل به نظر میرسند: چون این اختلافات بیشتر درباره احساسات است، نه حقایق.
هارمن همچنین ارتباط احساسگرایی با نظریه ناظر ایدهآل را بررسی میکند. این نظریه میگوید که قضاوتهای اخلاقی باید از دیدگاه یک ناظر بیطرف، مطلع و عاقل انجام شوند (ص. ۴۱-۴۴).
اگرچه ناظر ایدهآل بهعنوان یک چارچوب بیطرفانه جذاب به نظر میرسد، اما هارمن معتقد است که این نظریه با مشکلاتی همراه است. یکی از مشکلات اصلی نظریه ناظر ایدهآل، دور منطقی آن است. به این معنی که ما برای تعریف ناظر ایدهآل باید بدانیم که چه چیزی اخلاقاً درست است، اما برای قضاوت اخلاقی نیز باید به تعریف ناظر ایدهآل متکی باشیم. این تناقض باعث میشود که نظریه ناظر آرمانی بهعنوان مبنای اخلاق ناکافی باشد (ص. ۴۸-۴۹).
هارمن نتیجه میگیرد که اگرچه ناظر آرمانی میتواند ابزاری برای تحلیل قضاوتهای اخلاقی باشد، اما دلایل اخلاقی همچنان ریشه در احساسات و شرایط انسانی دارند و نمیتوانند بهطور کامل به بیطرفی ناظر ایدهآل متکی باشند (ص. ۴۹-۵۲).
یکی دیگر از نکاتی که او درباب آن سخن میگوید رابطه میان اخلاق، جامعه و روانشناسی است. او استدلال میکند که قواعد اخلاقی بازتابی از هنجارهای اجتماعی هستند و نقش مهمی در حفظ نظم و همکاری اجتماعی ایفا میکنند (ص. ۵۷-۶۰).
هارمن در ادامه نتیجه میگیرد اخلاق بیش از آنکه مطلق باشد، پدیدهای اجتماعی و زمینهمند است که تحت تأثیر عوامل فرهنگی و روانشناختی قرار دارد.
او سپس نظریه کانت را بررسی میکند، بهویژه آن اصل جهانشمولی گزارههای اخلاقی کانت را که میگوید «بر اساس این اصل عمل کن که بتوانی در عین حال اراده کنی که اصل عمل تو به یک قانون جهانی تبدیل شود».
هارمن معتقد است کانت نتوانسته توضیح دهد چرا افراد باید از اصل اخلاقی پیروی کنند. عقل بهتنهایی نمیتواند منبع اصلی انگیزههای اخلاقی باشد، زیرا افراد برای رعایت اصول اخلاقی معمولاً به دلایل انسانی و اجتماعی وابستهاند.
او همچنین با بررسی برخی از بایدهای اولیه (Prima-facie ought) در اخلاق (مانند صداقت یا رعایت عدالت) نشان میدهد که این اصول ممکن است در شرایط خاص تغییر کنند و نیازمند بررسی عینیتر و زمینهمند باشند. بهعنوان مثال، در شرایطی خاص ممکن است دروغ گفتن بهمنظور محافظت از کسی ضروری باشد.
هارمن در نهایت استدلال میکند که نظریه کانت و سایر نظریههای اخلاقی عقلمحور نمیتوانند بهطور کامل انگیزههای انسانی را توضیح دهند و باید با دیگر نظریهها ترکیب شوند.
او به نقد اگزیستانسیالیسم نیز میپردازد. توجه و تأکید بر آزادی و انتخاب فردی در اخلاق اگزیستانسیال قادر به توضیح موقعیتهای پیچیده اخلاقی نیست و نمیتواند معیارهایی برای تصمیمگیریهای اخلاقی فراهم کند.
با توجه به آنچه تاکنون رفت مشخص میشود هارمن با بررسی اصول اخلاقی نشان میدهد این اصول در بسیاری از جوامع، بر اساس توافقهای اجتماعی و قراردادهای نانوشته میان افراد شکل میگیرد. او استدلال میکند که این قراردادها برای ایجاد نظم و همکاری در جوامع به وجود آمدهاند و بسیاری از رفتارهای اخلاقی بهطور ضمنی و ناخودآگاه از این قراردادها نشأت میگیرند.
هارمن همچنین نظریه قرارداد ضمنی را با نظریههای کانت مقایسه میکند و نشان میدهد که قراردادهای اخلاقی انعطافپذیرتر و زمینهمندتر از اصول مطلق کانت هستند.
هارمن توضیح میدهد که دلایل اخلاقی و استدلالهای انسانی باید بر مبنای باورها، اهداف و شرایط مشخص بررسی شوند. او همچنین فرآیند استدلال را بهعنوان ترکیبی از استنتاج منطقی و تجربیات فردی در نظر میگیرد. در این دیدگاه، دلایل اخلاقی نتیجهگیریهایی هستند که انسانها در زمینههای خاص برای توجیه رفتارهای خود به کار میگیرند.
گیلبرت هارمن خودگرایی را بهعنوان یکی از دیدگاههای محوری در اخلاق بررسی میکند و تحلیل جامعی از نقاط قوت و ضعف این نظریه ارائه میدهد. خودگرایی استدلال میکند که تمام اعمال انسانی در نهایت برای منافع شخصی انجام میشوند.
هارمن توضیح میدهد که این نظریه اگرچه بهظاهر ساده و منطقی است، اما در توضیح رفتارهای نوعدوستانه و فداکارانه ناکام میماند. او به نوعی خاص از خودگرایی به نام «خودگرایی لذتگرایانه» اشاره میکند که ادعا دارد انسانها همیشه به دنبال کسب لذت و اجتناب از درد هستند.
با این حال، این دیدگاه نیز به دلیل نادیده گرفتن پیچیدگیهای انگیزههای انسانی و تمایلات غیرخودخواهانه مورد نقد قرار میگیرد.
بهعنوان مثال، این که افراد ممکن است جان خود را برای نجات دیگران به خطر بیندازند نشان میدهد چگونه انگیزههای غیرخودخواهانه، مانند همدلی یا حس عدالت، میتوانند در رفتارهای انسانی نقش داشته باشند و این نظریه را به چالش بکشند.
او نتیجه میگیرد که خودگرایی اگرچه توضیحاتی ابتدایی برای برخی رفتارهای انسانی ارائه میدهد، اما در نهایت قادر نیست تمام ابعاد رفتار اخلاقی را توجیه کند.
در نهایت، باید گفت از نظر او، نسبیتگرایی اخلاقی ادعایی دربارۀ واقعیت است. این یک نسخه از واقعگرایی اخلاقی است. نسبیتگرایی ادعا میکند که اخلاقهای متعددی یا چارچوبهای اخلاقی متفاوتی وجود دارند و اینکه چیزی اخلاقاً درست یا نادرست، خوب یا بد، عادلانه یا ناعادلانه، یا بافضیلت یا بیفضیلت باشد، همیشه یک مسئله نسبی است.
چیزی تنها در ارتباط با یک چارچوب اخلاقی میتواند درست، خوب یا عادلانه باشد و در ارتباط با چارچوبی دیگر، نادرست، بد یا ناعادلانه. هیچ چیزی بهطور مطلق و مستقل، درست، خوب، ناعادلانه یا بافضیلت نیست.
هارمن به دو دیدگاه اصلی در اخلاق میپردازد: نیهیلیسم و طبیعتگرایی اخلاقی. نیهیلیسم اخلاقی معتقد است که هیچ حقیقت اخلاقی یا واقعیتی در اخلاق وجود ندارد. نیهیلیستهای افراطی اخلاق را صرفاً یک توهم میدانند و ادعا میکنند که همه چیز مجاز است. اما هارمن نشان میدهد که این دیدگاه به دلیل تعارض با حس اخلاقی عمومی انسانها به دشواری قابل پذیرش است.
۳ـ فلسفه زبان و ذهن
هارمن با تأثیر از زبانشناسی زایشی نوام چامسکی، به مطالعه معنا و ساختارهای زبانی پرداخت. این رویکرد میانرشتهای در کتاب استدلال، معنا و ذهن Reasoning, Meaning, and Mind (1999) مشهود است.
گیلبرت هارمن در این کتاب با تفکیک استدلال نظری از عملی نشان میدهد که عقلانیت فراتر از رعایت قواعد منطقی است. به باور او، معیارهایی چون سادگی و انسجام در انتخاب فرضیهها نقشی کلیدی دارند و تصمیمگیریهای نظری اغلب تحتتأثیر عوامل عملی قرار میگیرند.
این نگاه، پراگماتیسم را به مرکز تحلیلهای فلسفی میآورد و کاربردهای عملی را بهعنوان عنصری ضروری در فهم عقلانیت معرفی میکند.
در ادامه، هارمن به مفهوم تحلیلپذیری میپردازد که موضوعی مناقشهبرانگیز در فلسفه زبان است. او با الهام از انتقادات کواین به تمایز تحلیل-ترکیبی، مرگ مفهوم سنتی معنا را مطرح میکند. در این دیدگاه، زبان و معنا دیگر مفاهیمی انتزاعی نیستند و باید در بستر بافتهای زبانی و کاربردهای عملی تحلیل شوند. هرچند او تلاش میکند بازتعریفی جایگزین ارائه دهد، اما همچنان پرسشهای مهمی درباره امکانپذیری این رویکرد باقی میماند.
بخش دیگری از کتاب به رابطه میان زبان و اندیشه اختصاص دارد. هارمن زبان را نه تنها ابزاری برای ارتباط، بلکه ساختاری اساسی برای شکلگیری اندیشه میداند. او با بررسی یادگیری زبان در کودکان، پیوند عمیق میان زبان و ذهن را آشکار میکند. این تحلیل نشان میدهد که زبان در ایجاد و پردازش مفاهیم انسانی نقشی کلیدی دارد و نمیتوان آن را جدا از فرآیندهای شناختی فهمید.
او در تحلیل ذهن، دیدگاهی مبتنی بر عملکرد ارائه میدهد که ذهن را در تعامل با محیط تعریف میکند. در واقع تجربههای ذهنی حاصل پیوند بدن، مغز و محیط است.
توجه به اهمیت این تعامل در درک کیفیتهای درونی تجربه تاثیر میگذارد. به باور او، مفاهیمی چون رنگ یا احساس تنها در بستر تعاملات ذهن با محیط معنادار میشوند. این رویکرد، نقدی بر دیدگاههای تقلیلگرا در فلسفه ذهن است.
این کتاب تلاش میکند مفاهیم کلاسیک فلسفه را در پرتو یافتههای مدرن بازتعریف کند. هارمن با بهرهگیری از روانشناسی شناختی و زبانشناسی، چشماندازی نوین به پرسشهای سنتی ارائه میدهد.
این اثر نه تنها برای متخصصان فلسفه، بلکه برای علاقهمندان به فهم زبان، ذهن و شناخت، منبعی ارزشمند است. نگاه میانرشتهای هارمن نشان میدهد که فلسفه همچنان میتواند در مواجهه با مسائل بنیادین انسان معاصر نقش مؤثری ایفا کند.
علوم شناختی از دیگر حوزههای فعالیت هارمن بود. او با محققانی مانند جرج میلر و سانجوی کولکارنی همکاری کرد و به بررسی فرایندهای استدلال و یادگیری پرداخت. کتاب استدلال قابل اعتماد: استنتاج و نظریه یادگیری آماری (۲۰۰۶، با همکاری کولکارنی) از نمونههای این مطالعات است.
گیلبرت هارمن، با تأکید بر نسبیتگرایی اخلاقی و اهمیت زمینهمندی در مفاهیم فلسفی، چالشی اساسی برای مطلقگرایی گزارههای اخلاقی که دیدگاهی سنتی بود ایجاد کرد. او نشان داد که تفکر فلسفی نباید صرفاً در چارچوبهای منطقی و انتزاعی محدود شود، بلکه باید با توجه به تجربههای انسانی، هنجارهای اجتماعی و علوم شناختی بازتعریف گردد.
تلاش او برای ادغام فلسفه با زبانشناسی و روانشناسی شناختی، راه را برای تحلیلهای میانرشتهای و عملیتر باز کرد. دستاوردهای هارمن بیش از آنکه پاسخی قطعی به مسائل فلسفی باشد، ابزاری برای اندیشیدن در مسیرهای جدید فراهم میکند