امر الهی و الزامهای اخلاقی
مقدمه
بحث از رابطه خدا و اخلاق (یا رابطه دین و اخلاق) تاریخی دیرینه دارد تا جایی که غالبا ریشه آن را به سوال مهمی که افلاطون از زبان سقراط بیان میکند، باز میگردانند:
سقراط: [اثیفرون] … اکنون بیندیش و ببین آیا ضروری نیست که هرچه موافق دین است، موافق عدالت [یا اخلاق] باشد؟ … [یا] هر کار عادلانه … موافق دین است؟ یا باید گفت هر عمل موافق دین، مطابق عدالت است، ولی هر عمل عادلانه موافق دین نیست، بلکه گاه چنان است و گاه نه؟ … [به عبارت دیگر] هر عمل عادلانه، مطابق دین است؟ یا باید گفت هر عمل موافق دین مطابق عدل است ولی هر عمل مطابق عدل، موافق دین نیست …؟
فیلسوفان از دیرباز درصدد ارائه پاسخی به این پرسش بودهاند و هریک به نوبه خود پیشرفتهایی در این زمینه حاصل کردهاند. پس از قرون وسطی و نظریهپردازیها درباره دین و اخلاق، از دهه ۷۰ میلادی تا کنون، توجه فیلسوفان، بیش از بیش به این پرسش سقراطی معطوف و متوجه شده است.
انواع ارتباط میان الزامات اخلاقی و امر الهی
فیلیپ کوئین1 – فیلسوف دین و الهیدان معاصر – چهار نوع ارتباط یا وابستگی میان الزامات اخلاقی و امر الهی را مطرح و معرفی کرده است:
رابطه علی، رابطه مفهومی، رابطه معرفتشناختی، رابطه مابعدالطبیعی (وجودشناسانه)
در نوع علی، اخلاق به دین وابسته خواهد بود. به این معنا که «به لحاظ تاریخی … عقاید و اعمال اخلاقی از طریق فرآیندهای علی از عقاید و اعمال دینی متقدم اخذ شده باشند.»
در نوع دوم ادعا بر این است که مفاهیم مطرح شده در اخلاق، فحوای دینی دارند. و در نوع سوم نیز اعتقاد بر این است که احکام اخلاقی به لحاظ معرفتشناختی موجهاند. زیرا ریشه در منابع دینی دارند. ارتباط مابعدالطبیعی (وجودشناسانه) نیز بدین معناست که یک عمل الزامآور یا نادرست است؛ زیرا خدایی مهربان – بنا به تفسیر رابرت آدامز – به آن امر یا از آن نهی میکند.
با توجه به وابستگی مابعدالطبیعی یا وجودشناسانه اخلاق به دین «تحقق اوصاف اخلاقی در عالم خارج و عروض آنها در موضوع خود و اتصاف آن موضوع به این اوصاف، متوقف بر تعلق امر و نهی خداوند به آن موضوع است. و در این دیدگاه، امر و نهی خداوند منشا انتزاع انحصاری اوصاف اخلاقی به شمار میرود».
ریچارد سوئینبرن
ریچارد سوئینبرن2 از جمله فیلسوفانی است که میتوان او را معتقد به این گونه از وابستگی اخلاق و دین، به حساب آورد. او در مقام پاسخ به این پرسش که «آیا میتوان به نحوی سازگار خداوند را منشا تکالیف اخلاقی دانست؟» اذعان میکند که «خداوند منشا تکالیف اخلاقی است، یعنی اوامر او تکالیف اخلاقی را ایجاد میکنند».
پیش از بررسی و نقد دیدگاه و پاسخ سوئینبرن به این پرسش، پرداختن به دو بحث مقدماتی و مرتبط با پاسخ او، ضروری است:
۱) اعتقاد او به خیر محض بودن خدا
۲) قبول عینیتگرایی اخلاقی.
سوئینبرن – در تبیین معنای «خیر بودن خدا» – پس از تقسیم احکام اخلاق به دو دسته تکلیف و فراتکلیف، اذعان میکند که خداوند همه تکالیفش را انجام میدهد. و در انجام فراتکلیف محدودیت انسانی را ندارد. او در پاسخ به این پرسش که چه چیزی سبب میشود تا بگوییم: فعلی اخلاقا خوب است؟ به عینیتگرایی قائل شده. و از میان نظریههای عینیتگرا، طبیعتگرایی را برتر و قابل قبولتر میانگارد. و بر این اعتقاد است که برای نشان دادن سازگاری گزارههای اخلاقی باید احکام اخلاقی خاصی به عنوان پایه، صادق در نظر گرفته شوند تا به واسطه آنها، صدق و کذب گزارههای دیگر اثبات شود.
در نظر او، حقایق پایه اخلاقی، همان حقایق ضروری اخلاقی هستند. در کنار این حقایق ضروری، حقایق امکانی هم وجود دارند. او پس از این طرح و تبیین این تفکیک و تقسیم، اذعان میکند که خداوند تنها میتواند در حوزه احکام امکانی اخلاقی، ورود و دخالت کند. یعنی منشا بودن اوامر خداوند برای تکالیف اخلاقی، تنها در این حوزه، ممکن است. سوئینبرن برای اثبات این مورد به اصل شکر منعم و قدرت مطلقه خداوند استناد میکند. در ادامه به تفصیل به بررسی دیدگاه سوئینبرن پرداخته میشود.
…