نجواهایی درون مغز من
تأثیر عمیق آثار هنری، بهویژه موسیقی روی انسان بر همه آشکار است. به همین دلیل است که از آغاز تاریخ فلسفه تا به امروز این موضوع به یکی از مباحث اصلی نه فقط در شاخهی زیباییشناسی، بلکه اخلاق تبدیل شده است. افلاطون و ارسطو هر دو از این اثر مستقیم هنر بر انسان آگاه بودند، اما رویکردشان نسبت به آن کاملاً متفاوت با یکدیگر است. افلاطون با تمرکز بر جنبهی مخرب آن و سرکوب عقلانیت توسط احساس در هنر، ترجیح داد تا قید هنر را در آرمانشهرش بزند، اما ارسطو بر این باور بود که دقیقاً همین تجربهی دردناکی که در مواجهه با آثار هنری، بهویژه تراژدی، از سر میگذرانیم باعث صیقل یافتن روح انسان و وقوع کاتارسیس در او میشود. از آنجایی که آشکارا آهنگهای گروه متالیکا آهنگهای آرامی نیستند، و اشعار آنها نیز اغلب محتوای چندان خوشبینانهای ندارد، نمیتوان به سادگی از کنار این قضیه گذشت که آیا وجود گروههای موسیقیای همچون متالیکا در جامعه ضرورت دارد یا نه. هرچه باشد بسیاری بر این باورند که این نوع موسیقی مروج رفتارهای خشونتآمیز، بهویژه در میان نوجوانان و جوانان، است. رابرت فاج در این مقاله با تکیه بر مفهوم کاتارسیس نزد ارسطو نشان میدهد که اتفاقاً از آنجایی که اشعار تأثیرگذار متالیکا بر مشکلات اجتماعی و سیاسی اشاره دارند، موجب آگاهی مردم و حساس شدن آنها نسبت به چنین موضوعاتی میشوند. از سوی دیگر با توجه به مفهوم «همدردی» نزد آدام اسمیت، با شنیدن ترانههایی همچون ترانهی معروف متالیکا، «تنها»، میتوانیم با راوی آن همزادپنداری کنیم و رخدادهایی را تجربه کنیم که شاید در زندگی واقعی هرگز برای ما اتفاق نیافتند و به این ترتیب دید ما نسبت به زندگی گسترش خواهد یافت.
به دلیل این گونه واکنشهای جسمی و احساسیست که فیلسوفان مدتهاست نگران اثرات مخرب این سبک از موسیقی بر شخصیت اخلاقی مخاطباند. اگر گوش دادن به – به گفتهی بعضیها – آهنگهای خشمگین متالیکا، ما را خشمگین کند، و اگر احساس خشم باعث شود رفتاری ناپسند از ما سر بزند، پس میشود نتیجه گرفت که آهنگهای متالیکا روی اخلاق ما تأثیر منفی دارند.
تجربه، کاملاً آشکار است – «فقط یک قطار باربریست که به سمت تو میآید»((بخشی از ترانهی «بدون برگ شبدر» در آلبوم «اس اند ام» سال ۱۹۹۹)). به محض آنکه آهنگهای متالیکا شروع به پخش شدن از بلندگوی شما میکند، آدرنالین در رگهایتان جاری میشود. ضربان قلب، فشار خون، متابولیسم و میزان انرژیتان همه و همه زیاد میشوند.((دربارهی تأثیر فیزیکی گوش دادن به موسیقی، به کتاب «موسیقی در زندگی انسان» (Music in the Life of Man) نوشتهی ژولیوس پورتنوی مراجعه کنید (وستپورت، CT: انتشارات گرینوود، ۱۹۷۳) )) شما فقط به موسیقی متالیکا گوش نمیدهید – آن را تجربه میکنید، و قدرت محض این موسیقی میتواند به طور همزمان شما را برانگیزد و تهی کند. این اثرات جسمانی اغلب با واکنشهای قوی احساسیای همراهاند که با احساساتی که در آهنگ اظهار میشوند، مطابقت دارند. بهدشواری گوش دادن به آهنگ «ورودِ مرد شنی»((Enter Sandman آهنگی از آلبوم «متالیکا» سال ۱۹۹۱)) – «رویاهایی از جنگ، رویاهایی از دروغگوها/ رویاهایی دربارهی آتش اژدها/ و رویاهایی دربارهی هرچیزی که گاز میگیرد»- میتواند چنان اثر آرامبخشی داشته باشد که شنونده را به «سرزمین رویاها» ببرد. اما البته، نتیجه اغلب کاملاً برعکس است.
دقیقاً به دلیل این گونه واکنشهای جسمی و احساسیست که فیلسوفان مدتهاست نگران اثرات مخرب این سبک از موسیقی بر شخصیت اخلاقی مخاطباند. اگر گوش دادن به – به گفتهی بعضیها – آهنگهای خشمگین متالیکا، ما را خشمگین کند، و اگر احساس خشم باعث شود رفتاری ناپسند از ما سر بزند، پس میشود نتیجه گرفت که آهنگهای متالیکا روی اخلاق ما تأثیر منفی دارند. اما در مقابل، ممکن است فردی ادعا کند که گوش دادن به موسیقی متالیکا در زمینههای خاص، اغلب به واکنشهای عاطفی مثبت میانجامد و بنابراین از نظر اخلاقی لطمهای وارد نمیکند. افزونبراین، طرفداران متالیکا، نه تنها به خاطر تجربهی غریزی احساساتی که این موسیقی تولید میکند، بلکه به خاطر محتوای آن، به آن گوش میکنند، و این درست همان جاییست که موسیقی ویژگیهای اخلاقی اصلاحکنندهی بالقوه دارد. متالیکا نه تنها آهنگهایی را اجرا میکند که به مسائل مهم فردی و اجتماعی میپردازد – خطرات سوء مصرف مواد، هولوکاست هستهای، وحشت جنگ، رهبران مذهبی ریاکار- بلکه این کار را به گونهای انجام میدهد، که مسلماً از نظر اخلاقی آموزنده است.
کشوری که در آن هنرمندانی مانند متالیکا وجود نداشته باشند، کشور ناسالمی خواهد بود، واقعاً هم همین طور است! نکتهی مهم این است که هر دو فیلسوف به اتفاق معتقدند که توانایی هنر در به جوش و خروش درآوردن احساسات ما، پیامدهایی اخلاقی به همراه دارد
میخواهم خشم من سالم باشد: اخلاقیات و احساسات
بحث و مناظره دربارهی تأثیرات اخلاقی هنر موضوع تازهای نیست؛ میتوانیم رد آن را دستکم تا نوشتههای افلاطون (تقریباً ۴۲۸ تا ۳۴۸ ق.م.) و ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ ق.م.) مشهورترین دانشآموز او، دنبال کنیم. افلاطون استدلال میکند که باید به آنچه به اصطلاح «هنرهای تقلیدی» نامیده میشوند، مشکوک بود،((برای درک منظور افلاطون از هنرهای تقلیدی، تفاوت میان قطعهی «زنگها برای چه کسی به صدا در میآیند» و «ندای کتولو» در آلبوم «سوار بر آذرخش» را در نظر بگیرید. اولی صدای جنگ (شلیگ تفنگ، هلیکوپتر و افتادن بمب) و همچنین تجربهی جنگ را تقلید میکند. آهنگ دوم هم با این که اسمش بیانگر این است که ظاهراً «دربارهی» موضوع خاصیست، سعی بر تقلید چیزی ندارد.)) چرا که احساسات ما را برمیانگیزند – مثلاً ترانهی «فرنتیک تیک تیک تیک تیک تیک تاک»((بخشی از ترانهی «آشفته» در آلبوم «خشم مقدس» سال ۲۰۰۳)) را در نظر بگیرید- در نتیجه اخلاقیات را فاسد میکند. افلاطون گفته است که هنرمندان باید از جامعه طرد شوند، مگراینکه، مانند متالیکا، بتوانند مزایای اخلاقی هنرشان را نشان دهند.((رویکرد افلاطون نسبت به هنر مسلماً پیچیدهتر از چیزیست که من میگویم. در بعضی از رسالههای افلاطون، بهویژه در «مهمانی»، بیشتر خود را همسو با هنر کرده است. برای بحث گستردهتر دربارهی این موضوع، به «افلاطون در باب خلاقیت شاعرانه» نوشتهی الیزابت آسمیس در راهنمای کمبریج دربارهی افلاطون، نسخهی ریچارد کراوت (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۱۹۹۲) صفحات ۳۶۴-۳۳۸ مراجعه کنید.)) ارسطو برخلاف استادش معتقد بود که هنرهای تقلیدی (بهویژه تراژدی) میتوانند با تزکیهی احساسات مخرب، تأثیر مثبتی روی سلامت روح بگذارند – «و من باید خشم خود را رها کنم»((بخشی از ترانهی «خشم مقدس» در آلبوم «خشم مقدس» سال ۲۰۰۳)). کشوری که در آن هنرمندانی مانند متالیکا وجود نداشته باشند، کشور ناسالمی خواهد بود، واقعاً هم همین طور است! نکتهی مهم این است که هر دو فیلسوف به اتفاق معتقدند که توانایی هنر در به جوش و خروش درآوردن احساسات ما، پیامدهایی اخلاقی به همراه دارد؛ پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که آیا این تأثیرات خوباند یا بد.
…