تلاشی ناموفق در دفاع از پارادوکس «حق ناحق بودن»
«حق ناحق بودن» عبارتی است که برخی از روشنفکران معاصر آن را گوهره لیبرالیسم میدانند و کوشیدهاند از به رسمیت شناختن آن به عنوان یک امر اخلاقی دفاع کنند. از جمله این افراد، آقای آرش نراقی است.
وی در مقاله «پارادوکس مدارا» بر این باور است که فضیلت مدارا مبتنی بر یک پارادوکس درونی است؛ و تا آن پارادوکس درونی حل نشود، نمیتوان از لزوم اخلاقی مدارا کردن سخن گفت. آنگاه به سراغ مفهوم «حق ناحق بودن» میرود و میکوشد پارادوکس نهفته در این عبارت را نشان دهد و رفع کند؛ و با رفع آن، از حکم اخلاقی مدارا دفاع کند.
اما خواهیم دید که در عین حال که صورتبندیِ وی از پارادوکسیکال بودنِ «حق ناحق بودن» مناسب است، اما راه حل ایشان برای خروج از این پارادوکس به هیچ عنوان قابل قبول نیست؛ و نتوانسته از معقولیت «حق ناحق بودن» دفاع کند؛ و البته در پایان اشاره خواهیم کرد که پذیرش حکم اخلاقیِ مدارا، نیاز به چنین تکلفاتی ندارد و مختصراً به دو روش برای دفاع عقلی از حکم اخلاقی مدارا اشاره خواهد شد.
(۱) تقریر پارادوکسیکال بودنِ «حقِ ناحق بودن»
گفتیم آقای نراقی بر این باور است که مفهوم مدارا مبتنی بر یک پارادوکس درونی است؛ و تا آن پارادوکس درونی حل نشود، نمیتوان از لزوم اخلاقیِ مدارا کردن سخن گفت. عبارت خود وی چنین است:
“برای فهم دقیقتر مفهوم “مدارا”، و دشواری های نظری آن، پیشنهاد من این است که آن مفهوم را بر مبنای “حقّ ناحقّ بودن” صورتبندی کنیم. مفهوم “حقّ ناحقّ بودن” بخوبی خصلت متناقض نمای فضیلت مدارا را نشان می دهد. بنابراین، من در این نوشتار فرض را بر آن می گذارم که فضیلت مدارا نهایتاً به معنای به رسمیت شناختن “حقّ ناحقّ بودن” است، و می کوشم از طریق تحلیل این مفهوم پارادوکس “مدارا” را صورتبندی کنم.”
در عین حال که صورتبندیِ وی از پارادوکسیکال بودنِ «حق ناحق بودن» مناسب است، اما راه حل ایشان برای خروج از این پارادوکس به هیچ عنوان قابل قبول نیست؛ و نتوانسته از معقولیت «حق ناحق بودن» دفاع کند
اما «حق ناحق بودن» چیست؟ ایشان در ابتدای مقالهاش جملاتی دارد که ظاهرا میخواهد بگوید این عبارت حاوی پارادوکس صریح نیست، چرا که «حقِ» اول به معنای «حق داشتن» است و «حقِ» دوم به معنای «حق بودن» است و منطقا تلازمی بین این دو برقرار نیست تا عبارت فوق صریحاً حاوی تناقض گردد:
“حقّ ناحقّ بودن” در واقع متضمن دو مفهوم متفاوت از “حقّ” است که باید بدّقت از یکدیگر متمایز شود: مفهوم “حقّ داشتن” و مفهوم “حقّ بودن”. “حق بودن” صفت عقیده یا عمل است، و “حقّ داشتن” صفت صاحب عقیده یا فاعل عمل. یک عقیده یا عمل می تواند حقّ یا ناحقّ باشد، اما این فقط فرد صاحب عقیده یا فاعل عمل است که می تواند صاحب حقّ باشد یا نباشد.
اما در عین حال، میپذیرد که این عبارت محتوایش مشتمل بر گزارههای متناقض است.
از این رو، بند دوم مقاله وی کوششی است برای اینکه پارادوکس بودنِ این عبارت را به لحاظ محتوایی شفاف کند؛ و با استناد به دو مبنا بخوبی از عهده این کار برآمده است. آن دو مبنا عبارتند از:
(الف) مرکب بودن مفهوم «حق اخلاقی» از دو جزء «تکلیف و جواز» (که این را «تحلیل حافظ جواز» مینامد)، و
(ب) بد بودنِ یک امر لزوماً فاعل فعل را مکلّف به پرهیز از انجام فعل میکند.
بدین منظور این پارادوکس را در قالب یک گزاره بیان میکند و با استخراج گزارههای نهفته در آن، پارادوکسیکال بودن آن گزاره را با استناد به این دو مبنا تبیین مینماید. خلاصه تحلیل وی چنین است:
[بر اساس مبنای (الف): مفهوم «حق اخلاقی»]
“مطابق یک تحلیل مشهور در قلمرو فلسفه حقّ، حقّ اخلاقی مفهومی مرکّب و متشکل از دو جزء اصلی است: یک تکلیف و یک جواز. … نقش حقّ آن است که از طریق اعمال نوعی تکلیف بر دیگران، قلمرویی را که من در چارچوب آن مجازم کاری را انجام دهد، محافظت نماید … نقش حقّ این است که از این “جواز” محافظت کند. (بگذارید این تحلیل را “تحلیل حقّ به مثابه حافظ جواز” یا به اختصار “تحلیل حافظ جواز” بنامیم.)”
…