ارمغان فلسفه ذهن برای اخلاق
اخلاق و فلسفه ذهن
عموما گفته ميشود که ظرفيت اخلاقي يک فرد، وضعيت اخلاقي او را دستکم تا اندازهاي تعيين ميکند. پيتر سينگر در کتابش با عنوان اخلاق عملي، مينويسد: محدوده ادراک، تنها مرز قابل دفاع نگراني براي منافع ديگران است. پيتر سينگر از فيلسوفان سودگراست که از رفتار اخلاقي در مورد حيوانات غيرانساني حمايت ميکند. به گفته او، ما بايد مراقب تمام کساني باشيم که از توانايي ادراک (حس، احساس) برخوردارند. و از آنجا که حيوانات غيرانساني حساس هستند، بايد مراقب آنها نيز باشيم. توانايي ادراک بدون شک يکي از انواع تواناييهاي ذهني است و اينکه آيا يک شخص توانايي ادراک دارد يا نه، از جمله مسائل مطرح در فلسفه ذهن است.
نمونههاي ديگري نيز وجود دارد که نشان ميدهد چگونه نظريههاي اخلاق به فلسفه ذهن نياز دارند. کانت، نظريه پرداز علم اخلاق، گمان ميکرد که وظايف اخلاقي ما صرفا به موجودات عقلاني محدود است. جان راول، از جمله ساختارگراهاي دوران جديد، معتقد است که داشتنِ شخصيت اخلاقي شرط برخورداري از حق عدالت به طور مساوي است. راول گفته که يک شخص اخلاقي دو ويژگي دارد. نخست اينکه يک شخص اخلاقي ميتواند درکي از خوبيهاي خود داشته باشد، و دوم آنکه شخص اخلاقي ميتواند معناي عدالت را بفهمد. اگرچه اين تواناييها به اندازه احساس عينيت ندارند، عقلانيت (صرف نظر از نوع خاص عقلانيتي که در مورد آن بحث ميکنيم)، گونهاي توانايي ذهني است؛ چه قياسي، باشد، چه استنباطي، چه عملي يا هرچيز ديگر. از سوي ديگر، توانايي شخص اخلاقي عبارت است از توانايي پاسخ دادن به تمايلات اخلاقي ديگران. اين مسئله مستلزم برخورداري از توانايي شناختي بالاست. همانگونه که از مثالها بر ميآيد، اخلاق مستلزم فلسفه ذهن است. براي پاسخ به پرسشهاي اخلاقي بايد به پرسشهاي فلسفي مربوط به ظرفيتهاي ذهني پاسخ دهيم. ساختار مقاله حاضر به اين شرح است: در بخش نخست، دو مسئله را در خصوص تعيين و شناسايي ظرفيتهاي ذهني افراد مطرح ميکنيم. اخيرا مارتا فارا مطلبي در اين باره نوشته است. که ديدگاه او را در بخش دوم نوشتار حاضر بررسي خواهيم کرد. و خواهيم گفت که پيشنهاد او تا اندازه اي درست است با وجود اين، استدلال وي مشکلاتي نيز دارد. در بخش سوم دو ايراد به نظريه او مطرح ميکنيم و در نهايت در بخش چهارم، ارزيابي خود را از تاثير علم و فلسفه ذهن بر اخلاق خواهيم گفت. گمان ميکنم که دانش نوظهور ذهن نشان ميدهد که حالات ذهني غيرانساني با حالات ما تفاوت دارند. اين امر نشان ميدهد که ما بايد نظريههاي اخلاقي خود را بازبيني کرده يا نظريههاي جديدي مطرح کنيم چون نظريههاي اخلاقي فعلي ما صرفا مبتني بر فهم روزمره ما از ظرفيتها و تواناييهاي ذهني مااست.
…